برداشت های اشتباه از یک دشمنی دیرینه

جنگ سرد ایالات متحده و چین بر سر چیست؟ (بخش اول)

۱۹ تیر ۱۳۹۹ | ۱۸:۰۰ کد : ۱۹۹۳۰۱۵ اخبار اصلی آمریکا آسیا و آفریقا
همه برداشت های اشتباهی از دلیل جنگ سرد کنونی بین ایالات متحده و چین دارند. جناح چپ تصور می کند دلیل این جنگ غرور و خودرایی آمریکاست و جناح راست باور دارد که بدخواهی و شرارت چین دو کشور را به اینجا کشانده؛ اما هر دو اشتباه می کنند!
جنگ سرد ایالات متحده و چین بر سر چیست؟ (بخش اول)

نویسنده: استِفِن ام. والت

دیپلماسی ایرانی: ایالات متحده این روزها به شدت دو قطبی شده، اما تقریبا همه در این کشور بر سر این مساله توافق نظر دارند که چین یک مشکل بزرگ است. دولت دونالد ترامپ از روز اول بر سر مسائل تجاری با چین مشکل داشته و در استراتژی امنیت ملی سال ۲۰۱۷، این کشور را بزرگ ترین رقیب استراتژیک آمریکا نامیده است. (البته به نظر می رسد ترامپ به شرط آنکه چین به پیروزی مجددش در انتخابات ریاست جمهوری کمک کند، از این کشور خواهد گذشت که این صرفا نشانه بی ثباتی و سیاست گذاری ‌های ضد و نقیض اوست.) جو بایدن، نامزد حزب دموکرات در انتخابات، هم اگرچه کارزار تبلیغاتی خود را با بی اهمیت توصیف کردن ترس موجود از چین آغاز کرده، اما به تدریج رویکرد شدیدالحن تری در پیش گرفته است. اعضای تندروی حزب جمهوری خواه در کنگره درباره چین هشدار داده و اعضای میانه روتر درباره «جنگ سرد جدید» ابراز نگرانی کرده و ازسرگیری مذاکرات برای مدیریت روابط را خواستار شده ‌اند. همه گروه های سیاسی فعال در آمریکا به رغم اختلاف نظرها در دیدگاه هایشان، اهمیت ویژه ای برای روابط چین و آمریکا قائل هستند.

در مساله رقابت چین و آمریکا نوعی تمایل آشنا به درگیری مبتنی بر شاخصه های فردی از جمله ایدئولوژی حاکم، نهادهای داخلی یا شخصیت رهبران خاص، دیده می شود. آمریکا برای شکست دادن نظامی گرایی آلمان و ایمن ساختن جهان برای دموکراسی وارد جنگ جهانی اول شد و بعدتر در جنگ جهانی دوم جنگید تا فاشیسم را شکست دهد. در آغاز جنگ سرد جورج کنان در مقاله ‌ای تحت عنوان «ایکس» نوشت که روسیه انگیزه داخلی برای توسعه را دارد و برای توجیه استبدادگری حزب کمونیست، به دشمنان خارجی وابسته است. او در ادامه نوشت که مصالحه کاری از پیش نمی برد و تنها چاره، محدودسازی اتحاد جماهیر شوروی تا معتدل شدن نظام داخلی آن است. ایالات متحده تا همین اواخر نیات شوم صدام حسین را عامل مشکل های آمریکا با عراق می خواند و هنوز رهبران ایران ره به مثابه افرادی مذهبی و غیرمنطقی به تصویر می کشد که رفتار آنها در سیاست خارجی تنها مبتنی بر باورهای ایدئولوژیک است. اما در همه این موارد مشکل اصلی از ماهیت دشمنی ها نشات می گیرد و نه از شرایط موجود یا ماهیت سیاست های بین المللی.

در رابطه با چین نیز همین شرایط صادق است. ژنرال اچ. آر. مک مستر، مشاور پیشین امنیت ملی، چین را تهدید توصیف کرده چون رهبران این کشور «الگوی اقتدارگرایانه بسته» را به عنوان جایگزینی برای «دولتداری دموکراتیک و اقتصاد بازار آزاد» ترویج می دهند. مایک پنس، معاون رئیس جمهوری، نیز معتقد است تنها راه حذر از درگیری این است که رهبران چین رویه خود را تغییر داده و به روحیه اصلاحات، بازگشایی و آزادی بیشتر بازگردند. حتی کوین راد، نخست وزیر پیشین استرالیا، نیز گفته بخش عمده رویکرد تهاجمی چین به متمرکز شدن قدرت در دوران ریاست جمهوری شی جینپینگ برمی‌گردد. معنای ضمنی چنین دیدگاهی این است که حضور یک رهبر متفاوت در چین می تواند کمتر مشکل ساز باشد. به طور مشابه، تیموتی گارتون اَش باور دارد که دلیل اصلی جنگ سرد جدید رویه ایست که حزب کمونیست چین از سال ۲۰۱۲ تحت رهبری شی اتخاذ کرده. برخی از دیگر ناظران هم به ملی گرایی فزاینده به عنوان یک عامل کلیدی دیگر در سیاست خارجی تهاجمی چین اشاره می کنند.

