ظهور ابرقدرتى سهمگين اما شکننده

۰۹ دی ۱۳۸۶ | ۱۷:۳۹ کد : ۱۲۷۱ سرخط اخبار
مقاله اى از فريد زکريا سردبير مجله نيوزويک
ظهور ابرقدرتى سهمگين اما شکننده
قاصدان و جارچیان، سالها خبرش را داده بودند اما اکنون تبدیل چین به قدرت جهانی دیگر یک پیش بینی نیست یک واقعیت است.
 
برای آمریکایی ها سال 2008 از نظر برگزاری انتخابات سال بسیار مهمی است. اما برای سایر کشورهای جهان احتمالا سالی است که چین را در مرکز صحنه بین الملل مشاهده می کنند. به ویژه آن که بازیهای المپیک به خواسته دیرینه این کشور هم تحقق خواهد بخشید.
 
اکنون آن چه سالهای پیش خبرش را می دادند محقق شده و تبدیل چین به یک قدرت جهانی دیگر پیش بینی نیست، واقعیت است.
 
در تمامی موضوع ها یکی پس از دیگری چین به مقام دوم روی این کره خاکی تبدیل می شود. کافی است نگاهی به رویدادهای همین سالی که گذشت (2007) بیندازید. در سال 2007 میزان رشد جهانی چین حداقل برای اولین بار بعد از دهه 1930 بیشتر از ایالات متحده بوده.
 
همچنین چین به بزرگ ترین مصرف کننده جهان تبدیل شده و در این زمینه ایالات متحده را در محاق قرار داده است. حداقل این واقعیت در مورد چهار مورد از پنج مورد غذای اساسی، انرژی و کالاهای صنعتی مصداق دارد.
 
چند ماه پیش هم چین از ایالات متحده در تولید و انتشار گاز دی اکسید کربن پیشی گرفت. چه در زمینه تجارت، گرمایش زمین، دارفور، کره شمالی و... اکنون چین به یک عامل تأثیرگذار جدید تبدیل شده و بدون این کشور هیچ راه حل بادوامی ممکن نیست.
 
با وجود این خود چینی ها وضع را این گونه نمی بینند. سوزان شیرک نویسنده کتابی تحت عنوان "ابرقدرت شکننده" که اخیرا منتشر شده درباره چین مطالب گویا و روشنی عنوان کرده است. هربار که در آمریکا نام کتابش را عنوان می کند همه با تعجب می پرسند: شکننده؟ جالب اینجاست وقتی در چین نامی از کتابش می برد می پرسند: "ابرقدرت؟ چین که ابرقدرت نیست."
 
اما واقعیت این است که چین هردوی اینهاست. هم ابرقدرت و هم شکننده. شکنندگی آن هم مربوط به ظهور خیره کننده آن است.
 
لورنس سامرز اخیرا عنوان کرده است که در طول انقلاب صنعتی اروپا استاندارد زندگی اروپائیان در طول عمرشان (در زمان حدود چهل سال) 50 درصد بهبود داشت.
او محاسبه کرده در آسیا، به خصوص چین، استاندارد زندگی یک فرد معمولی در طول زندگی اش ده هزار برابربهبود نشان می دهد.
 
مقیاس و شتاب گام های رشد در چین خیره کننده و در طول تاریخ بی سابقه بوده است. به همان اندازه هم تغییرات خیره کننده به وجود آورده است. در عرض دو دهه، چین به اندازه دو قرن اروپا صنعتی شدن، مدنیت، شهرنشینی و دگردیسی اجتماعی را تجربه کرد.
 
به یاد بیاورید چین 30 سال پیش چگونه به نظر می رسید. کشوری ویران بود. فقیرترین کشور دنیا که دولتی تمامیت خواه بر آن حاکم بود و به تازگی انقلاب فرهنگی مائو زدونگ را پشت سر گذاشته بود که در زمان او دانشگاه ها، مدارس و کارخانه ها به خاطر سرپا نگه داشتن انقلاب ویران شد.
 
از زمانی که 400 میلیون چینی در طول قرن بیستم از فقر رهایی یافتند 75 درصد از فقر کل جهان کاهش یافت. این کشور به تدریج شهرها و شهرستان ها، جاده ها و بنادر را ساخت و اکنون با توجه به همه جزئیات برای آینده برنامه ریزی می کند.
 
