اعتراضاتی که فرانسه را تغییر داد

روزشمار وقایع مه ۱۹۶۸؛ از شورش دانشجویی تا جنبش عمومی

۰۹ خرداد ۱۳۹۷ | ۱۳:۳۰ کد : ۱۹۷۶۹۹۰ اخبار اصلی اروپا تاریخ دیپلماسی
مراد ثقفی در مقاله‌ای می‌نویسد: واقعه‌ای که به گفته دوگل، «فرانسه را به دیکتاتوری» تهدید می‌کرد و هدفش آن بود که از «ناامیدی ملی استفاده کرده و این کشور را به‌دست نیرویی بسپارد که ... همان کمونیسم تام‌گراست»، در کمتر از ۴۵ روز پایان یافت.
روزشمار وقایع مه ۱۹۶۸؛ از شورش دانشجویی تا جنبش عمومی

نویسنده: مراد ثقفی

این مقاله در شماره ۷۶ فصلنامه فرهنگی و اجتماعی «گفتگو» (اردیبهشت ۹۷) منتشر شده است. سایت «تاریخ ایرانی» با دریافت اجازه از سردبیر محترم این نشریه، آن را بازنشر می کند.

از منظر وقایع نگاری صِرف، آنچه به عنوان «مه ۶۸» شناخته می شود، با تظاهرات دانشجویانِ دانشگاه سوربُن در شب سوم ماه می ۱۹۶۸ آغاز شد و با عقد قرارداد «گرونل» در ۲۶ ماه مه میان سندیکاهای کارفرمایان از یک سو و دو سندیکای عمومی مزد و حقوق بگیران، سندیکای کادرها، سندیکای کارگران مسیحی و سندیکای آموزش و پرورش، در سوی دیگر که به دعوت دولت گرد آمده بودند رو به افول نهاد. نهایتاً تا ۱۶ ژوئن آخرین مکان هایی که در اختیار دانشجویان بود توسط پلیس – البته نه بدون زد و خورد - پس گرفته شد و به این صورت واقعه ای که به گفته دوگل، «فرانسه را به دیکتاتوری» تهدید می کرد و هدفش آن بود که از «ناامیدی ملی استفاده کرده و این کشور را به دست نیرویی بسپارد که ... همان کمونیسم تام گراست»۱، در کمتر از ۴۵ روز پایان یافت. با این همه، این وقایع تأثیرات درازدامنه ای بر فرهنگ، روابط اجتماعی، سیاست، اقتصاد و حتی روابط بین الملل فرانسه گذاشت.
کنشگران صف مقدم اش – یعنی رهبران دانشجویی -، پدید آمدنِ جنبش هایی، مانند جنبش های دفاع از محیط زیست، جنبش زنان، جنبش های چپ جدید و همچنین ایجاد حساسیت نسبت به توتالیتاریسم را مهم ترین دستاوردهای آن به شمار می آورند.۲ از منظر اقتصادی – دستِ کم در فرانسه - باور عمومی بر آن است که جنبش مه ۶۸ به تعدیل نابرابری های ایجاد شده توسط ۱۰ سال حکومت ژنرال دوگل انجامید. حکومتی که هر چند موجبات توسعه اقتصاد فرانسه و نوسازی صنعت و کشاورزی در این کشور را فراهم آورد، اما جامعه ای شدیداً نابرابر را نیز تولید کرد. نابرابر هم از منظر سبک های زندگی مورد پذیرش توسط اقتدار غالب – که همانطور که خواهیم دید یکی از حوزه های اعتراضی دانشجویان بود - و هم از نظر تقسیم ثروت که باعث شد مزد و حقوق بگیران نیز به صفِ معترضان بپیوندند.۳ در نظرسنجی ای که بنگاه معتبر ایپسوسِ فرانسه به سفارش دائره المعارف یونیورالیس در سال ۱۹۸۸ انجام داد، بیست سال پس از این وقایع، ۴۹ درصد پیمایش شدگان، مه ۶۸ را واقعه سیاسی مهم سال های اخیر فرانسه به شمار آوردند.
همه شواهد حکایت از آن دارد که نخبگان فرانسه فارغ از جهت گیری سیاسی شان، وقایع می ۶۸ را علیرغم کوتاه بودنش بسیار جدی گرفتند و تلاش کردند که درس هایی از این واقعه بگیرند. درس هایی که همانطور که در بخش پایانی مقاله به آن اشاره خواهم کرد، توسط جریان های مهم سیاسی این کشور به برنامه سیاسی و اجتماعی ای تبدیل شد و آرام آرام در فرانسه به قانون و رویه و عرف تبدیل گشت. اما شاید مهم ترین نشانه این جدی گرفتن همان آمار مقالات و کتاب هایی باشد که پیرو این وقایع در فرانسه منتشر شدند. در سال ۱۹۷۰، یعنی تنها دو سال پس از وقایع مه ۶۸، فیلیپ بنتون و ژان توشار، دو تن از اساتید علوم سیاسی و تاریخ فرانسه در مقاله ای، به گردآوری و طبقه بندی تفسیرهایی در مورد علل آغاز مه ۶۸ پرداختند که در مقالات علمی دانشگاهی و کتاب هایی که تا این سال منتشر شده بود ارائه گشته بودند.۴ آن ها این تفاسیر را به ۸ گونه تقسیم کردند که عبارتند از: ۱- توطئه برای براندازی نظام سیاسی در فرانسه، ۲- بحران دانشگاه، ۳- شورش جوانان (شورش نسلی)، ۴- شورش معنوی (بحران تمدنی)، ۵- مبارزه طبقاتی و برآمدن جنبش های اجتماعی جدید، ۶- بحران اجتماعی از نوع سنتی، ۷- بحران سیاسی، ۸- زنجیره ای از اتفاقات و شرایط.
برخی از این سرفصل ها خود دارای زیرمجموعه هایی نیز هستند. به عنوان مثال، گونه شماره ۶، یعنی توضیح وقایع مه ۶۸ از طریق «بحران اجتماعی از نوع سنتی»، به دو زیر مجموعه «سیاست انحصارها» و «شرایط اقتصادی - سیاسی» تقسیم می شود؛ که اولی ناظر است بر انحصار امر سیاسی در ید احزاب و نهادهایی که دیگر لزوماً جامعه تغییریافته را نمایندگی نمی کردند و دومی به شرایط اقتصادی و سیاسی در جهانِ پرتلاطم دهه هفتاد میلادی و شرایط اقتصادی و سیاسی خودِ فرانسه. گونه شماره ۷، یعنی «بحران سیاسی» نیز دارای دو زیر مجموعه است که اولی بر «مسئولیت نهادها» تمرکز می کند و دومی بر «فقدان آلترناتیو چپ».
آشکار است که تاریخچه پدیده ای به این اهمیت را نه می توان به اختصار بازگو کرد و نه فقط به شمارش سلسله وار وقایع یکی پس از دیگری اکتفا نمود. از این رو در این نوشته سعی خواهم کرد به تعدادی از پرسش های مهمی که پیرامون این وقایع مطرح هستند بپردازم و با کندوکاو در مورد برخی زمینه های وقوع آن، نشان دهم که هر چند در وقایع مه ۶۸  نیز مانند وقایع دیگری از این دست ـ یعنی شورش های گسترده، انقلاب ها، اعتصابات سراسری و غیره - نمی توان وجه اتفاقی و فی البداهگی را نادیده گرفت، اما با نگاهی به زمینه های پدید آمدنش می توان توضیح کافی ای یافت برای علت وقوعش.
آیا شورش دانشجویان در سوم مه ۱۹۶۸ آغاز شد؟
از منظر درگیری با پلیس (درگیری ای که به زخمی شدن حدود ۵۰۰ نفر - نیمی دانشجو و نیمی نیروهای پلیس -، دستگیری ۵۷۶ نفر که ۲۷ نفرشان شب را در بازداشتگاه پلیس سپری کردند انجامید)، روز سوم ماه می ۱۹۶۸ بدون تردید روز آغاز شورش دانشجویی مه ۶۸ به شمار می رود. این درگیری ها تا ساعت ۱۰ شبِ این روز در محله «کارتیه لاتَن»، محله مجاور دانشگاه سوربُن که به دستور رئیس اش درهایش را به روی دانشجویان بسته بود و پلیس را به محل دعوت کرده بود، ادامه یافت. رئیس دانشگاه، بعدها گفت که دلیل بستن دانشگاه، نگرانی از حمله اعضای گروه شبه فاشیستی «اکسیدان» (به معنای غرب) به اعتراضات دانشجویی ای بود که در درون دانشگاه و در آمفی تئاترها برقرار بود.

