مصاحبه اختصاصی دیپلماسی ایرانی با حسین الهنداوی، مشاور عالی امور انتخاباتی نخست وزیر عراق (قسمت سوم)

پدیده تسلط شهر بر روستا/صدام تبلیغ فرزند بیشتر می کرد تا آنها را به جنگ ببرد

۲۲ مرداد ۱۴۰۰ | ۰۸:۰۰ کد : ۲۰۰۴۹۰۶ خاورمیانه انتخاب سردبیر
نویسنده خبر: سید علی موسوی خلخالی
دکتر حسین الهنداوی در گفت وگوی اختصاصی با دیپلماسی ایرانی می گوید: صدام در آخرین روزهای حکومتش از قبیله آل بوناصف عده ای را به دستگاه خود آورد، یعنی از عشیره خودش، آنها خودشان حاکم شدند. او دیگر به حزب بعث و رفقای قدیمی اش اعتماد نمی کرد. به این باور رسیده بود که غیر از افراد قبیله اش به فرد دیگری نمی تواند اعتماد کند. چون دیگر کسی نمانده بود از او حمایت کند. البته چنین چیزی در همه جا هست. یعنی هر کس بر سر کار می آید می رود و یاران و دوستان خودش را با خود می آورد. کردها هم همین کار را می کنند. بارزانی می رود بارزانی ها را می آورد، طالبانی می رود طالبانی ها را می آورد، همان هم روستایی، هم قبیله ای و هم عشیره ای اش را می آورد. چنین چیزی در همه جا هست. یعنی فکر نمی کنم این ویژگی منحصر به فردی فقط برای عراق باشد. اما مساله این است که روستا اکثریت شد و بر شهر غلبه کرد. عملا چنین شد. 
پدیده تسلط شهر بر روستا/صدام تبلیغ فرزند بیشتر می کرد تا آنها را به جنگ ببرد

