حقوق بشر نبايد به ايدئولوژى تبديل شود

۲۹ بهمن ۱۳۸۷ | ۱۹:۲۴ کد : ۳۹۷۲ اخبار اصلی
گفتگو با مقصود فراستخواه؛ اندیشمند و جامعه شناس
حقوق بشر نبايد به ايدئولوژى تبديل شود

اعتماد ملی: احسان عابدى - جواد ماه‌زاده

 در شماره اخير مجله <آيين> مقاله‌اى از شما منتشر شده ‌است در باب <دين و اخلا‌ق.> البته، قبلا‌ از پژوهش‌هاى شما در حوزه <جامعه‌شناسى دين> خبر داشتيم، اما ورود شما به بحث <اخلا‌ق> برايمان تازگى داشت. چه شد که به اين بحث پرداختيد؟

 به گمانم، نسبت <دين> و <اخلا‌ق>، حداقل به دو دليل در اين جامعه جاى بحث بسيار دارد؛ اول اينکه در جامعه ما <اخلا‌ق>، ايدئولوژيک و شرعى شده و تمايز و استقلا‌ل خود را از دست داده‌است؛ به جاى داد و ستد افقى درونزا ميان آن دو، يکى بر ديگرى تفوق يافته است. دوم اينکه بسيارى از مسائل اجتماعى ما، در يک سطح از تحليل، به <مساله‌هاى اخلا‌قى> منتهى مى‌شود. براى مثال، شواهدى از ناشکيبايى در فرهنگ سياسى معاصر ما مى‌بينيد و اين از جهتى يک عارضه اخلا‌قى است. اخلا‌ق گفت‌‌وگوکردن و معدل گرفتن از ديدگاه‌ها و رسيدن به توافق‌هاى پايدار در ميان ما ضعيف است. نمونه ديگر، رفتارها و احساسات و عواطف دينى بسيارى از ما است که در عمل، چندان از خلق‌وخوى مدارا و دگرپذيرى و سعه‌صدر و تحمل عقايد مخالف و مختلف برخوردار نيست. يک مثال ديگر، زندگى و عادت‌واره‌هاى اقتصادى ما است، که مى‌بينيم تعهدات حرفه‌اى، اخلا‌ق شراکت، سائقه‌هاى کار مولد جدى و رعايت حقوق طرف قرارداد مشکل دارد. ترافيک ما شاهدى بر ضعف هنجارگرايى ماست و مثال‌هاى ديگرى که مى‌توان زد. از اين جهات کسى که مى‌خواهد درباره مسائل جامعه ايران تحقيق کند، به‌ويژه اگر رويکرد راهبردى وکاربردى داشته باشد، ناگزير از توجه به بحث <اخلا‌ق> خواهد بود.

 اين اخلا‌ق ايدئولوژيک در کنش‌هاى حاکميت تجلى مى‌يابد يا اينکه کل جامعه دچارش است؟

 اخلا‌ق يک وجدان جمعى‌يا به قول <هايک>، نتيجه يادگيرى اجتماعى در طول تاريخ است، چرا که مردم و گروه‌هاى اجتماعى در <اجتماع> ياد مى‌گيرند مطابق با چه قواعد و الگوهايى بايد رفتار کنند. ارزش‌هاى اخلا‌قى از درون‌بود اجتماع مى‌تراود و مى‌تواند با بلوغ فرهنگى جامعه توسعه و تعالى پيدا کند. نهادهاى مستقل آموزشى، تربيتى، مدنى، رسانه‌اى و... بهترين عاملا‌ن ترويج ارزش‌هاى اخلا‌قى مى‌توانند باشند. اما گاهى <اخلا‌ق محتسبى> جاى <اخلا‌ق اجتماعى> را مى‌گيرد، به اين شکل که <دولت> به‌جاى <اجتماع> ارزش‌ها را تعيين مى‌کند؛ هنجارها و ارزش‌هاى اخلا‌قى از بالا‌ و توسط دولت به شکل بخشنامه‌و دستورالعمل تنظيم مى‌شود، نه اينکه نتيجه پويش طبيعى جامعه باشد، دولت هم به حوزه خصوصى آدم‌ها سرک مى‌کشد و هم بر حوزه عمومى دست مى‌اندازد تا با اقتدار و در عين حال به تکلف و تصنع، معيارهاى اخلا‌قى را تحت کنترل خود درآورد. در چنين حالتى اخلا‌ق ايدئولوژيک دولتى به‌وجود مى‌آيد که از آن به <اخلا‌ق محتسبى> تعبير مى‌شود. به عبارتى، گستره فراخ اخلا‌ق، محدود به عقايد فرقه‌اى، مسلکى و ايدئولوژيک انحصارى دولتى مى‌شود. بنابراين، اين وضع به کل جامعه، زندگى اجتماعى و حيات اخلا‌قى مردم لطمه مى‌زند؛ يکى از پيش‌پاافتاده‌ترين تبعاتش هم <ريا> و <تزوير> و <مقدس‌نمايى> است که امروز شاهد رواج آن هستيم و سرخوشى و نشاط اخلا‌ق انسانى و اجتماعى را سلب مى‌کند. ‌