با این همه، دستِ کم باید به روز قبل از این واقعه برگشت تا هم ابعادِ گسترده درگیری ها را فهمید و هم توضیح رئیس دانشگاه سوربن را. روز دوم ماه مه، حدود ۳۰۰ تن از دانشجویانِ دانشکده جدیدالتأسیس نانتر به دعوت «جنبش ۲۲ مارس»، برای اجرای برنامه های ویژه «روز مبارزه با امپریالیسم» تقاضای استفاده از آمفی تئاترهای این دانشکده را کرده بودند. علیرغم آنکه یکی از آمفی تئاترها در اختیار دانشجویان قرار گرفت، آن ها بر خواسته خود مبنی بر اشغال همه آمفی تئاترها پافشاری کردند و مانع ورود اساتید به این کلاس ها شدند. از میان اساتید، یکی، رونه رِمون، (اولین استاد کرسی تاریخ قرن بیستم در فرانسه) به همراه سیصد دانشجوی کلاسش حاضر به تبعیت از دانشجویان معترض نشد و تلاش کرد وارد کلاسش شود. ممانعت دانشجویان معترض، به درگیری بین معترضان و دانشجویان علاقمند به حضور در سر کلاس انجامید که در آن تعداد زیادی دانشجو زخمی شدند.۵ این حرکت اعتراضی توسط گروهی ترتیب داده شده بود که به «جنبش ۲۲ مارس» شهرت داشت. در ۲۲ مارس همین سال، گروهی از دانشجویان با پیشینه های سیاسی متفاوت از یک سال قبل در دانشکده نانتر فعال شده بودند و فعالیت های نمایشی بسیاری را حول مطالباتی همچون «رفت وآمد آزاد به خوابگاه ها» و «دفاع از خلق ویتنام در مقابل امپریالیسم آمریکا» تدارک می دیدند، همین گروه یک بار دیگر هم در ۲۲ مارس تظاهراتی را در دانشکده نانتر ترتیب داده بود که منجر به درگیری با پلیس – که علی الاصول حقَ ورود به دانشکده را نداشت - و تعطیلی دانشکده شده بود. «جنبش ۲۲ مارس» در این روز تشکیل شد و متشکل از دانشجویانی بود که در گروه های ماوراء چپ۶ آن دوران، یعنی مائوئیست ها، تروتسکیست ها و آنارشیست ها و گروه های روشنفکری-سیاسی ای همچون «موقعیت گرایان» فعال بودند.۷
«جنبش ۲۲ مارس» که پس از اتفاقات دوم ماه مه تعداد زیادی از اعضایش (و از جمله شناخته شده ترینِ آن ها دانیل کوهن بندیت) به کمیته انضباطی دانشگاه فراخوانده شده بودند، تصمیم گرفتند که در دهم ماه مه، این بار در سوربُن تظاهرات مشابهی را برگزار کنند. اما سازمان دانشجویان سوربُن که عضو «اتحادیه ملی دانشجویان فرانسه» بود، پیش دستی کرد و در سوم ماه مه دست به تظاهرات زد. دلیل اعلام شده انجمن دانشجویان سوربُن برای این فراخوان آن بود که روز پیش یعنی همان دوم ماه مه، دفتر این انجمن در دانشگاه سوربُن طعمه حریق شده بود و دانشجویان، گروه ماوراء راست «اکسیدان» را مسئول این کار می دانستند. در عین حال گفته می شود که یکی از دلایل پیش دستی انجمن دانشجویان سوربُن، امکانی بود که این انجمن در شرایط پیش آمده دید تا با اُفت محبوبیت اش در میان دانشجویان مقابله کند و پایگاه اجتماعی اش را در میان دانشجویان مجدداً به دست آورد.۸

■ اشغال دفتر مدیریت دانشکده نانتر توسط جنبش ۲۲ مارس
«اتحادیه ملی دانشجویان فرانسه» که در سال ۱۹۶۰ به یکصد هزار عضوش افتخار می کرد و مدعی بود که از هر دو دانشجو، یکی عضو این اتحادیه است، در سال ۱۹۶۷ به رقمِ یک عضو از هر ده دانشجو رسیده بود. علیرغم افزایش سالانه تعداد دانشجویان در فرانسه، این اتحادیه تنها سی هزار عضو در سال ۱۹۶۷ داشت. در کنگره این اتحادیه در سال ۱۹۶۱، ۸۰۹ نماینده از سراسر فرانسه شرکت کرده بودند، تعداد این نمایندگان در آخرین کنگره قبل از وقایع مه ۶۸ که در ماه اکتبر ۱۹۶۷ برگزار شد، به ۲۹۷ نماینده تقلیل یافته بود. این رقم در مجامع عمومی ای که حدوداً هر دو ماه یکبار برگزار می شد به ترتیب برای نوامبر ۱۹۶۷، ژانویه ۱۹۶۸ و مارس و آوریل همان سال عبارت بودند از ۲۷۲، ۲۶۸، ۱۷۸ و ۱۷۰. ۹
دلیل این اُفت، گرفتار شدنِ «اتحادیه ملی دانشجویان فرانسه» بود میان دو نوع رادیکالیسم سیاسی، در یکسو دانشجویان ماوراءچپ (بیش از همه تروتسکیست ها و موقعیت گرایان) که علیرغم دست بالا داشتنِ نیروهای چپ در اتحادیه، قصد جدی در برکنار کردن رهبری آن داشتند؛ و در سوی دیگر، نیروهای ماوراء راست (همان جنبش اکسیدان) که برنامه های این اتحادیه در برگزاری میتینگ ها و برنامه های ضدامپریالیستی را بر نمی تافت، اتحادیه را بازوی اجرایی حزب کمونیست فرانسه در دانشگاه به شمار می آورد و به استفاده از انواع و اقسام ابزارهای قانونی و غیرقانونی سعی در زمین زدن آن داشت. از این رو بود که اتحادیه ملی، بالا رفتنِ تنش سیاسی در دانشگاه ها و بسته شدنِ نانتر را فرصتی رؤیایی برای بازسازی خود به عنوان نهاد نمایندگی دانشجویان مغتنم شمرد و خود در ۳ مارس فراخوان به تظاهرات در دانشگاه داد، پیش از آنکه ابتکار این فراخوان به دست «گروه ۲۲ مارس» بیفتد.
فردای درگیری های ۳ مه، پاریس دو روز نسبتاً آرام را از منظر درگیری های خیابانی گذراند. اولاً به این دلیل که پلیس تمامی منطقه مجاور دانشگاه سوربُن را اشغال کرد، دوم به این دلیل که روزهای چهارم و پنجم مه مصادف با شنبه و یکشنبه، یعنی روزهای تعطیل دانشگاه بود. با این همه، روشن بود که با فرا رسیدن دوشنبه - ۶ مه - اعتراضات بار دیگر از سر گرفته خواهند شد. زیرا نه فقط «اتحادیه ملی دانشجویان فرانسه» فراخوانی برای اعتصاب – این بار در محله ای دیگر، میدان دانفر روشرو - داد، بلکه مسئولان دانشگاه های پاریس نیز طی بیانیه ای به ورود غیرقانونی پلیس به صحن دانشگاه که آن را مسبب اصلی درگیری ها می دانستند اعتراض کردند و نهایتاً «سندیکای استادان آموزش عالی»۱۰به خشونت پلیس و ورود غیرقانونی اش به دانشگاه بدون حتی یک اخطار یا تلاش برای مذاکره با دانشجویان اعتراض کردند و آن ها نیز اعلام اعتصاب نمودند. در فراخوان دانشجویان برای تجمع اعتراضی در میدان دانفر روشرو، سه مطالبه از سوی برگزارکنندگان مطرح شده بود: «خروج نیروهای پلیس از محله کارتیه لاتن، آزادی بدون قید و شرط همه دانشجویان دستگیرشده و بازگشایی دانشکده ها».
در تمامی روز ششم مه، در محله های مختلف دانشگاهی در پاریس درگیری هایی میان نیروهای پلیس و دانشجویان رخ داد و همچنین دانشجویان دانشگاه ها در برخی از شهرستان ها دست به اعتصاب زدند. فراخوان «اتحادیه ملی دانشجویان فرانسه» برای ساعت شش و نیم عصر با استقبال غیرقابل منتظره ای روبرو شد، نزدیک به سی هزار دانشجو در این تجمع شرکت کردند. در پایان راهپیمایی، دانشجویان، دلگرم از توانایی شان در بسیج، به محل منازعه اولیه شان یعنی حوالی دانشگاه بازگشتند و تا پاسی از شب درگیری های سختی میان آن ها و نیروهای پلیس در جریان بود که حدود ۶۰۰ نفر زخمی بر جای گذاشت و حدود ۴۰۰ نفر نیز بازداشت شدند. موفقیت فراخوان اتحادیه «سندیکای استادان آموزش عالی» برای اعتصاب در فردای این درگیری، نشان از آن داشت که ماجرا بسی فراتر از آن است که دولت دوگل و وزیر آموزش عالی اش – آلن پرفیت - تصور می کردند و با نطق هایی در محکومیت شدید اعتراضات و «اغتشاشگر» نامیدن آن ها موفق به خاموش کردنش خواهند شد.