دیپلماسی ایرانی: دکتر حسین الهنداوی، فیلسوف، نویسنده، مبارز سیاسی و در حال حاضر، مشاور امور انتخاباتی مصطفی الکاظمی، نخست وزیر عراق و همچنین نماینده سازمان ملل در امور انتخابات عراق است. او سابقه برگزاری انتخابات در کشورهای امریکای لاتین از سوی سازمان ملل از جمله هائیتی و دومنیکن را دارد. بعد از سقوط صدام حسین در سال 2003 از سوی سازمان ملل مامور نظارت بر برگزاری انتخابات در عراق شد. همچنین تا سال ها نماینده رسمی سازمان ملل در امور انتخابات در عراق بود. در حال حاضر نیز مسئول نظارت بر برگزاری انتخابات عراق در ماه اکتبر سال جاری است. 
جدای از این سمت های سیاسی، او چهره ای اندیشمند و فیلسوف است. در فرانسه درس خوانده و در رشته فلسفه مدرن از دانشگاه «بواتیه» دکترا دارد. روی دانشگاه محل تحصیلش تعصب دارد تا آنجا که وقتی اسم «سوربون» را می آورم، تاکید می کند که بواتیه بهتر و مهمتر از سوربون است، سوربون فقط اسم در کرده در حالی که تحصیلات در دانشگاه هایی مثل بواتیه عمیق است. او قبل از آن که به فرانسه برود در سال 1970 از دانشگاه بغداد در رشته ادبیات فارغ التحصیل شده بود. تحصیلات دبستان و دبیرستان خود را نیز در الهندیه در استان کربلا گذرانده است. الهنداوی مانند بسیاری از مبارزان سیاسی عراقی طعم زندان را چشیده است، در سال 1970 توسط حکومت بعث بازداشت شد و یک سالی را در زندان گذراند که طی آن در حین بازجویی شکنجه هم می شد. بعد از آزادی از زندان چهار سال در داخل عراق متواری بود و علیه حزب بعث فعالیت می کرد. هنداوی از روزنامه نگاران برجسته عراقی است و در طول دهه های هفتاد و نود میلادی در فرانسه و دیگر کشورهای غربی و عربی روزنامه نگار بوده است. در سال 2001 – 2002 نامزد دریافت بهترین روزنامه نگار خارجی مقیم اروپا شد. او ذوق شاعری هم دارد و شعر هم می سراید برای همین او را هم متفکر می دانند هم شاعر و هم نویسنده. به مکتب هگل معتقد است و از جمله حدودا 20 کتابی که نوشته و به زبان های عربی، انگلیسی و فرانسه منتشر کرده دو عنوان «هگل و فلسفه هگلی» و «هگل و اسلام» را برخود دارند. هنداوی به زبان های عربی، انگلیسی و فرانسه تسلط کامل دارد و به زبان کردی نیز به خوبی آشناست.
شوقی عبدالامیر که دیپلماسی ایرانی با او نیز مصاحبه ای داشته است، درباره او می گوید: «هنداوی کمونیست بود. کمونیستی دو آتشه. سال های اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد در کوه های شمال عراق علیه حکومت بعث جنگید و در عملیات مسلحانه گوناگون مشارکت داشت. بعد به فرانسه پناهنده شد و در آنجا تحصیل کرد و تشکیل خانواده داد. از اندیشه های تند چپ دست کشید و میانه رو شد.» خود هنداوی می گوید: «به گذشته خود افتخار می کنم. هیچگاه گذشته ام را فراموش نکرده ام. من مائوئیست بودم و با کمونیست ها هم اختلاف داشتم، چون آنها وابسته به شوروی بودند. آنها را مزدور مسکو می دانستم.» سپس می گوید: «آن موقع ها گذشت. کمونیست رفت. ما هم عوض شدیم.» در گذشته آن قدر در اندیشه های مارکسیستی اش تندرو بود که دوستانش همچنان او را مسخره می کنند. در طول شب هایی که در بغداد بودم هیچگاه ندیدم از شوخی دوستانش برنجد. فردی آرام، خوش مشرب، خوش بیان و در عین حال به لحاظ فکری عمیق است. آن قدر رفتار محترمانه ای دارد که به راحتی با یک روحانی پایبند به اصول دینی هم زبان می شود و با احترام تمام به حرف هایش گوش می دهد و با او به تبادل نظر می پردازد. 
قبل از آغاز مصاحبه طولانی‌مان آخرین کتابش، «استبداد در شرق» را به من هدیه می دهد و می گوید: «روی آن عمیق شو. برای این کتاب خیلی زحمت کشیدم. هرچند متاسفانه زیاد دیده نشد. پاسخ بسیاری از پرسش های اجتماعی – سیاسی عصر ما را داده ام. چرا استبداد در شرق ریشه دار است و چگونه روستا بر شهر مسلط شده و همچنان به تسلط خود ادامه می دهد.» مصاحبه ما شب هنگام، در دار الضیافه واقع در منطقه سبز بغداد انجام شد و او بدون هیچ ملاحظه ای با صراحت تمام به پرسش های من پاسخ داد. حتی وقتی گفتم مصاحبه را اگر مایل باشید برایتان می فرستم یا هر جا را بخواهید حذف می کنم، گفت نیازی نیست، هر چه گفتم را هر طور مایلی منتشر کن، به تو اعتماد دارم، حرفی ندارم که بخواهم پنهان کنم یا از بیانش ابایی داشته باشم.

دیپلماسی ایرانی برای این که خواندن مصاحبه طولانی‌مان آسانتر باشد این مصاحبه را در چند بخش منتشر می کند. در اینجا بخش سوم آن را می خوانید: 

شما در حال حاضر وضعیت سیاسی کشور را به ویژه بعد از تظاهرات اکتبر سال 2018 و افکار عمومی عراق در آستانه انتخابات پیش رو چگونه ارزیابی می کنید؟

معرکه ای که اکنون در شارع شاهدیم در حقیقت معرکه میان جوانان شیعه با احزاب شیعه است. جوانان شیعه الآن در وضعیت بسیار خطرناکی بسیار می برند.

