به مناسبت یکصدمین سالگرد امضای پیمان دوستی

گذار به سرزمین خورشید

۰۹ تیر ۱۴۰۰ | ۱۰:۰۰ کد : ۲۰۰۳۶۴۱ آسیا و آفریقا انتخاب سردبیر
مسعود حسینی در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: امروزه برابر با عرف و اصول بین‌المللی، افغانستان و ایران به عنوان دو کشور مستقل و جدای از هم وجود دارند و با همین ویژگی هم شناخته می‌شوند. این یک واقعیت است که نمی‌شود آن را انکار کرد. با وجود این، آن عقبه و پیشینۀ تاریخی واحد و آن همه افتخارات و میراث مشترک را هم نمی‌توان از نظر دور داشت و به دست باد فراموشی سپرد تا هرجا دلش خواست ببرد. نه! نباید نه این را انکار کرد و نه آن را از یاد برد.
گذار به سرزمین خورشید

نویسنده: سید مسعود حسینی، عضو هیأت علمی دانشگاه هرات و دانشجوی مقطع دکتری ادبیات فارسی دانشگاه علّامه طباطبایی

دیپلماسی ایرانی: افغانستان و ایران اگرچه به‌ظاهر و از لحاظ سیاسی دو کشور اند؛ اما در معنا و از منظر تاریخی یک سرزمین، با افتخاراتی مشترک و یگانه‌اند. یگانگی این دو کشور به حدی آشکار است که آن را در تمام سطوح به وضوح می‌توان دید. از تاریخ و زبان و ابیات گرفته تا نگارگری و معماری و تذهیب و خط و حسن خط و سایر ارزش‌های فرهنگی که همه در میان این دو کشور مشترک و غیر قابل تقسیم است. به‌گونۀ نمونه آن‌چه در کتاب‌های درسی و سایر متون به عنوان مثلاً تاریخ افغانستان شناخته و خوانده می‌شود در واقع چیزی جز تاریخ ایران نیست. هم‌چنان که آن‌چه به نام تاریخ ایران شناخته می‌شود، در واقع همان تاریخ افغانستان است. مگر تاریخ ایران پس از اسلام، و پس از دو قرن سکوت، با طاهریان آغاز نمی‌گردد؟ این دقیقاً همان آغاز تاریخ افغانستان پس اسلام نیز هست. هر دو تاریخ با صفاریان ادامه می‌یابد؛ وقتی یعقوب لیث صفاری صور سرود: «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟» را می‌دمد، در واقع روح بیداری بر تن واحد هردو کشور: ایران تاریخی یا همان خراسان بزرگ یا ایران و افغانستان امروز دمیده می‌شود. همان است که هر دو کشور با این بیدارباش یعقوب لیث، چون تنی واحد جان تازه می‌گیرند و بر کرسی هویت تاریخی خود تکیه می‌زنند. 

این هویت با سامانیان به یک افتخار تبدیل می‌گردد و با شاهنشاهی غزنویان و آفرینش شاهنامه به اوج هنر سر می‌ساید. با تاخت‌وتاز مغولان هردو کشور در کنار هم می‌سوزند و در زیر سمّ ستوران مغول بر حضیض خاک می‌نشینند. باز اگر سر بلند می‌کنند، چهار شهر بزرگ نیشابور و هرات و بلخ و مرو اند که کلان روایت خراسان بزرگ را می‌سازند. این شهرها را چه‌گونه می‌توان از یک‌دیگر جدا کرد؟ همواره در غم و شادی هم شریک بودند. حتی در هرات ما، باوری وجود دارد که آب و هوای هرات، وابسته به آب و هوای مشهد است. به طوری که وقتی هوا در هرات مثلاً خیلی سرد می‌شود، یا بارش باران کم و زیاد می‌گردد، مردم منشأ آن را از مشهد می‌جویند. اگر دست متجاوزی بر این جغرافیا تعدی کرده، همه با هم در خون تپیدند و اگر فرصتی برای شادی یافتند، با دستی واحد نوای چهارگاه خراسان نواختند. این یگانگی هم‌چنان ادامه می‌یابد و تاریخ هردو کشور در روزگار تیموریان و صفویان نیز سرنوشت واحد خود را حفظ می‌کند و تا روزگار نادر و حتی تا حدودی روزگار احمدشاه ابدالی (اواسط سدۀ دوازدهم هجری) نیز به همین منوال تداوم دارد.