■ راهپیمایی فراخوانده شده توسط «سندیکای استادان آموزش عالی»
درگیری های خیابانی ۶ مه که تا پاسی از شب در میدان سن ژرمن (به فاصله ۵۰۰ متری از محله کارتیه لاتن که همچنان در اشغال پلیس بود) ادامه داشت. در همین روز در محله مونپارناس نیز درگیری های دیگری میان معترضان و نیروهای پلیس درگرفت که به دستگیری ۴۳۰ نفر دیگر منجر شد و حدود ۳۰ نفر از دستگیرشدگان حکم بازداشت موقت گرفتند. فردای آن روزِ پُر ماجرا با ورود اقشار دیگری از مردم به اعتراضات، وقایع وجه فزاینده ای یافت.
کارگران، چه زمانی و به چه صورت به اعتصابات پیوستند و چگونه از آن جدا شدند؟
افسانه های بسیاری حول نسبت دانشجویان و کارگران در وقایع مه ۶۸ وجود دارد، جذاب ترینِ آن ها اتحادی است که طی این دوران میانِ دانشجویانِ کمونیست (به عنوان عنصر صاحب فکر) از یک سو، و کارگران به عنوان (عامل فشار اقتصادی) از سوی دیگر برقرار شد و همین اتحاد بود که نظم سرمایه دارانه فرانسه را متزلزل کرد. به عبارت دیگر، وقایع مه ۶۸ الگوی انقلابی مارکس را آنچنان که در مانیفست حزب کمونیست توضیح داده بود اثبات می کرد. یعنی پیوند «پیشروترین و قاطع ترین بخش احزاب کارگری» – یعنی همان کمونیست ها - با سایر سازمان ها و احزاب کارگری که مارکس «برتری آن ها بر بقیه توده عظیم پرولتاریا» را در آن می دانست که این ها برخلاف خودِ پرولتاریا و سازمان ها و احزاب کارگری، «از سیر جنبش پرولتری، شرایط و پیامدهای عام و نهایی آن درک روشنی دارند».۱۱
در اینکه کارگران پس از تعللی چند به اعتراضات دانشجویی پیوستند و با برقراری اعتصابات گسترده و سراسری، حکومت و دولت را وادار به پذیرش تغییراتی در رابطه کار و سرمایه کردند، تردیدی نیست. به عبارت دیگر این افسانه، زمینه عینی و تاریخی واقعی در روند تحولات مه ۶۸ دارد، با این همه، برای ارزیابی میزان تطابق این افسانه با واقعیتِ لازم است به سیر وقایع از روز هفتم ماه مه تا روز ۱۵ که تظاهرات مشترک دانشجویان و کارگران در پاریس برگزار شد و به شورشی انجامید که همه (یعنی هم حکومت، هم دولت و هم حزب کمونیست فرانسه) را نگران کرد بپردازیم.
اولین نکته آن است که نهادهای نمایندگی کننده کارگران، اولین نهادهایی نبودند که به تظاهرات ماه مه پیوستند. اولین این نهادها –همانطور که در خطوط پیشین به آن اشاره شد - سندیکای اساتید آموزش عالی بود و دومین گروه، کارمندان یا به عبارت دقیق تر تکنیسین های اداره پست و تلگراف و تلفن. سندیکای تکنیسین های اداره پست و تلگراف و تلفن با انتشار اعلامیه ای در روز ششم مه فراخوانی برای اعتصاب سه روزه را منتشر کرد که از هفتم مه آغاز می شد. درست است که در همین روز سندیکای سِ. ژِ. ت۱۲ (بزرگترین مرکز وقتِ سندیکایی فرانسه و نزدیک به حزب کمونیست این کشور) نیز اعضایش در حوزه معدن را به اعتصابی یک روزه فراخواند، اما دلیل این فراخوان، ارتباطی به اعتراضات دانشجویی نداشت. علت فراخوان، کشته شدنِ شش معدنچی در معدن روش-لا-مولیر بود. فراخوان با موفقیت خارق العاده ای روبرو شد: یکصد هزار کارگر معدن دست از کار کشیدند.
در واقع از هفتم ماه مه بود که آرام، آرام بدنه سیاسی جامعه فرانسه بیدار شد. گویی شدت درگیری های ۶ مارس، همه را به صرافت موضع گیری انداخته بود. نه فقط محیط های دانشجویی و نهادهای دانشجویی، بلکه سندیکاها و گروه های سیاسی، یک به یک اعلامیه هایی منتشر کردند که وجه مشترک همه شان محکومیت سرکوب وحشیانه نیروهای انتظامی بود: پلیس و نیروهای ویژه ضد شورش. تا این روز، سازمان های سیاسی رسمی یا سکوت اختیار کرده بودند یا همچون مسئول تشکیلاتِ حزب کمونیست فرانسه که چهار سال پس از آن، در سال ۱۹۷۲ به دبیرکلی این حزب رسید و بیش از بیست سال در این مقام باقی ماند، یعنی ژرژ مارشه، در مقاله ای با عنوانِ «انقلابی های دروغین که باید افشا شوند» که در روزنامه این حزب – اومانیته، (به معنای بشریت) - منتشر شد، دانیل کوهن بندیت را «آنارشیستی آلمانی» و عنصر «شورشی »ای خواند که «در ضدّیت با منافع توده های دانشجوست و باعث تحریک جریانات فاشیستی خواهد شد». او همچنین با سوء ظن از تظاهرات سوم مارس یاد کرد و این پرسش را مطرح ساخت که «جای سؤال دارد که چرا هرگاه نیروهای کارگری به وحدت سیاسی نزدیک می شوند، گروهی چپ رو وارد کار شده و صحنه سیاسی را مغشوش می کند؟»۱۳
ارتباط «جنبش ۲۲ مارس» با نهادهای کارگری البته دارای سابقه ای طولانی تر بود. همانطورکه در خطوط پیشین یادآور شدیم، «جنبش ۲۲ مارس» که متشکل بود از گروه های کمونیست ماوراء چپ، مدت ها بود که تلاش می کرد با سندیکاهای کارگری و همچنین جناح ناراضی و رادیکال تر حزب کمونیست فرانسه ارتباط برقرار کند.۱۴ امری که باعث عناد میان حزب کمونیست فرانسه و سندیکاهای وابسته و نزدیک به وی با «جنبش ۲۲ مارس» بود. به عنوان مثال، دو روز پیش از درگیری های ۳ مه، زمانی که دانشجویان قصد پیوستن به راهپیمایی اول ماه مه (روز جهانی کارگر) در پاریس را داشتند، اعضای انتظاماتِ این راهپیمایی با شدت و خشونت از ورود آن ها به جمع راهپیمان ها جلوگیری کرده بودند.۱۵ باید یادآور شویم که سندیکای سِ. ژِ. تِ. فراخوان این راهپیمایی را داده بود اما سایر سندیکاهای بزرگ کارگری و کارمندی همچون سِ. اف. دِ. تِ.۱۶، اف. ژ. دِ. اِس.۱۷و سندیکای کارمندان آموزش و پرورش از پیوستن به آن خودداری کرده بودند. به این معنا، نه فقط سازمان ها و نیروهای سیاسی و سندیکایی چپ در آغاز کار به جنبش دانشجویی عنایت چندانی نداشتند و بیشتر در مقام منتقدشان برآمده بودند تا همراهی با آن ها، بلکه این سندیکاهای کارگری در میان خود نیز همبستگی چندانی نداشتند و تشتت بین صفوف آن ها به حدی بود که حتی نتوانسته بودند به توافقی برای مهم ترین واقعه کارگری سال – یعنی راهپیمایی روز جهان کارگر - برسند. همه این داده ها از ۸ ماه مه آرام آرام تغییر کردند.
در ۸ مه در حالی که حزب کمونیست فرانسه همچنان در نشریه اش «چپ روها» را محکوم می کرد، دو سندیکای بزرگ سِ. اف. دِ. تِ. و سِ. ژِ. تِ. طی جلسه ای مصمم به پیوستن به دانشجویان شدند. نهایتاً در روز ۱۱ مه، این دو سندیکا همراه با سندیکای اساتید آموزش عالی، سندیکای آموزش و پرورش، اتحادیه دانشجویان فرانسه، فراخوانی را برای اعتصاب عمومی برای ۱۳ ماه مه منتشر کردند. دیگر سندیکای مهم کارگری (اِف. او۱۸) نیز پس از انتشار فراخوان به آن پیوست. مطالباتِ مطرح شده در این فراخوان، دقیقاً همان سه مطالبه دانشجویان بودند. پیوستن به جنبش دانشجویی، باعث اتحادی میان سندیکاها شد که تا هفته پیش آن را پس زده بودند. البته در این فاصله تعدادی از روشنفکران سرشناس فرانسه به ابتکار ژان پل سارتر نیز به حمایت از تقاضاهای دانشجویان پرداختند و همچنین جمعی از روزنامه نگاران، متشکل از روزنامه نگارانِ روزنامه های لوموند، اومانیته، اکسپرس، نوول ابسرواتور و تِموانیاژ کرِتی یَن (شهادت مسیحی) اعلام کردند که کمیته حقیقت یابی را برای کشف حقایق در مورد رفتار نیروهای پلیس در تظاهرات گذشته تشکیل داده اند.
در تمامی این روزها تا ۱۳ ماه مه که حدود یک میلیون نفر در میدان دانفر روشرو راهپیمایی کردند، اعتراضات دانشجویی نه فقط در دانشگاه های مختلف پاریس و درگیری با پلیس ادامه داشتِ بلکه دانشکده های شهرهای دیگر نیز تقریباً همگی به اعتراض مشغول بودند. پس از راهپیمایی عظیمِ دانفر روشرو، دانشجویان حدود ۸ شب به سمت سوربُن سرازیر شدند تا آن را اشغال کنند. جمعیتی ۳۰ هزار نفری متشکل از دانشجویان و کارگرانی که در تظاهرات شرکت کرده بودند به سمت این دانشگاه به حرکت آمدند و در طی مسیر تصمیم بر آن شد که نه فقط دانشگاه که تمامی محله کارتیه لاتن به اشغال در بیاید. از این رو سنگرهایی در تمامی محله بسته شد. وزیر آموزش ملی – آلن پِرفیت - پذیرفت که جلسه ای با نمایندگان دانشجویان برای مصالحه داشته باشد. ساعت یک شب بود که دانیل کوهن بندیت از جلسه مذاکره خارج شد و اعلام کرد که توافقی حاصل نشده است. همزمان به نیروهای پلیس دستور داده شد که برای رفع اشغال محله کارتیه لاتن وارد کار شوند. درگیری های این شب، به جنگ داخلی بیشتر شبیه بود تا درگیری ای معمول. حدود ۴۰۰ نفر از طرفین زخمی و ۴۶۰ نفر دستگیر شدند و ۱۸۸ اتوموبیل که حدود ۶۰ تای آن ها کاملاً سوخته بود صدمه دیدند.