چرا؟

برای این که حتی شروع کرده اند به بهانه ظلمی که علیهشان در عراق شده از مذهب دور می شوند. خود جوانان شیعه، حتی جوانان حشد الشعبی و حزب الدعوه اکنون ضد رهبران سیاسی خود در احزابشان شده اند. ببین مثلا مالکی پسرش را روی کار می آورد تا بر منطقه خضرا مسلط شود و میلیاردها دینار به جیب بزند. شوهر دخترش را می آورد و در پارلمان به استخدام در می آورد یا شوهر دختر دومش را وزیر می کند، دامادش را رایزن فرهنگی می کند، یکی دیگر از نزدیکانش را مشاور مالی اش می کند. 
ببین مالکی و من با هم در یک مدرسه در هندیه بودیم. او مرا خوب می شناسد، اما برای کار در دولت می رود روستایی را می آورد اما من را نمی آورد. در حالی که خیلی خوب می داند دکترای فلسفه دارم و از خودش در سیاست پیشکسوت ترم و از سابقه فرهنگی من و این که از او خیلی در زمینه فرهنگ قدیمی ترم، خیلی خوب خبر دارد. وقتی که در یک جا دور هم جمع می شویم به همه می گوید او دوست من و برادر من است و در فهم و درک و علم و فرهیختگی نظیر ندارد و از این گونه تعریف و تمجیدها از من می کند، اما مرا وارد دولت نمی کند یا مسئولیتی به من نمی دهد، چرا که این مسئولیت انحصارا برای خودشان است. در حالی که او به اسم حزب الدعوه که به قدرت نرسیده است. 

شما که می گویید مسئولیت را انحصارا از آن خود می داند، این مال خود بودن به احساسات روستایی بر می گردد یا حزبی؟

این دو در همدیگر تنیده هستند. حزب الدعوه یا هر حزب دیگری وقتی که به قدرت می رسد احساسات حزبی و روستایی اش در هم تنیده می شود. هر کسی می تواند برود و یاران خودش را بیاورد. من از هندیه هستم. هندیه از توابع طویریج است که 20 کیلومتر با کربلا فاصله دارد. من و خانواده ام در قلب شهر ساکن هستیم و از قدیمی ها و خانواده های اصیل شهر هستیم. وقتی که مالکی به قدرت رسید، بسیاری از اهالی هندیه به استخدام دولت در آمدند، اعم از نگهبانان و محافظین و افراد بسیار دیگری به دولت راه یافتند تا در خدمت دولت باشند. من در آن موقع در سازمان ملل کار می کردم، وقتی که با خودرو راه می رفتم وقتی کنار سرباز می ایستادم، وقتی کارت شناسایی خودم را به او می دادم وقتی هنداوی را می خواند می گفت من هم از هندیه هستم، از دیدارتان خوشبختم،  افتخار می کنم شما را می بینم. بسیاری از آنها در ایام مالکی وارد دولت شدند اما همه آنها در حد محافظ بودند و همه هم از روستای خود او بودند. از مناطق دیگر افراد دیگری را نیاورد. والا آمدن از شهر و روستای من بر سر کار چه سودی دارد؟! به چه دردمان می خورد؟! چه نیازی به آن داریم؟! ما خواهان عدالتی هستیم که شامل همه شود. ما نمی خواهیم این فرد یا آن فرد را به کاری بگمارد. من خودم هم به چنین چیزی نیاز ندارم. اما منظورم چیست، منظورم این است که روستا به این ترتیب به شهر آمد و وارد دولت و حکومت شد و بر قدرت مسلط شد. 

