یک پرسش، یک پاسخ؛ احمد کاظمی موسوی در گفت و شنودی از روزگاران دیپلماتیک

روایت دست اول از بحران بسته شدن کنسولگری ایران در بصره/قصه حوادث سفارت کانادا در بحبوحه انقلاب

۱۰ شهریور ۱۴۰۲ | ۱۲:۰۰ کد : ۲۰۲۱۵۱۶ اخبار اصلی مجله دیپلماسی
احمد کاظمی موسوی در گفت وگو با دیپلماسی ایرانی: در بصره سه مأمور ساواک داشتیم که یکی از آنها در چارچوب مأموریتش، سربازی عراقی را سوار خودرو خود کرده تا به مقصد برساند و در مسیر او را تخلیه اطلاعاتی کرده بود. سرباز هم که بعد مشکوک می شود به فرماندهان خود می گوید و دولت عراق هم کنسولگری را زیر نظر گرفته بود. به هر حال صحبت های مأمور ساواک هم، صحبت های سفارت و دولت ایران محسوب می شد. عراق یک موتور سیکلت چند نفره (سه چرخ) با دو مأمور مراقب کنسولگری گذاشته بود و دائما آن مأمور ساواک را کنترل می کرد. در کنسولگری حدود ۱۰ نفر بودیم که سه نفر دیپلمات، سه نفر مأموران سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) و بقیه کارمندان اداری و محلی بودند. مأموران ساواک که لو رفتند دیگر مهره های سوخته شدند و عراق ما را هم تحت نظر گرفت. یوسف فهمی که این شرایط پیش آمد، درخواست انتقالی داد و به اردن هاشمی رفت.
روایت دست اول از بحران بسته شدن کنسولگری ایران در بصره/قصه حوادث سفارت کانادا در بحبوحه انقلاب

مصاحبه کننده: معین نیک طبع

دیپلماسی ایرانی: احمد کاظمی موسوی، متولد سال 1318 و دانش آموختۀ حقوق از دانشگاه تهران و مطالعات اسلامی از دانشگاه مک گیل کاناداست. وی از سال 1342 در وزارت دادگستری مشغول به کار قضائی شد و سپس در سال 1347 به وزارت امور خارجه منتقل شد. در دوران خدمتی خود به مأموریت در بصره، واشنگتن و اتاوا رفت و همزمان با اوج گیری انقلاب 1357 و فراخوانده شدن ابوالحسن بختیار، سفیر ایران در کانادا به تهران، به عنوان کاردار، امور سفارت را بر عهده گرفت. او در سال 1358 بازنشسته شد و به کانادا مهاجرت کرد. در آنجا دکترای خود را گرفت و سپس به تدریس در دانشگاه های کانادا، ایران، ترکیه، مالزی و آمریکا پرداخت. در بخش چهارم از سری مصاحبه‌های "یک پرسش، یک پاسخ" دیپلمات‌های اواخر پهلوی دوم و اوایل جمهوری اسلامی در گفت و شنودی از روزگاران دیپلماتیک" با احمد کاظمی موسوی به گفت وگو پرداخته ام.


ابتدا در صورت تمایل از خانواده، دوران کودکی و تحصیل بفرمایید.

من در سال 1318 در خانواده ای مذهبی در رشت به دنیا آمدم. پدرم، یک روحانی حوزه دیده، ابتدا سردفتردار و محضردار بود، اما در سنین 46-45 سالگی این شغل را رها کرد و به امور مذهبی و امامت مسجد در تهران پرداخت. تا سال 1334 در رشت تحصیل کردم و برای سیکل دوم متوسطه به تهران آمدم و در دبیرستان دارالفنون رشته ادبی را انتخاب کردم. سال 1337 که دیپلم گرفتم در کنکور دانشکده حقوق، در رشته حقوق قضائی پذیرفته شدم.

مدرسین و اساتید دارالفنون و دانشگاه تهران را به یاد دارید؟

استادان شاخص من در دارالفنون آقایان زین العابدین موتمن و محمد صدیق اسفندیاری بودند که من از هر دو به ویژه از آقای موتمن تأثیر پذیرفتم. موتمن ادیب و در شناخت سبک های شعری به ویژه سبک هندی صائب تبریزی، صاحب نظر بود. در دانشگاه تهران نیز، دکتر سید حسن امامی در رشتۀ حقوق مدنی و دکتر احمد متین دفتری که آئین دادرسی مدنی تدریس می کرد و دکتر همایون پور در اقتصاد جزء برجستگان بودند. البته اساتید دیگر یعنی آقایان سید محمد مشکوة، شیخ محمد سنگلجی و غیره نیز مهم بودند. در اصول فقه هم شیخ محمود شهابی را داشتیم که آئین استنباط احکام اسلامی یعنی اصول فقه تدریس می کرد و من از وی بسیار آموختم. 

بعد از اتمام تحصیل ابتدا در وزارت دادگستری مشغول به کار شدید؟

در سال 1341 که درسم تمام شد به وزارت دادگستری رفتم و به عنوان کارآموز قضائی مشغول شدم. آن سال دکتر باهری وزیر دادگستری بود و مدت دوره کارآموزی را بیشتر کرده بود و دوره ما دو ساله شده بود. در دادگاه های استان و شهرستان و همچنین در بازپرسی ها و در اداره مهجورین و صغار، کارآموزی کردم و در سال 1344 دادیار دادسرای مهاباد شدم. آقای درودیان دادستان آنجا بود و من معاون ایشان شدم. برخورد مردم کرد بسیار مهربانانه بود و انسان های شریفی بودند. مدت سه ماه آنجا بودم که به نظام وظیفه احضار شدم.

وزارت دادگستری امتحان ورودی نداشت؟ 

به یاد نمی آورم که برای ورود به دادگستری امتحان داده باشم. آن زمان دادگستری قاضی کم داشت و اکثر فارغ التحصیلان حقوق که داوطلب اشتغال بودند به عنوان قاضی استخدام می شدند. مشکل، بودجۀ اندک دادگستری بود که ما چند ماه صبر کردیم تا این بودجه فراهم شود و سپس استخدام شدیم. البته گروهی دیگر از تحصیل کردگان به سمت کار وکالت رفتند. 

اشاره کردید که به نظام وظیفه احضار شدید.

بله، بعد از خدمت سربازی به عنوان دادرس علی البدل تربت حیدریه انتخاب شدم، حوالی سال های 1346-1345 بود. یک سال آنجا بودم و در آنجا رئیس دادگاه خواف که از توابع شهرستان تربیت حیدریه بود، به مرخصی رفته بود و من حدود یک و ماه نیم جانشین او شدم. در خواف، هم وطنان ما بیشتر اهل سنت بودند و من با آنها خیلی حشر و نشر داشتم. نیمی از مردم آنجا بلوچ و نیمی خراسانی بودند. شیخ محی الدین احراری، پیشوای حنفیان خواف، نیز خاطرات خوبی از سید حسن مدرس داشت. او تعریف می کرد که در زمان رضا شاه و تبعید سید حسن مدرس به خواف (سال 1316)، ما به او پیشنهاد فرار داده بودیم تا وی را با خود به هرات ببریم ولی مدرس گفته بود من هفتاد سالم است و به هرات بروم چه کار کنم و قبول نکرده بود. شیخ احراری می گفت که مدرس در یک پایگاه ژاندارمری در وسط شهر نگهداری می شد و با مردم عادی کم و بیش ارتباط داشت و از من کتاب های فقهی می خواست که بخواند.

چه شد که از وزارت دادگستری و حرفه قضایی به وزارت امور خارجه و عرصه دیپلماسی رفتید؟

پسر عمه من (سید جواد امامی رضوی)، کارمند وزارت امور خارجه بود. یک بار به من گفت که در امتحان وزارت امور خارجه شرکت کن آنجا حقوقش بهتر است. در آن زمان حقوق وزارت دادگستری کم بود. مثلا در دوره کارآموزی 520 تومان بود و آخرین حقوقم حدود 800 تومان بود و حتی با یکسری اضافات مانند دوری از تهران، بدی آب و هوا و غیره به 1000 تومان هم نمی رسید. سال 1346 بود که در امتحان ورودی وزارت امور امور خارجه شرکت کردم، برای آزمون فراخوان داده بودند. آن زمان زبان انگلیسی من خیلی خوب نبود و روی این زبان کار نکرده بودم، از این رو در امتحان ورودی وزارت امور خارجه، زبان عربی را به عنوان زبان خارجی انتخاب کردم. من از دوران دبیرستان، عربی را یاد گرفته بودم تا جایی که انشاء به عربی می نوشتم. زیر نظر پدرم نیز کتاب جامع المقدمات را که مربوط به قواعد عربی است یاد گرفته بودم. تا جایی که خاطرم هست، داوطلبان می توانستند زبان های انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و یا عربی را انتخاب کنند. آن سال ها کتاب آموزش عربی دکتر منوچهر وارسته را نیز خوانده بودم. ایشان برای آموزش انگلیسی و فرانسوی کتاب نوشته بود و سپس برای آموزش عربی نیز کتاب نوشت.

از امتحان ورود به وزارت امور خارجه بفرمایید، ممتحنین چه کسانی بودند؟

امتحان در تالار وزارت امور خارجه برگزار شد که بعدها به سالن دکتر فاطمی تغییر نام یافت. آزمون هم به صورت کتبی و هم شفاهی بود. در مصاحبه من آقایان دکتر خلعتبری، میرفندرسکی، دکتر معتمدی، رئیس کارگزینی، و چند مدیرکل دیگر بودند که حدود هفت تا هشت نفر می شدند. یادم هست دکتر خلعتبری از من در مورد استرداد مجرمین سوال کردند. آن موقع با توجه به سابقه قضایی، برای سوالات حقوقی آماده بودم. سایر سوالات مربوط به مسائل سیاسی، تشریفات و ... بود. مثلا پرسیدند اگر در مجلسی باشید که همه جام را بلند کردند، شما چه می نوشید؟ یادم هست یکی از دوستان مذهبی پاسخ گفته بود که جام دوغ را بلند می کنم!  

دکتر خلعتبری و آقای میرفندرسکی آن زمان چه پست سازمانی داشتند؟

دکتر خلعتبری معاون سیاسی آقای اردشیر زاهدی (وزیر امور خارجه) بود. اگر اشتباه نکنم آقای میرفندرسکی هم مدیرکل بود.

انتقال از وزارت دادگستری به وزارت امور خارجه آسان بود؟

اتفاقاً دچار مشکل شدم چرا که دادگستری قاضی کم داشت و دکتر جواد صدر، فرزند محسن صدرالاشراف، که وزیر دادگستری بود، مخالفت می کرد. آقای پرویز خوانساری که معاون مالی و اداری وزارت امور خارجه بودند، چند نوبت با دکتر صدر صحبت کردند تا اینکه در سال 1347 کار انتقالیم درست شد و از زمان شرکت در آزمون تا شروع به کار در وزارت امور خارجه، یکی دو ماهی از دادگستری ترک خدمت کردم.

اشاره کردید که حقوق وزارت دادگستری در آن زمان مکفی نبود، وزارت امور خارجه چطور؟

حقوق ریالی وزارت امور خارجه در زمانی که به آنجا منتقل شدم، تفاوت چندانی با وزارت دادگستری نداشت اما در مأموریت های خارج از کشور، دریافتی ارزی در خور توجه بود. 

آغاز کار در وزات امور خارجه چگونه بود؟

در سال 1347 که من وارد وزارت امور خارجه شدم، اردشیر زاهدی وزیر بود. او در همان هفته های اول ورود دیپلمات های تازه پذیرفته شده، روزی در تالار وزارت امور خارجه آنها را جمع کرد و گفت: "ما از کره مریخ که نمی توانیم ایرانی بیاوریم، شماها بچه های ایران هستید، هر کم و کاستی دارید بگویید تا جبران شود. زبان انگلیسی درست نمی دانید یا ماشین نویسی بلد نیستید، بگویید برایتان کلاس بگذاریم." آن زمان ماشین نویسی خیلی مهم بود و من هم در این دوره شرکت کردم. در واقع وزیر وقت آگاه بود که باید به نسل های جدید به عنوان نیروهای آینده میدان داد و آنان را آماده کرد. منظور این است که با وجود صحبت هایی که در مورد شلوع کاری اردشیر زاهدی می شود باید حرف ها و کارکردهای معقول او را نیز ذکر کرد.   

از همدوره ای های خود در بدو ورود به وزارت امور خارجه، کسی را به خاطر دارید؟

آقای بهرام مقتدری بود که انگلیسی خوبی می دانست، آقای محمد رفیعی مهرآبادی که چندی پیش درگذشت، آقای محمود حجازی که دیپلمات بسیار خوب و مطلعی بوده و هست، دکتر منصور وفایی که ایشان نیز قاضی بود و از وزارت دادگستری آمده بود (یک سال قبل از ما). شادروان داریوش پیرنیا نیز بود که نسبت خویشاوندی با آقای زاهدی داشت. زاهدی به او گفته بود بدون آزمون استخدامت می کنم چرا که در آزمون مردود خواهی شد ولی او قبول نکرده بود و اتفاقا از طریق آزمون پذیرفته شد. 

