روابط ایران و اروپا: نقش تحولات داخلی

۱۲ دی ۱۳۹۰ | ۱۸:۰۱ کد : ۱۸۹۶۷۰۰ ترجمه برگزیده
گفتاری از نبی سنبلی، تحلیل‌گر و کارشناس مسائل بین الملل برای دیپلماسی ایرانی.
روابط ایران و اروپا: نقش تحولات داخلی
دیپلماسی ایرانی : توسعه روابط با اروپا همواره حامیان زیادی در ایران داشته و تلاشهای زیادی نیز در این جهت صورت گرفته است. شاید به جرات بتوان گفت انرژی که ایران در حوزه اروپا خرج کرده در هیچ منطقه جغرافیایی دیگری به کار نگرفته است. اما این تلاشها نه تنها به نتیجه مطلوب نیانجامیده، بلکه مواضع اروپا در قبال ایران در سالهای اخیر گاهی تند تر از آمریکا نیز بوده است. چرا؟ علت آن تفکیک تحولات داخلی و خارجی است. همچنانکه خواهیم دید، سیاست خارجی کشورها پیوندی ناگسستنی با تحولات داخلی آنها دارد و هر تلاشی بدون در نظر گرفتن تاثیر و تاثر این دو حوزه بی نتیجه می ماند.

در تحلیل روابط ایران و اروپا نقش و اهمیت تحولات داخلی دو طرف نادیده گرفته شده است. پس از خاتمه جنگ ایران و عراق و به خصوص در دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد هجری شمسی به تدریج پیشرفتهایی در روابط ایران و اروپا حاصل شد. روابط تجاری ارتقاء یافت و روابط سیاسی نیز علیرغم برخی نوسانات سیر سعودی داشت. مذاکرات انتقادی به مذاکرات جامع تبدیل شد. آنچه حاصل شد نتیجه تحولات داخلی در اروپا و ایران بود که منافع و علائق متقابل ایجاد کرده بود. با همه اینها حاصل بیش از یک دهه مذاکرات انتقادی و مذاکرات جامع و مذاکرات سه بعلاوه یک ( سه کشور اروپایی و ایران) که به دنبال همکاری کامل ایران با آژانس و تعلیق فعالیتهای هسته ای صورت پذیرفت، بسته های پیشنهادی بود که تامین کننده خواسته ایران و مطلوب هیچ یک از جریانات سیاسی در کشور نبود. به همین خاطر روابط با اروپا مورد تجدید نظر قرار گرفت و فعالیتهای هسته ای ایران به تدریج از سر گرفته شد و ادامه یافت. اما این تجدید نظر نیز به بن بستی طولانی در روابط منجر گردید.

طی 8 سال گذشته روابط ایران و اروپا در حالی به بن بست رسیده که منافع مشترک زیادی میان طرفین وجود داشته است. اما ما شاهد علاقه و اراده مشترک برای تحقق آن منافع نبوده و نیستیم. این امر نشان می دهد که علاقه مشترک مهمتر از منافع مشترک است و روابط دوجانبه یا چند جانبه با اراده متقابل بهبود می یابد. اگر دو یا چند کشور اراده کافی برای توسعه روابط داشته باشند، منافع مشترک را ایجاد می کنند. اما اگر اراده ای برای انجام این کار نداشته باشند، تمامی منافع موجود را نیز نادیده می انگارند و هر گونه تلاشی را ضایع می گردانند.
به نظر می رسد تصویر و جایگاه کشورها در سیاست خارجی ایران متناسب با تحولات داخلی آنها متحول نمی شود و تصمیم گیریها و مواضع براساس تصایر ثابت از دنیای متغییر اتخاذ می گردند. برای مثال اروپای 2006 با اروپای دهه نود تا 2003 تفاوت زیادی داشت. بسته نامطلوب و شکست مذاکرات 3+1 در سال 2006 ناشی از تحولات داخلی اروپا بود. از اوایل دهه 90 میلادی با فروپاشی دیوار برلین گرایشات مستقل در اروپا تقویت شدند و فرانسه و آلمان تلاش داشتند چهره مستقلی از اروپا به نمایش گذارند. حاصل این تلاشها اتخاذ مواضع مستقل در قبال ایران، مخالفت با تحریمهای آمریکا و توسعه روابط سیاسی و اقتصادی با ایران بود. اوج سیاستهای استقلال طلبانه در اروپا با مخالفت آلمان و فرانسه در سال 2003 با حمله به عراق خود را نشان داد.

