از اشغالگر تا دولت عادی
چگونه اسرائیل با تجاوز نظامی به ایران روایت را بازنویسی میکند

نویسنده: جمشید پرویزی، پژوهشگر روابط بین الملل
دیپلماسی ایرانی: سالهاست که رویارویی های مستقیم و غیر مستقیم بین اسرائیل و ایران تیتر رسانههای بین المللی است، به ویژه در 4 سال اخیر و پس از ترور دانشمندان هسته ای، حملات اسرائیل به سفارت ایران در دمشق، ترور اسماعیل هنیه در تهران، انفجارهای متعدد در سایتهای ایرانی، حمله به سیستمهای پدافند هوایی و نهایتا حمله تمام عیار نظامی اخیر در ماه خرداد به عمق خاک ایران، جهان را در معرض امواج سنگین و مداوم اخبار «جدال بین اسرائیل و ایران» قرار داده است.
درحالی که امپراتوری رسانهای درحال ساخت روایتهایی است که ایران را یک تهدید بزرگ، نه تنها برای اسرائیل بلکه برای کل غرب تصویرسازی کند و تلاش می کند تجاوزهای ناقض حقوق بینالملل اسرائیل و آمریکا را به عنوان اقدامات پیشگیرانه و پیش دستانه توجیه کند، بررسی عمیقتر نشاندهنده تلاش هدفمند اتاق فکر صهیونیزم برای ایجاد تغییر قابل توجه در روایت اصلی است. هدف بالاتر این جنگها و بحرانها عادیسازی تعریف اسرائیل به عنوان «یک کشور عادی دارای مرز، تهدید و دشمن» است و نه رژیمی که با اشغال سرزمین فلسطین تعریف میشود.
از سال ۱۹۴۸، اسرائیل در قلب یکی از لاینحلترین درگیریهای جهان – یعنی منازعه اسرائیل و فلسطین – قرار داشته است. دیدگاه غالب جهان اسرائیل را یک اشغالگر در نظر می گیرد که از طریق اشغال، آوارگی و سلب مالکیت مردم فلسطین ساخته شده است. به عنوان مثال قطعنامههای ۲۴۲ و ۳۳۸ شورای امنیت و رای سال ۲۰۰۴ دیوان بینالمللی دادگستری که بر تعهد اسرائیل به عقبنشینی از سرزمینهای اشغالی سال ۱۹۶۷ و تایید مجدد حقوق پناهندگان فلسطینی تاکید دارند و همچنین اعلامیه گروه اسرائیلی بتسلم که در سال ۲۰۲۱ اقدامات اسرائیل را نوعی آپارتاید و نظامی بر پایه سلطهگری و ظلم نهادیه نامید، همگی تائید میکنند از نظر جامعه بین المللی، اسرائیل یک قدرت اشغالگر است.
باعث تعجب است که تاریخ تحولات خاورمیانه روند مثبتی را به نفع اسرائیل نشان میدهد؛ توافق کمپ دیوید و عادیسازی روابط با اسرائیل از دست رفتن وزن دیپلماتیک مصر در موضوع فلسطین و بازتر شدن دست اسرائیل برای تثبیت روایت جدید را باعث شد. اردن بر اساس قرارداد وادی عربا از سال ۱۹۹۴ با اسرائیل روابط دیپلماتیک دارد و ترکیه با رفتاری متناقض؛ از یک سو انتقادات لفظی اردوغان از اسرائیل و از سوی دیگر روابط نظامی، اقتصادی و توریستی؛ کمرنگ شدن تاثیر ترکیه بر مسئله فلسطین به نفع اسرائیل را موجب شده است.
با این حال تشدید تنش با ایران نگاه متفاوتی را به این موضوع وارد میکند و اسرائیل با یک چرخش ناگهانی از تنش با ایران برای انحراف توجه به مسئله دیرینه فلسطین بهره میبرد که در آن اسرائیل دیگر صرفا با گروههای شبهنظامی یا بازیگران غیردولتی نمیجنگد، بلکه با یک قدرت منطقهای روبهرو میشود. اسرائیل عملیات ۷ اکتبر حماس را نه به عنوان واکنش طبیعی فلسطینی ها به ۷۰ سال اشغال، تجاوز و کشتار، بلکه به عنوان دسیسهای خارجی علیه «دولت» اسرائیل روایتگری کرد که مستلزم سرکوب و ویرانی غزه، نه به عنوان باقیمانده نماد مقاومت فلسطینی در برابر اسرائیل، بلکه به عنوان پایگاه و پناهگاه تروریست های مورد حمایت ایران بود. این نقطه عزیمت اسرائیل برای انجام سناریوی اعتباربخشی به خود به عنوان یک «دولت» بود.
درحالی که گزارشهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) بارها صلح آمیز بودن برنامه هستهای ایران را تایید کرده و هیچ مدرک غیرقابل انکاری وجود ندارد که نشان دهد ایران به طور فعال به دنبال سلاح هستهای است، در لفاظیهای آمریکا و اسرائیل برنامههای ادعایی آنها برای ساخت بمب هستهای به عنوان تهدید موجودیتی برای «کشور اسرائیل» بزرگنمایی می شود.