تاکنون پکن موفق شده است تراز و تعادلی بین رشد اقتصادی و ثبات اجتماعی آن هم در محیطی بسیار سیال و متغیر برقرار کند.
 
با توجه به چالش های این کشور، رهبران سیاسی در مهارت حکومت داری نقش برجسته ای دارند. به ناچار رژیم در این کشور، دیکتاتوری باقی مانده و قدرت انحصاری است. با این وصف تمام کوشش حکومت این است که دامنه آزادی های فردی را تا جایی که امکان دارد افزایش دهد آزادی هایی که بیشتر نزد اندیشمندانی نظیر جان لاک و توماس جفرسون محبوب بوده.
 
مردم چین اکنون می توانند کار کنند، به مسافرت بروند و دارایی هایی داشته باشند و هر که را می خواهند بپرستند. هرچند کافی نیست اما ناچیز هم نیست.
 
اما این که آیا این حرکت روبه جلو- قتصادی و سیاسی- ادامه خواهد یافت به سؤالی مهم و حساس در چین تبدیل شده است.
 
این سؤالی است که نه برای غرب بلکه برای خود مردم چین هم مطرح است. دلایل عینی و عملی هم دارد.
 
مشکل اصلی رژیم این نیست که بدخواه و پلید است، بلکه درحال از دست دادن کنترل بر کشور است. قدرت های منطقه ای و محلی چنان قوی شده اند که تمرکززدایی به یک اصل تعیین کننده در زندگی مردم چین تبدیل شده است.
جمع آوری مالیات با سیستم مرکزی پایین تر از هر کشوری در دنیاست و یکی از نقاط ضعف کلیدی پکن است.
 
ایالت های چین بیش از پیش از احکام دولت- از کنترل پرداخت وام گرفته تا کنترل گازهای به وجود آوردنده پدیده گل خانه ای و گرمایش زمین- عدول و سرپیچی می کنند.
 
شکاف بین دارا و ندار در چین هم به شکل تصاعدی افزایش می یابد. بخشهای زیادی از اقتصاد و اجتماع از کنترل حزب کمونیست خارج شده اند. این حزب در حال حاضر متشکل از نخبگان تکنوکراتی است که رأس یک میلیارد و 300 میلیون نفر از مردم قرار گرفته اند.
 
اصلاحات سیاسی بخشی از حل این معضل است. چین به حکومتی بازتر، پاسخگوتر و با واکنش بهتر نیاز دارد.
 
حکومتی که بتواند بر بخش های لجام گسیخته و با قدرت بیش از اندازه در اجتماع کنترل اعمال کند. این که حکومت مورد نیاز چین چه شکلی داشته باشد هنوز روشن نیست اما باید در بین مقام های ارشد این کشور مورد بحث و مجادله قرار گیرد.
 
جان تورنتون که روزگاری متخصص سرمایه گذاری در بانک ها بود و اکنون به کارشناس مسائل چین تبدیل شده به ردیابی و کنکاش درباره چین پرداخته و می گوید چگونه چین گام های روشن اما مرددی به سمت حاکمیت قانون و پاسخگویی برداشته است.
 
این احساس ضعف چینی ها نیز بر روابط خارجی آنها سایه افکنده. برای اولین بار این وضعیت منحصر به فرد پیش آمده است، از سویی در تاریخ مدرن، چین به یک کشور ثروتمند در جهان تبدیل شده و از سویی دیگر، از لحاظ درآمد سرانه کشوری فقیر به حساب می آید.
 
از سویی جزو کشورهای در حال توسعه و پیشرفت است از سویی باید دغدغه و نگرانی میلیونها کشاورز را داشته باشد.
 
از سویی باید خود را با مشکلات کشورهای پیشرفته جهان از جمله گرمایش زمین و حقوق بشر وفق دهد و زمان باز کردن فضا و ایجاد آزادی های بیشتر، نگران آن است که ساختار حکومتش دموکراتیک نیست.
 
اما این ساختار در حال تغییر است. از کره شمالی گرفته تا دارفور و ایران، چین نشان داده که می خواهد در سیستم بین المللی " ذی نفع " باشد.
 
برخی صاحب نظران و روشنفکران مسائل سیاستگذاری (و برخی ژنرال ها در پنتاگن) پدیده ظهور چین را به دقت زیر نظر دارند و مشاهده می کنند که بذرهای رویارویی با قدرتی بزرگ و اجتناب ناپذیر پاشیده شده و حتی ممکن است به جنگ بینجامد.
 