اما پس از 2003 با پیروزی اولیه آمریکا در عراق، گرایشات نو محافظه کارانه در اروپا نیز تقویت شد. رویکار آمدن تیم خانم مرکل در آلمان و سارکوزی در فرانسه حاصل تقویت گرایشات نومحافظه کارانه در اروپا بود. شکست آمریکا در عراق از 2007 به بعد به تدریج آشکار شد. تا آن زمان گرایشات محافظه کارانه و نومحافظه کارانه در اروپا تقویت شده بودند. انگلیس همچنان متحد آمریکا بود و آلمان مرکل و فرانسه سارکوزی نیز سیاست خارجی مستقل اروپایی را کنار گذاشته و با تاکید بر گرایش فراآتلانتیکی به آمریکا پیوستند. به این ترتیب از اواسط دهه 80 شمسی دیگر اروپای دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد وجود خارجی نداشت و علاقمندی به توسعه روابط با ایران در اروپا از بین رفته بود. لذا بر خلاف دوره شیراک و شرودر، ما تفاوت چندانی میان مواضع بوش، بلر، سارکوزی و مرکل در قبال ایران مشاهده نمی کنیم؛ در این میان مواضع آلمان کمی متعادل تر از فرانسه بوده که این امر از منافع اقتصادی و سیاسی این کشور ناشی شده و گاهی نیز ابزاری است برای چانه زنی بیشتر با متحدین.

از 2008 به بعد هر چند با آشکار شدن شکست در عراق و افغانستان نئومحافظه کاران در آمریکا شکست خوردند و در 2009 بوش جای خود را به اباما داد، اما این تغییر در اروپا صورت نگرفت. در کشورهای مهم اروپایی کماکان قدرت در دست نئومحافظه کاران و محافظه کاران اروپایی باقی ماند. به همین خاطر مواضع کشورهای اروپایی به خصوص فرانسه در قبال ایران طی دو سال گذشته حتی از آمریکا نیز تند تر بوده است. و در عمل نیز برخلاف دهه هشتاد، اروپا در تشدید تحریمها و اعمال فشار پیشگام و یا همگام با آمریکا حرکت می کند و تاخیرهایی که ممکن است مشاهده شود، بیشتر ناشی مشکل تصمیم گیری در درون اتحادیه است.

در این دوره در ایران همچنان بر گفتگو بر اساس مشترکات بسته های پیشنهادی برای حل و فصل مسائل از جمله مسئله هسته ای تاکید می شود، اما در کشورهای مهم اروپایی و آمریکا به منافع مشترک و حل و فصل مسالمت آمیز مسائل فکر نمی کنند. عدم ارائه هر گونه ابتکار عمل توسط اروپا و مخالفت با ابتکار عمل دیگر کشورها مثل ترکیه و برزیل (طرح سواپ) و روسیه (طرح گام به گام) موید این نظر است. ارزیابی آمریکا و اروپا این است که برنامه هسته ای ایران صلح آمیز است و خطری از این بابت آنها را تهدید نمی کند. اما اگر این موضوع حل و فصل شود آنها ابزار خود را برای فشار منطقه ای و بین المللی بر ایران از دست می دهند. آنها برای مهار قدرت منطقه ای ایران به یک اهرم فشار بین المللی نیاز دارند و از مسئله هسته ای در این جهت استفاده می کنند. به همین خاطر در سالهای اخیر همواره تلاش داشته اند مذاکرات را به شکست بکشانند و ایران را مقصر جلوه دهند. سیاست واقعی نئو محافظه کاران آمریکایی و اروپایی، تضعیف ایران است و برای آنها چندان مهم نیست که چه کسی بر سر قدرت باشد. این یک گرایش ایدئولوژیک در غرب است و آنها چندان به هزینه و فایده اینکار هم فکر نمی کنند. مانع آنها نیز تا کنون در پیشبرد این سیاست طیفهای واقع گرای استراتژیک و اقتصادی هستند که هزینه سیاسی و اقتصادی این اقدام را سنگین ارزیابی می نمایند. به همین خاطر است که اگر مواضع مقامات سیاسی، اقتصادی و نظامی را با هم مقایسه کنیم، متوجه می شویم که تهدیدات عمدتا از ناحیه مقامات سیاسی به عمل می آید.