تیترهای خبر و روایت سازی رسانهای در زمانی که ایران در تلافی حملات اسرائیل به دمشق، عملیات وعده صادق 1 و 2 را اجرا کرد، از یک جنگ آشکار بین دو کشور خبر می دادند. تمرکز بر جنگ بین «دو کشور» اشغال مداوم و خشونت در غزه و کرانه باختری را تحت الشعاع قرار داد. در همان حال زبان دیپلماتیک و بیانیههای وزارت امور خارجه امریکا، بریتانیا و اتحادیه اروپا حمایت از« حق اسرائیل برای دفاع از خود» بود. این همان عبارتی است که زمانی تقریبا منحصرا در زمینه درگیری فلسطین استفاده میشد، اما اکنون در زمینه خصومتهای یک «دولت» به نام اسرائیل علیه دولت دیگر به کار میرود.
جنگ و خشونت منطق استراتژیک اسرائیل برای تغییر روایت
عادیسازی درگیری با ایران، به جای اینکه یک توالی خودجوش از رویدادها باشد، کاملا با استراتژی اسرائیل برای تغییر وجهه خود مطابقت دارد، زیرا با تغییر به سمت درگیری دولت با دولت، اسرائیل به طور ضمنی مشروعیت خود را به عنوان یک عضو عادی نظام بینالملل، با مرزها و دشمنان شناخته شده تایید میکند و مسئله فلسطین به جای یک مسئله بینالمللی تعیینکننده به یک مشکل داخلی تقلیل پیدا میکند.
بزرگنمائی تهدید ایران برای اسرائیل همچنین موجب میشود چرخههای رسانهای و توجه عمومی تحت سلطه تنشهای دو «کشور» قرار بگیرد و پوشش واقعیتهای میدانی در فلسطین کاهش یابد، در نتیجه با ساختن تصویر اسرائیل به عنوان یک قربانی، حمایت افکار عمومی جلب و اشغال فلسطین به حاشیه می رود و اعتراض بینالمللی به اشغال و گسترش شهرکسازی در آگاهی عمومی فروکش میکند. کما اینکه پس از حملات موشکی وعده صادق 1 و 2 ایران در ۲۰۲۴، بمباران غزه و تخریب خانهها در کرانه باختری از تیتر اکثر رسانههای غربی محو شد و اندیشکدهها و مباحث سیاسی بر «پیامدهای منطقهای» جنگ در خاورمیانه متمرکز شدند، نه بر فجایع انسانی در اردوگاههای فلسطینی.
اسرائیل عمدا جنگ و تهدید با ایران را به سطح بینالمللی میکشاند تا فشارها برای پایان اشغال فلسطین را کمرنگ کند و «بحران منطقهای» را جایگزین برجستهترین مسئله قدیمی منطقه یعنی «اشغال فلسطین» کند. دراین مسیر مواضع ایران و کشورهای عربی هم محتملا ناخواسته تقویت کننده این سناریوی اسرائیل بوده است. ایران با حمایت آشکار از گروههای مقاومت و مواضع ضد اسرائیلی، به روایت اسرائیل از «دشمن خطرناک» اعتبار بخشیده است و «تقابل ایران – اسرائیل» را برجستهتر از روایت «اسرائیل اشغالگر» کرده است.
حضور ایران در سوریه، یمن و لبنان تصویر ایران را در سراسر جهان عرب پیچیده کرد و اولویت امنیتی اعراب را تغییر داد و به وضعیتی منجر شد که اسرائیل حداکثر بهرهبرداری را از آن کرد. کشورهای عربی حوزه خلیج فارس که زمانی (حداقل از نظر لفظی) پشت آرمان فلسطین متحد بودند، به طور فزایندهای «مهار ایران» را جایگزین مسئله فلسطین در سیاست خارجی خود کردند.
در دهههای گذشته، محور اصلی اتحاد و اختلاف در جهان عرب، مسئله فلسطین و اشغال بود. اما اسرائیل با پررنگ کردن خطر ایران، توانسته روایت جدیدی بسازد که در آن، ایران «دشمن مشترک» کشورهای عربی و اسرائیل است. این روایت سازی مبنای مشروع سازی کشور اسرائیل و شروع همکاری با اعراب هم بود و اسرائیل با برخی کشورهای عربی مثل امارات، بحرین و عربستان در سالهای اخیر همکاریهای امنیتی و اطلاعاتی درباره ایران انجام دادند. این همکاریها باعث شده تصویر اسرائیل از «یک اشغالگر» به «یک شریک استراتژیک علیه ایران» تغییر کند و با شکلگیری تهدید مشترکی به نام ایران، دولتمردان عرب در بیانیههای رسمی، موضوع ایران را اولویت خود اعلام میکنند و حمایت از فلسطین تقریبا به حاشیه قرار می گیرد.