شاید بتوان گفت این میراثی به جا مانده از دوران صدام است که دیگران هم به دلایل مختلف از جمله امنیتی از او الگو گرفتند؟

بله، همین طور است. صدام در آخرین روزهای حکومتش از قبیله آل بوناصف عده ای را به دستگاه خود آورد، یعنی از عشیره خودش، آنها خودشان حاکم شدند. او دیگر به حزب بعث و رفقای قدیمی اش اعتماد نمی کرد. به این باور رسیده بود که غیر از افراد قبیله اش به فرد دیگری نمی تواند اعتماد کند. چون دیگر کسی نمانده بود از او حمایت کند. البته چنین چیزی در همه جا هست. یعنی هر کس بر سر کار می آید می رود و یاران و دوستان خودش را با خود می آورد. کردها هم همین کار را می کنند. بارزانی می رود بارزانی ها را می آورد، طالبانی می رود طالبانی ها را می آورد، همان هم روستایی، هم قبیله ای و هم عشیره ای اش را می آورد. چنین چیزی در همه جا هست. یعنی فکر نمی کنم این ویژگی منحصر به فردی فقط برای عراق باشد. اما مساله این است که روستا اکثریت شد و بر شهر غلبه کرد. عملا چنین شد. 

یعنی شما تصور می کنید این غلبه روستا بر شهر فقط ویژگی ما مردم کشورهای ایران، عراق یا خاورمیانه است و آن را یک ویژگی عقب افتادگی می دانید یا این که مثلا در کشورهای غربی هم وجود دارد؟