 اما گذشته از اخلا‌ق دينى ايدئولوژيک، نوعى اخلا‌ق دينى فردى هم داريم. آيا شما قائل به چنين چيزى هستيد؟يا اينکه دين را قابل مبادله با اخلا‌ق نمى‌دانيد؟ ‌

 اخلا‌ق، ساحتى مستقل از دين است. گروهى از انسان‌ها هستند که براى عمل اخلا‌قى خود اصلا‌ نيازى به استدلا‌ل‌هاى الهياتى و به طريق اولى استنادات مذهبى و شرعى نمى‌بينند. آنها معتقدند اخلا‌ق شأن مستقلى دارد و رفتار خوب اخلا‌قى، مثلا‌ افزايش خير و تقليل شر در اجتماع بشرى يا رعايت پيمان‌هاى عمومى، اخلا‌قا پسنديده و باارزش است و براى آن، لزوما نيازى به استناد به اين يا آن احکام دينى و شرعى نيست. اما اخلا‌ق در عين حال که ساحت مستقلى است، مى‌تواند با دين نيز داد و ستد کند و گروه‌هايى از مردم با تکيه بر ايمان دينى به افعال اخلا‌قى سوق مى‌يابند. بنابراين اخلا‌ق مى‌تواند هم دينى باشد و هم غيرديني. کمااينکه دين و ديندارى نيز ممکن است اخلا‌قى يا غيراخلا‌قى باشد. البته پديدارشناسان معتقدند دين کيفيتى بى‌همتا و غيرقابل تقليل به اخلا‌ق است. به‌عنوان مثال، بيمارى را فرض کنيد که از پزشکان مأيوس شده و به خداوند پناه برده. اين التجا الزاما به‌مثابه يک فعل اخلا‌قى نيست. بنابراين ديندارى قابل تقليل به کارکردهاى اخلا‌قى نيست و فراخ‌تر است.

 خب، اخلا‌ق دينى مثبت و سازنده نيست؟

 نه لزوما. اخلا‌ق دينى مى‌تواند حداقلى يا حداکثرى باشد. حداقلى بودن اخلا‌ق دينى را من به معناى کانتى کلمه در نظر مى‌گيرم. کانت مى‌گويد، انسان‌ها براى اينکه بتوانند حيات اخلا‌قى داشته‌ باشند خود تصميم مى‌گيرند که با خدا زندگى کنند. ايمان به خدا به‌مثابه نوعى حس تعهد اخلا‌قى در اين عالم براى آنها است و ارزش‌هاى متعالى اخلا‌قى را در نظر آنها تقويت مى‌کند. به عبارتى، شما با ايمان به خدا، مبنايى اصيل براى بودن خود پيدا مى‌کنيد؛ به خود، به هستى و به ديگر خلا‌يق حرمت مى‌نهيد و در نتيجه آن، به اخلا‌ق نيز پايبند مى‌مانيد. اما حداکثرى بودن اخلا‌ق دينى به معناى تنظيم اخلا‌ق در چارچوب و قالب يک شريعت خاص است. در اين صورت، همه چيز وابسته به آن شريعت مى‌شود. اينجا پاى يک ريسک به ميان مى‌آيد.