برای درک چه‌گونگی وحدت و یگانگی این دو کشور نیاز نیست شما بروید و کتاب‌های زیادی را مطالعه کنید. نه اصلاً به انجام این‌کار نیاز نیست؛ شما می‌توانید دوتا کتاب تاریخ عمومی دو کشور را بردارید و در کنار هم قرار دهید و صرفاً مطالب هردو کتاب را از روی فهرست آن‌ها با هم سر دهید. آن وقت خواهید دید که تفاوت آشکاری به چشم نمی‌خورد. بلکه در عوض شباهت‌ها آن‌قدر زیاد است که وقتی فهرست کتاب تاریخ ایران از مثلاً عباس اقبال را مرور می‌کنید، تصور کنید که این تاریخ افغانستان است. یا وقتی به فهرست کتاب افغانستان پس از اسلام عبدالحی حبیبی نگاه می‌کنید، فکر کنید که این همان تاریخ ایران است. من این کتاب دوم را از آن جهت مثال زدم که آقای حبیبی به عمد تلاش کرده است که برای افغانستان تاریخی مستقل و جدا از ماحول آن بسازد. اگرچه در این راستا تلاش‌های زیادی انجام داده؛ اما کارش هرگز با توفیق همراه نبوده است. ممکن است کسانی در ایران نیز چنین روشی را در پیش گرفته باشند؛ اما ناگفته پیداست که تمام زحمات شان بی‌حاصل است و این دو جغرافیای دارای تاریخ و میراث مشترک را هرگز نمی‌توان از هم جدا کرد. 

به راستی چه‌گونه می‌توان این دو کشور و این دو ملت را از هم جدا کرد؟ میراث مشترک معنوی را چه‌گونه می‌توان تقسیم کرد؟ در این جدایی و تقسیمات مثلاً مولانای بلخی را به کدام طرف می‌دهید؟ ایران یا افغانستان؟ آیا انجام چنین کاری ممکن است؟ یا شیخ سعدی را که هنوز بخشی از آثارش در قالب «پنج کتاب» یا «پنج گنج»، در دورترین نقاط افغانستان ورد زبان و کتاب درسی کودکانی است که از داشتن مدرسه محروم اند و در مسجد محل شان «کریما ببخشای برحال ما/ که هستیم اسیر کمند هوا» را زمزمه می‌کنند، سهمیۀ کدام جانب خواهد شد؟ آیا می‌شود مثلاً شاهنامه را یک‌دست یا دو دست داد به ایران امروز؟ در آن صورت با بلخ و نوبهار و کابل و غزنی و گوزگانان و فاریاب و طالقان و اندراب و پنج‌هیر و بدخشان و بامیان و تخارستان و هرات چه می‌شود کرد که در افغانستان امروز قرار گرفته‌اند؟ این میراث غیر قابل تقسیم است. 

اگر آرامگاه حضرت حافظ در شیراز واقع شده، دیوان او در تمام تاقچه‌های خانه‌های مردم افغانستان در کنار قرآن گذاشته است و شریک غم و شادی و چونان بخشی جداناپذیر از زندگی این مردم است. به همین ترتیب خواجه عبدالله انصاری که در هرات آرمیده؛ نوای مناجاتش از گوشه گوشۀ ایران امروز به گوش می‌رسد. یا کمال‌الدین بهزاد هروی و سلطان‌علی مشهدی، یکی نگارگر چیره‌دست و دیگری خطاط زرّین‌قلم، یکی هروی و دیگری مشهدی که آثار هردو در هردو شهر هرات و مشهد و هردو کشور افغانستان و ایران جزء افتخارات به حساب می‌آید؛ این‌ها را نمی‌شود تقسیم کرد. این میراث غیر قابل تقسیم است. هنوز از فراوانی از افتخارات مشترک دیگر سخن نراندیم، از عطار نیشابوری و سنایی غزنوی، از خیام و جامی، از ابوعلی سینای بلخی و ابوالحسن خرقانی، از مسجد خواجه محمد پارسا در بلخ و از مسجد گوهرشاد در مشهد. حتی در دوران معاصر هم این میراث قابل تقسیم نیست. کی می‌تواند ادعا کند که سید جمال‌الدین افغانی متعلق به افغانستان است یا ایران؟! حتی آنانی که این کار را کردند، زحمت بی‌فایده کشیدند و راه بیهوده رفتند.