من فکر می کنم این در حال حاضر مشکل ماست، در کشورهای غربی هم وجود داشته است اما آنها بر این موضوع غلبه کرده اند. ممکن است کمی بررسی این موضوع پیچیده باشد اما در تاریخ اروپا حوادث مختلف مشهوری به وقوع پیوست که اگر به دنبال دلیل اصلی آن باشی می بینی که آن چیزی نیست که کاملا بیان کرده اند. یعنی خیلی از دلایل را تعمدا بیان نکرده اند. ممکن است چون کسی به آن توجه نکرده در جایی هم منتشر نشده است. مثلا درباره جنگ های صلیبی که بیش از صد سال طول کشید، طی آن میلیون ها نفر کشته شدند، شهروندان اروپایی می آمدند و می جنگیدند و کشته می شدند، دلیلش چه بود؟ به ظاهر دلیلش مذهبی و تئولوژی و دینی بود. اما حقیقت چیز دیگری است. دلیل اصلی آن دموگرافی بود. ساده ترین دلیل دیگر، پیشرفت پزشکی است. پیشرفت پزشکی در اروپا سبب شد تا عمر انسان افزایش یابد و زاد و ولدها افزایش یابند و به دنبال آن خانواده ها بزرگتر شوند. پادشاه مسیحی در یک منطقه مثلا فرانسوی یا آلمانی یا ایتالیایی یا در منطقه بالکان که حدود نیم میلیون جمعیت داشت به دلیل پیشرفت پزشکی جمعیتش به 5 میلیون یا 6 میلیون نفر افزایش یافت. حاکم این همه جمعیت را کجا ببرد. به این ترتیب از ایدئولوژی استفاده می کند که دلایل را به وجود می آورد. از خودشان این دلیل را تراشیدند که مردم بروند قبر حضرت مسیح (ع) در فلسطین را فتح کنند، به این ترتیب مردم را روانه جنگی واهی کردند که مردم بیچاره را به کشتن داد. بعدا یک مسیحی به اسم رامو لوئی آمد و گفت شما چرا به فلسطین می روید، به او گفتند می رویم تا قبر مسیح را فتح کنیم، گفت مسیح در آسمان است. قبر مسیح در آسمان است نه در زمین. او روزی زنده خواهد آمد. او الآن زنده است. چرا شماها می روید قبری را فتح کنید که در حقیقت صاحبش زنده است و در آسمان است. مردم هم درنگ کردند و به این ترتیب جنگ های صلیبی پایان یافت. این آقای رامو لوئی به سفری به شمال آفریقا رفته بود که در مسیر برگشت در دریا او را کشتند. گفتند که راهزنان مسلمان او را کشتند. اما نویسندگان غربی می گویند، نه او را کلیسا کشت برای این که او مخالف جنگ های صلیبی بود، چرا که می گفت شما مردمانی را می کشید که به همان خدایی اعتقاد دارند که ما مسیحیان اعتقاد داریم. پس باید برای چه آنها را بکشیم. برای همین او را در دریا کشتند. منظورم از این حرف ها چیست، منظورم این است که دلیل اصلی جنگ های صلیبی هم دموگرافی است. 
استعمار مدرن هم دلیلش دموگرافی است. استعمار جدید یا مدرن از قرن شانزدهم شروع شد. چگونه شروع شد؟ وقتی به تاریخ غربی مراجعه می کنی می بینی که استعمار برای این آغاز شد که با انقلاب صنعتی زندگی مردم عادی بهبود یافت این مساله سبب گسترش دموگرافی شد اما قبل از آن که توسعه دموگرافی به وجود آید، جنبش های اصلاحات دینی به وقوع پیوستند. یعنی علیه کلیسا قیام شد و به این ترتیب پروتستانیسم به وجود آمد. به این ترتیب جنگی میان کاتولیک و پروتستان آغاز شد که طی آن میلیون ها نفر کشته شدند. پروتستان ها از اروپا فرار کردند و رفتند مستعمره های جدیدی را تصاحب کردند. این استعارسازی سازمان دهی شده نبود بلکه فرار از کشتاری بود که در اروپا جریان داشت. فرانسه در سال 1670 جمعیتی در حدود 16 میلیون نفر داشت که 7 درصد آنها پروستان بودند. در سال 1690 این رقم به یک درصد کاهش یافت چرا که همه یا کشته شدند یا فرار کردند. فرانسوی ها مشکل افزایش جمعیت داشتند در حالی که نمی دانستند با جمعیتشان چه کنند گذاشتند آنها به مستعمرات بروند. پس این هم انقلاب دموگرافیک بود. بسیاری از اتفاقات تاریخی دلیل اصلی شان دموگرافی است. حتی جنگ های چنگیز خان و تیمور لنگ و اسکندر مقدونی هم دلیل اصلی اش دموگرافی بود. 
اینجا به سوال اصلی بر می گردیم. ما با دو نوع کشورها مواجه هستیم. عده ای بر انقلاب دموگرافیک مسلط شدند، ژاپن و حتی چین که اکنون قانون یک یا دو فرزندی را دارند. حتی در اروپا، همگی یک یا دو فرزندی هستند. در حالی که خانواده های ما در اینجا هشت فرزند یا بیشتر دارند. به این ترتیب مرتبا جمعیت در حال افزایش است. در زمان جنگ صدام بچه ها را به خیابان ها می برد و به خانواده ها می گفت بچه بیاورید تا به شما هبه و هدیه بدهم. برای این که اینها همگی کجا می رفتند، به جنگ. او فکر می کرد جنگ طول می کشید. برای همین می گفت بچه بیاورید من هم می برم در جنگ به کشتنشان می دهم! 

ادامه دارد...

روزنامه نگار، مترجم و سردبیر دیپلماسی ایرانی.

اطلاعات بیشتر

کلید واژه ها: عراق جنگ های صلیبی حسین الهنداوی


( ۵ )

نظر شما :

اشکان ۲۲ مرداد ۱۴۰۰ | ۱۳:۴۲
اکنون پاکستان ایران و ترکیه هم فرزند میخواهند اما اب و برق همین جمعیت موجود را هم تامین نمیتوانیم بکنیم چه برسد به غذا امزش بهداشت درمان شغل و ...