طی سالهای اخیر طیفهای طرفدار گفتگو و تعامل با ایران در اروپا تضعیف شده و به حاشیه رانده شده اند. نقش و نفوذ گروههای دست راستی در اروپا رو به افزایش است و این روند تاثیر پذیری اروپا از لابی طرفدار اسراییل را نیز افزایش داده است. لابی اسراییل تلاش داشته و دارد تا هر روزنی را در اروپا بر ایران ببندد. این روند نقش عوامل ایدئولوژیک، ذهنیتهای بسته و پیش قضاوت در تصمیم گیریها در قبال ایران را تقویت کرده است. تصمیمات اتخاذ شده حتی گاهی کاملا نامعقول اند؛ مثل هدف تحریم قرار دادن افراد و بخشهایی در ایران که هیچ ارتباطی با مسئله هسته ای ندارند و یا مخالفت با فعالیتهای فرهنگی ایران و حتی گفتگوهای علمی و مطالعاتی.
طیفهای افراطی در غرب تمایل دارند هر اقدام مثبت ایران در راستای تعامل سازنده را ناشی از ضعف و اثر گذاری تحریمها و فشارها و نوعی موفقیت برای خود تعبیر و تفسیر نموده و به جامعه غرب بقبولانند. رفتارهای خصمانه این طیفها در اروپا و آمریکا طرفداران گفتگو و تعامل سازنده با ایران در غرب را نیز تضعیف و سرخورده کرده است. این گرایشات در گذشته نیز وجود داشته اند، اما پس از 11 سپتامبر به شدت تقویت شده اند.
در حال حاضر و در آینده نزدیک، مهمترین اولویت اروپا در عرصه داخلی حل بحران یورو و در عرصه خارجی تطبیق دادن خود با تحولات جدید در کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه می باشد. اما این دو تحول تاثیرات متفاوتی را بر صحنه سیاسی اروپا بر جای خواهد گذشت. در حالی که مشکلات اقتصادی ممکن است اروپا را درونگرا تر و واقعبین تر نماید، تحولات منطقه ای و تقویت جریانات اسلامی در شمال آفریقا و خاورمیانه، احساس تهدید هویتی در اروپا را تقویت می کند و ممکن است سبب تقویت گرایشات ضد اسلامی در اروپا بشود.

مهمترین نگرانی اروپا در شمال آفریقا و خاورمیانه تکرار تجربه انقلاب اسلامی ایران است. خیلی خوشبینانه بگویم، اروپا و آمریکا ایران را به چشم یک رقیب در تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا نگاه می کنند. آنها از الگو واقع شدن ترکیه نیز نگرانند، گرچه این نگرانی را کمتر ابراز می کنند. افزایش نقش و جایگاه ترکیه در خاورمیانه و شمال آفریقا یادآور دوران ابرقدرتی عثمانی در اروپا است. در این فضای سیال منطقه ای، اروپا از هر گونه اقدامی که به تقویت جایگاه و موقعیت ایران بیانجامد، خودداری خواهد کرد و از هر چالش داخلی یا منطقه ای علیه ایران حمایت خواهد نمود. خیلی ها بی میل نیستند ایران و ترکیه بر سر سوریه رویاروی هم قرار گیرند و یا منازعه دیگری میان ایران و همسایگان رخ دهد تا بتوانند تحولات شمال آفریقا و خاورمیانه که در همسایگی اروپا قرار دارند را راحت تر مدیریت کنند.