با گذشت زمان چنین تغییراتی میتواند اساسا حافظه منطقهای را بازنویسی کند. به جای اینکه اسرائیل همیشه با اشغال و استعمار مهاجران مرتبط باشد، نسلهای آینده ممکن است نقشهای را ببینند که در آن «اسرائیل» و «ایران» به عنوان دشمنان مستقل در جایگاه برابر قرار دارند. واقعیت روزمره اسرائیل اشغال است و یک هدف بینالمللیسازی درگیری با ایران، پاک کردن این خاطره ناخوشایند است که خود اسرائیل از طریق سلب مالکیت از مردم فلسطین تاسیس شده است. همانطور که رشید خالدی، مورخ، مینویسد، خطر برای فلسطین فقط از دست دادن قلمرو نیست، بلکه در «از دست دادن داستان» است. سیاستگذاران در اسرائیل میدانند که به همان اندازه که مرزهای فیزیکی برای تاریخ مهم است حافظه جمعی نیز اهمیت دارد.
نقش درگیریهای مستقیم در تایید ضمنی موجودیت اسرائیل
سیاست رسمی جمهوری اسلامی ایران در قبال اسرائیل، عدم به رسمیت شناختن مطلق اسرائیل به عنوان یک کشور بوده است؛ شعارها، سخنان رسمی مسئولین و سیاست خارجی کشور بارها تاکید کرده که اسرائیل "رژیم جعلی" است و اساسا موجودیت مشروع و قانونی ندارد. با این حال، تحولات و شدت گرفتن جنگهای اخیر میان اسرائیل و جریانهای مقاومت مورد حمایت ایران و نقشیابی ایران در معادلات امنیتی و مذاکرات منطقهای و بینالمللی، موجب بروز تحولاتی در قلمرو دیپلماسی ایران شده است.
ورود عنصر مذاکره ضمنی برای مدیریت تعارض بین اسرائیل و ایران یک امتیاز مشروعیت بخش را در سبد اسرائیل قرار داده است. اصل مسلم و پذیرفته شده در سیاست و حقوق بینالملل آن است که گفتگو، مذاکره مستقیم یا غیرمستقیم، توسل به میانجیگریهای بینالمللی و حتی بحث بر سر آتشبس، اغلب ناظر به پذیرش «وجود طرف مقابل به عنوان یک موجودیت سیاسی ـ حقوقی» است؛ هرچند این پذیرش الزاما به معنی به رسمیت شناختن رسمی و حقوقی نیست، اما واقعیتها را در صحنه عمل تغییر میدهد. به عنوان نمونه در بحرانهایی مانند مذاکرات آمریکا با ویتنام شمالی یا پیونگیانگ، مذاکرات آمریکا با طالبان در قطر، یا حتی گفتگوی عربستان و انصارالله یمن، ورود به روند مذاکره (حتی غیرمستقیم) همواره به سطحی از به رسمیت شناختن «وجود و واقعیت داشتن طرف مقابل» تعبیر شده است.
در روند آنچه برای آتشبس در جنگ غزه، لبنان و تهاجم اخیر اسرائیل به ایران انجام شد، اگرچه ایران همچنان موضع رسمی خود در عدم به رسمیت شناختن اسرائیل را حفظ کرده، اما ورود به هر گونه اقدامی در قالب مبتنی بر دیپلماسی برای پایان دادن به تجاوز، طبیعتا دارای پیامدهای نمادین و عملی است؛ چرا که منوط به شناسایی «طرف مقابل» به عنوان یک بازیگر دولتی و دارای توان چانهزنی و آدرس دهی به آن به عنوان یک کشور مقابل است. پروسه گفتوگو حتی در مورد آتشبس موجب انتقال دیپلماسی از یک موضع کاملا سلبی به موضع پذیرش واقعیتهای جدید منطقهای میشود و این امری ناخواسته و کنترل نشده است که به موقعیت و جایگاه اسرائیل به عنوان یک دولت در نظم منطقهای، ولو به صورت غیررسمی و تلویحی، تایید میبخشد حتی اگر این تایید به زبان صریح بیان نشود.
در نتیجه می توان گفت گه جنگ اخیر نقشه اسرائیل برای یک مهندسی بزرگ روایت بوده است. اگرچه تهدید جنگ بین اسرائیل و ایران واقعی است، اما ارمغان آن برای اسرائیل یک دستاورد روایی است که خود را به عنوان یک «دولت در میان دولتها» که از خود در برابر تهدیدات وجودی دفاع میکند بازتعریف کند و از هویت اصلی خود به عنوان اشغالگری که از یک پروژه استعماری – شهرکنشینی فاقد مشروعیت زاده شده است، فاصله بگیرد.
این تحول یک شبه اتفاق نمیافتد، اما بذرهای یک تاریخ جدید در حال کاشته شدن است و تاریخی ساخته می شود که در آن اسرائیل حضوری ثابت دارد، اشغال فلسطین یک بحث حاشیهای است و درگیری وجودی اسرائیل با ایران اصل سازماندهنده نظم منطقه ای است.
چالش بزرگ این است که اینک چگونه داستان اصلی را زنده نگه داشت.
نظر شما :