بعد از انتقالی به وزارت امور خارجه، با کدام اداره کار را شروع کردید؟

وزارت امور خارجه سوابق کارم در دادگستری را لحاظ کرد و به همین خاطر با مقام دبیر سومی شروع کردم. در آغاز به اداره اطلاعات و مطبوعات رفتم که رئیس آن آقای علی محمد شاپوریان بود که سابقۀ کار مطبوعاتی و ترجمه از زبان انگلیسی را داشت. مدیرکل نیز دکتر پرویز عدل بود. عدل فرانسه را همچون زبان مادری می دانست، البته انگلیسی اش هم خوب بود. دست به قلم بود چرا که کار مطبوعاتی و رسانه ای کرده بود و از اداره تبلیغات و رادیو به وزارت امور خارجه آمده بود. در آن سال ها، رادیو و تلویزیون، اداره تبلیغات و رادیو نام داشت. 

در اداره اطلاعات و مطبوعات کار به چه صورت بود؟

کار روزانه ما برگرداندن مقدار زیادی تلگراف و گزارش های رسیده از سفارتخانه ها به فارسی خوانا و تایپ شده بود. این گزارش ها به صورت تلگرافی با حروف لاتین مخابره می شد که می بایست آنها را به خط فارسی بر گردانده و خلاصه و خوانا به دفتر وزیر بفرستیم. تلگراف ها شامل تحولات سیاسی کشورها بود و خاطرم هست که تلگراف های پاکستان و لبنان بسیار زیاد بود. مهم این بود که ما اطلاعات وارده را خلاصه نویسی کنیم و برای دفتر وزیر و معاون سیاسی بفرستیم. معاون سیاسی نیز آنها را به ادارت مربوطه می فرستاد.

به اولین مأموریتتان بپردازیم، بصره نخستین مقصد مأموریتی بود؟ 

بله، مدت کوتاهی بعد از استخدام (حدود شش - هفت ماه)، به اولین مأموریتم یعنی بصره اعزام شدم. البته قبل از رفتن به بصره، حدود یک ماهی را در اداره گذرنامه بودم که رئیس آنجا آقای محمدعلی شکوهیان بود. با توجه به اینکه زبان انتخابی ام در آزمون ورودی، عربی بود، به عنوان نائب کنسول به بصره اعزام شدم. سرکنسول هم آقای حسن ثابتی بود که فرانسه (و تا حدی انگیسی) را خوب می دانست و مرد پخته ای بود. در بصره، آقای یوسف فهمی از همدوره ای هایم نیز بود که زودتر از من به تهران برگشت. در بصره، بر تکلم عربی نیز تا حدی مسلط شدم و با مقامات استانداری بصره مناسبات خوبی داشتیم. زمانی که مأموریتم در بصره شروع شد، احمد حسن البکر تازه رئیس جمهور شده بود و صدام حسین نیز رئیس استخبارات عراق بود. ابتدا شرایط و روابط سیاسی چندان بد نبود تا بحران شط العرب پیش آمد. عراق می گفت طبق قرارداد 1937 (قرار داد 1316 سعدآباد) که انگلیسی ها منعقد کرده بودند (در زمان انعقاد قرارداد هنوز کشور عراق تشکیل نشده بود)، شط العرب تماما به عراق واگذار شده است. شاه ایران در مقابل اعلام کرد که قرارداد 1937 را قبول ندارد و کشتی های ایران باید با پرچم ایران در اروند رود (شط العرب) تردد کنند و از این به بعد خط تالوگ مرز دو کشور است. عراق می گفت که کشتی های ایرانی باید تا رود کارون با پرچم ایران باشند ولی از کارون به بعد که وارد شط العرب می شوند، باید پرچم عراق را برافراشته کنند. تیمسار عباس رمزی عطایی از فرماندهان نیروی دریایی ایران هم که منتخب شاه بود، به عراق هشدار داد چنانچه این کشور به کشتی های ایرانی اجازه تردد با پرچم ایران را ندهد، مواضع عراق را خواهیم زد. بدین ترتیب بود که بحران شط العرب آغاز شد. 

بحران که آغاز شد وضعیت در کنسولگری بصره به چه سمت و سویی رفت؟

عراق نمی توانست و ضمنا جرأتش را نداشت که به ایران حمله کند. عراق قبل از آغاز بحران نیز کنسولگری ما را در بصره تحت نظر داشت چرا که یکی از مأموران پوششی سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) که به عنوان مأمور کنسولی در بصره بود، شناسایی شد. جریان از این قرار بود که در بصره سه مأمور ساواک داشتیم که یکی از آنها در چارچوب مأموریتش، سربازی عراقی را سوار خودرو خود کرده تا به مقصد برساند و در مسیر او را تخلیه اطلاعاتی کرده بود. سرباز هم که بعد مشکوک می شود به فرماندهان خود می گوید و دولت عراق هم کنسولگری را زیر نظر گرفته بود. به هر حال صحبت های مأمور ساواک هم، صحبت های سفارت و دولت ایران محسوب می شد. عراق یک موتور سیکلت چند نفره (سه چرخ) با دو مأمور مراقب کنسولگری گذاشته بود و دائما آن مأمور ساواک را کنترل می کرد. در کنسولگری حدود 10 نفر بودیم که سه نفر دیپلمات، سه نفر مأموران سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) و بقیه کارمندان اداری و محلی بودند. مأموران ساواک که لو رفتند دیگر مهره های سوخته شدند و عراق ما را هم تحت نظر گرفت. یوسف فهمی که این شرایط پیش آمد، درخواست انتقالی داد و به اردن هاشمی رفت. اردن نیز درگیر جنگ اعراب و اسرائیل بود و همان زمان جنبش الفتح به رهبری یاسر عرفات تازه تشکیل شده بود. فهمی که رفت من تنها دیپلمات آنجا شدم چرا که قبل از شروع بحران، سرکنسول نیز برای مرخصی به فرانسه رفته بود. دولت ایران می گفت که کارمندان سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)، کارشناسان کنسولی هستند و حاضر به عوض کردن آنها نیست ولی عراق قبول نمی کرد. این کش و قوس ادامه داشت تا اینکه عراق در دی ماه 1348 اعلام کرد که کنسولگری های ایران در بصره و کربلا تعطیل می شوند و دیپلمات های ایران باید ظرف 24 ساعت بصره و کربلا را ترک کنند. آن روز که این خبر اعلام شد، ساعت هفت – هشت صبح بود که به محل کارم آمده بودم و کارمندان گفتند که خبر را رادیو بغداد اعلام کرده است. من با توجه به سابقه حقوقی و قضائی ام خیلی قانونی فکر می کردم. از این رو گفتم باید از تهران به ما خبر برسد لذا باید کسب تکلیف کنیم. هر چه به تهران زنگ می زدیم تماس برقرار نمی شد و به عربی می شنیدیم «خربان» یعنی خراب است. در برقراری ارتباط با سفارتمان در بغداد نیز همین مشکل را داشتیم. تا ساعت 10 صبح معطل بودم. بعضی از کارمندان به دنبال گرفتن ماشین برای بردن اسباب و اثاثیه خود بودند. عده ای از معترضین عراقی (اوباش) کنسولگری را به محاصره خود درآورده بودند و سنگ پرتاب می کردند و شیشه ها را شکستند. منزلم در نزدیکی کنسولگری بود ولی امکان اطلاع دادن به خانواده فراهم نبود چرا که تلفن ها را قطع کرده بودند. ساعت 10 بود که دکتر عزت الله عاملی، سفیرمان در بغداد موفق شد با من تماس بگیرد و گفت: "هرچه رمز و محرمانه دارید بسوزایند، سایر اسناد را هم نزد سرایدار که کارمند محلی بود بگذارید و تا عصر بصره را ترک کنید." دکتر عاملی سفیر کاردانی بود و تلفن آن روزش به من نقش فرشته نجات را داشت. آن چند ساعتی که از صبح در تقلای برقراری تماس بودم، دشوارترین لحظات زندگیم بود و تا امروز به یاد دارم؛ بسیار لحظات دشواری بود. پس از تلفن دکتر عاملی، با کمک یکی از افسران عراقی محافظ کنسولگری به منزل رفتم و به همسرم گفتم سریعا وسایل ضروری را جمع کند که باید به زودی از بصره خارج شویم. در هنگام برگشت، افسر محافظ به من گفت جمعی از دانشجویان دانشگاه بصره هم به تظاهرکنندگان ملحق شده اند و من نمی توانم شما را از میان آنها عبور دهم و به کنسولگری برگردانم؛ پس باید یک ساعت صبر کنیم. بدین ترتیب جمعیت معترض صبح که حدود سیصد – چهارصد نفر بود، به حدود هزار نفر رسید. یک ساعت بعد به هنگام ظهر از انبوه تظاهرات کنندگان کاسته شد و من به اتفاق افسر محافظ توانستم به کنسولگری برگردم. در آنجا مأمور پیش گفتۀ ساواک را بسیار مضطرب یافتم. او از من پرسید چه طوری از میان جمعیت رد شدی؟ گفتم همین افسر محافظ با من بود. بلافاصله از افسر خواست که او را نیز محافظت کند که بیرون برود. او به محض دور شدن از تظاهرات کنندگان، سوار خودروی خودش شده و به سرعت به سمت مرز رفته بود. یکی دیگر از مأموران ساواک تلاش کرده بود از دیوار کنسولگری به سمت ساختمان های مجاور برود که موفق نشده و توسط سگ مجروح شده و دوباره به کنسولگری برگشته بود. مأموران ساواک در غیبت من و دو نفر دیگر از کارمندان اداری تصور کرده بودند که ما فرار کرده ایم و آنها را جا گذاشته ایم. تظاهرات کنندگان عراقی شعار می دادند: اَینَ تُروح یا بَهلوی؟ (بهلوی/پهلوی ها به کجا فرار می کنی؟). در این شلوغی پرونده ها را جمع کردیم، اسناد رمز و محرمانه را سوزاندیم، سایر همکاران هم که وسایل خود را جمع کرده بودند به کنسولگری آمدیم و آنجا را به سرایدار سپردیم که اصالتا ایرانی بود. ساعت چهار عصر یک دسته از نیروی زرهی عراق ظاهرا برای محافظت از ما ولی در اصل برای اخراج ما آمدند. هر چه بود اجازه ندادند معترضین وارد کنسولگری شوند. در نهایت با حمایت دو تانک و یک دسته از نیروی زرهی عراق، با خودروهای خود و یک کامیون اجاره ای به سمت مرز ایران حرکت کردیم. پس از نیم ساعت طی طریق، نیروهای زرهی عراق که دوربین داشتند، از حضور نیروی زمینی ایران در آن سوی مرز خبردار شده بودند. گفتند ما دیگر جلوتر نمی آییم و کامیون عراقی حامل وسایلتان نیز نمی تواند از مرز عبور کند. با عراقی ها مشغول جدال شدیم که کامیون باید برود و وسایل را تخلیه کند. سرانجام موافقت کردند که ما دو اتوموبیل شخصی خود را در این سوی مرز نزد عراقی ها گرو بگذاریم تا وقتی که کامیون برگشت ما همگی از مرز عبور کنیم. مشخص بود که عراقی ها از حضور تانک های ایرانی در آن سوی مرز سخت پروا دارند. من نیز با خوردوی اُپل خود از مرز (مرز شلمچه) رد شدم تا به نیروی زمینی ایران که برای کمک به ما آمده بودند، جریان را شرح دهم. بعد رفتیم خرمشهر و شب را آنجا بودیم و سپس از مسیر کرمانشاه و همدان به تهران برگشتیم. 
اقامت در بصره در آن زمان، مأموریت بسیار دشواری بود و وقتی به تهران برگشتم به خودم گفتم تا مدتی مأموریت نمی روم. وزارت امور خارجه هم می دانست ما را به چه مأموریت دشواری فرستاده است. در تهران معاون مالی و اداری (آقای پرویز خوانساری) به همراه مدیرکل اداری از ما قدردانی و استقبال کرد. او گفت اگر مایل باشید شما را به مأموریت اروپا می فرستیم ولی من در آن زمان مایل نبودم و نپذیرفتم. وزارت امور خارجه همچنین مخارج ضرر و زیان ما و وسایل از دست رفته در بصره را نیز پرداخت کرد و علاوه بر این، حقوق ارزی مأموریت ما را تا آخر سال 1348 (دو ماه بهمن و اسفند) نیز پرداخت کرد.