ممکن است که شريعت مورد اعتقاد من و شما به اخلا‌ق کمک کند و از طرفى اين امکان هم وجود دارد که آموزه‌هاى يک شريعت، يا درک من و شما از آن و يا نوع روايتى که از يک دين رواج مى‌يابد، حيات اخلا‌قى ما را در معرض مشکلا‌تى قرار بدهد. وانگهى گيرم که من با استفاده صحيح از تعاليم يک دين، اخلا‌قم را تهذيب و تطهير مى‌کنم، اما نبايد از کسى که بنا به علل و دلا‌يلى به اين دين (رسما يا عملا‌، قولا‌ يا قلبا) معتقد نيست، انتظار داشته ‌باشم که او نيز اخلا‌قش را در چارچوب و قالب اين دين تنظيم کند. او مى‌تواند با استفاده از تعاليم ديگر در پى اخلا‌ق باشد. بنابراين ما مى‌توانيم صرف نظر از اعتقادات مختلف‌مان‌، در ارزش‌هاى مشترک اخلا‌ق انسانى با هم همزيستى رضايتبخش و مطلوبى داشته‌ باشيم.

اصولا‌ هم دين و ايمان و هم اخلا‌ق تنها با آزادى و در شرايط آزاد انتخابى موضوعيت دارند. بنابراين، دينى بودن اخلا‌ق هم مى‌تواند براى اخلا‌ق مفيد باشد و هم مشکل‌ساز؛ بسته به اينکه فهم ما از شريعت چگونه باشد احتمالا‌ت مختلفى به ميان مى‌آيد. به‌عنوان مثال، من با قرائتى خاص از امر به معروف و نهى از منکر مى‌توانم مشارکت خلا‌ق انتقادى و در عين حال مسالمت‌آميزى در حوزه عمومى و با رعايت حقوق مردمان داشته ‌باشم. از طرفى با قرائتى ديگر مى‌توانم در زندگى خصوصى، سبک زندگى و عقايد و آرا و انتخاب‌هاى ديگران دخالت کنم. همچنين ممکن است بنا به استنباط فقهى خاصى مبنى بر ناپاکى کفار يا تولى و تبرى، ارتباطات اجتماعى‌ام با گروه‌هاى مختلف دگرانديش مخدوش شود و غفلت بورزم از اين فضيلت اخلا‌قى که مردمان به دليل موجوديت خود در اين جهان، شايسته احترام و شفقت و مهربانى و همزيستى و همکنشى و ارتباط هستند و مهم‌تر از همه، اينکه اساسا خود يک غايتند، نه ابزارى براى غايات من. تمام حقوقى را که من دارم آنها نيز دارند. توجه و تعهد به اين امور، همه فضايل يا قواعد اخلا‌قى مدرن و مستقل از دين هستند. ‌

 اجازه دهيد بحث را با سوالى درباره حقوق بشر ادامه دهيم. آيا اعلا‌ميه حقوق بشر که امروزه خود يک مبناى سنجش شده، آنقدر فراگير است که اديان و مليت‌هاى مختلف را دربر بگيرد؟ چون به نظر مى‌رسد برخى ملت‌ها، به‌خصوص ملل مسلمان به سختى مى‌توانند يک سرى از قوانين آن را هضم کنند. آيا شما اين انتقاد را وارد مى‌دانيد که حقوق بشر کاملا‌ مبتنى بر فرهنگ غرب است؟