آنها می گویند به تاریخ نگاه کنید. وقتی قدرتی نو ظهور می کند به ناچار تعادل قدرت را برهم می زند، نظم جهانی را مختل می کند و جایگاهی رفیع تر می خواهد.
 
به طور طبیعی با ابرقدرتی که جایگاهی برای خود دست و پا کرده رودررو می شود ( که در حال حاضر ما هستیم). بنابراین رویارویی چین و ایالات متحده اجتناب ناپذیر است.
 
اما برخی از قدرت های بزرگ مثل آلمان نازی بودند و برخی مانند آلمان و ژاپن امروزند. ایالات متحده به قطب جهانی نقل مکان کرده و جای بریتانیا را در شماره یک اشغال کرده است، بدون آن که بین این دو ابرقدرت جنگی دربگیرد.
 
درگیری و رقابت –به خصوص در قلمرو اقتصادی- بین ایالات متحده و چین اجتناب ناپذیر است. اما این که رویارویی به جنبه های زشت و پلید گرایش پیدا کند یا نکند بستگی تام به سیاستگذاری و انتخاب خط مشی ها در پکن و واشینگتن در دهه آینده دارد.
 
در یک مقاله مربوط به امور خارجه که جان ایکن بری استاد دانشگاه پرینستون نوشته به نکته بسیار مهمی اشاره شده، این که نظم کنونی جهانی بی نهایت در ظهور آرام و صلح آمیز چین مؤثر بوده است.
 
استدلال او این است که چنین نظمی بسیار پیچیده اما یکپارچه است، به قانون متکی است و عملکردهای آن بسیار دقیق و عمیق است و برای چین، کار کردن در چنین سیستمی منافع اقتصادی فراوانی به ارمغان می آورد.
 
ضمن آن که چین خود قدرت هسته ای است و جنگ با چنین قدرتی ریسک بسیار بالایی دارد. ایکن بری می نویسد: " در جمله ای کوتاه می توان گفت نظم کنونی در غرب به نوعی است که زیرورو کردن آن بسیار دشوار و پیوستن به آن بسیار سهل و آسان است."
 
از چینی ها نشانه های زیادی مشاهده می شود که به خوبی این شرایط را درک می کنند. استراتژیست اصلی آنان، ژنگ بی ژیان، اصطلاح "ظهور صلح آمیز" را اول بار به کار برد و از آن برای توصیف تلاشی استفاده کرد که چین در جهت پیوستن به این نظم جهانی باید به خرج دهد به جای آن که این نظم را از پی، زیر و رو کند.
حکومت چین سعی می کند که عموم مردم را با این موضوع ها آشنا کند. سال گذشته نیز مستنداتی 12 بخشی منتشر کرد و نام آن را "ظهور یک ملت" گذاشت، درس اصلی این مستند از این قرار است:" این بازار است نه امپراتوری که موفقیت دراز مدت یک ملت را در مسیر رسیدن به قدرتی جهانی تعیین می کند."
 
در حالی که شرایط برای صلح و همکاری فراهم است، عوامل دیگری هم وجود دارد که می تواند مسیر دیگری را پیش رو قرار دهد.
 
همچنان که چین از لحاظ قدرت و توانایی رشد می کند از لحاظ احساسات ملی گرایانه و غرور هم رشد می کند که در زمان برگزاری بازی های المپیک به اوج خود می رسد.
 
صاحب منصبان و کلاس متوسط به بالای چین دریافته است که آمریکا صلاح چین را نمی خواهد. در همین اثنا واشینگتن هم که در رأس این نظم جهانی به عنوان ابرقدرت نشسته عادت ندارد که قدرت را با کسی سهیم شود یا منافع یک قدرت بزرگ دیگر را در نظر بگیرد.
 
نقطه اشتعال هم مسائلی مانند حقوق بشر، تایوان یا مسائل پیش بینی نشده مشابه است و می تواند گردبادی و ویرانگر فضای بی اعتمادی به وجود آورد و به حال مداخله در مسائل داخلی می تواند حس ملی گرایی در هر دو طرف را برانگیزد و آنان را وادار به اتخاذ مواضع سخت کند.
 
دو هزار و هشت سال چین است. باید سالی باشد که ما خط مشی جدی و بلند مدت در قبال چین اتخاذ کنیم.

نظر شما :