وضعیت بصره از نظر شهریت و زندگی چگونه بود؟

بصره بد نبود و از نظر شهریت خوب بود چرا که انگلیسی ها مدت زیادی آنجا حضور داشتند ولی اگر با شهرهای ایرانی در نزدیکی آن مقایسه کنیم، آبادان ما پیشرفته تر بود. انگلیسی ها حضور طولانی در بصره داشتند و تأسیسات خوبی از جمله سیستم لوله کشی آب و برق مناسب از خود باقی گذاشته بودند. روند استقلال عراق از سال 1921 آغاز شده و در سال 1932 به نتیجه رسیده بود. مردم بازار بصره اغلب فارسی می فهمیدند و ایرانیان مهاجر هم در آنجا زیاد بودند لذا زبان فارسی بیگانه نبود مگر در ملاقات با مقامات رسمی. بصره هوای گرم و شرجی داشت و به آن صورت زمستانی نداشت. از خرمشهر هم تا بصره حدود 27 کیلومتر فاصله بود. ما اغلب برای خرید یا سیاحت به خرمشهر می آمدیم. گاهی شط العرب طغیان می کرد و به دلیل خاکی بودن راه ها و گل آلود شدن جاده، مشکلاتی ایجاد می شد. من و همسرم یک بار که با خودرو از خرمشهر عازم بصره بودیم، مسیر را گم کردیم و به زحمت اتوموبیل خود را از منجلابی که در آن گیر کرده بود، بیرون آوردیم. ما از دو طریق به بصره می رفتیم؛ زمینی از مسیر شلمچه و دریایی از آبادان که با قایق به شهرک سیبه می رفتیم که نزدیک فاو بود. روابط ایران و عراق در آن سال ها به دلیل روی کار آمدن حزب بعث در عراق، بسیار حساس بود چرا که بعثی ها ایران پادشاهی را دوست اسرائیل می دانستند و خود را پیشگام مبارزه با اسرائیل. یک بار که از مرز سیبه رد می شدم، کیف دستی داشتم که در آن اسناد و مدارک محرمانه هم نبود. مأمور گمرک که در واقع امنیتی بود گفت باید کیف را بگردد و در بصره تحویل می دهد. گفتم من دیپلمات هستم ولی قبول نکرد و بحث سختی بین ما درگرفت. عصبانی شدم و به قایقران که هنوز نرفته بود، گفتم قایق را حاضر کند که به آبادان برگردیم؛ تا اینکه مأمور کوتاه آمد. نمی توانستم بپذیرم دولت عراق کیف مأمور ایران را باز کند. آن زمان نوشیدن قهوه چندان مرسوم نبود و مأمور گفت: تَشرِب (پپسی کولا)! و من گفتم نمی نوشم. بعد گفت اگر هم نمی نوشید طبق سنت اعراب آن را بر زمین بریزید. از این حرف او خنده ام گرفت، کمی جو عوض شد و توانستیم تفاهم کنیم که بدون بازرسی کیف به بصره بروم. روی هم رفته عراقی ها تا حد زیادی به چشم حسد به ایرانیان نگاه می کردند. اما زمانی که بحث اخوت و برادری پیش می آمد، ما را از خود جدا نمی دیدند ولی دوست داشتند به چشم حقارت به ایرانیان نگاه کنند. در عین اینکه بین عرب و عجم تمایز قائل بودند، احساس برادری هم داشتند. 

تحصیل فرزندان در بصره به چه صورت بود، مدرسه ایرانی داشتیم؟

در بصره مدرسه ایرانی بود ولی آن زمان فرزند نداشتم. چون معلم کم داشتند، همسرم به صورت افتخاری در مدرسه تدریس می کرد. همکاران، فرزندان خود را به آن مدرسه می فرستادند. 

وضعیت کنسولگری بصره بعد از تعطیلی چه شد؟

دیگر بسته شد تا زمان امضای عهدنامه 1975 بغداد (الجزایر) که دوباره باز شد. یعنی از 1971 که از بصره برگشتم تا امضای عهدنامه به مدت چهار سال تعطیل بود.

بعد از مأموریت بصره که به تهران برگشتید در کدام اداره مشغول شدید؟

به تهران که برگشتم به مدت دو سال و نیم به مأموریت نرفتم و در اداره ششم سیاسی (امور آفریقا) مشغول شدم که رئیس آن عباس اسفندیاری بود. مردی شریف و بی آزار و فرانسه و انگیسی را خوب می دانست. ایشان خیلی به من لطف داشت. هر هفته باید گزارش هفتگی تهیه می کردیم که برای دفتر وزیر می رفت. اداره ششم، پنج – شش عضو داشت که آقای سهیلی فرزند علی سهیلی (نخست وزیر و وزیر امور خارجه) نیز معاون آن اداره بود. علی سهیلی دو پسر داشت که هر دو دیپلمات بودند. سهیلی معاون اداره، فرانسه دان و انسان شریفی بود. آن زمان دبیر دوم بودم و نظر به علاقه ای که به نویسندگی داشتم، نوشتن برایم راحت بود و این مورد استقبال رئیس اداره قرار گرفته بود. بر این اساس نوشتن گزارش هفتگی را به من سپرده بودند. علاوه بر این، جزوه های بسیاری در مورد روابط ایران با کشورهای آفریقایی تهیه کرده بودیم که مورد تحسین آقای احمد میرفندرسکی، معاون سیاسی، قرار گرفته و ایشان گفته بود اطلاعات خیلی مفید و سودمندی گردآوری شده است. در این کتابچه ها بعد از شرح روابط تاریخی، به زمان حال پرداخته بودیم. با برخی کشورهای آفریقایی مثل حبشه، مصر، الجزایر و غیره که روابط دیرینه داشتیم و برای برخی کشورهای جدید التأسیس مثل نیجریه، تانزانیا و کنیا نیز مطالبی گردآوری کرده بودیم. 

بعد از توقف در اداره ششم سیاسی، به مأموریت واشنگتن رفتید؟ 

آقای امیراصلان افشار که سفیر در واشنگتن بودند، دوست آقای اسفندیاری رئیس اداره ما بود. هر زمان که به تهران می آمدند، به دیدن اسفندیاری می آمد و او نیز از سر لطف مرا هم به آقای امیراصلان افشار معرفی کرد. به این ترتیب زمینه آشنایی با آقای افشار فراهم شد و در تیر 1351 به عنوان دبیر دوم به واشنگتن رفتم. 

آیا برای اعزام به مأموریت بایستی در آزمون شرکت می کردید؟

نه، آزمونی نبود. 

با توجه به اینکه زبان اول شما عربی بود، برای رفتن به واشنگتن آمادگی داشتید؟

اگر می دیدند که جوان هستید و لازم است زبان انگلیسی یا فرانسه را یاد بگیرید و یا تقویت کنید، شما را به کشورهای انگلیسی یا فرانسه زبان می فرستادند. همچنین در مدت اقامت در تهران، شروع به آموختن زبان انگلیسی کرده بودم و بعد از ورود به آمریکا نیز در American University، دوره زبان ثبت نام کردم و علاوه بر آن، دو درس روابط بین المللی را در همان دانشگاه گذراندم.

تحصیل در حین مأموریت خلاف مقررات اداری وزارت امور خارجه نبود؟

نه، خلاف مقررات نبود چرا که ما عصرها و در وقت اضافی در کلاس ها شرکت می کردیم و مضافا تحصیلمان با هزینه شخصی بود. سفیر را هم در جریان می گذاشتیم و آنها نیز از ارتقاء دانش زبانی و سیاسی کارشناسانشان استقبال می کردند. حتی برخی همکاران در حکم مأموریتشان، تکمیل تحصیلات، قید می شد.

به مأموریت واشنگتن بپردازیم. مسئول چه اموری در سفارت بودید و همچنین کار با سفرایی چون افشار و زاهدی چگونه بود؟

با آقای امیراصلان افشار حدود هفت الی هشت ماه کار کردم و ایشان از اسفند 1351 به سفارت در آلمان غربی رفت. آن سال ها ماجرای واترگیت شروع شده بود و انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در پیش بود (سال 1972) و بیشتر گزارش های سیاسی ما درباره رقابت های دو حزب دموکرات و جمهوری خواه بود. ماجرای واترگیت در زمان سفارت اردشیر زاهدی به اوج رسید و رسانه ها مرتب علیه نیکسون می نوشتند. بعد از اینکه زاهدی به واشنگتن آمد، به درخواست خودم به بخش کنسولی رفتم چرا که با اخلاق ایشان سازگاری نداشتم. این را هم بگویم که درست است زاهدی رفتارهای خاصی داشت ولی طرف مقابلش را می شناخت. مثلا وقتی دید من پذیرای رفتارهایش نیستم، هیچ گاه به من بی احترامی نکرد و فقط یک بار من را «تو» صدا زد و آن زمانی بود که وقتی شیفت بودیم، تماس های تلفنی را می بایست خودمان وصل می کردیم و من چون وارد نبودم، او پشت تلفن به من گفت: "تو بلد نیستی." اگر بخواهم داوری بی طرفانه ای داشته باشم، زاهدی شلوغ و ولخرج بود تا جایی که در مطبوعات آمریکا به Lavish Ambassador شهرت یافته بود، ولی لیاقت هایی هم داشت. مثلا در ارتباط با مقامات خارجی و حفظ منافع ایران کوشا بود، با سناتورها، مقامات آمریکایی و روزنامه نگاران به خوبی ارتباط برقرار می کرد، این گونه نبود که فقط یکجا بنشیند و دستور بدهد، در پذیرایی از مهمانان به خصوص در عید نوروز، خودش شرکت می کرد و غیره. ساعت هفت – هشت صبح نیز یکی از همکاران می بایست او را در مورد تحولات روز Brief می کرد. او هر چند خیلی ایران دوست نشان می داد، به نقش عقاید دینی به ویژه اسلام در جامعه خیلی احترام می گذاشت. یک بار طلبۀ معمّم سی ساله ای که نوادۀ شیخ بهاء الدین نوری (دوست آیت الله سید محمد بهبهانی از مشوقین جاهل های شرکت کننده در کودتای 28 مرداد 1332) بود، به سفارت آمد. با این که روحانیِ جوانی بود، زاهدی به محض دیدنش او را در آغوش گرفت و به صرف ناهار دعوتش کرد. در واقع روابط اجتماعی زاهدی خوب بود. آیت الله بهبهانی با اینکه در 15 خرداد 1342 از آیت الله خمینی حمایت کرده بود، ولی درباری محسوب می شد و اسمش بعد از انقلاب مورد توجه قرار نگرفت. زاهدی در ماجرای آزادی تعدادی از نمایندگان و سناتورهای آمریکایی که توسط گروهی از مسلمانان سیاه (Black Muslim) درسال 1356 به گروگان گرفته شده بودند، شرکت داشت و با مسلمان نمایی خود به آزادی آنها کمک کرده بود. این جریان بعد از اتمام مأموریت من در واشنگتن و بازگشت به تهران روی داده بود اما ماجرای آن را از همکاران خود در واشنگتن شنیدم. گروهی از مسلمانان آمریکا که حنفی مسلم نامیده می شوند، در ساختمان کنگره آمریکا، نمایندگان و چند سناتور را گروگان گرفته بودند. اینان خود را حنفی می دانند ولی حنفی واقعی نیستند و اعتقاد دارند در عصر حاضر یک مفسّر دینی جدید به نام عالیجاه محمد (الیاس) آمده است که بیان تازه ای از اسلام داشته باشد. محمدعلی کلی بوکسور سرشناس نیز جزء همین گروه اعتقادی است. اینان تعدادی از اعضای کنگره و چند سناتور را در ساختمان کنگره گروگان گرفته بودند. رئیس جمهوری وقت آمریکا هم به موضوع ورود کرده بود. حالا زاهدی هم داوطلب شده بود که شخصا برود با گروگان گیرها صحبت و میانجی گری کند. یک قرآن از آقای فرزانه از همکاران مذهبی ما در سفارت گرفت، و به محل گروگان گیری رفت و به پلیس آمریکا گفته بود: "من مسلمانم و می توانم با گروگان گیرها مذاکره کنم." پلیس گفته بود اینها مسلح هستند و اسلحه را روی شقیقه گروگان ها گذاشته اند و شما را با تیر می زنند. به هر صورتی که بود زاهدی پلیس را راضی کرد و توانست به ضرب قرآن و کلمات اسلامی با گروگان گیرها ارتباط بگیرد و نیم ساعتی با آنها صحبت کند و در نهایت گروگان ها را آزاد کند. زاهدی این را از افتخارات خود می دانست. به هر صورت شجاعت انجام این کارها را داشت و انجام هم می داد. البته بعدا موضوع از پلیس به وزارت دادگستری آمریکا رفت و رسیدگی شد ولی پلیس آمریکا حسب قولی که به سفیر ایران داده بود، گروگان گیرها را اذیت نکرد و گفت گروگان گیری نبوده و مسأله دیگری بود وکمی تخفیف دادند. خاطرم نیست ولی فکر می کنم که گروگان گیرها انگیزه مالی داشتند. 
زاهدی فارسی نوشتنش غلط زیاد داشت. در سال 2000 میلادی که برای تحقیق پیرامون چگونگی ارتباط سرلشکر زاهدی با عوامل خارجی در کودتای 28 مرداد 1332 به دیدن اردشیر زاهدی در سوئیس رفتم، دیدم مکالمۀ فرانسه را هم یاد گرفته است. من چند مقاله در مورد کودتای 28 مرداد نوشته ام و در صحبتم با زاهدی، او حرف خودش را می زد و به سوال های من پاسخ نمی داد. اردشیر زاهدی ابتدا در برنامه اصل چهار ترومن در ایران کار می کرد. پدرش جزء قزاق های قدیم بود و قزاق های قدیمی، ترکی و اندکی روسی می دانستند لذا ارتباط آنان با دولت های خارجی در جریان کودتا، قاعدتا بایستی توسط اردشیر زاهدی انجام شده باشد. زاهدی جواب های خودش را می داد و مرتب به کرمیت روزولت بد و بیراه می گفت و او را متهم می کرد که: "به زبان آلمانی به پدرم گفته که سوار تانک تحت امر سرلشکر گیلانشاه شود در حالی که پدرم اصلا آلمانی بلد نبوده و غیره." متفقین سرلشکر زاهدی را بعد از شهریور 1320 که فرمانده لشکر اصفهان بود، به اتهام پرو ژرمن (Pro-German) بودن گرفته و به فلسطین تبعید کرده بودند حال اینکه او بعدها پرو انگلیس (Pro-British) درآمد. کرمیت روزولت گویا فکر کرده بود چون او پرو ژرمن بوده لابد آلمانی بلد بوده است. اردشیر زاهدی منافع ایران را می دید و در برابر آمریکایی ها، برای ایرانی ها ارزش زیادی قائل بود. مثلا در مذاکرات نفتی با کنسرسیوم، دکتر محمدعلی موحد برای مذاکره با آمریکایی ها به لندن رفته بود (دهه چهل شمسی). مذاکرات در سفارت ایران برگزار می شد و زاهدی در کتابش هم نوشته که به دلیل پیچیده شدن بحث بر سر مسائل فنی، لحظاتی جلسه را ترک می کند. بعد که بر می گردد می بیند یک ایرانی غیور با لهجه آذربایجانی (دکتر موحد) سخت با طرف های آمریکایی درگیر بحث شده و آنها هم پا را از حد فراتر گذاشته و به نماینده ایران توهین کرده بودند. زاهدی به آمریکایی ها گفته بود: "من نمی توانم اجازه دهم در سفارت ایران، جلوی سفیر ایران، به یک ایرانی توهین شود" و طرف آمریکایی جلسه را ترک می کند. عین همین روایت را نیز دکتر موحد در یکی از کتاب هایش نقل می کند. شاه به جز در مورد قیمت نفت و یکی دو مورد دیگر، معمولا در مقابل آمریکایی ها سپر می انداخت. اما زاهدی این گونه نبود؛ نظر مخالف خود را در مقابل آمریکایی ها می داد هرچند نمی توانست از آن خوب دفاع کند.