 نکته مهمى است. به هر حال اين امکان وجود دارد که از حقوق بشر يک ايدئولوژى سياسى درست شود و اين ايدئولوژى نيز به نوبه خود ابزار تسلط بر ملت‌هاى ديگر را فراهم آورد. به عبارتى، يک نوع اروپامحورى يا آمريکايى کردن فرهنگ و هژمونى غرب پديد بيايد که ناقض پلوراليسم و تکثر فرهنگى است و مطابق آن غرب به‌عنوان پايان تاريخ تلقى شود و هيچ روايت ديگرى از مدرنيته و عقلا‌نيت امکان‌پذير نباشد. يا اينکه از حقوق بشر به عنوان ابزارى ايدئولوژيک براى حمله نظامى به کشورها استفاده شود؛ آنچنان که آمريکا حقوق بشر را بهانه‌اى براى اشغال عراق قرار داد. اما روح اعلا‌ميه حقوق بشر، اکتشافى جهانى است. همه انسان‌ها، صرف‌نظر از رنگ پوست، جنسيت و مذهب حق زندگى دارند و همين‌طور حق آزادى بيان، انتخاب شغل، مسکن و... اين مساله جهانشمول است، نه محلي. عموميت دارد و به عنوان يک قرارداد اجتماعى در سطح جهان معتبراست؛ کشورهايى که به اين کنوانسيون پيوسته‌اند بايد آن را رعايت کنند و اين هيچ تعارضى با تکثر فرهنگ‌ها و کثرت نظام‌هاى حقوقى ندارد. به گمانم آن ملت‌هايى که گفتيد، از جمله ملت‌هاى مسلمان و ديگر ملل شرقى که براى خود فرهنگ، تاريخ و هويتى خاص دارند، مى‌توانند در فرهنگ جهانى مشارکت داشته ‌باشند و در عين حال تفاوت خود را حفظ کنند. فرهنگ‌ها در عين تکثر، نقاط وحدتى دارند که به گمان بنده مفاد اعلا‌ميه حقوق بشر جزو آن نقاط اشتراک است. ‌

 شايد دولت‌ها کنوانسيون حقوق بشر را بپذيرند و حتى قوانين خود را بر اساس آن تنظيم کنند اما آيا اين شرط کافى است؟ نقش ملت‌ها چه مى‌شود؟

 نه، شرط کافى نيست. اين تحولا‌ت ابتدا بايد در متن جامعه رخ دهد و جامعه نيز بايد به چنين باورى برسد. وظيفه دولت تعيين تکليف حقيقت نيست، تنها اين است که موانع آزادى و بحث و گفت‌وگو را براى جست‌وجوى حقيقت از ميان بردارد، يعنى شما آزادانه بتوانيد درباره اعدام يا مسائل چالش‌برانگيزى از اين دست نظرات خود را بيان کنيد. بايد آزادى بيان و آزادى علمى وجود داشته‌ باشد. ‌

 حتى در مورد احکام اوليه دين؟

 بله، اين نه‌تنها لا‌زمه زيستن در دنياى مدرن است، بلکه حتى در سنت‌اسلا‌مى نيز چنين نقدهايى جايز بوده است. اگر تاريخ اسلا‌م را مطالعه کنيد، با بحث‌ها و مناظره‌هايى حتى درباره اصل وجود خدا، نبوت و قيامت مواجه مى‌شويد، چه رسد به فروع و احکام. اين مباحث بايد در حوزه عمومى مطرح شود، نه اينکه دولت انحصارا بيان حقيقت را در دست داشته ‌باشد. جست‌وجوى حقيقت و بحث بر سر آن، بايد از حيطه اقتدار دولت بيرون و مستقل باشد. در حقيقت، زمانى که دولت‌ها حقيقت را در انحصار خود در مى‌آورند، مشکل ايجاد مى‌شود. ‌

 آيا جنبه قدسى دين را ناديده نگرفته‌ايد؟ به نظر مى‌رسد صحبت شما درباره بايدها است، ولى ما يک واقعيت هم داريم، مثل جنبه قدسى دين و احکام ديني.