تحول دیگر که بر روابط ایران و اروپا طی سالهای اخیر تاثیر منفی داشته، پروژه انگلیسی سازی سیاست خارجی اروپا است. تلاش انگلیس برای تسلط بر دستگاه سیاست خارجی اتحادیه طی سالهای اخیر به تخریب روابط اروپا با ایران کمک نموده است. سیاست خارجی اتحادیه در قبال ایران در دو سال گذشته بیشتر تحت نفوذ و تاثیر گرایشات انگلیسی قرار داشته که به طور طبیعی اروپا را به سمت آمریکا سوق می دهد. هر چند خانم اشتون از حمایت کافی در درون کشورهای اروپایی برخوردار نیست اما در انگلیسی سازی سیاست خارجی اتحادیه نقش مهمی داشته است. این موضوع به ایران نیز محدود نمی شود. انگلیس حداقل در خصوص فرانسه تا حد زیادی موفق شد که جهت گیری سیاستهای پاریس را به خود نزدیک سازد. نمونه آن حمله به لیبی بدون مشورت با برلین بود. اما آلمان فاقد یک سیاست خارجی قوی است و نمی تواند به تنهایی سیاست مستقل اروپایی را رهبری نماید.

همچنانکه تجربه گفتگوی تمدنها و تنش زدایی نیز نشان داد، تحولات داخلی و سیاست خارجی ایران به تنهایی برای بهبود روابط با اروپا کافی نخواهد بود اما در صورتی که با تحولات داخلی اروپا همزمان باشد می تواند فرصت جدیدی را برای ایجاد تغییر فراهم آورد. طی یکی دو سال آینده ما شاهد یک سری تحولات سیاسی داخلی در کشورهای مهم اروپایی از جمله آلمان و فرانسه و همچنین آمریکا خواهیم بود. سمت و سوی این تحولات هنوز روش نیست اما به نظر می رسد که اروپا و آمریکا مسیر عکس هم را طی می کنند. بدین معنی که درحالی که ما ممکن است در آمریکا مجددا شاهد تقویت محافظه کارها و نئومحافظه کارها باشیم، در اروپا احتمالا مشکلات اقتصادی سبب تضعیف گرایشات نومحافظه کارانه و محافظه کارانه خواهد شد و این امر سبب رویکار آمدن دولتهای راست یا چپ متمایل به مرکز خواهد شد. با اینحال، این تحول ممکن است در سطح سیاسی رخ دهد اما در سطح اجتماعی رشد گرایشات راست گرایانه در اروپا و آمریکا، مشاهده می شود و این روند می تواند کار را برای سیاست خارجی ایران سخت تر نماید.

با توجه به حضور و نفوذ آمریکا در مناطق پیرامونی ایران، ادامه بن بست و رویارویی فعلی بیشتر به زیان آمریکا است تا اروپا، چرا که اروپا یک بازیگر وابسته در محیط امنیتی ایران است نه مستقل. به همین خاطر همچنانکه تجربه عراق نیز نشان داد، رفتار آمریکا در قبال ایران حتی با رویکار آمدن یک دولت جمهوریخواه در 2012 نیز قابل مدیریت خواهد بود. رویکار آمدن طیفهای میانه رو در آلمان و فرانسه طی یکی دو سال آینده نیز می تواند فرصتهایی را برای تغییر در رویکرد اروپا در قبال ایران فراهم نماید. اما اینها همه یک طرف داستان است و آینده روابط ایران با اروپا به تحولات داخلی ایران نیز وابسته است. و آن اینکه آیا ایران می خواهد در عرصه منطقه ای و بین المللی بازیگر باشد یا بازیچه؟
شرط بازیگری منطقه ای و بین المللی این است که نیروهای خارجی امکان سوء استفاده از شرایط داخلی یک کشور را نداشته باشند. مداخلات خارجی یکدهه گذشته در یوگسلاوی، عراق، افغانستان، لیبی و سوریه همگی نشان می دهد که زمانی که دوست و دشمن در داخل تعریف می شوند،‌ رقابتهای منطقه ای و بین المللی به عرصه داخلی کشورها کشانده می شود. در این شرایط سیاست و روابط خارجی میان کشورها به عنوان بازیگران منسجم و یکپارچه معنی و مفهوم خود را از دست می دهد. در نتیجه کشور هدف به یک بازیچه تبدیل شده و بازنده اصلی خواهد بود. تا زمانی که طیفهای مختلف سیاسی در داخل یک کشور به گفتگو و تعامل سازنده نپردازند و به حقوق و شان یکدیگر احترام نگذارند، نمی توان انتظار داشت چنین چیزی در سیاست خارجی آن کشور رخ دهد.