در کنار کار در سفارت، زندگی در واشنگتن چگونه بود؟ 

در آمریکای آن سال ها، میان سفیدپوستان و سیاه پوستان درگیری زیاد بود و سیاهان ناراضی بودند. در سال های اخیر بعد از رئیس جمهور شدن اوباما، وضع کمی بهتر شد. خیابان های جنوب واشنگتن امنیت نداشتند و محض احتیاط، آنجا تردد نمی کردیم چرا که به علت آزادی حمل اسحه همواره قتل با سلاح گرم بین سفیدپوستان و سیاه پوستان رخ می داد. حتی یکی از همکاران ما (خانم بدرالزمان نیک فطرت) بعد از چهار – پنج ماه حضور در واشنگتن، به همین دلایل درخواست انصراف از مأموریت و بازگشت به ایران را داد و از آمریکا رفت. مجموعا زندگی در آمریکا برایم خوب بود چرا که زبان انگلیسی ام را تقویت کردم و از همه مهم تر، اولین تجربه آشنایی من با دنیای غرب و خاصه رسوخ فرهنگ کار در میان آنها بود. یادم هست وقتی زاهدی سفیر شد، یک لیست بلند بالای آدرس برای ارسال کارت تبریک نوروز (نوروز سال 1352) به من داد تا برای تایپ به ماشین نویس سفارت بدهم. حدود پنج یا شش منشی ایرانی و آمریکایی در سفارت داشتیم. وقتی که لیست را به منشی ایرانی دادم گفت سیصد آدرس را در یکی دو روز نمی توانم ماشین نویسی کنم، یک هفته زمان می برد. ما هم که نمی توانستیم این را به زاهدی بگوییم لذا لیست را به یکی از منشی های آمریکایی – آلمانی سفارت دادم. او یک کلمه حرف نزد و شروع کرد به ماشین نویسی آدرس ها. آن روز تا عصر در سفارت ماند و روز بعد نیز تا ساعت دوازده ظهر کار را تمام کرد. آنجا دیدم آمریکایی ها برداشت دیگری از کار دارند و اصولا فرهنگ کار کردن را جزئی از هویت خود می دانند. یعنی خود را بیشتر با کارشان معرفی می کنند نه با زرنگی و در رفتن از زیر کار که روش مطلوب برخی از هموطنان ماست. یک سری اصطلاحات و ضرب المثل ها در فارسی هست که ترجمه آن خیلی دشوار است و یا حتی نمی شود آن را به انگلیسی برگرداند از جمله دو اصطلاح «خرکار» و «خرخوان». در واقع آمریکایی ها خرکار بودند. در وزارت دادگستری که بودم، شاهد دیرآمدن و زود رفتن کارمندان بودم و می دیدم که برخی از ما ایرانی ها این را جزء مفاخر خود می دانستند. هنوز هم فرهنگ کار به آن معنی نداریم. در آمریکا می دیدم که کار (و بیزینس) خود را چگونه جدی می گیرند. در انگلستان و کانادا این فرهنگ کار کمی ضعیف تر است. البته از ما بدتر و تنبل تر، اعرابِ برخی از کشورهای عربی را یافتم. ما ایرانی ها افراد زحمت کش بسیار داریم ولی فرهنگ از زیر کار در رفتن را هم داریم. آلمانی ها نیز از آمریکایی ها کوشاتر هستند و می توان گفت یکی از عوامل رشد اقتصادی آلمان در سال های بعد از جنگ جهانی دوم، همین نیروی کار آنها بود. در تاریخ هرودت خوانده ام که کوروش وقتی سارد را گرفت، سپاه خود را وارد شهر نکرد و گفت: "چون در شهر سارد غذاهای خوب و دختران زیبا وجود دارد، اگر وارد شهر شویم سپاهیان من تنبل و خوش گذران می شوند." می بینیم حتی سرداری چون کوروش نگران تنبل شدن و کار نکردن سپاهیانش بوده است. دیگر اینکه مچ گیری و دست روی نقطۀ ضعف افراد گذاشتن را در فرهنگ آمریکایی خیلی کم دیدم. اشتباهات جزئی افراد را نادیده می گیرند چرا که هم به صلاح فرد و هم سازمان است. بعد از انقلاب که بازنشست شدم، به کانادا رفتم و در سن چهل سالگی برای ادامه تحصیل در دانشگاه مک گیل ثبت نام کردم. به مسئول ثبت نام گفتم که فراموش کرده ام نمرات مقطع تحصیلی پیشینم را بیاورم، چند ثانیه مکث کرد و گفت من شما را ثبت نام می کنم ولی یکی از روزهایی که به دانشگاه می آیید برایم بیاورید. اینگونه نبود که چون مدارک کافی نیست، ممانعت ایجاد کنند چرا که عاقبت کار را می دیدند که من دارم چند هزار دلار به دانشگاه هزینۀ تحصیلی می دهم. البته ما در ایران فرهنگ جوانمردی و گذشت هم داریم که بیشتر سر از تصوف در می آورد. به هر صورت، زندگی و کار در آمریکا باعث آشنایی من با این تفاوت های فرهنگی شد. 

بعد از مأموریت واشنگتن و برگشت به تهران در کدام اداره شروع به کار کردید؟

تابستان 1355 به تهران برگشتم و در اداره هشتم سیاسی مشغول شدم. اداره هشتم مسئول امور کشورهای سوریه، مصر، لبنان و اسرائیل بود و مدتی بعد به اداره اول سیاسی رفتم که شامل کویت، عراق و امارت بود که اداره مهمی محسوب می شد. رئیس آنجا دکتر منوچهر داودی بود. 

دکتر منوچهر داودی در جریان انقلاب اسلامی به انقلابیون پیوسته بود؟

دکتر داودی انگلیسی و فرانسه را به خوبی می دانست و در مأموریت بیروت، عربی را نیز آموخته بود. مسلمان خوبی بود و متعهد به کار. در اوایل انقلاب حسب گرایش های مذهبی خود به انقلاب پیوست. ایشان گرایش به علی شریعتی داشت ولی زود از انقلابیون برید و از وزارت امور خارجه پاکسازی شد. آقای ایرج پزشک زاد هم اوایل از انقلاب حمایت کرده بود و در واقع روشنفکران، چپ گرایان و طرفداران دکتر مصدق و جبهه ملی نیز ابتدا از انقلاب حمایت کردند. دکتر منوچهر داودی از کارگردانان وزارت امور خارجه در دو – سه ماه اول انقلاب بود چرا که دکتر کریم سنجابی و جانشینان او وارد به کار وزارت امور خارجه نبودند و کارها را دکتر داودی پیش می برد. دکتر داودی بود که من را به دکتر ابراهیم یزدی معرفی کرد و نظر او را نسبت به من عوض کرد. آن زمان شرایط به هم ریخته بود و هر کس پیش وزیر می گفت انقلابی هستم، می دیدی در دفتر جای مدیرکل و معاون وزیر نشسته! مدتی نگذشته بود که یک جوان انقلابی را به جای داودی گذاشتند و او بسیار دل شکسته شد. دکتر داودی به قدری دل شکسته شد که در سن پنجاه – پنجاه و یک سالگی و شاید هم کمتر، سکته کرد و درگذشت. داودی با آقای جعفر رائد کار کرده بود و عربی را در مأموریت بیروت فراگرفته بود. صمیمی و کارکن بود و دیپلمات خوبی برای وزارت امور خارجه بود. دکتر داودی جزء چهره هایی است که مغفول مانده است. 

آشنایی شما با دکتر منوچهر داودی به چه زمانی بر می گردد؟

زمانی که در اداره ششم بودم (قبل از مأموریت واشنگتن)، ایشان هم معاون اداره بود و آنجا آشنا شدیم. وی من را از اداره هشتم به اداره اول سیاسی برد و در اداره اول هم که او رئیس بود، من و دکتر پرویز نوین معاونان ایشان شدیم. یک مطلب را هم در مورد امور خاورمیانه در اداره هشتم برای ثبت در تاریخ بگویم. آقای نصیر عصار که معاون نخست وزیر بود و بعد معاون وزارت امور خارجه شد (در زمان وزارت دکتر خلعتبری)، قرار بود در رأس هیأتی به اسرائیل برود (سال 1356) و من هم جزء هیأت بودم. در ابتداء گفته بودند که به مأموریت ایتالیا باید برویم و صحبتی از اسرائیل نبود. وقتی سوار هواپیما شدیم آنگاه گفتند که مقصد ما اسرائیل است. سه روز در تل آویو (اورشلیم) بودیم و در هتل داود اقامت داشتیم. همراه با نصیر عصار به مسجد الاقصی و مسجد عمر هم رفتیم. مسجد عمر یا مسجد صخره، مسجدی است که می گویند عمرآن را ساخته است. دیوار ندبه را هم دیدیم و در واقع پشت مسجد الاقصی است. شب آخر اقامت ما ایگال الون (Yigal Allon) وزیر امورخارجه اسرائیل هیأت ایرانی را دعوت به شام کرد. نکته ای را که می خواستم بگویم این است که عصار آن شب به وزیر امور خارجه اسرائیل گفت: "چرا در روزنامه های شما علیه ایران می نویسند." همین ایام بود که کارتر در آمریکا روی کار آمده بود و علیه شاه در روزنامه های آمریکا می نوشتند و در مطبوعات اسرائیل هم همان مطالب منتشر می شد. ایگال الون در پاسخ گفت: "این سوال شماست یا دولت ایران؟" عصار گفت: "نه، این سوال شخصی من است." الون در پاسخ گفت: "تجربه تاریخی ثابت کرده که هرگز با Persia (ایران) نباید درگیر شویم. آنقدر میان اعراب دشمن داریم که هرگز با ایران سر منازعه باز نمی کنیم. اصلاً نگران نباشید چرا که این ها صحبت روزنامه هاست و برای ما ملاک نیست و هرگز با ایران دشمنی نمی کنیم." 