محققان روابط بین الملل با تکیه بر مفاهیمی که اولین مرتبه توسط کِنِت والتز مطرح شده، برداشت های اینچنینی را «واحد-سطح»، «تقلیل گرایی» یا «تصویر دوم» می خوانند. طبق نمونه های متعددی در این خانواده بزرگ از نظریه ها، رفتار سیاست خارجی یک کشور در درجه اول نتیجه ویژگی های داخلی آن است. بنابراین، سیاست خارجی ایالات متحده گاهی به نظام دموکراتیک، ارزش های لیبرال یا نظم اقتصادی سرمایه داری برمی گردد درست همانطوری که رفتار سایر کشورها از ماهیت رژیم داخلی، ایدئولوژی حاکم، فرهنگ استراتژیک یا شخصیت رهبران آنها ناشی می شود. 

توضیحات مبتنی بر خصوصیات داخلی تا حدی جذاب هستند چون یک ساده و واضح به نظر می رسند: دموکراسی های صلح دوست بر مبنای هنجارهای مدارا عمل می کنند و در مقابل، اقدامات تجاوزگرایانه متجاوزان هم این است که بر مبنای سلطه یا اجبار بنا شده اند یا محدودیتی بر فعالیت رهبران اعمال نمی کنند. تمرکز بر شاخصه های داخلی دیگر کشورها نیز جذاب است چون مسئول دانستن دیگران را در درگیری ها آسان می کند. آمریکا طبق همین دیدگاه، مدعی شده که نظام آن منطقی و مبتنی بر اصول است و در زمان بروز مشکل هم مدعی می شود که کشورهای بد یا رهبران بدی وجود دارند که کارهای بدی انجام می دهند. راه حل هم ساده است: باید از دست کشورهای بد یا رهبران بد خلاص شد! ارائه تصویری شیطانی از رقیب ساده ترین راه برای جلب حمایت عمومی در مواجهه با یک چالش بین المللی است.

اما مقصر دانستن خصوصیات داخلی رقیب برای یک درگیری نیز خطرهایی دارد. برای نمونه، اگر یک درگیری به دلیل ماهیت رژیم های مخالف باشد، آنگاه تنها راه حل براندازی آنهاست و همزیستی متقابل یا حتی همکاری بر سر منافع مشترک عمدتا با عواقب فاجعه بار، از گزینه های موجود حذف می شوند.

آنچه که در توضیحات «واحد-سطح» نادیده گرفته یا کم اهمیت انگاشته شده، عوامل ساختاری گسترده تری هستند که رقابت بین چین و آمریکا اجتناب ناپذیر کرده اند. اولین و مهمترین عامل این است که چین و آمریکا به عنوان دو کشور قدرتمند در نظام بین المللی ناگزیر با یکدیگر اختلاف خواهند داشت چرا که بزرگ ترین تهدید برای دیگری به شمار خواهند رفت. ناسازگاری در اهداف استراتژیک ناشی از جغرافیا و میراث قرن های گذشته نیز بر این اختلافات تاثیر می گذارد. نتیجه این شرایط یک درگیری «مجموع، صفر است»: هیچ یک از این دو کشور نمی توانند خواسته های خود را بدون ضرر رساندن به دیگری تحقق بخشند. (این مطلب ادامه دارد.)

منبع: فارن پالسی / مترجم: طلا تسلیمی
 

کلید واژه ها: اختلافات چین و آمریکا جنگ تجاری چین و آمریکا رویکرد ترامپ در قبال چین سیاست خارجی ترامپ رقابت چین و آمریکا


( ۲ )

نظر شما :

خسرو ۲۰ تیر ۱۳۹۹ | ۱۱:۵۷
امریکا و چین هر دو برای تمرکز بر پیشرفت و ارتقا نیاز به رقیب و دشمن دارند ، وهر دو می دانند که فقط دو کشور پتانسیل دشمنی باهم را دارند ، ولی هرگز دشمنی شان موجب درگیری نخواهد شد ، وهر دو کشور از این قطب بندی برای سو استفاده از کشور های ضعیف تر بهره خواهند جست