متاسفانه ادبیات رسانه ای گروههای مختلف سیاسی در ایران نسبت به یکدیگر به گونه ای نیست که چهره یک بازیگر متحد، منسجم و یکپارچه را به نمایش گذارد. این وضعیت بازیگران محتاط و ضعیف را به صبر و انتظار و قدرتهای جسور را به مداخله تشویق می کند. نتیجه آن کشیده شدن رقابتهای خارجی به سیاست داخلی ایران است که می تواند هزینه های زیادی را بر ایران تحمیل نماید.
طی یکی دوسال آینده به احتمال زیاد بن بست فعلی در روابط با اروپا و آمریکا ادامه می یابد اما تحولات داخلی ایران،‌ آمریکا و اروپا فرصت مناسبی را برای بازنگری سیاستها و بررسی نقاط قوت و ضعف آنها فراهم می آورد. برای اتخاذ رویکرد مناسب لازم است تجارب و درستهای گذشته را مجددا مرور نموده و با نگاهی به روندهای جاری داخلی،‌ منطقه ای و بین المللی به اتخاذ رویکرد مناسب بپردازیم. با توجه به روندهای موجود، ایران در آینده بیش از گذشته به تقویت امنیت اقتصادی، وحدت ملی و تقویت توان دفاعی خود نیاز خواهد داشت و این چیزی نیست که از عهده یک گروه برآید. مهمترین متحد هر نظامی و به خصوص جمهوری اسلامی مردم هستند. برای حفظ و ارتقاء جایگاه ایران، تقویت وحدت ملی از طریق افزایش مشارکت گروههای سیاسی، جلب مشارکت و رضایت نسل جوان از طیفهای مختلف به منظور بهبود مدیریت و کارامدی نظام اداری، سیاسی و اقتصادی کشور ضروری است.

تا زمانی که ایران در داخل با چالش جدی مواجه نیست، چالش آمریکا و اروپا قابل مدیریت خواهد بود. از نظر منطقه ای روند تحولات به زیان ایران نیست. از میان هفت کشوری که تا کنون دوران تغییر و تحولات را آغاز کرده اند، تنها یکی از آنها یعنی سوریه روابط نزدیکی با ایران داشته و بقیه متحد اروپا و آمریکا بوده اند. ایران نیز باید همانند دیگر کشورها تلاش نماید نقش و نفوذ خود را در هر شرایطی حفظ نماید. تحقق منافع در شرایط سیال و متغییر کنونی مستلزم انعطاف پذیری و سرعت عمل در تصمیم گیری است. از نظر بین المللی روند چند قطبی شدن جهان و چالشهای داخلی اروپا و آمریکا، چشم انداز موفقی فراروی سیاست فشار و تحریم قرار نمی دهد.
در عرصه سیاست خارجی توان دیپلماتیک ایران باید بر تقویت جایگاه منطقه ای خود متمرکز شده و از اتلاف منابع در مناطق دور دست پرهیز شود. چالشهای اروپا و آمریکا همچون گذشته به شکل پیوسته ادامه خواهد داشت. آنها حاضر به پذیرش هیچ قدرت منطقه ای در خاورمیانه نیستند. اما قدرتهای جدیدی نیز در حال ظهوراند. قدرتهای بزرگ نهایتا در خاورمیانه بی ثبات روی اسب برنده شرط بندی می نمایند. این ما هستیم که می توانیم با حل و فصل اختلافات داخلی، ایران را به یک بازیگر منطقه ای و بین المللی باثبات تبدیل کنیم و یا با دامن زدن به آنها، به یک بازیچه.
 

نظر شما :