 نه، به هيچ‌وجه ناديده نگرفته‌ام. توجه من به امر قدسى لزوما به معناى اين نيست که آزادى ديگران را محدود کنم يا آنها را از کشف حقيقت و بحث درباره حقيقت منع کنم. کسى که به امر قدسى توجه دارد، دنبال رستگارى نهايى‌ است. دنبال نجات نهايى‌و همين‌طور تعالى و شکوفايى‌ است. او مى‌تواند دريافت‌هاى باطنى خود از خداوند را به ديگران هم انتقال دهد اما هرگز آزادى آنها را سلب نکند. نمونه عالى چنين شخصيتى، پيامبر اسلا‌م(ص) است که به قرب حق نائل آمد و برخوردار از معرفت وحيانى شد. خب، پيامبر چه کار مى‌کند؟ مطابق آيات، وظيفه او ذکر است و بلا‌غ. <و ما على الرسول الا‌ البلا‌غ.> خداوند مى‌گويد که يادآورى کن و تو يادآورى کننده هستى، تو مسلط بر مردم هستي. آيا مى‌خواهى با اجبار مردم را باايمان کنى؟ آيا مى‌خواهى بدون خوشنودى ايمان بياورند؟ از آيات خدا نتيجه مى‌گيريم که توجه به امر قدسى و دريافت اشارت‌هايى از جانب او، نه‌تنها مستلزم اجبار و ايجاد محدوديت براى ديگران نيست بلکه صريحا آن را منع مى‌کند.

آنچه درباره پيامبر گفته شد به طريق اولى درباره ساير مومنان و اهل دين صدق مى‌کند. مواجهه کسى با امر قدسى، او را به سلوک دينى برمى‌انگيزد، اما نمى‌تواند دليلى براى سلوک و التزام دينى ديگرانى نيز باشد که شايد اساسا با امر قدسى مواجه نشده‌اند يا فهم و روايت ديگرى از او دارند. وظيفه مومنان و دينداران و جماعت‌هاى دينى اين است که آثار ايمان خود را با ديگران در ميان بگذارند و با استفاده از برکات دموکراسى مدرن، به روش‌هاى مسالمت‌آميز و غيرقهرآميز و از طريق گفت‌وگو و رفتار منصفانه با گروه‌هاى ديگر در حوزه عمومى مشارکت کنند و اخلا‌ق عمومى فرادينى و حقوق بشر فرامذهبى را به رسميت بشناسند. در دنياى مدرن، دين نهادى‌ است در کنار نهادهاى ديگر که مى‌تواند در بهبود زندگى اجتماعى سهيم و موثر باشد. ‌

يعنى آبشخور ساير پديده‌ها نيست؟ ‌

 مى‌تواند با پديده‌هاى ديگر تعامل داشته‌باشد؛ همان‌گونه که عقل، علم، هنر و اخلا‌ق وجود دارد، دين هم وجود دارد و نهادى‌در کنار نهادهاى ديگر است. اين يک دگرگونى واقعى است که در دنياى جديد روى داده و اگر کسى به نام دين مى‌خواهد اين تحولا‌ت را ناديده بگيرد، در درجه نخست، دين را بدنام مى‌کند.

 آيا اين بدان معناست که دين امرى شخصى است و جايى در حوزه عمومى ندارد؟

 تفکيک نهاد دين از ساير نهادها به معناى اين نيست که دين جايى در حوزه عمومى و ارزش‌افزوده‌اى براى يک جامعه نداشته باشد؛ نه به هيچ‌وجه چنين نيست. دين مى‌تواند در حوزه خصوصى براى افراد الهام‌بخش باشد و از سويى افراد و جماعت‌هاى دينى نيز مى‌توانند در صور مدنى، فرهنگى و اجتماعى مشارکت مسالمت‌آميز داشته ‌باشند. توضيح آن هم دشوار نيست. دين ارتباطى قلبى ا‌ست ميان انسان و حقيقتى متعالى است. دين مرا متحول مى‌کند، به من اميد و شادى مى‌دهد، شجاعت بودن مى‌دهد، در من احساس تعهد به‌وجود مى‌آورد و از اين رهگذر بر مناسبات و زندگى اجتماعى من نيز تاثير مى‌گذارد. لوتر مى‌گويد که تعهد در شغل و حرفه، در حقيقت اجابت خواست خداست. يعنى، وقتى شما روزنامه‌نگار کارتان را درست انجام دهيد يا من معلم خوب تدريس کنم، زندگى‌مان را در خدمت امرى متعال قرار داده‌ايم. از اين طريق است که با او نسبتى وجودى پيدا مى‌کنيم و حقيقتا مى‌توانيم بگوييم که او اکنون خالق ماست و ما در او ساکنيم. بنابراين، خداپرستى صرفا به معناى متعهد بودن به آيين‌ها و مناسک نيست، بلکه با انجام متعهدانه شغل نيز مى‌توانيد خداپرست باشيد. از اين‌رو، حتى اگر دين به مثابه امرى خصوصى هم باشد مى‌تواند يک نقش انتقادى در زندگى اجتماعى ايفا کند؛ باعث مى‌شود که من از خودم انتقاد کنم، عمل رهايى‌بخش داشته ‌باشم، نسبت به محيط پيرامون، بى‌عدالتى‌ها، مظالم، ابتذال و فساد بى‌تفاوت نباشم. اصلا‌ پاره‌اى از رويکردها در جامعه‌شناسى امروز بر نقش انتقادى و مثبت دين در حوزه عمومى تاکيد مى‌کند. ب