با توجه به حضور در ادارات اول، ششم و هشتم سیاسی که مربوط به امور خاورمیانه و آفریقا بود، اما چه شد که مأموریت سوم را به کانادا رفتید؟

حدود یک سال و نیم در تهران توقف داشتم که صحبت مأموریت کانادا شد. دکتر منوچهر داودی با کارگزینی تماس گرفته بود. داودی در زمان خودش، فرد مهمی بود و به گوش من رساند که پروفسور رضا در کانادا با نفر دوم خود که عبدالحسین کفائی از نوادگان آخوند خراسانی بود نمی سازد و البته کسی هم حاضر نمی شود با پروفسور رضا کار کند. شما حاضر هستید به اتاوا بروید؟ من چون پروفسور رضا را به خاطر گیلانی بودن می شناختم، گفتم مشکلی ندارم و می روم. مضافاً در زمان مأموریت واشنگتن به کانادا هم رفته بودم و آنجا را دیده بودم. اینگونه شد که در آبان 1356 به عنوان نفر دوم به کانادا رفتم. ماه نوامبر بود و هوا خیلی سرد. در آنجا صحبت یکی از دیپلمات های لهستانی نقل محافل بود که گفته بود: "ما در کانادا دو فصل داریم؛ یکی ژوئیه، بقیه زمستان."                                                                                                 

                                                                                                                                                                                                          از چپ: احمد کاظمی موسوی و فضل الله رضا. نکوداشت صد سالگی پروفسور رضا، بنیاد فرهنگی دماوند، واشنگتن، سال 1391

کار با پروفسور رضا چگونه بود و اصلا چرا ایشان به عنوان سفیر به کانادا رفته بود؟

پروفسور رضا مرد دانشمندی بود و در ریاضیات صاحب نام. اکتشافاتی در سازمان ناسا هم به نام وی ثبت شده است. در ادبیات هم خوب بود و شعر بسیار از حفظ داشت. تا آن زمان دو کتاب هم در مورد شاهنامه نوشته و اشعاری از شاهنامه را خوب حفظ بود. اما کار اداری بلد نبود و تقصیری هم نداشت. چون رئیس دانشگاه تهران بود و می خواستند او را کنار گذارند، برای حفظ حرمتش، شاه گفته بود با مقام سفیری به یونسکو برود و بعد از اتمام مأموریتش در پاریس، به کانادا اعزام شده بود. زمانی که مأموریتم شروع شد تقریبا اواخر دوره وی بود. پروفسور رضا بخیل بود و همچنین خست داشت. چون کار ادرای بلد نبود بخل بیخودی داشت. یادم است با حسابدار سفارت همیشه دعوا داشت که چرا لوازم مصرفی مثل مسواک را جزء هزینه های سفارت محسوب نمی کند! بعضا دیده بودم نیم ساعت تا یک ساعت سر این موضوع با حسابدار بحث می کرد. حتی ابا داشت که من را به عنوان نفر دوم به وزارت امور خارجه کانادا معرفی کند و لذا وابسته نظامی ایران در واشنگتن را به عنوان نفر دوم گذاشته بود. بخلش این بود که من جوان بی تجربه هستم و نباید من را معرفی کند. وزارت امور خارجه کانادا هم مانده بود که در مراسم ها و ملاقات ها چه کسی را به عنوان نفر دوم دعوت کند چرا که وابسته نظامی، مقیم واشنگتن بود. من ناگزیر بودم که خودم جایگاه خود را معرفی کنم. گزارش هایی را که می نوشتیم، آنها را خود امضاء نمی کرد بلکه گزارش را به مسئولیت نویسنده آن می فرستاد. حالا در گزارش های ما هم مورد خاصی نبود و بر اساس تحولات محل و مطالب رسانه های آنجا تهیه شده بود. با این حال برای ایشان احترام قائل بودم و حدود دوازده سال پیش که دبیر بنیاد فرهنگی دماوند در واشنگتن بودم، برای صدسالگی وی جشن گرفتیم. 

بعد از پروفسور رضا، ابوالحسن بختیار سفیر در کانادا شد؟

مأموریت رضا در اتاوا، اوایل انقلاب (نوامبر 1978) به پایان رسید و ابوالحسن بختیار پسر عموی شاپور بختیار جانشین وی شد. بختیار درست بر عکس رضا بود؛ جنتلمن و گشاده دست با اخلاق خانی. بختیار دل سوخته ایران بود و قبلا سفیر در کویت و رئیس اداره تشریفات وزارت امور خارجه بود. فرانسه را به خوبی می دانست و به انگلیسی هم تسلط داشت. وقتی کارش را شروع کرد گفت دستتان برای امور اداری باز است در حالی که رضا خودروی سفارت را مختص خودش کرده بود و ما برای رفتن به ملاقات ها از خودروی خودمان استفاده می کردیم. بختیار به کارش بسیار وارد بود. رضا هم وطن دوست بود ولی بختیار اخلاق خانی داشت.                                                                                                                                     

               

                                                                                                                                                          احمدکاظمی موسوی در ملاقات با ادوارد شرایر فرماندار کل کانادا. مراسم تسلیم استوارنامه ابوالحسن بختیار، سال 1357

در زمان سفارت بختیار انقلاب رخ می دهد، سرنوشت او چه شد؟

سفارت ابوالحسن بختیار طولانی نبود چرا که حدود دو ماه بعد، انقلاب رخ داد و بختیار به تهران فراخوانده شد. ما به او می گفتیم نروید چرا که با وضعیتی که هست برایتان مشکل ایجاد می شود ولی او قبول نکرد و گفت: "فقط زمانی به ایران بر نمی گردم که ایران کمونیست شده باشد." ابوالحسن بختیار ایران دوست بود. وقتی هم به ایران برگشت، به زندان افتاد و خیلی اذیت شد. سال 1364 که ایشان را در تهران دیدم، شکسته شده بود و در همان سال ها (1365-1364) سکته کرد و درگذشت. چون برادرش (عباسقلی بختیار)، به شاپور بختیار پیوسته بود، لذا او را خیلی اذیت کردند. ابوالحسن بختیار در حیطه کاری خودش، کار را خوب انجام می داد.

همزمان با تحولات انقلابی در ایران، وضعیت در نمایندگی اتاوا به شکل بود؟

من حسب آشنایی که با چند چهرۀ روحانی و جبهۀ ملی  داشتم، با انقلاب اعلام همبستگی کردم. ابوالحسن بختیار هم فهمیده بود ولی چیزی نگفت و در واقع به رغم خواسته او اعلام همبستگی کردم. پدرم روحانی و همدورۀ حوزوی آیت الله خمینی بود. در حادثۀ فوت خواهرم در سال 1341، آیت الله خمینی به همراه حاج سید محمدصادق لواسانی برای تسلیت به منزل ما آمده بوند. لذا من آشنایی قبلی با چند چهره در جریان انقلاب داشتم. بختیار که به تهران برگشت، من ماندم و کارداری سفارت در کانادا. اعلام همبستگی ما در نشریات محل نیز انعکاس یافت. من به رضاشاه احترام می گذارم ولی از سلطنت شاه (محمدرضا) خیلی راضی نبودم چرا که شاه عموما به تئوری توطئه اعتقاد داشت و به نقش خودش اهمیت نمی داد. انقلاب که پیروز شد، شهریار روحانی، داماد دکتر ابراهیم یزدی، سفارت ایران در واشنگتن را به کنترل خود درآورده بود. محمدحسین عادلی از انقلابیون، خود را به شهریار روحانی نزدیک کرد و از او مجوز گرفت تا از مونترال به اتاوا آید و سفارت را بر عهده بگیرد. ایشان که به سفارت آمد جزوه ای از زهرا رهنورد (همسر میرحسین موسوی) در دست داشت، اندکی هم تمایلات چپی داشت و مرتب برای ما آیات قرآن می خواند. به او گفتم: "خودم عربی بلد هستم و روحانی زاده ام و حسب مقررات نمی توانم سفارت را به شما تحویل دهم." داود بانکی از نزدیکان شهریار روحانی هم برای معرفی عادلی به کانادا آمده بود. عادلی بیست و هشت ساله بود، مختصری انگلیسی بلد بود و می گفت با بنیاد مجتبی مینوی کار کرده است. من نتوانسم با او کنار بیایم. داود بانکی گفت به دکتر یزدی زنگ بزنید تا او تکلیف را مشخص کند. دکتر یزدی گفته بود که آقای عادلی را به عنوان کاردار به وزارت امور خارجه کانادا معرفی کنید. ولی من گفتم طبق پروتکل، کاردار نمی تواند خود، کاردار جدیدی معرفی کند و باید این معرفی از تهران صورت گیرد. بلافاصله من به اتفاق چهار تن از همکاران به مهندس بازرگان، نخست وزیر وقت، تلگراف کردیم که ما نمی توانیم با این شخص (عادلی) کار کنیم و ما را به تهران احضار کنید تا برگردیم. دکتر یزدی هم از تهران عادلی را به عنوان کاردار معرفی کرد. دکتر یزدی وقتی فهمید که ما (اعضای سفارت) مستقیما به مهندس بازرگان تلگراف زده ایم، خیلی ناراحت شده بود و گفت: "چرا به خود من تلگراف نزدید؟" من هم گفتم: "شما وقتی ما را عزل کردید، باید به فردی دیگری متوسل می شدیم و نه به عزل کننده!" این وقایع مربوط به ماه اول نخست وزیری مهندس بازرگان است. 

بعد از کنترل سفارت توسط انقلابیون، چه کردید؟ 

من دیگر به سفارت نرفتم و چهار نفر دیگر از اعضای سفارت که دیپلمات بودند نیز از من حمایت کردند. عادلی به تهران تلگراف زده بود که: "موسوی یاغی شده و علیه دولت انقلابی اقدام کرده است." پرونده های من را هم شروع به خواندن کرد تا اتهامی علیه من بیابد اما هیچ چیز پیدا نکرده بود. گشته بود گزارشی از من پیدا کرده بود که وقتی شاه به کانادا آمده بود و در هتل اقامت داشت، من در گزارش نوشته بودم که دو طرف به سلامتی یکدیگر جام را بلند کردند. گزارش من بر اساس داده های روزنامه ها و نشریات محل تهیه شده بود. بعد عادلی گفته بود: "ببینید این ها در مورد مشروبات الکلی صحبت کرده اند پس خودشان هم اهلش هستند." دو هفته مانده به انقلاب هم یک گروه کانادایی تحصیل کرده به سفارت آمده بودند و گفتند که: "رهبر ما در هند است و می توانیم با روش های Meditation افراد را به حالات روحانی ببریم و جلوی خونریزی را بگیریم. ما می توانیم حتی از راه دور این کار را انجام دهیم و رهبر ما نیز به شاه ایران پیغام فرستاده است." وقتی این گروه به ملاقات آمده بود، ابوالحسن بختیار در مرخصی بود و به آمریکا رفته بود و من هم چون مسئول سفارت بودم، گزارش این دیدار را به تهران ارسال کردم و در ملاحظات نوشته بودم خودم به گفته و باورهای آنان اعتقادی ندارم. عادلی این را علیه من سند کرده بود. وقتی عادلی سفارت را به کنترل خود گرفت، یک دو ماهی ترک خدمت کردم و در منزل ماندم. دکتر یزدی، منصور فرهنگ را برای آشتی من و عادلی به اتاوا فرستاد. منصور فرهنگ زبان دان خوبی بود و اهل مطالعه در روابط بین الملل. فرهنگ به همراه منصور شحنه، از همکاران ما در تهران، به کانادا آمد. فرهنگ خیلی اصرار کرد که ما با هم کنار آییم ولی من قبول نکردم و گفتم نمی توانم با عادلی کار کنم. چندی بعد به تهران احضار شدم و به دیدن دکتر یزدی رفتم. یک ساعت در دفتر ایشان مجادله کردیم. آبان 1358 بود، سفارت آمریکا در تهران اشغال شده بود و دکتر یزدی درگیر مذاکره با کاردار سفارت آمریکا بود که در کاخ وزارت امور خارجه اقامت داشت. در دیدار با دکتر یزدی ایشان می گفت: "می دانم شما روحانی زاده هستید و سابقه شما پاک است ولی چرا به حرف من گوش ندادید." گفتم: "شما یک فرد بی صلاحیت را به اتاوا فرستاده اید." دکتر یزدی در پاسخ گفت که: "شرایط انقلابی و به هم ریخته است و ما باید به انقلابی ها باج می دادیم تا آنها را راضی نگه داریم." در همین هنگام منصور فرهنگ وارد اتاق شد و احساس کردم دارد فرصت طلبی می کند و تملق دکتر یزدی را می گوید؛ ایشان (دکتر یزدی) به شما التفات دارد، می توانست خیلی شما را اذیت کند و غیره. واکنش نشان دادم و گفتم: "کاری به مقام دکتر یزدی ندارم، شما فرد بی صلاحیتی را به اتاوا فرستاده اید و طبیعتا این کار شما، واکنش ایجاد می کرد." منصور فرهنگ می خواست خودش را عزیز کند و به همین طریق توانست از بنی صدر پست سفارت در سازمان ملل متحد در نیویورک را بگیرد. دکتر یزدی گفت: "حسن روحانی که پیش از این قاضی بوده،  قرار است سفیر به دمشق برود و با توجه به اینکه شما عربی بلد هستید به عنوان نفر دوم ایشان بروید." دکتر یزدی دو هفته بعد از وزارت امور خارجه کنار رفت و صادق قطب زاده آمد. نه روحانی به دمشق رفت و نه من. قطب زاده که آمد، در وزارت امور خارجه هرج و مرج شد. او کمیته پاکسازی تشکیل داد و من در اواخر سال 1358 که در تهران بودم تصفیه شدم. البته چون پرونده ام پاک بود، بازنشسته ام کردند. 