با وصف تمام آن‌چه به گونۀ کوتاه و گذرا بیان شد، اما این واقعیت را هم نمی‌توان انکار کرد که امروزه برابر با عرف و اصول بین‌المللی، افغانستان و ایران به عنوان دو کشور مستقل و جدای از هم وجود دارند و با همین ویژگی هم شناخته می‌شوند. این یک واقعیت است که نمی‌شود آن را انکار کرد. با وجود این، آن عقبه و پیشینۀ تاریخی واحد و آن همه افتخارات و میراث مشترک را هم نمی‌توان از نظر دور داشت و به دست باد فراموشی سپرد تا هرجا دلش خواست ببرد. نه! نباید نه این را انکار کرد و نه آن را از یاد برد. بنابراین لازم است که راه یا شاه‌راهی برای هماهنگی و همکاری بیش‌تر میان این دو کشور جست‌وجو کرد تا به قول مردم هم لعل به دست آید و هم یار نرنجد. برای انجام این کار لازم نیست مرزها فرو ریزد و حدود سیاسی از بین برود. این کار نه ممکن است و نه لازم؛ اما می‌توان کاری کرد که هم آن بماند و هم این از بین نرود. حالا اگر به هر دلیلی دیگر وحدت گذشته وجود ندارد، برای ایجاد اتحاد که نباید دست روی دست نشست و کاری از پیش نبرد. 

در روزگاری که مثلاً اتحادیۀ اروپا با همه گسل‌های سیاسی و فرهنگی ایجاد می‌گردد و همه اعضا از آن منتفع می‌شوند، چرا ما به فکر ایجاد یک اتحادیه میان کشورهای هم‌تاریخ و هم‌فرهنگ و هم‌دین منطقه نباشیم؟ درست است که مثلاً تاجیکستان بنا بر دلایلی از ایران امروز دور افتاده و با این کشور مرزی مشترک ندارد؛ اما هرگز مشترکات مثلاً دو کشور اروپایی آلمان و فرانسه که در کنار هم قرار دارند و شامل اتحادیۀ اروپا هم استند، قابل مقایسه با مشترکات ایران و تاجیکستان نیست. پس وقتی آن‌جا چنان اتحادی شکل می‌گیرد، چرا این‌جا چنان نشود. یا حتی اگر با نگاهی ژرف و دوراندیشانه‌تر به ماحول‌مان بنگریم، چرا دیگر کشورهای منطقه، مانند: پاکستان، ازبیکستان، ترکمنستان، ترکیه، قزاقستان و قرقیزستان و... شامل چنین اتحادی نباشند؟ بنابراین تا دیر نشده، باید دست به کار شد و برای اتحاد هرچه بیش‌تر کشورهای منطقه گام گذاشت. چه به لحاظ سیاسی، چه به لحاظ فرهنگی. انجام چنین کاری، یکی از نیازهای مبرم تمام کشورهای منطقه است که باید هرچه زودتر تحقق یابد و ترتیب راهکار آن طبیعتاً قدم بعدی است که پس از تلاش و تصمیم‌گیری دربارۀ طرح ایجاد این اتحادیه فرصت ظهور پیدا می‌کند.  

کلید واژه ها: ایران و افغانستان افغانستان جمهوری اسلامی ایران پیمان دوستی ایران و افغانستان


( ۴ )

نظر شما :

احمد محمود ۰۹ تیر ۱۴۰۰ | ۱۳:۳۳
با این ریش به تجریش هم نمیرسیم چه رسد به اتحاد با کشورهای همسایه.
خسرو ۰۹ تیر ۱۴۰۰ | ۱۴:۲۳
عالی بود واقعا هیچ دو یا چندکشور اورپایی اتحادیه به اندازه کشورها و مردم منطقه ما اشتراک و نزدیکی ندارند و ایران مرکز این همدلی است و ما به عنوان ایرانیها با تساهل و دوستی و شناخت و نغلتیدن در بستر نژادی و مذهبی و زبانی و انحصارگرایی می توانیم - صلح و همراهی و شکوفایی را به منطقه ارزانی داریم