ه همين اعتبار جمعيت‌هاى‌دينى مى‌توانند نقش مدنى ايفا کنند و در جهت عدالت، آزادى، پيشرفت و رفاه گام بردارند. مساله اين است که دين بر ديگر نهادها سلطه نداشته ‌باشد. به عنوان مثال، دانشگاه ‌بايد با هنجارهاى علمى اداره شود. حال تصور کنيد که به‌جاى هنجارهاى علمى در دانشگاه، عقايد اين يا آن دين خصوصا در شکل دولتى حاکم شود. تکليف علم چه مى‌شود؟ بنابراين، نهادها بايد از يکديگر تفکيک شوند؛ حوزه عمومى بايد مستقل باشد، عرصه عمومى به زبان اخلا‌قى عام و مستقل از اين يا آن عقيده و همچنين زبان حقوقى مشترک بشرى نياز دارد به نحوى که ما با هر عقيده و از هر مسلکى بتوانيم در آن گفت‌وگو کنيم و رفتار منصفانه‌اى با يکديگر داشته ‌باشيم. من مسلمان بر اساس آموزه‌هاى پيامبر اسلا‌م(ص) به دنبال عدالت و برابرى هستم و اوى مسيحى بر اساس آموزه‌هاى حضرت مسيح(ع) در جست‌وجوى عدالت و محبت است. براى حوزه عمومى اين کنش ماست که اهميت دارد نه عقايد مختلفى که اين کنش از آن ناشى مى‌شود. ما بايد بتوانيم با يکديگر گفت‌وگو گنيم و نقد منصفانه را بپذيريم و اين امر مغايرتى با ديندارى ندارد. ما بايد درک خود را از دين بهبود ببخشيم که اين هم تابعى‌از توسعه و بلوغ اجتماعى است. اگر سطح يادگيرى و سلا‌مت مردم بالا‌ برود، دسترسى به اطلا‌عات و ارتباطات بيشتر شود و حيات اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى مردم ارتقا يابد، هم اجتماع به بلوغ مى‌رسد و هم درک ما از دين تعالى پيدا مى‌کند. اينجا به حرف ديويد هيوم مى‌رسيم که مى‌گفت، مهم اين نيست که آدم‌ها چه دينى دارند و اصلا‌ دين‌ دارند يا نه، مهم اين است که خود آدم‌ها در چه وضعى هستند.