در جلسه کمیته پاکسازی چه گذشت؟

رئیس جلسه کمیته پاکسازی محمدکریم خداپناهی بود که فکر می کنم زنده هست و ساکن ایران. چد نفر دیگر هم بودند که اسامی آنها را به خاطر ندارم. بعدها برخی از آنان به اتهام بنی صدری بودن زندانی و اعدام شدند. در جلسه همه ادای مسلمانی در می آوردند و ادعای اسلام داشتند. گفتم: "خودم روحانی زاده ام، آیت الله خمینی را می شناسم، با انقلاب اعلام همبستگی کرده ام و صرف اینکه مسئولیت سفارت را داشته ام، گزارش مربوط به دیدار با آن گروه کانادایی را به تهران منعکس کرده ام." در کمیته پاکسازی دیدم چه راحت تهمت می زنند و آن هم تهمت های افسارگسیخته! یکی از آقایان کمیته پاکسازی که خود چندی بعد به اتهام بنی صدری بون به زندان افتاد، به من گفت: "شما می دانید در مورد منافقین چند آیه در قرآن داریم؟" می خواست به من بگوید شما منافق هستی. آن زمان هنوز منافق را به گروه مجاهدین خلق اطلاق نمی کردند و صحبت من مربوط به سال 1358 است. من گفتم: "تعداد آیات را نمی دانم ولی در سوره بقره، بنی قریظه را جزء منافقین می خوانند و در آن سوره درباره منافقین زیاد آمده است." گفت: "شما درست است روحانی زاده هستی و قرآن را می دانی ولی دانستن شما منافقانه است!" خیلی از این حرف او ناراحت شدم و گفتم: "پس دیگر حرفی ندارم، هر کار می خواهید بکنید، بکشید!" بعدها همان فرد به اتهام منافق (مجاهد) بودن، اعدام شد. 

                                                                                                                                                                                                                                                                                                  

                                                                                                                                                                            احمد کاظمی موسوی (نفر اول از راست) به همراه دکتر مهدی محقق (نفر اول از چپ)، دانشگاه اسلامی کوالالامپور

بعد از بازنشستگی چه کردید؟

بلافاصله پاسپورت عادی گرفتم و البته با دشورای و زحمت زیاد ابتدا به یونان رفتم و از آنجا درخواست ویزای عادی کانادا کردم. خیلی معطل شدم چرا که گفتند باید ابتدا از اداره مهاجرت کانادا استعلام بگیریم که آیا خانواده شما آنجا هستند یا نه. تنها به تهران آمده بودم و خانواده ام در کانادا بودند چرا که در آن زمان دو فرزندم مشغول تحصیل بودند. به کانادا که مهاجرت کردم در دانشگاه مک گیل مونترال و در رشته مطالعات اسلامی ثبت نام کردم و فوق لیسانس و دکترای خود را در زمینۀ نهادهای حقوقی اسلام گرفتم. چون زبان عربی می دانستم لذا در سن چهل سالگی برایم راحت تر بود که رشته مطالعات اسلامی را انتخاب کنم و متون عربی را بخوانم. حدود هفده سال در کانادا بودم و در کنار تحصیل، زبان عربی و فارسی را هم در مک گیل عند الاقتضاء تدریس کردم. استادم پروفسور هرمان لندلت (Hermann Landolt) نیز از ایرانشناسان برجسته بود که اصالتی سوئیسی داشت و فارسی را هم خوب صحبت می کرد. «خدمتی که آقای عادلی به من کرد، به وزارت امور خارجه نکرد چرا که در محیط آکادمیک خود را بهتر یافتم تا محیط اداری». الان بیش از چهل سال است به پژوهش، تحقیق و تدریس در دانشگاه پرداخته ام و طی این مدت در دانشگاه های ایران، مالزی، ترکیه، کانادا و آمریکا تدریس کرده ام. اتهامات کمیته پاکسازی در حالی بود که من به سنت های خودمان بسیار علاقه داشتم و بیشتر عمرم را در تحقیقات اسلامی گذراندم.

اگر بخواهید نگاهی به گذشته داشته باشید، دوران کاری خود را در وزارت امور خارجه چگونه ارزیابی می کنید؟

وزارت امور خارجه آن زمان را بلندنظرتر و بهتر از وزارت دادگستری می دیدم که ابتدا کارم را آنجا شروع کرده بودم زیرا اعضای وزارت امور خارجه، به دلیل زبان دانی و ارتباطات خارجی، معقول تر و واقع بین تر بودند و باید گفت که وزارت امور خارجه و دیپلمات ها تحرک بیشتری داشتند. البته از پاره ای از سیاست های روز نارضایتی هایی داشتیم، اما روی هم رفته از سال های حضور خود در وزارت امور خارجه راضی بودم و به جز مأموریت بصره که دشوار بود، مأموریت های خوبی داشتم. از میان دیپلمات های عالی رتبه آن زمان نیز، دکتر عباسعلی خلعتبری، دکتر منوچهر داودی و به ویژه دکتر صادق صدریه (مدیرکل سیاسی آسیا و آفریقا) را دوست داشتم و ابوالحسن بختیار را هم به دیده تحسین نگاه می کنم. روی هم رفته از وزارت امور خارجه راضی تر بودم تا وزارت دادگستری.*