از فردای این واقعه، اعتراضات نه فقط گسترده تر شدند بلکه هم حوزه های جدیدی از جامعه را در بر گرفتند، هم در برخی حوزه ها شکلی نهادینه یافتند و هم در حوزه کارگری صورتی یافتند که حکایت از آن داشت که حتی کار از دست سندیکاها نیز خارج شده است. حوزه های جدید عبارت بودند از مراکز تحقیقاتی که در فرانسه کم و بیش به دانشگاه ها وابسته اند. دبیرستان ها نیز وارد کار شدند و با اشغال ساختمان مدرسه ها، به بحران ها افزودند. در دانشکده ها، محله ها و برخی از کارخانه ها، کمیته هایی برای مدیریت خودمختار تشکیل شد و اعتصاب غیرمتمرکز و خودپا (یعنی بدون رهبری سندیکاهای کارگری) در کارخانه ها آغاز شد. به عنوان مثال کارگران و تکنیسین های کارخانه «سود-آویاسیون» که حدود ۲ هزار نفر بودند، در روز ۱۴ مه ، بدون هیچ پیش آگهی ای دست به اعتصاب زدند.


فردای آن روز، اولین بخش از کارگران کارخانه ماشین سازی رنو نیز اعلام اعتصاب نمودند و کارگاه های شان را اشغال کردند. همچنین ۲۵۰۰ دانشجو، تئاتر ادئون را اشغال کردند و در آنجا به صورتی شبانه روزی به برگزاری کنفرانس مطبوعاتی و سمینار و جلسات مشورتی پرداختند. پانزدهم ماه مه همچنین شاهد تشکیل «کمیته روزنامه نگاران مستقل» در رادیو تلویزیون ملی فرانسه بود. در این سال ها، رادیو و تلویزیون در فرانسه، نهادی انحصاری و دولتی بود. در ۱۶ مه، کارگران راه آهن سراسری فرانسه نیز دست به اعتصاب زدند و مطبوعات از وجود حدود ۳۰۰ هزار کارمند و کارگر اعتصابی در کشور خبر داد. در روزهای ۱۸ و ۱۹ مه اعتصاب ها هم گسترده تر و هم پراکنده تر شدند. اعتصاب تحقیقاً تمامی کارخانه ماشین سازی رنو را گرفته بود، بزرگترین کارخانه مواد شیمیایی و دارو سازی فرانسه، رُن پولنک و ده ها کارخانه دیگر در اقصی نقاط فرانسه در اعتصاب به سر می بردند. همچنین شرکت راه آهن سراسری فرانسه، شرکت متروی پاریس و همه کارمندانِ پست و تلگراف و تلفن نیز به اعتصاب پیوسته بودند.
ورود سندیکاها و احزاب
به نظر می رسد که دو عامل باعث ورود جدی سازمان های سیاسی مخالف دولت و همچنین سندیکاها به بحران شد. یکی همان گسترش روزافزون، همزمان با پراکندگی اعتصاب ها و اعتراض ها بود و دیگری موضع سختی که دوگل همچنان و علیرغم گسترش بحران اتخاذ کرده بود. دوگل در بازگشت از سفری چهار روزه از رومانی در حالی که مشخص بود کشور کاملاً فلج شده است، صحبتی بهتر از «دغلکار» خواندن و «نقاب به چهره» داشتن معترضان و اعتصابیون نکرد و به این معنا، همچنان توطئه علیه فرانسه را مسبب شورش ها برشمرد. پیرو این سخنرانی بود که برای اولین بار در سطوح سیاسی بالای کشور، صحبت از لزوم استعفای دوگل شد. پیه ر مندس فرانس، محبوب ترین چهره شناخته شده چپ در این دوران در سخنرانی ای در ۱۹ مه یادآور شد که «قدرت، شرایط را به وضعیتی انقلابی رسانده است و باید کنار برود».
در ۲۰ مه، ارقام رسمی از وجود ۱۰ میلیون نفر اعتصاب کننده در فرانسه خبر می دادند و صحبت از ورود سایر صنایع و از همه مهم تر بانک ها به اعتصاب بود. در ۲۱ مه تمامی سندیکاهای بزرگ کارگری با یکدیگر ملاقات کردند تا خط مشی مشخصی را در مورد راهی که باید در آینده انتخاب کنند برگزینند. دو روز بعد در حالی که دانشجویان در اعتراض به اخراج رهبرشان دانیل کوهن بندیت از فرانسه فراخوانی برای اعتصاب داده بودند، با مخالفت سِ. ژِ. تِ. در برپایی چنین راهپیمایی ای روبرو شدند و در ۲۳ مه ۴ سندیکای کارگری و کارمندی بزرگ فرانسه برای مذاکره با دولت اعلام آمادگی کردند.
مذاکرات دو روز بعد، یعنی در ۲۵ مه با حضور نخست وزیر، نمایندگانی از آن ۴ سندیکای بزرگ، سندیکای کاتولیکِ کارگران و کارمندان و سندیکای آموزش و پرورش و دو نماینده از دو انجمن کارفرمایی فرانسه آغاز شد و در ۲۷ مه اعلام شد که توافقی حاصل شده است. این توافق که به دلیل برقراری جلسات اش در ساختمان وزارت امور اجتماعی فرانسه در خیابانِ گرونل، به «توافق های گرونل» مشهور است، عمدتاً شامل ۷ بند بود: ۱- افزایش ۳۵ درصدی حداقل حقوق، ۲- افزایش سایر حقوق ها بین ۷ تا ۱۰ درصد، ۳- کاهش ساعات کار به ۴۰ ساعت در هفته، ۴- حقّ ایجاد سندیکا در تمامی بنگاه ها، ۵- برقراری کمک هزینه خانواده، ۶- یک هفته تعطیلی اضافه در سال (که با این افزایش به چهار هفته در سال رسید) و ۷- پرداخت دستمزدهای روزهای اعتصاب.
در تمامی این چهار روز، یعنی از زمان اعلام آمادگی سندیکاها برای مذاکره تا رسیدن به توافقات - که هر چند در کوتاه مدت به نظر رسید، چاره کار نیستند اما در عمل، آغازی بودند به پایان ماجرا -، هم فراخوان ها به راهپیمایی ادامه داشت و هم درگیری دانشجویان با پلیس و هم برپایی سنگرهایی توسط معترضان و جمع کردنشان توسط پلیس در انتهای روز.
ورود سیاسیون، خروج گام به گام کارگران
در میان ناباوری همگانی، اعتصاب کنندگان توافق ها را پس زدند و رأی به ادامه اعتصابات برای هفته بعد دادند. یک هفته دیگر فرانسه با ۱۰ میلیون اعتصاب کننده مواجه بود. در این مرحله بود که بحث سیاسی به اوج خود رسید و راهپیمایان میلیونی، این بار با شعار «برقراری دولت مردمی» به خیابان های پاریس آمدند. گردهمایی های مختلفی – عمومی و خصوصی - که در آن نیروهای چپ رسمی به بحث پیرامون تبیین آلترناتیوی برای جایگزینی حکومت دوگل می پرداختند برقرار شد.