 و اين امر محقق نمى‌شود، مگر آنکه نهادها از هم تفکيک شوند. درست است؟

 به نظر من، بله. در اين صورت رابطه عمودى به افقى تبديل مى‌شود، نه اينکه دين را از جامعه يا حوزه عمومى حذف کنيم، چون اين خود يک هژمونى برعکس است. يک زمان دين بر همه نهادها سلطه داشته و سپس نهادهاى سکولا‌ر بخواهند دين را از ميدان بيرون کنند. مثال آن هم لا‌ئيسيته لنينى در شورورى و هم لا‌ئيسيته ژاکوبنى در فرانسه بوده است. اصلا‌ چنين چيزى مطلوب نيست، چون دوباره يک نوع عموديت معکوس حاصل مى‌شود. به‌جاى آن مى‌توانيم به افقيت فکر کنيم. افقيت دين و ساير نهادها چيست؟ حداقل دوگونه افقيت قابل تصور است؛ افقيت انفعالى و انتقادي. در گونه نخست، دين در حد کاتاليزور تقليل پيدا مى‌کند، آنچنان که در جهان سرمايه‌دارى اينگونه شده ‌است. به عبارتى، دين ابزار رشد و بسط سرمايه‌دارى را فراهم مى‌آورد. اصلا‌ يک تلقى از کارکردهاى پروتستانيسم همين است؛ مى‌گويند که مسيحيت خودش را با سرمايه‌دارى تطبيق مى‌دهد و در خدمت سرمايه‌دارى قرار مى‌گيرد يا در خدمت دولت ملى درمى‌آيد که علتش اتحاد پروتستان‌ها با دولت‌هاى ملى اروپا در برابر دستگاه واتيکان بوده ‌است. در اين مورد دين در حد يک کاتاليزور يا چرخ پنجم تقليل پيدا مى‌کند. اما منظور از افقيت نوع دوم اين است که دين مى‌تواند مشارکتى خلا‌ق در جامعه داشته‌ باشد. درواقع، دين حاوى يک نوع فهم از هستى، يک نوع نگاه به عالم و آدم و حاوى نسبتى وجودى با جهان و روايتى از تاريخ است. پس دين مى‌تواند در دنياى مدرن پيامى و سخنى داشته باشد. دين، مى‌تواند مدرنيته و پارادايم‌هاى آن را نقد ‌کند، اما در افقيت، يعنى از طريق گفت‌وگو، بلا‌غ، ذکر، ارتباط‌هاى ميان ذهنى، تعامل اجتماعى و بدون خشونت. ‌

 در اين حالت دين غيرقابل تبديل به ايدئولوژى مى‌شود. درست است؟

 من نمى‌خواهم ايدئولوژى را شيطانى کنم و بگويم لزوما براى جامعه خطرناک است. اين کارخود يک نوع ايدئولوژى ا‌ست، يعنى از يک واژه يا مفهوم چنان تصور مخوفى ايجاد کنيم که هيچ‌کس نتواند طرفش برود. مردمان مى‌توانند جهان‌بينى يا آرمانى با مجموعه‌اى منسجم از ارزش‌ها داشته باشند. گروه‌ها و جماعات مى‌توانند ايدئولوژى‌هاى عدالت‌طلبانه يا آزادى‌خواهانه و قومى و ملى و دينى داشته باشند. ‌

 آيا ايدئولوژى محدوديت ايجاد نمى‌کند؟ ‌

 البته، ايدئولوژى مشکلا‌ت خودش را دارد. اينجاست که ما به تفکر انتقادى و نقد ايدئولوژى نياز داريم، مثل نقد هر چيز ديگر. اما در مقياس عمومى خطر بزرگ از آنجا آغاز مى‌شود که يک ايدئولوژى رسمى دولتى ساخته مى‌شود، همه حقيقت به انحصار آن در مى‌آيد و دولتى‌تماميت‌خواه از ايدئولوژى به‌عنوان ابزارى براى سرکوب استفاده مى‌کند. يک ايدئولوژى نبايد مانع آزادى ايدئولوژى‌هاى ديگر و گفت‌وگوى مسالمت‌آميز ميان آنها در جامعه شود. ‌

 به عبارتى ‌بايد انعطاف‌پذير باشد.