پی نوشت ها*

1) محی الدین احراری (1350-1274): تحصیل کرده علوم دینی در خواف و هرات، پایه گذار حوزه علمیه احناف خواف. وی از روحانیون برجسته خواف بود.
2) عباس اسفندیاری (؟-1303): لیسانس حقوق از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امور خارجه (1326). کارآموز اداره تشریفات (1326)، کارشناس اداره بایگانی (1327)، وابسته در نیویورک (1330)، کارشناس اداره سوم سیاسی (1335)، دبیر دوم در پاریس (1336)، عضو شورای عالی امور استخدامی (1341)، کفیل اداره ششم سیاسی (1344)، سرپرست اداره هفتم سیاسی (1346)، مدیرکل کنسولی (1352)، سفیر در وین (1357)، بازنشستگی (1358)، پایان رابطه استخدامی (1358).
3) امیراصلان افشار (1399-1298): دکترای اقتصاد از اتریش، ورود به وزارت امور خارجه (1326). کارآموز اداره ترجمه (1326)، دبیر سوم در لاهه (1328)، عضو هیأت ایران در کنفرانس باندونگ (1334)، نماینده مراغه در مجلس شورای ملی (1335)، عضو هیأت ایران در مجمع عمومی سازمان ملل متحد (1339)، ، سفیر در وین (1346)، سفیر در واشنگتن (1348)، سفیر در بُن (1352)، ریاست اداره کل تشریفات دربار (1356)، آجودان کشوری شاه (1356)، پایان رابطه استخدامی (1357).
4) احمد حسن البکر (1982-1914): عضو شورای انقلاب عراق، نخست وزیر عراق (1963)، وزیر دفاع عراق (1974)، رئیس جمهور عراق (1979-1968).
5) ایگال الون (1980-1918): تحصیل کرده مدرسه کشاورزی کادوری در اسرائیل و دانشگاه آکسفورد انگلستان. عضو کنست (1955)، وزیر امور خارجه اسرائیل (1974)، معاون نخست وزیر اسرائیل (1974). وی از شاخص ترین فرماندهان نظامی اسرائیل در جنگ 1948 اعراب و اسرائیل بود.
6) حسن امامی (1358-1283): دکترای حقوق از سوئیس، تدریس در دانشکده معقول و منقول (1313)، رئیس کل دادگستری تهران (1323)، انتصاب به عنوان امام جمعه تهران (1357-1324)، عضویت در مجلس هفدهم و ریاست مجلس شورای ملی (1331). وی از اساتید صاحب نام حقوق مدنی در ایران بود.
7) جواد امامی رضوی (1317): لیسانس حقوق از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امور خارجه (1345). دبیر سوم سرکنسولگری در کویته (1347)، دبیر سوم در اسلام آباد (1349)، دبیر دوم کنسولگری در هوستون (1353)، دبیر اول در کانبرا (1354)، کاردار موقت در کانبرا (1357)، معاون اداره کارگزینی (1358)، رایزن سوم در کویت (1359)، کاردار در ابوظبی (1359)، عضو کمیته حل و فصل اختلافات در ستاد بررسی سیاسی جنگ تحمیلی (1367)، رایزن در واتیکان (1372)، بازنشسته (1373).
8) محمد باهری (1386-1297): دکترای حقوق از فرانسه، معاونت نخست وزیر(1341)، وزیر دادگستری (1342)، معاونت وزارت دربار (1345)، وزیر دادگستری (1357).
9) ابوالحسن بختیار (1366-1303): دکترای حقوق از پاریس، ورود به وزارت امورخارجه (1336). کارشناس اداره سازمان های بین المللی (1336)، عضو رابط وزارت امور خارجه با جمعیت ایرانی طرفدار ملل متحد، کارشناس اداره تشریفات (1337)، دبیر سوم در کلن (1339)، سفیر در اتاوا (آذر 1357).
10) شاپور بختیار (1370-1293): دکترای حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه سوربن، معاونت وزارت کار (1330)، کفالت وزارت کار (1331)، چهلمین نخست وزیر ایران و آخرین نخست وزیر مشروطه (1357). وی همزمان با نخست وزیری، وزارت کشور را نیز بر عهده داشت.
11) عباسقلی بختیار (؟-1305): لیسانس حقوق از دانشگاه تهران و دکترای مهندسی شیمی از دانشگاه لندن. ورود به شرکت ملی نفت (1339)، مدیرعامل شرکت پتروشیمی آبادان (1345)، معاونت وزارت اقتصاد (1348)، مدیرعامل سازمان اتکا (1354)، عضو هیأت مدیره شرکت ملی نفت ایران (1356)، وزیر صنایع و معادن و سرپرست وزارت بازرگانی (1357).
12) ایرج پزشک زاد (1400-1306): لیسانس حقوق از فرانسه، ورود به وزارت امور خارجه (1336). کارشناس اداره اطلاعات و مطبوعات (1336)، دبیر سوم در وین (1339)، دبیر سوم در پراگ (1341)، معاون اداره کارگزینی (1344)، معاون سرکنسولگری در ژنو (1345)، سرپرست اداره اطلاعات و مطبوعات (1349)، کاردار در الجزیره (1352)، سرپرست اداره سوم سیاسی (1352)، مدیرکل امور فرهنگی و اجتماعی با مقام سفیری (1356)، پایان رابطه استخدامی (1359).
13) داریوش پیرنیا (1399-1316): لیسانس روزنامه نگاری از آلمان، ورود به وزارت امور خارجه (1347). وابسته در لندن (1349)، کارشناس اداره سجلات (1353)، مأمور خدمت در دربار (1354)، دبیر دوم در واشنگتن (1357)، پایان رابطه استخدامی (1361).
14) حسن ثابتی (؟-1291): دکترای اقتصاد از فرانسه، ورود به وزارت امور خارجه (1330). کارآموز در اداره سازمان های بین المللی (1330)، کارشناس اداره گذرنامه (1333)، دبیر دوم در کلن (1333)، معاون اداره پنجم سیاسی (1337)، معاون اداره تشریفات (1339)، رایزن سوم در رم (1340)، رایزن دوم در بروکسل (1343)، سرکنسول در بصره (1346)، رایزن اول در لاهه (1349)، سرپرست اداره ترجمه (1351)، سفیر در یمن شمالی (1352)، بازنشسته (1354).
15) محمود حجازی (1316): لیسانس حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امور خارجه (1347). کارشناس دبیرخانه وزیر (1347)، دبیر سوم در لندن (1349)، کارشناس اداره سوم سیاسی (1354)، معاون اداره کارگزینی (1355)، معاون اداره امور اقتصادی (1358)، سرپرست دفتر روابط فرهنگی و بورس ها (1358)، بازنشسته (1359).
16) محمدکریم خداپناهی (1323): فوق لیسانس روانشناسی از آلمان. عضو هیأت سه نفره سرپرستی وزارت امور خارجه (1358)، معاونت مالی و اداری با مقام رایزن سوم (1358)، انتقال به نخست وزیری (1360)، استاد دانشگاه شهید بهشتی (1363).
17) عباسعلی خلعتبری (1358-1291): دکترای حقوق از فرانسه، انتقال از وزارت دارایی به وزارت امور خارجه (1321). کارشناس اداره تشریفات (1321)، کارشناس اداره سوم سیاسی (1323)، کارشناس ارشد اداره سوم سیاسی (1324)، دبیر دوم در برن (1324)، کاردار در ورشو (1326)، رئیس اداره سازمان ملل متحد (1329)، رایزن اول در پاریس (1334)، رئیس اداره سوم سیاسی (1336)، وزیرمختار (1337)، نماینده اصلی ایران در اجلاسیه مجمع عمومی سازمان ملل متحد (1337)، رئیس اداره تشریفات (1337)، وزیرمختار در ورشو (1338)، سفیرکبیر در ورشو (1341)، دبیرکل سازمان سنتو (1340)، معاون سیاسی وزارت امور خارجه (1346)، قائم مقام وزیر امور خارجه (1348)، وزیر امور خارجه در دولت های امیرعباس هویدا و جمشید آموزگار (از شهریور1350 تا شهریور 1357)، بازنشسته (شهریور 1357)، اعدام با حکم دادگاه انقلاب اسلامی (1358).
18) پرویز خوانساری (1373-1293): انتقال به وزارت امورخارجه (1346). معاون امور فرهنگی و اجتماعی (1346)، معاون ثابت اداری (1347)، سفیر نزد دفتر اروپایی ملل متحد-ژنو (1347)، مشاور فرهنگی وزیر امورخارجه (1355)، سفیر در نمایندگی دائمی ایران در سازمان بین المللی کار-ژنو (1355)، معاون اداری (1357)، پایان رابطه استخدامی (1358).
19) منوچهر داودی (1359-1314): دکترای حقوق سیاسی از دانشگاه تهران، مأموریت در بیروت، معاون اداره ششم سیاسی (1350)، رئیس اداره اول سیاسی (1356)، مدیرکل سیاسی آسیا - آفریقا  (1357)، بازنشسته (1358). 
20) جعفر رائد (1373-1292): لیسانس معقول و منقول از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امور خارجه (1328). کارشناس اداره ترجمه (1328)، دفتردار در جده (1330)، کاردار موقت در جده (1331)، کارشناس اداره اول سیاسی (1334)، کارشناس اداره پنجم سیاسی (1334)، سرپرست حجاج ایرانی در جده (1335)، دبیر سوم در بغداد (1335)، کفیل موقت سرکنسولگری در بغداد (1337)، کارشناس اداره اول سیاسی (1341)، معاون اول اداره اول سیاسی (1342)، رایزن در دمشق (1342)، رایزن در بغداد (1344)، معاون اداره اول سیاسی(1346)، رایزن دوم در اردن (1346)، سفیر در جده - عربستان (1350)، سفیر اکردیته در صنعا (1354)، بازنشسته و اعاده مجدد به خدمت در مقام سفارت در جده - عربستان  (1354)، پایان رابطه استخدامی (1358). جعفر رائد از دی ماه 1350 تا فروردین 1358 سفیر ایران در جده (عربستان) بود.
21) فضل الله رضا (1398-1293): دکترای برق از آمریکا. سفیر در یونسکو (1348)، سفیر در اتاوا (1353). وی سابقه تدریس در دانشگاه های سیراکیوز، سوربن، کپنهاگ، زوریخ و دانشگاه صنعتی شریف را داشته و همچنین مشاور شرکت جنرال موتورز آمریکا و IBM بوده است.
22) محمد رفیعی مهرآبادی (1397-1320): لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امور خارجه (1347). کارآموز اداره اطلاعات و مطبوعات (1347)، کارشناس اداره ششم سیاسی (1348)، وابسته در راولپندی (1348)، دبیر سوم در اسلام آباد (1351)، کارشناس اداره امور اقتصادی (1352)، کارشناس اداره ششم سیاسی (1352)، دبیر دوم در سئول (1354)، کارشناس اداره امور اقتصادی (1358)، کارشناس اداره ترجمه (1361)، بازنشسته (1365).
23) عباس رمزی عطایی (1397-1307): تحصیل کرده دانشکده افسری، دریابان نیروی دریایی ارتش ایران، فرمانده ناوچه اسکورت ناو ابن سینا با پرچم ایران در اروند رود (1348)، فرمانده نیروی دریایی ارتش ایران (1351). 
24) حسن روحانی (1364-1307): لیسانس حقوق. قاضی بازنشسته وزارت دادگستری، سفیر در سوریه - عدم اجرای حکم (1358)، خاتمه خدمت (1360). 
25) کرمیت روزولت (2000-1916): تحصیل کرده دانشگاه هاروارد، عضو دفتر امور استراتزیک سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا در جنگ جهانی دوم و رئیس دفتر خاورمیانه آن سازمان که در سقوط دولت دکتر محمد مصدق در 28 مرداد 1332، نقش اساسی ایفاد کرد. وی نوه تئودور روزولت رئیس جمهور سابق آمریکا بود. 
26) اردشیر زاهدی (1400-1307): لیسانس کشاورزی از آمریکا، ورود به وزارت امور خارجه (1338). سرپرستی دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا و اروپا، سفیر در واشنگتن (1338)، سفیر در لندن (1341)، وزیر امور خارجه (1345)، سفیر در واشنگتن و آکردیته در مکزیکوسیتی (1351).
27) فضل الله زاهدی (1342-1272): تحصیل کرده مدرسه افسری قزاق. فرمانده تیپ فارس و خوزستان (1303)، ریاست باشگاه افسران (1320)، ریاست ژاندارمری کل کشور (1320)، فرماندهی سپاه جنوب (1325)، بازنشسته از ارتش (1325)، ریاست شهربانی و سناتور انتصابی از همدان (1328)، وزیر کشور(1330)، نخست وزیر (1332)، سفیر و نماینده تام الاختیار ایران در کشورهای اروپایی - مستقر در سوئیس (1336)، سفیرکبیر نزد دفتر اروپایی سازمان ملل متحد در ژنو (1337).
28) کریم سنجابی (1374-1283): دکترای حقوق از فرانسه. استاد دانشگاه تهران (1313)، ریاست دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران (1325)، عضویت در جبهه ملی (1328)، وزیر فرهنگ (1330)، قاضی اختصاصی ایران در دادگاه لاهه (1331)، وزیر امور خارجه (بهمن 1357).
29) محمد سنگلجی (1359-1276): فرزند رضاقلی سنگلجی از روحانیون برجسته تهران و تحصیل کرده مدرسه مروی و نجف. استاد فقه اسلامی در دانشگاه تهران (1326). وی سال ها استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود. 
30) حسین سهیلی (1380-1298): دکترای علوم سیاسی و علوم اجتماعی از سوئیس، ورود به وزارت امور خارجه (1331). کارشناس اداره سازمان ملل متحد (1331)، کارشاس اداره اول سیاسی (1331)، وابسته در دمشق (1334)، دبیر سوم در برن (1336)، کنسول در سرکنسوگری استانبول (1338)، کارشناس اداره ششم سیاسی (1342)، رایزن سوم و کاردار موقت در واتیکان (1345)، رایزن دوم در رم (1348)، سرپرست موقت اداره روابط فرهنگی (1352)، سرپرست اداره آموزش (1355)، بازنشسته (1359).
31) علی سهیلی (1337-1274): دیپلم مدرسه عالی سیاسی، ورود به وزارت امور خارجه (1295). ثبات کارگزاری در مشهد (1295)، منشس اداره تحریرات عثمانی (1297)، مأمور به خدمت در وزارت عدلیه (1300)، معاون اداره دوم سیاسی (1303)، رئیس اداره شوروی (1308)، معاون وزارت طرق و شوارع (1310)، رئیس هیأت مدیره شیلات (1311)، معاون کل وزارت امور خارجه (1312)، وزیرمختار در لندن (1316)، وزیر امور خارجه (1317)، سفیرکبیر در کابل (1318)، وزیر کشور (1319)، وزیر امور خارجه (1320)، نخست وزیر، وزیر امور خارجه و وزیر کشور به صورت همزمان (1323-1320)، سفیرکبیر در پاریس (1327)، سفیر در لندن (1329).
32) فرخ سهیلی (1367-1301): تحصیل کرده حقوق از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امور خارجه (1325). کارآموز (1325)، کارشناس اداره امور اقتصادی (1326)، دفتردار در رم (1328)، کارشناس اداره تابعیت (1332)، دفتردار در استانبول (1335)، دبیر سوم در مادرید (1338)، کارشناس اداره تابعیت (1339)، دبیر سوم در آنکارا (1339)، کارشناس اداره ششم سیاسی (1341)، دبیر دوم در پراگ (1342)، دبیر اول در واتیکان (1344)، معاون اداره تابعیت (1345)، کارشناس اداره ششم سیاسی (1346)، معاون اداره ششم سیاسی (1347)، بازنشسته (1356).
33) علی محمد شاپوریان (؟-1293): گواهینامه کالج اصفهان، ورود به وزارت امور خارجه (1328). کارمند محلی در کراچی (1328)، دبیر تبلیغاتی دبیرخانه پیمان بغداد (1335)، کارشناس اداره اطلاعات و مطبوعات (1336)، کارشناس اداره انتشارات و  تبلیغات (1339)، رئیس اداره اطلاعات و مطبوعات (1347)، وی در سال 1354 وابسته مطبوعاتی سفارت ایران در لندن بود و پس از پایان مأموریت در سال 1355، به وزارت اطلاعات و جهانگردی منتقل شد.
34) ادوارد شرایر (1935): تحصیل کرده اقتصاد و روابط بین الملل در دانشگاه منیتوبا کانادا، نخست وزیر کانادا (1969)، فرماندار کل کانادا (1979).