اما ژنرال دوگل که تا آن روز بحث از برقراری رفراندومی می کرد در حوزه تغییر دانشگاه و نهادهای فرهنگی و اجتماعی جدیدی که قرار بود برای رفع نارضایتی ها تأسیس شوند، ناگهان گامی به جلو برداشت و با انحلال مجلس و اعلام انتخابات جدید برای پایان ماه ژوئن، ابتکار را در مبحث جایگزینی به دست گرفت و راه حلی را در چارچوب نهادهای انتخابی جمهوری فرانسه پیش گذاشت. رفراندوم قرار بود در ۱۶ ژوئن برگزار شود. دوگل در ۲۹ مه به سفری یک روزه رفت و بعدها روشن شد که به دیدار سران ارتش فرانسه در شهر بادن آلمان رفته است تا از حمایت احتمالی آن ها برای ورود به معرکه ای که به نظر می رسد جمع کردنش دیگر در توان پلیس و نیروهای شورشی نیست اطمینان حاصل کند. در بازگشت از این سفر بود که دوگل اعلام کرد که از برگزاری رفراندوم منصرف شده است و راه حل را در رجوع به انتخابات جدیدی برای قوه مقننه می بیند. نطق دوگل که به قصد، با همان ادبیات و لحنی تهیه شده بود که نطق معروف او در ۱۸ ژوئن ۱۹۴۰ زمانی که از لندن خود را رئیس ارتش فرانسه خواند و مردم فرانسه را به مقاومت در برابر اشغال آلمان ها دعوت کرد، حکایت از آخرین صحنه بازی ای داشت که قرار بود سرنوشت فرانسه را برای سال ها و دهه های بعدی روشن کند: از آنجا که من دارای مشروعیت ملی و جمهوری خواهانه هستم، در بیست و چهار ساعت گذشته مصمم شدم تمامی امکانات را بدون هیچ استثنایی برای نگهداری آن نظر قرار دهم. تصمیم ام را گرفتم. در شرایط فعلی کنار نخواهم رفت. نخست وزیرم را که مورد احترام همگان است، تغییر نخواهم داد. امروز مجلس ملی را منحل اعلام می کنم. از تمامی فرمانداران می خواهم که در همه جا و در تمامی لحظات در مقابل شورش ها بایستند. انتخابات در زمان و فرصت تعیین شده توسط قانون اساسی برگزار خواهد شد. مگر آنکه بشنوم که می خواهند دهان تمام ملت فرانسه را ببندند؛ بخواهند مانع از ابراز نظر وی شوند و مانع از زندگی کردنش به همان صورت که مانع از آن شده اند که محصلان تحصیل کنند، مدرسان درس بدهند و کارگران کار کنند. ابزار آن ها، فشار، تشویش اذهان و استبداد است که توسط گروه های متشکل و توسط حزبی که ابزاری برای اِعمال تام گرایی است از دیرباز برنامه ریزی شده است، هر چند که در این زمینه اکنون رقبایی هم پیدا کرده است.۱۹
دوگل و طرفدارانش اکنون یک ماه فرصت داشتند تا بازی باخته را به نفع خود تغییر دهند. اولین حرکت طرفدارانِ دولت، برگزاری راهپیمایی ای بود در بلوار شانزلیزه که حدود یک میلیون نفر در آن با شعار زنده باد دوگل، زنده باد جمهوری شرکت کردند. همزمان در بسیاری از شهرستان ها (آنژه، روان، رِن، لوهاور، بوزانسون و ...) تظاهراتی به نفع دوگل انجام شد.

■ راهپیمایی طرفداران دوگل در شانزه لیره
همچنین دولت به عوض تکیه بر قرارداد کلی گرونل که به نظر می رسید اعتصابیون را راضی نکرده است، مذاکراتی را با اعتصابیونِ بخش های مختلف آغاز کرد. اولین بخش هایی که با عقد قراردادی توافق خود را با دولت اعلام کردند و به کار برگشتند، مزد و حقوق بگیرانِ بخش های دولتی بودند: راه آهن سراسری، شرکت برق فرانسه و قطار شهری پاریس در ۳ ژوئن به سر کار برگشتند. سپس نوبت به کارخانه های بزرگ خصوصی رسید. در این میان، سندیکای سِ. ژِ. تِ. نیز تمام و کمال به خدمت برنامه بازگشت به کار درآمد و در ۵ ژوئن اعلام کرد که «منافع کارگران در بازگشت به کار است».۲۰ دو روز بعد، در ۷ ژوئن این سندیکای نزدیک به حزب کمونیست که بیش از همه بر طبل رفتن دوگل و برقراری حکومت مردمی پافشاری می کرد از «بازگشت جمعی و پیروزمندانه کارگران به کار» خبر می داد.۲۱
البته دولت فقط به مذاکره و مصالحه اکتفا نکرد و آنجا که ممکن بود، پلیس ضد شورش را برای پس گرفتنِ کارخانه های اشغال شده به کار می گرفت. به نظر می رسد که مرگِ دانش آموز  ۱۸ ساله ای در یکی از درگیری ها میان نیروهای ضدّ شورش و کارگران کارخانه فلَن و دانشجویان و دانش آموزانی که برای کمک به آن ها رفته بودند، نقطه عطفی در تقابل های خیابانی به شمار می رود. راهپیمایی هایی که در ارتباط با این اتفاق توسط دانشجویان فراخوانده شد، همگی با سکوت برگزار شد که خود نشان از اُفت تنش ها داشت. با این همه، جنگ و گریز میان دانشجویان تا اواخر ماه ژوئن ادامه داشت، در حالی که دولت تمامی گروه های ماوراء چپ را ممنوع اعلام کرد. آخرین سنگرهای دانشجویی چند روز مانده به اولین دور انتخابات مجلس که در ۲۳ ژوئن برگزار شد، جمع شدند. کارگران کارخانه های بزرگ ماشین سازی (رنو، پژو و سیتروئن) به سر کار بازگشتند و امتحانات دیپلم دبیرستان ها تقریباً به موقع برگزار شد.

آیا مه ۶۸ پدیده ای یکّه و مختص فرانسه بود؟
جنبش مه ۶۸ از بسیاری جهات شباهت زیادی به  دو جنبش مهم دیگری داشت که در اوایل دهه ۱۹۶۰ میلادی، یکی در آمریکا و دیگری در آلمان شکل گرفته بودند. همانطور که دانیل بن سعید یکی از رهبران «لیگ کمونیست های انقلابی» (تروتسکیست) و یکی از بنیانگذاران «جنبش ۲۲ مارس» و از رهبران جنبش مه ۶۸، بیست سال بعد در مورد ذهنیت دانشجویان در این دوران توضیح می دهد، یکی از ویژگی های جنبش [دانشجویی در آن سال ها] فی البداهگی اش بود در به هم آمیختنِ مضامینِ ضدسرمایه داری – به ویژه از طریق اعتراض به نظام آموزشی - و مضامینِ بین المللی. زیرا تقریباً تمامی جریان های دانشجویی، میان این جنبش و [جنگ] ویتنام، این همانی برقرار می کردند... نوعی همگرایی طبیعی میان جنبش های ضدّ اقتدار و ضدّ سرمایه داری در جوانان اروپای غربی، آمریکا و ژاپن با جنبش های ضدّ دیوانسالاری در اروپای شرقی وجود داشت و به وضوح جنگ ویتنام نقطه پیوند همه این ها به شمار می رفت. این وحدتِ تقریباً طبیعی بعدها با ماجرای انقلاب فرهنگی چین، ماجراهای کامبوج از بین رفت. در دهه ۱۹۷۰ وضعیت تغییر کرد، اما در آن دوران یک انرژی و شور و شعفی که از احساسِ به حق بودن ناشی می شد وجود داشت.۲۲