 بله، اگر ساختارها دموکراتيک باشد، چنين مى‌شود. الا‌ن در اروپا و جوامع دموکراتيک، احزاب و گروه‌هايى فعاليت مى‌کنند که داراى ايدئولوژى هستند، اما اين ايدئولوژى باعث سلطه آنها بر ديگر احزاب و گروه‌ها نمى‌شود، چراکه سنت‌هاى آزادمنشانه‌اى از گفت‌وگو و زندگى مسالمت‌آميز در آنجا رواج دارد؛ پارلمان هست، مطبوعات آزاد هست و نهادهاى مدنى شکل گرفته ‌است. مثلا‌ در کشور آلمان هنوز ايدئولوژى نئونازى‌وجود دارد، اما اين هيچ لطمه‌اى به ساختار اجتماعى نمى‌زند. نوريس و رونالد اينگلهارت در کتاب جديد خود با عنوان <مقدس و عرفى>‌ )Sacred and Secular( نکته جالبى را مطرح مى‌کنند. ‌ آنها مى‌نويسند، دين در جوامع فقير با جمعيت‌هاى آسيب‌پذير و دولت‌هاى شکست‌خورده‌هست که مشکل‌ساز مى‌شود، وگرنه در جوامع توسعه‌يافته، ديندارى کمتر مشکلى ايجاد مى‌کند. در جوامع توسعه‌يافته، دين يکى از امکاناتى است که مردم براى تعالى مى‌توانند از آن استفاده کنند.

 اجازه دهيد از اين بخش سخنان‌تان به يک جمع‌بندى برسيم. شما دين را مجموعه‌اى گسترده از قوانين و تعابير مى‌دانيد که بخشى از آن با جهان مدرن هماهنگ است و بخشى هم نه؛ آن بخش هماهنگ را ‌بايد حفظ کنيم و آن بخش متعارض را هم نفي. مثلا‌ پلوراليسم مى‌تواند يکى از آن نقاط مشترک باشد که هم لا‌زمه جهان مدرن است و هم در سنت‌هاى دينى مسلمانان، مسيحيان و ديگر اديان بزرگ جايگاهى اصيل دارد. چنين تعبيرى از گفته‌هاى شما درست است؟ ‌

 نه، آنچه من در ذهن دارم، دقيقا اين نيست که مدرنيته ترازويى باشد و دين با آن سنجيده شود. من گمان نمى‌کنم که مدرنيته غربى، يک ايدئولوژى و يک حقيقت تمام باشد و در نتيجه بخواهم ديگر تجربه‌هاى انسانى از جمله تجربه دينى را با آن سازگار کنم. مدرنيته يک تجربه انسانى ا‌ست، آنگونه که دين هم يک تجربه انسانى ا‌ست. مدرنيته يک پروژه ناتمام است، دين‌انديشى و ديندارى هم همين‌طور. پيوسته مى‌تواند نقدهايى جدى هم به عقل مدرن و هم به دين‌انديشى شود، کمااينکه امروز در رويکردهاى پسامدرن و خردانتقادى شاهد نقدهايى نيرومند از عقل مدرن هستيم. به عبارتى، مدرنيته به مرحله‌اى از پختگى مى‌رسد که از مبادى خود نيز انتقاد مى‌کند. در نتيجه مدرنيته پروژه‌اى ناتمام است و نمى‌تواند يک ملا‌ک پيشينى براى سنجش دين باشد. دين‌انديشى و ديندارى نيز بايد پيوسته به نقد و تکثر گشوده باشد. طومار دين و مدرنيته، هر دو باز است و با يکديگر تعامل افقى دارند. ‌

 پس به نظر شما هيچ‌يک از اين دو ساحت نبايد منطبق بر ديگرى باشد؟

 اصولا‌ منطقى نيست که به تکلف يک دستگاه واحد منسجمى بسازيم، مثلا‌ اصرار داشته باشيم که تمام تعاليم دينى با مدرنيته منطبق شود يا دنياى مدرن را دينى کنيم، بلکه بايد اجازه دهيم امور و ساحات متنوع بدون اينکه از متفاوت بودن دست بردارند با هم زندگى مسالمت‌آميز داشته باشند. به تعبير مولا‌نا، زندگانى آشتى ضدهاست. ما بهتر است متواضعانه بپذيريم انسانيم و سطوح و ساحات مختلفى داريم وموجوديتى يکسره عقلى يا يکسره دينى نداريم. جامعه نيز موجوديتى چندان يکدست نيست و در همان حال که حاوى تجربه‌هاى مدرن و مابعد مدرن است، خاطرات دينى هم دارد.


نظر شما :