35) محدعلی شکوهیان (1392-1303): لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امور خارجه (1326)، کارآموز اداره بایگانی (1326)، کارشناس اداره اول سیاسی (1327)، کارشناس اداره دوم سیاسی (1329)، وابسته در بروکسل (1329)، کارشناس اداره پنجم سیاسی (1334)، دبیر دوم در واشنگتن (1336)، کفیل اداره سجلات (1341)، رئیس اداره گذرنامه (1343)، رایزن دوم در پاریس (1343)، سرپرست اداره سوم سیاسی (1348)، سرپرست اداره روابط فرهنگی (1351)، سرپرست اداره پذیرایی های دولت (1351)، سفیر در جاکارتا (1357)، رئیس اداره تشریفات (1357)، بازنشسته (1359).
36) محمود شهابی (1365-1280): فیلسوف، فقیه و حقوقدان که از سال 1313 به استادی دانشگاه تهران درآمد. وی مولف کتاب های ارزشمندی در منطق، تاریخ فقه و اصول فقه است.
37) جواد صدر (1379-1291): دکترای حقوق از فرانسه، ورود به وزارت امور خارجه (1320). کارشناس اداره حقوقی (1320)، دبیر اول سرکنسولگری در فلسطین (1324)، ریاست در دفتر نخست وزیر (1327)، مأمور به وزارت کشور (1329)، رئیس اداره عهود و امور حقوقی (1330)، مأمور مطالعه امور سیاسی و اداری بر حسب دعوت سازمان ملل متحد در فرانسه (1331)، نماینده ایران در کمیسیون فرعی کتابخانه یونسکو (1331)، مدیرکل سیاسی وزارت کشور (1332)، کاردار موقت در بلگراد (1332)، رایزن دوم در مادرید (1335)، معاون سیاسی و پارلمانی وزارت کشور (1336)، معاون سیاسی وزارت امور خارجه (1336)، ارتقاء به مقام سفیری (1337)، سفیر در توکیو (1342)، وزیر دادگستری (1344)، مشاور حقوقی وزارت امور خارجه (1348)، بازنشسته (1349).
38) محسن صدر (صدرالاشراف) (1341-1250): تحصیل کرده علوم دینی در مدرسه صنیع الملک. دادستان کل کشور (1310)، وزیر دادگستری (1312 و 1322)، رئیس مجلس سنا (1336)، نخست وزیر (1324).
39) صادق صدریه (1388-1303): دکترای اقتصاد از آلمان، ورود به وزارت امور خارجه (1325). کارآموز اداره بایگانی (1325)، کارشناس تشریفات (1326)، کارشناس اداره گذرنامه (1327)، کارشناس اداره چهارم سیاسی (1328)، کارشناس اداره سازمان ملل متحد (1328)، وابسته دفتر نمایندگی ایران نزد دول متفق- اشتوتگارت (1329)، دبیر دوم در کلن (1333)، کارشناس اداره کارگزینی (1334)، عضو رابط وزارت امور خارجه و سازمان اطلاعات و امنیت کشور (1335)، معاون اداره کارگزینی (1336)، دبیر اول در پاریس (1336)، کفیل سرکنسولگری در هرات (1340)، کارار موقت در کویت (1340)، کفیل اداره خیلج فارس (1342)، رایزن در برن2 (سفیر در اسرائیل از 1342 تا 1346)، سرپرست اداره پنجم سیاسی (1347)، ارتقاء به مقام سفیری (1349)، سفیر در بخارست (1349)، مدیرکل آسیا-آفریقا (1352)، سفیر در بغداد (1355)، سفیر در بُن (1357)، بازنشسته (1358)، پایان رابطه استخدامی (1358).
40) محمدحسین عادلی (1331): دکترای اقتصاد. ورود به وزارت امور خارجه (1358)، کاردار موقت در اتاوا با مقام دبیر اول (1358)، مدیرکل امور اقتصادی (1360)، دبیر دوم (1364)، مأمور به خدمت در وزارت نفت (1364)، مدیرکل امور اقتصادی (1365)، مشاور وزیر (1365)، سفیر در توکیو (1366)، دبیر اول (1367)، مأمور به خدمت در بانک مرکزی (1368)، رایزن سوم (1371)، مأمور به خدمت در ریاست جمهوری (1373)، رایزن دوم (1374)، سفیر در اتاوا (1374)، رایزن اول (1374)، معاون وزیر (1378)، سفیر در لندن (1383)، بازنشسته با مقام رایزن یکم (1384).
41) عزت الله عاملی (؟-1296): دکترای حقوق از فرانسه، ورود به وزارت امور خارجه (1322). کارشناس اداره اقتصادیات (1322)، کارشناس اداره تشریفات (1324)، کارشناس اداره گذرنامه و تابعیت (1326)، کارشناس اداره اطلاعات (1329)، معاون اداره تابعیت (1330)، دبیر دوم در پراگ (1331)، معاون اداره سوم سیاسی (1335)، دبیر تبلیغاتی در دبیرخانه پیمان بغداد (1335)، دبیر اول در بغداد (1336)، رایزن در آنکارا (1337)، سرپرست اداره همکاری های بین المللی (1339)، رایزن در کلن و سپس وزیرمختار در بُن (1344-1340)، معاون سیاسی وزارت کشور (1344)، مدیرکل سیاسی آسیا - آفریقا(1346)، سفیر در بغداد (1346)، معاون امور فرهنگی و اجتماعی وزارت امور خارجه (1348)، سفیر در بروکسل (1353)، بازنشستگی (1356)، پایان رابطه استخدامی (1357).
42) پرویز عدل (1395-1302): دکترای حقوق از بلژیک، ورود به وزارت امورخارجه (1346)، رایزن مطبوعاتی از طرف وزارت اطلاعات و جهانگردی در قاهره (1339)، رایزن مطبوعاتی در پاریس از طرف وزارت اطلاعات و جهانگردی (1341)، مدیرکل اطلاعات و مطبوعات (1346)، سرکنسول در سانفرانسیسکو (1348)، سفیر در اتاوا (1353)، رئیس اداره همکاری عمران منطقه ای (1354)، مدیرکل اطلاعات و مطبوعات (1355)، سفیر در برزیل (1357)، پایان رابطه استخدامی (1358).
43) نصیر عصار (1394-1304): لیسانس حقوق از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امور خارجه (1324). کارشناس اداره سوم سیاسی (1324)، کارشناس اداره بایگانی (1325)، کارشناس اداره چهارم سیاسی (1327)، دبیر دوم در اشتوتگارت (1328)، دبیر سوم نمایندگی ایران نزد شورای عالی متفقین در اشتوتگارت (1330)، کنسولیار در هامبورگ (1332)، دبیر سوم در کلن (1332)، معاون اداره سازمان ملل متحد (1332)، دبیر اول در مسکو (1325)، سرکنسول در نیویورک (1337)، معاون اداره امور اقتصادی (1339)، رایزن در آنکارا (1340)، مدیرکل نخست وزیری (1342)، معاون نخست وزیر و سرپرست سازمان اوقاف (1343)، دبیرکل سازمان پیمان مرکزی سنتو در آنکارا (1350)، معاون سیاسی و پارلمانی وزارت امور خارجه (1354)، پایان رابطه استخدامی (1358). 
44) منصور فرهنگ (1314): دکترای روابط بین الملل از آمریکا. رایزن علمی و فرهنگی در واشنگتن (1358)، سفیر و نماینده دائم نزد سازمان ملل متحد در نیویورک (1358).
45) یوسف فهمی (1314): فوق لیسانس علوم سیاسی از دنشگاه تهران، ورود به وزارت امور خارجه (1347). کارشناس اداره گذرنامه و روادید (1347)، وابسته سرکنسولگری در بصره (1347)، وابسته در اَمان (1348)، کارشناس اداره گذرنامه و روادید (1348)، کنسولیار در بمبئی (1350)، کارشناس اداره هشتم سیاسی (1353)، کنسول در سرکنسولگری نیویورک (1355)، پایان رابطه استخدامی (1358).
46) صادق قطب زاده (1361-1314): دانشجوی اخراجی زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه جورج تاون آمریکا. عضو شورای انقلاب اسلامی، مدیرعامل سازمان صدا و سیما (23 بهمن 1357)، وزیر امور خارجه (آذر 1358).
47) عبدالحسین کفائی (؟-1312): لیسانس حقوق از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امور خارجه (1340).کارشناس اداره تابعیت و مهاجرت (1340)، وابسته در کابل (1341)، وابسته در وین (1343)، دبیر سوم در مسکو (1346)، کارشناس اداره پنجم سیاسی (1348)، کنسول در سرکنسولگری میلان (1349)، رایزن سوم در رم (1351)، معاون اداره تشریفات (1353)، رایزن دوم در اتاوا (1354)، رایزن دوم در پاریس (1356)، سرپرست اداره کتابخانه و آرشیو (1359)، سرپرست اداره پنجم سیاسی (1359)، بازنشسته (1359)، پایان رابطه استخدامی (1359)
48) هدایت الله گیلانشاه (1365-1286): تحصیل کرده دانشکده افسری و مدرسه هوایی انگلستان و فرانسه. رئیس ستاد نیروی هوایی (1326)، رئیس فدراسیون فوتبال (1329)، رئیس دفتر نظامی شاه (1332)، فرمانده نیروی هوایی (1336). وی در دوران مصدق بازنشسته شده بود و علیه وی فعالیت می کرد و در 28 مرداد 1332، سرلشکر فضل الله زاهدی را همراهی نمود.
49) هرمان لندلت (1935): تحصیل کرده دانشگاه بازل و سوربن. ایرانشناس و استاد برجسته فلسفه ایرانی و اسلامی در دانشگاه مک گیل کانادا. وی در زمینه تصوف و حکمت اسلامی دارای تألیفات ارزشمندی می باشد. 
50) محمدصادق لواسانی (1369-1285): روحانی شیعه و از شاگردان عبدالکریم حائری یزدی که با آیت الله خمینی هم درس و دوست بود.
51) عالیجاه محمد/الیاس محمد (1975-1897): الیجا پول (Elijah Pool) که بعد از گرویدن به اسلام، نام خود را به الیجا محمد تغییر داد، رهبر مذهبی آمریکایی بود که جنبش سیاهان مسلمان (امت اسلام) را در این کشور رهبری می کرد. وی ادعای می کرد که پیامبر، الله برای معتقدان به امت اسلام است.
52) احمد متین دفتری (1350-1275): دکترای حقوق از سوئیس، ورود به وزارت امورخاجه (اوایل جنگ جهانی اول). عضو اداره روسیه، مترجم سفارت ایران در آلمان و ریاست اداره عهود و جامعه ملل (1310-1306)، معاونت کل وزارت دادگستری (1310)،کفالت وزارت دادگستری (1311)، دبیرکل جمعیت طرفداران سازمان ملل متحد (1313)، وزیر دادگستری (1315)، نخست وزیر (1318)، وزیر مشاور کابینه قوام السلطنه (1324)، سناتور انتصابی (1330). وی از طرف علی اکبر دار در سال 1308 به اروپا رفت تا سازمان قضائی فرانسه را مطالعه کند. در تهیه و تدوین قانون مدنی، تجارت و آئین دادسری و ... نقش اساسی داشت. در سال 1313 همزمان با تأسیس دانشگاه تهران استاد کرسی حقوق خصوصی شد و چهل سال در این دانشگاه به تدریس پرداخت.
53) محمد مشکوه (1359-1280): تحصیل کرده فقه و اصول و دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران (1315)، تدریس در مدرسه سپهسالار (1311). وی سال ها در دانشگاه تهران نیز به تدریس پرداخت و در زمینه نسخه شناسی و کتاب شناسی تبحر بسیار داشت.
54) حسن معتمدی (؟-1299): لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امور خارجه (1321). کارآموز (1321)، کارشناس اداره سوم سیاسی (1323)، دبیر دوم در نیویورک (1329)، کنسول در سرکنسولگری نیویورک (1332)، معاونت سرکنسولگری سانفرانسیسکو (1334)، دبیر اول در بوئنوس آیرس (1337)، ارتقاء به مقام وزیرمختاری (1338)، بازرس وزارتی (1338)، سرپرست اداره ترجمه (1340)، سرپرست اداره کارگزینی و بودجه (1340)، رایزن اول در واشنگتن (1341)، سرپرست اداره امور کارمندان (1346)، سرکنسول در هنگ کنگ (1351)، معاون اداری و مالی (1357)، عضو هیأت سه نفره مدیریت وزارت امور خارجه (1358)، بازنشسته (1359).
55) بهرام مقتدری (1318): لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه ملی، ورود به وزارت امور خارجه (1347). کارشناس اداره گذرنامه و روادید (1347)، کارشناس اداره سازمان های بین المللی (1349)، دبیر سوم در لندن (1350)، دبیر دوم در نیویورک (1353)، مشاور هیأت نمایندگی ایران در اجلاسیه های 29 تا 32 مجمع عمومی سازمان ملل متحد (1356-1353)، کاردار موقت در آدیس آبابا (1358)، ناظر در اجلاس هجدهم سران کشورهای آفریقایی عضو سازمان وحدت آفریقا (1360)، پایان رابطه استخدامی (1361).
56) احمد میرفندرسکی (1383-1297): لیسانس حقوق از بیروت، ورود به وزارت امور خارجه (1321). کارآموز اداره دوم سیاسی (1321)، کارشناس اداره تشریفات (1321)، دبیر سوم در مسکو (1324)، معاون اداره گذرنامه (1330)، دبیر دوم در لاهه (1331)، کفیل اداره عهود و امور حقوقی (1335)، رایزن در دهلی (1336)، سرکنسول در استانبول (1338)، رئیس اداره امور اقتصادی (1341)، ارتقاء به مقام وزیرمختار (1341)، رئیس اداره دوم سیاسی (1341)، مدیرکل سیاسی وزارت امور خارجه (1341)، ارتقاء به مقام سفیر کبیری (1343)، معاون سیاسی و پارلمانی وزارت امور خارجه (1343)، سفیر در مسکو (1344)، قائم مقام وزیر امور خارجه (1350)، عضو هیأت مأمور مصاحبه با داوطلبان ورود به رسته سیاسی (1350)، میهماندار عالی (1352)، مشاور وزیر امور خارجه (1356)، مشاور عالی هیأت نمایندگی ایران در سی و سومین اجلاسیه مجمع عمومی سازمان ملل متحد (1357)، مشاور مخصوص وزیر امور خارجه (شهریور 1357)، آخرین وزیر امور خارجه پهلوی دوم (آذر 1357).
57) زین العابدین موتمن (1384-1293): تحصیل کرده زبان و ادبیات فارسی و انگلیسی در دانشسرای عالی و دانشگاه تهران، ورود به وزارت فرهنگ (1320)، تدریس در دبیرستان البرز (1320).
58) محمدعلی موحد (1302): دکترای حقوق از دانشگاه تهران و دانشگاه های انگستان، استخدام در شرکت نفت آبادان (1329). وی در دوران خدمتی خود به بالاترین مناصب شرکت ملی نفت ایران همچون مشاور عالی رئیس هیأت مدیره و عضو اصلی هیأت مدیره آن شرکت رسید. محمدعلی موحد تاریخ پژوهی سرشناس و پژوهشگری برجسته در زمینه فرهنگ ایران می باشد.
59) پرویز نوین (1316): دکترای علوم سیاسی از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امور خارجه (1342). کارشناس اداره روابط فرهنگی (1342)، کارشناس اداره سوم سیاسی (1342)، کنسولیار در مونیخ (1345)، دبیر اول در وین (1351)، معاون اداره اول سیاسی (1355)، سرکنسول در پیشاور (1356)، کارشناس اداره هشتم سیاسی (1358)، سرپرست اداره هفتم سیاسی (1358)، بازنشسته (1359).
60) بدرالزمان نیک فطرت (1319): لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی، ورود به وزارت امور خارجه (1344). کارشناس اداره همکاری های عمران منطقه ای (1347)، کارشناس اداره چهارم سیاسی (1347)، دبیر سوم در واشنگتن (1351)، کارشناس اداره هشتم سیاسی (1352)، معاونت اداره پنجم سیاسی (1358)، بازنشسته (1358).
61) منصور وفایی (1311): دکترای حقوق از سوئیس و فرانسه، ورود به وزارت امور خارجه (1346)، کارشناس اداره سازمان های بین المللی (1346)، دبیر سوم در برن (1347)، کارشناس اداره سوم سیاسی (1352)، معاون اداره کل تشریفات (1353)، رایزن سوم و دوم در پاریس (1353)، سرپرست اداره تابعیت (1357)، سرپرست اداره دهم سیاسی (1357)، سرپرست اداره ششم سیاسی (1358)، کاردار در بوئنوس آیرس (1358)، بازنشسته (1359).
62) ابراهیم یزدی (1396-1310): دکترای داروسازی از دانشگاه تهران، معاون امور انقلاب نخست وزیر (1357)، وزیر امور خارجه (اردیبهشت 1358)، نماینده مجلس شورای اسلامی (1359).

کلید واژه ها: ایران و عراق ایران و کانادا وزارت امور خارجه وزارت امور خارجه ایران دکتر احمد کاظمی موسوی تاریخ وزارت خارجه ایران بصره شط العرب انقلاب ایران اردشیر زاهدی احمد میرفندرسکی عباسعلی خلعتبری ایران و امریکا


( ۹ )

نظر شما :

حسن ۱۱ شهریور ۱۴۰۲ | ۱۰:۴۷
بسیارعالی، ممنون و امید به بازنشر چنین گفت‌وگهایی
اشکان ۱۲ شهریور ۱۴۰۲ | ۱۴:۰۴
عالی و مفید برای اهل تفکر و تحقیق