■ راهپیمایی دانشجویان در دفاع از ویتنام
 جنبش دانشجویی آمریکا عملاً در سال ۱۹۶۰ و زمانی آغاز شد که چهار دانشجوی سیاهپوست که موضوع تبعیض قرار گرفته بودند، تحصنی خودجوش را در یکی از مغازه های بزرگ زنجیره ای فروش مواد غذایی (وولوُرث) آغاز کردند. اعتراضی که در تعدادی از سایر شهرهای کشور تکرار شد. همبستگی دانشجویان سفیدپوست با آن ها، سرآغاز جنبشی مدنی ای بود که علاوه بر موضوع تبعیض نژادی، آرام آرام و تا سال ۱۹۶۴ حوزه های دیگری را همچون منع آزمایش های هسته ای، آزادی بیان در دانشگاه، آزادی های مدنی و بی طرفی نسبت به حکومت کاسترو را در بر می گرفت. در پاییز سال ۱۹۶۴ این جنبش برای خود نام «جنبش آزادی بیان»۲۳ را برگزید. تا سال ۱۹۶۵، این دانشجویان خود را پیرو ایده آل های بنیانگذاران آمریکا می دانستند. ایده آل هایی همچون برابری و آزادی و جستجوی خوشبختی که به نظر آن ها سیاستمدارانِ لیبرال به آن ها خیانت کرده بودند. از سال ۱۹۶۵ به بعد دو عامل باعث رادیکالیزه شدنِ این جنبش شد. یکی پدید آمدنِ گروه های تندروی مدافع حقوق سیاهپوستان و دیگری افشای اسنادی در مورد جنگ ویتنام که اثبات می کرد سیاستمداران این کشور در مورد آن به مردم دروغ گفته و می گویند.
«جنبش آزادی بیان» که عمدتاً در شهر دانشگاهی برکلی فعال بود و نهاد تقریباً دوقلوی آن – یعنی «دانشجویان برای جامعه ای دموکراتیک۲۴» - که مدعی داشتنِ پوشش گسترده تری بود، در گام اول با طرح شعارهایی ناظر بر لزوم گسترش خودگردانی، دموکراسی مشارکتی و مفاهیمی نزدیک به این ها چرخش خود را به سوی مطالبات رادیکال تر آغاز کردند و سپس در سال ۱۹۶۷ به نقد رادیکال جامعه سرمایه داری و پذیرش مارکسیسم به عنوان «فلسفه انقلابی منسجم، تبیین شده و تحلیلی»۲۵ روی آوردند. از این پس، رادیکالیزاسیون این جنبش شتاب زیادی گرفت و رهبرانِ آن رسماً خود را «کمونیست های انقلابی» نامیدند.۲۶ نه تنها گفتمانِ دانشجویی ای که در این سال ها در آمریکا تولید شد، «توسط جنبش ۲۲ مارس» و به ویژه بخش تروتسکیست آن ها اتخاذ گشت، بلکه به واسطه تبادل کنشگرِ انقلابی نیز تجربه دانشجویان رادیکال آمریکایی به فرانسه منتقل گشت.۲۷
تجربه دیگری که هم مستقیم (به واسطه تبادل کنشگر و از جمله شناخته شده ترینِ آن ها، دانیل کوهن بندیت) و هم غیرمستقیم (به واسطه نوع مبارزه و اشتراک ارزش ها) بر مه ۶۸ مؤثر بود، جنبش دانشجویان آلمان بود که توسط تشکلی به نام «فدراسیون دانشجویان سوسیالیست آلمان۲۸» هدایت می شد. سابقه این جنبش بسیار طولانی تر از سایر جنبش هایی بود که در دهه 1960 میلادی در سراسر اروپا سر بر آوردند و به معنایی نیز هم از جنبه نظری پیچیده تر از آن ها بود و هم از نظر تشکیلاتی متفاوت با آن ها. سابقه فدراسیون دانشجویان سوسیالیست آلمان به پایان جنگ دوم جهانی یعنی سال ۱۹۴۶ باز می گردد، آن ها بدواً به حزب سوسیال دموکرات این کشور تحت رهبری هلموت اشمیت نزدیک بودند و مخالف رادیکالیسم چپ. اما پس از آنکه حزب سوسیال دموکرات آلمان در کنگره بادگودسبرگ مرامنامه خود را بازبینی کرد و دیگر نه خود را یک حزب کارگری، بلکه حزبی مردمی تعریف کرد از آن حزب جدا شده و به صورت یک تشکل مجزا فعالیت کردند. تشکلی که وجه ممیزه اش پس زدن دموکراسی پارلمانی، و شعارش، فعالیت در جامعه و نه در مجلس و دولت بود.۲۹
واقعیت آن است که آلمان پس از جنگ با یک مشکل سیاسی ویژه روبرو بود. بازسازی این کشور از تبعات مالی، اقتصادی، سیاسی و اخلاقی پس از جنگ، احزاب بزرگ این کشور را به نوعی ائتلاف دائمی سوق می داد و وجود منافع همپوشان میان اقشار و طبقات کشور چنان بود که سیاست منازعاتی را برنمی تابید. در عین حال این وضعیت، هر چند به اقتدار دولت می افزود فضای خفقانی را برای نسل جدید که خود را مبرّا از خطاهای آلمان در جنگ می دانست ایجاد کرده بود که این نسل، رهایی خود از آن را به واسطه نهادهای رسمی و اقتصاد سرمایه داری در حال بازسازی شدن نمی دید.
در سوی دیگر این معادله، وجه نظری کار بود که همواره در سیاست ورزی در آلمان از وزن بیشتری نسبت به سایر کشورها برخوردار بوده است. جنبش دانشجویان آلمان به مجموعه ای از متون انتقادی تکیه داشت که همگی در فاصله سال های میانی دهه ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۵ توسط متفکرانی تولید شده بودند – مشهور به «مکتب فرانکفورت» - که در اواسط دهه ۱۹۳۰، آلمان نازی را به مقصد آمریکا ترک کرده بودند.۳۰ به طور خیلی خلاصه، مجموعه این متون اقتصادی ناظر بودند بر ورود دیدگاه انتقادی به حوزه هایی از زندگی روزمره که تا پیش از این یا ۱) به علت خصوصی تلقی شدن، موضوع داوری با مِلاک ها و معیارهای دموکراتیک قرار نمی گرفتند؛ یعنی به عنوان مثال، خانواده و جنسیت و فرهنگ در معنای گسترده آن؛ یا ۲) در مظان اتهامِ سرسپردگی به سرمایه و بازتولید روابطِ دیکته شده توسط نیازهای آن در حوزه های عمومی نبودند،۳۱ یعنی به عنوان مثال، تبلیغات، رابطه استاد و دانشجو، تکنوکراسی و بوروکراسی و غیره. این ها همه موضوعاتی بودند که جنبش دانشجویانِ آلمان اکنون مدعی آن بود که توان تولید «ضدّ» اش را دارد و برای این کار دست به انواع و اقسام فعالیت های اجتماعی در انواع و اقسام سپهرهای عمومی می زد تا وجود یک چنین «ضدفرهنگی» را به اثبات برساند.۳۲ پدیده ای که از آن به عنوان «بازگشت ایدئولوژی» به فضای سیاسی نیز نام برده شده است.۳۳ جنبش دانشجویان آلمان در سال ۱۹۶۷ بیش از پیش به خشونت روی آورد، از جمله به دلیل کشته شدنِ یکی از اعضایش توسط پلیس در تظاهراتی که در دوم ژوئن ۱۹۶۷ علیه ورود محمدرضا پهلوی به آلمان ترتیب داده شده بود.۳۴جنبش دانشجویان آلمان با کشته شدنِ مهم ترین و شناخته شده ترین رهبرش، رودی دوچکه۳۵ توسط یکی از فعالان ماوراء راست رو به افول نهاد.


■ رودی دوچکه و دانیل کوهن بندیت در جنبش دانشجویان آلمان
اکنون می توان به پرسشی که در ابتدای این بخش مطرح کردیم پاسخ بدهیم: یعنی به این پرسش که «آیا مه ۶۸ پدیده ای یکّه و مختص فرانسه بود؟» به اعتبار آنچه به اختصار در مورد جنبش دانشجویان در آمریکا و آلمان گفته شد، تردیدی نمی توان داشت که این پدیده تا آنجا که به دانشجویی بودنِ نقطه آغازین حرکت، مطالباتی که پیش نهاده می شد و همبستگی های بین المللی ای که آتش تظاهرات دانشجویی را روشن نگاه می داشتند مربوط می شود، مختص فرانسه نبود و حتی از خودِ این کشور نیز شروع نشد. همچنین دیدگاه های فرهنگی اجتماعی و سیاسی ای که باعث شد دانشجویان فرانسوی تا پای جان در تظاهرات مه و ژوئن ایستادگی کنند نیز دارای پیشینه ای روشن بود که به یک دهه پیش از آن باز می گشت. از منظر تئوریک نیز دانشجویان فرانسوی به همان ابزارهای فکری ای متکی بودند که پیشینیانِ آن ها در آمریکا و به ویژه در آلمان. با این همه، مه ۶۸ دارای یک ویژگی بود و این ویژگی را نیز پس از آنکه جنبش های مشابهی در سایر کشورهای اروپایی – از جمله مهم ترینِ آن ها ایتالیا - و آمریکای جنوبی و ژاپن سر برآوردند، همچنان حفظ کرد. این ویژگی، گسترش اعتراضات دانشجویی بود به سایر اقشار اجتماعی، بالاخص به کارگران و کادر فنی کارخانه ها.
توضیح این پدیده مسلماً دلایل بسیاری دارد که باز کردنِ آن ها در این فرصت کوتاه ممکن نیست. اما به اختصار می توان گفت که یکی از دلایل این پدیده، پایین بودن مزد کارگران در فرانسه نسبت به کشوری مثل آلمان بود. همانطور که در خطوط پیشین یادآور شدیم، یکی از بندهای توافق گرونل، افزایش ۳۵ درصدی حداقل حقوق بود. دلیل دیگری که برای پیوستن سایر گروه های اجتماعی به شورش مه ۶۸ می توان برشمرد، وضعیت اقتدارگرایانه و پدرسالارانه حاکم بر کارخانجات در فرانسه بود که در آن ها کارگرانِ فرانسوی بر خلاف همتایانِ آلمانی خود به هیچ وجه در مدیریت کارخانه مشارکت نداشتند. همانطور که دیدیم یکی دیگر از بندهای توافق گرونل، حقّ داشتن دفتر سندیکا در کارخانه بود. دلیل سوم، که شاید بتوان از آن به عنوان مهم ترین دلیل نیز یاد کرد (زیرا همچون مفصلی میان دانشجویان و کارگران عمل کرد) وضع خاصّ کادرهای فنی و مدیرهای میانی در کارخانه های فرانسه بود. این افراد که همگی از سطح بالای تحصیلات برخوردار بودند، علیرغم داشتنِ مسئولیت های سنگین، نه فقط حقوقی چندان بالاتر از کارگران نداشتند، بلکه شامل هیچ نوع اضافه کاری نیز نمی شدند.۳۶همین افراد بودند که میانجی برقراری تماس میان دانشجویان و کارگران شدند. تماس هایی که هم سندیکای س. ژ. ت. و هم حزب کمونیست فرانسه به شدت و گاه با خشونت آن را پس می زدند.
مه ۶۸ چه تأثیراتی در کوتاه مدت و میان مدت بر جامعه و سیاست فرانسه داشت؟
بحث در مورد میراث مه ۶۸، بحث تقریباً بی پایانی است که نه فقط هرازچندگاه و به بهانه سالگرد آن در فرانسه مطرح می شود، بلکه همچون پدیده ای که گویی نقطه انشقاقی در تاریخ فرانسه به شمار می رود نیز گاه از منظر فلسفی، گاه از منظر سیاسی و گاه اقتصادی یا اجتماعی و فرهنگی مورد توجه قرار می گیرد.
از منظر سیاسی، کوتاه دامنه ترین تأثیر مه ۶۸، پیروزی بلامنازع طرفداران دوگل بود در انتخابات مجلس که در پایان ژوئن ۶۸ برگزار شد. در این انتخابات، طرفداران دوگل (اتحاد برای دفاع از جمهوری) با کسب اکثریت کرسی های مجلس به حزب بلامنازع فرانسه تبدیل شدند. این اولین باری بود در جمهوری پنجم فرانسه که یک حزب به تنهایی اکثریت مطلق آرا را به دست می آورد. دو حزب بزرگ چپ، حزب کمونیست و «فدراسیون چپ دموکرات و سوسیالیست» (به رهبری فرانسوا میتران) بزرگترین بازندگان این انتخابات بودند و هر یک به ترتیب ۳۹ و ۵۹ کرسی مجلس را از دست دادند. به نظر می رسد که علیرغم شور و اشتیاقی که مه ۶۸ در فرانسه ایجاد کرده بود، در مجموع فرانسوی ها به نمایندگانی که بازگشت نظم را به کشور وعده داده بودند رأی دادند. به این اعتبار، در وهله اول اینطور به نظر آمد که خط و مشی سختگیرانه دوگل که در تقابل با نخست وزیرش (ژرژ پمپیدو) قرار داشت، جواب داده است. با این همه این پیروزی دیری نپایید و تقریباً یک سال بعد زمانی که دوگل سعی کرد با تکیه بر این پیروی انتخاباتی، رفراندومی را برای بازسازی مشروعیت متزلزل شده خود در وقایع ۶۸ بازسازی کند، آشکار گشت که دوران حکومت اقتدارگرایانه در فرانسه به پایان رسیده است. همان بستری که مه ۶۸ بر آن به وقوع پیوسته بود، عاقبت به برکناری دوگل از قدرت نیز انجامید.
از قضا رفراندوم پیشنهادی دوگل دارای سویه های روشنِ دموکراتیک بود. این رفراندوم ناظر بر دو تغییر بود، یکی تأسیس واحدی کشوری به نام «منطقه» و دیگری، انحلال مجلس سنا از طریق ادغام آن با شورای اقتصادی - اجتماعی کشور فرانسه. رأی دهندگان در هر دو این پیشنهادها، تقویت قدرت قوه مجریه را دیدند و علاوه بر چپ ها، بخشی از نیروهای راست نیز فراخوان به پس زدن آن دادند. رفراندوم در ۲۷ آوریل با مشارکتِ بیش از ۸۰ درصد صاحبان حق رأی برگزار شد. بیش از ۵۲ درصد فرانسویان به آن رأی منفی دادند و چند دقیقه پس از نیمه شب ۲۸ آوریل، دوگل طی اطلاعیه ای کناره گیری خود را اعلام کرد و یادآور شد که از ظهر این روز دیگر هیچ مسئولیتی نخواهد داشت.


در انتخابات ریاست جمهوری که پس از استعفای دوگل برگزار شد، نخست وزیر میانه رو و محافظه کار وی، ژرژ پمپیدو به ریاست جمهوری رسید و کابینه ای را تشکیل داد که در آن تعدادی از راست گرایان جدید که مخالف حکومت اقتدارگرایانه دوگل بودند به کار گمارده شدند. یکی از این وزرا (والری ژیسکاردِستن) در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۷۴ رئیس جمهور شد و به این ترتیب آن جناح راستی که با دوگل شناخته می شد در مقام دوم در میان جناح راست فرانسه قرار گرفت. نطق ژیسکاردستنِ ۴۸ ساله - که جوان ترین رئیس جمهوری بود که فرانسه پس از جنگ دوم جهانی به خود دیده بود -، در روز پذیرش مسئولیتِ ریاست جمهوری از ورود جدی میراثِ مه ۶۸ به گفتمان سیاست رسمی در فرانسه حکایت داشت: امروز دوران جدید سیاست فرانسه آغاز می شود [...] و مقرر شده است که من این تغییر را هدایت کنم، اما به تنهایی این کار را نخواهم کرد [...] من هنوز صدای مردم فرانسه را که از ما تغییر می خواستند می شنوم. ما این تغییر را با وی، برای وی، آن گونه که در تعدد و تکثرش وجود دارد انجام خواهیم داد. به ویژه آن را با جوانانش هدایت خواهیم کرد.۳۷
مهم ترین تغییر ژیسکاردِستن ناظر بر جوانان، پایین آوردن سن حقّ رأی از ۲۱ سال به ۱۸ سال بود، جنجالی ترین تغییر، - که در زمره مطالبات مهم دانشجویان در مه ۶۸ بود - لغو جرم انگاری از سقط جنین بود و عمیق ترین تغییر، برابری شغلی زن و مرد در ارتباط با کار. نهایتاً در سال ۱۹۸۱، ژیسکاردستن، انتخابات را به فرانسوا میتران، کاندیدای سوسیالیست ها واگذار کرد (از جمله به دلیل پایین آمدن سن دارندگان حقَ رأی). کاندیدایی که شعار انتخاباتی اش یکی از معروف ترین شعارهای مه ۶۸ بود: «تغییر زندگی».
از منظر امر سیاسی نیز تردیدی نیست که اعتراضات دانشجویی دهه ۱۹۶۰ میلادی و از آن جمله مه ۶۸ در فرانسه، منشاء تغییرات مهمی شدند. شاید در این زمینه، اظهار نظر یورگن هابرماس که خود از نزدیک در تعامل با جنبش دانشجویی آلمان بود بهترین گواه این ادعا باشد. هابرماس در گفت و گویی که در سال ۱۹۸۸ به مناسبت بیستمین سالگرد مه ۶۸ در مورد میراث جنبش های دانشجویی با مجله فرانسوی دِبا (به معنی مناظره) انجام داد می گوید: از سال ۱۹۶۸ تعاریف سیاست تغییر کرده اند. بسیاری از موضوعاتی که پیش از این به طور ضمنی در حوزه خصوصی به شمار می آمدند، امروز به وضوح سیاسی هستند و با آن ها از همین منظر برخورد می شود. به عنوان مثال می توان به روابط مرد و زن و موضوع «خشونت در خانواده» اشاره کرد، یا موضوع کار خانگی یا تربیت فرزندان و غیره. نیازهای خصوصی، سیاسی شده اند [...] امروز حتی احزاب محافظه کار با تقاضاهای تغییرات اجتماعی اقشاری که مشتری آن ها به شمار می آیند مواجه هستند. دقیقاً در سطوح غیرنهادی است که بهتر از هر جای دیگری ما این گرایش به سمت آزادسازی را می توانیم مشاهده کنیم. کارل مانهایم از دمکراتیزاسیون اساسی می گفت، ما هنوز به این مرحله نرسیده ایم، اما چیزی را می توانیم مشاهده کنیم که همان روند دموکراتیزاسیون اساسی است و این روند را شورش فرهنگی ۶۸ بود که کلید زد.۳۸
البته همه جامعه شناسان و تحلیلگرانِ سیاسی با این ارزیابی هابرماس موافق نیستند و کم نیستند محققان چپ گرایی که تبعات سیاسی مه ۶۸ را مُضر به حال عدالت اجتماعی می دانند. به عنوان مثال می توان به فرانسوا ریکار اشاره کرد که بر این نظر است که فردگرایی لذت جویانه ای که در شعار «بدون مانع لذت ببرید» در مه ۶۸ تبلور یافته بود، به برآمدنِ سرمایه داری ای اینک بدون مانع انجامید.۳۹ رژیس دبره نیز که در اواسط دهه ۱۹۶۰ برای کمک به انقلابیون کوبا به این کشور و سپس همراه چه گوارا به بولیوی رفته بود و در زمره نظریه پردازانِ جنبش چریکی در جهان به شمار می آید نیز بر این نظر است که وجه نمایشی مه ۶۸ بر وجه مبارزاتی آن غالب بوده است و این خود سبب شد که دانشجویان معترض به تولد جامعه ای کمک کنند (جامعه نئولیبرال) که بدون این همراهی و همیاری پدید نمی آمد.۴۰
مه ۶۸ حتی حوزه فلسفه را نیز بی تفاوت نگذاشت و موجب داوری های یک سر متضادی گشت. در یک سوی این طیف، متفکرانی همچون لوک فِری و آلن رُنو را می یابیم که به نقد آرای چهار متفکری می پردازند که به دفاع از مه ۶۸ پرداختند تا نشان دهند که وجه مشترک همه این ها اندیشه های ضدَانسان گرایانه (آنتی هومانیسم) است. اولی فوکو که همواره وقایع حاشیه را به متن ترجیح می دهد، دومی بوردیو که نوعی مارکسیسم پیش پا افتاده را به زبانِ علمی بازگو می کند، اما در واقع نظریه هایش ابطال ناپذیر هستند و در نتیجه غیرعلمی؛ سومی ژاک لاکان که تفسیرش از روانشناسی، خودمختاری فاعلیت بشر را نفی می کند و چهارمی ژاک دریدا که گفته های هایدگر را تکرار می کند و ضدَ انسان گرایی او را بازتولید.۴۱ طُرفه آنکه در سوی دیگر این طیف، مبلغِ انسان گرایی مدرن در فرانسه –مارسل گُشه - را می یابیم که هر چند او نیز در کتابی با عنوان شرایط تاریخی، مواضعی در نقد آرای همین چهار متفکر اتخاذ می کند، اما مه ۶۸ را به این دلیل که در تاریخِ محصور توسط سرمایه داری و اقتدار شکافی ایجاد کرد و به این صورت فرصتی را برای بروز سویه های نادیده گرفته شده بشر پدید آورد، پدیده ای مثبت برای تفکر انسان گرایی ارزیابی کرده و بازبینی آن را امری مهم و جدی می داند.۴۲
نهایتاً آنچه باقی می ماند نظر عموم مردم است پنجاه سال پس از مه ۶۸. در نظرسنجی ای که در همین روزهایی که فرانسه پنجاهمین سالگرد این وقایع را زندگی می کند منتشر شده است، به نحو خارق العاده ای ۷۹ درصد مردم فرانسه اعلام کرده اند که در مجموع و به دلایل مختلف تبعات مه ۶۸ را مثبت می دانند.۴۳موضعی که به نظر می رسد نارضایتی آن ها از وضعیت حال شان در اعلام آن بی تأثیر نباشد و اینکه افسانه مه ۶۸ بیش از واقعیت آن جذاب به نظر می رسد. زیرا تنها ۶۱ درصد از پیمایش شدگانی که بین ۱۸ تا ۳۴ سال دارند گفته اند که دقیقاً می دانند که مه ۶۸ چیست و تعداد کسانی که تبعات آن را منفی می دانند، در میان کسانی که این وقایع را زندگی کردند بیشتر از کسانی است که فقط در مورد آن شنیده اند.


گفتیم که افسانه های زیادی پیرامون مه ۶۸ وجود دارند که نشان از ابعاد رهایی بخشِ ذهنی آن دارد. اکنون با یکی از افسانه ها به این واقعه نگاری پایان دهیم: در روز ۱۶ ژوئن ۶۸، پلیس برای آخرین بار به سوربُن هجوم آورد و همه دانشجویان را از دانشگاه بیرون کرد. سپس رفتگران اقدام به پاکسازی محل و پاک کردنِ دیوارها از صدها شعاری کردند که دانشجویان بر آن ها نوشته بودند. یکی از این شعارها که روی سنگ کنده شده بود از این پاکسازی جان سالم به در برد. شعاری که معلوم نبود مخاطبش کیست و از سوی کدام گروه و ناظر بر چه هدفی نوشته شده است: «زندگی در جای دیگر است ...»۴۴
یادداشت ها:
1- سخنرانی دوگل در ۳۰ می ۱۹۶۸، منتشر شده در روزنامه لوموند، اول ژوئن ۱۹۶۸.
2- Geneviève Dreyfus-Armand, « Le mouvement du 22 mars. Entretien avec Daniel Cohn-Bendit », Matériaux pour l’histoire de notre temps, 1988  11-13  pp. 124-129
3- Alain Touraine, Le mouvement de mai ou le communisme utopique, Seuil, Paris, 1958 ; La société post-industrielle, Denoel, Paris, 1969.
4- Philippe Bénétonet Jean Touchard, « Les interprétations de la crise de mai-juin ۱۹۶۸ », Revue française de science politique, 1970,  20-3,  pp. 503-544.
نویسندگان از انتشار بیش از 120 عنوان کتاب و تعداد پُرشمارتری مقاله صحبت می کنند. (ص۵۰۴)
5- اهمیت رنه رمون که خود در زمره منتقدان به وضعیت دانشگاه های فرانسه بود و با برخی از مطالبات آن ها همسویی داشت در خودِ این واقعه چندان است که بعدها مقاله ای درباره همین واقعه و مسیر بعدی فعالیت های وی منتشر شد. بنگرید به:
Charles Mercier, « René Rémond à Nanterre en 1968 », Vingtième Siècle. Revue d’histoire, n° 104, 2009.
6- Jean-Pierre Duteuil, « Les groupes politiques d’extrême-gauche à Nanterre », Matériaux pour l’histoire de notre temps, 1988,  11-13  pp. 110-115.
7- Les situationnistes
8- Alain Monchablon, « L’UNEF avant mai. En attendant le miracle... », Matériaux pour l’histoire de notre temps, 11-13, 1988,  pp. 87-91.
9- همان، ص۸۸.
10- Syndicat National de l’enseignement supérieur (SNESup)
11- کارل مارکس، فردریش انگلس، «مانیفست کمونیست»، ترجمه حسن مرتضوی و محمود عبادیان، در لئو پانیچ و کالین لیز، مانیفست پس از ۱۵۰ سال، ترجمه حسن مرتضوی، انتشارات آگه، چ ۲، تهران، ۱۳۸۰، ص ۲۹۲.
12 - Confédération Général du Travail (CGT).کنفدراسیون عمومی کار
13- Odile Aubourg, « La presse contaminée. France-Soir, le Monde, l’Humanité et le Figaro face au conflit social », Matériaux pour l’histoire de notre temps, 1988,  11-13,  pp. 242.
14- این گروه که از شاخص ترین چهره های آن آلن تورن و هانری لوفِور بودند که هر دو بعدها در زمره نظریه پردازان معروف جامعه شناسی قرار گرفتند، اولاً به سرسپردگی حزب کمونیست به شوروی معترض بودند و دوم از مشی این حزب که به نظر آن ها بیش از حد اصلاح طلبانه و پارلمانتاریستی بود.
15- Monique Suzzoni, « Chronologie générale », Matériaux pour l’histoire de notre temps, 1988,  11-13,  p. 290.
16- Confédération Française Démocratique du Travail. کنفدراسیون دموکراتیکِ کار فرانسه
17- Fédératin de la Gauche Démocrate et Socialiste (FGDS).فدراسیون چپ دموکرات و سوسیالیست
18- La Force Ouvrière (F. O.) قدرت کارگری
19- Jean Lacouture, De Gaulle, Paris, (3 Vol.), Vol. 3, Le Souverain (1959-1970), Éditions Seuil, Paris, 1986, pp. 705-720.
20- Monique Suzzoni, « Chronologie générale », op. cit. p. 297.
21- همان، ص ۲۹۸.
22- Geneviève Dreyfus-Armand, « Ni mysthifier ni minimiser. Entretien avec Daniel Bensaïd », Matériaux pour l’histoire de notre temps, 1988, 11-13, p. 266.
23- Free Speech Movement (FSM)
24- Students for Democratic Society (SDS)
25- Kirkpatrick Sale, SDS: The Rise and Development of the Students for a Democratic Society, Vintage Books, New York, 1973, p. 391.
26- Marie-ChristineGranjon, L’Amérique de la contestation. Les années 60 aux Etats-Unis, Presses de la fondation nationale des sciences politiques, Paris, 1985
۲۷- به دو مورد مشخص از این دست تبادلاتِ کنشگر در مقاله زیر (که در همین شماره با عنوانِ «تبعات فعالیت سیاسی در مه ۱۹۶۸ بر مسیر زندگی کنشگران» ترجمه شده است) اشاره شده است:
Julie Pagis, « Incidences biographiques du militantisme en Mai 68 », Sociétés Contemporaines, n° 84, 2011/4, p. 33.
28-SozialistischerDeutscherStudentenbund (SDS).
29- Niall Bond, “Allemagne ۶۸”, Histoire@Politique, n° 6, 2008/3, p. 16
30- معروف ترینِ این نوشته ها که امروز کم و بیش در همه جای جهان شناخته شده هستند و تقریباً همگی در زمره  کلاسیک های جامعه شناسی به شمار می روند، عبارتند از: شخصیت مقتدر (تئودور آدورنو، ۱۹۵۰)، اروس و تمدن (هربرت مارکوزه، ۱۹۵۵)، انسان تک ساحتی (هربرت مارکوزه، ۱۹۶۴)، سپهر عمومی (یورگن هابرماس، ۱۹۶۵)، دیالکتیک منفی (تئودور آدورنو، ۱۹۶۶)، نقد عقل ابزاری (ماکس هورکهایمر، ۱۹۶۷).
31- Rainer Erd, «Vingt ans après : La culture politique et les institutions en R.F.A », entretien avec Jürgen Habermas, Le Débat, n° 51, 1988/4, p. 165.
32- Michel-Antoine Burnier, « Le matin des sociologues. Entretien avec Alain Touraine », (Magazine Débats, 1972), en ligne, Genre, sexualité & société  (https://journals.openedition.org/gss/1347).
33- Gérard Schneilin, « Le retour des idéologies. Réflexions sur les années soixante en RFA », Matériaux pour l’histoire de notre temps, 1988,  11-13,  pp. 31-37.
34 - Niall Bond, “Allemagne 68”, op. cit. p. 18.
35- Rudi Dutschke
36- Luc Boltanski, Les Cadres. La formation d’un groupe social, Editions Minuit, Paris, 1982.
37- نطق ریاست جمهوری والری ژیسکاردستن، قابل دسترسی در:
http://www.elysee.fr/la-presidence/discours-d-investiture-de-valery-giscard-d-estaing/
38- Rainer Erd, «Vingt ans après : La culture politique et les institutions en R.F.A », op. cit. p. 166.
39- François Ricard, La Génération lyrique. Essai sur la vie et l’œuvre des premiers-nés du baby-boom, Boréol, Montréal, 1992.
40- Régis Debray, Modeste contribution aux discours et cérémonies officiels du dixième anniversaire, Maspero, Paris, 1978.
41- Luc Ferry, Alain Renaut, La pensée 68. Essai sur l’antihumanisme contemporain, Gallimard, 1985.
42- Marcel Gauchet, La condition Historique, Stock, Paris, 2003, pp. 27-60.
43- ÉTUDE : 50 ANS APRÈS MAI 68, QUEL HÉRITAGE ?https://www.nouveau-magazine-litteraire.com/idees/etude-50-ans-apres-mai-68-quel-heritage
44- Monique Suzzoni, « Chronologie générale », Matériaux pour l’histoire de notre temps,  op.cit.,  11-13  p. 303.
 

کلید واژه ها: مه ۶۸ دوگل فرانسه مراد ثقفی


نظر شما :