بیست و نهمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"

روزی که صدام به خانه دایی اش فرار کرد

۳۱ مرداد ۱۳۹۳ | ۱۷:۳۰ کد : ۱۹۳۷۳۰۲ اخبار اصلی خاورمیانه
انتخاب فرار به خانه دایی اش برای فرار از جهنم ابراهیم الحسن بود. و شاید صبحه خودش هم او را به این کار ترغیب کرد تا این که دیگر نبیند که شوهرش پسرش را کتک می زند.
روزی که صدام به خانه دایی اش فرار کرد

دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.

کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا بیست و نهمین بخش آن را می خوانید:

]گفت وگوی دوم؛ صلاح عمر العلی، نماینده سابق عراق در سازمان ملل[

و این مساله ]رفتار ابراهیم الحسن[ باعث شد تا صدام به خانه دایی اش خیرالله طلفاح فرار کند؟

انتخاب فرار به ]خانه دایی اش[ برای فرار از جهنم ابراهیم الحسن بود. و شاید صبحه خودش هم او را به این کار ترغیب کرد تا این که دیگر نبیند که شوهرش پسرش را کتک می زند. در این جا باید اشاره ای هم به خیرالله طلفاح کنیم که بدون او نمی توانیم شخصیت صدام را بشناسیم. او افسری در ارتش بود که بعد از انقلاب رشید عالی الکیلانی چهار سال به زندان افتاد. داستان های متضادی درباره دلایل دستگیری او گفته می شود. بعضی ها می گویند که او دستگیر شد به دلیل این که در این انقلاب مشارکت داشت. عده ای دیگر می گویند او دستگیر شد به دلیل این که ادعا می کرد نقش اصلی را داشته است. و من خودم به این نظر بیشتر تمایل دارم. بعد از آزادی اش خیرالله طلفاح مدتی را در تکریت زندگی کرد و برای دو سال مدیر مدرسه راهنمایی دولتی شد سپس به بغداد بازگشت تا بیشتر دوران زندگی اش را در آن جا بگذراند.

گفته می شود وقتی صدام به خانه دایی اش پناه برد 9 سالش بود و هنوز به مدرسه نمی رفت؟

فکر می کنم بزرگ تر از این سن بود. قطعا صدام در تکریت به مدرسه ابتدایی رفت. دایی ام سعید عبدالفتاح معلم آن مدرسه بود که هنوز هم زنده است. از او پرسیدم گفت که نام صدام در دفتر ثبت نام های مدرسه موجود است و تاکید می کرد که از دانش آموزان باهوش و ممتاز بود.

چرا می گویند صدام حسین تکریتی در حالی که او از اهالی عوجه است؟

تکریت از قدیمی ترین شهرهای عربی است. شهری بسیار قدیمی. در بحبوحه فتوحات اسلامی در تکریت سه قبیله زندگی می کردند: التغالبه و النمر و ایاد، اینها از قبایل عربی هستند. در حال حاضر شهر تکریت را سه قبیله تشکیل می دهند: التکارته که اهالی شهر هستند، و البوناصر که احمد حسن البکر و صدام حسین و خیرالله طلفاح از آن جا آمده اند و الحدیثیه که از شهر حدیثه در نزدیکی مرزهای سوریه آمده اند. صدام از عشیره البوناصر بود که از اهالی اطراف شهر بودند و مسکن حقیقی آنها در عوجه بود که اکثرا لقب تکریتی به آنها داده نمی شد.

صدام را برای اولین بار چه وقت دیدی؟

در 1964. حزب تجزیه شده بود و همه افراد باقی مانده آن تحت کنترل مسئول سابق، علی صالح السعدی در آمده بودند که می رفت از آنها برای حمله علیه حزب استفاده کند و از جمله بیانیه های تهاجمی تندی علیه ما صادر کرد. یک روز فاتک الصافی، عضو کادر قطری و از مسئولان مستقیم حزبی به من ابلاغ کرد: باید در فلان روز ساعت 5 عصر در فلان قهوه خانه باشی. جوان لاغر سبزه رویی نزد تو می آید که یک ماشین فولکس واگن را می راند و خودش را با نام محمد معرفی می کند. از تو خواسته می شود که همراه او سوار ماشین شوی برای این که توجهیاتی را از سوی حزب به تو خواهد گفت.

در ساعت مقرر در قهوه خانه الاعظمیه منتظر او ماندم. جوان نحیف ماشین را نگه داشت و گفت که نامش محمد است و با او همراه شدم. جوان گفت: برادر صلاح، می دانی که هر آن چه از حزب باقی مانده تحت کنترل علی صالح السعدی است که از آنها به شکل ظالمانه ای علیه حزب استفاده می کند که باعث شده در درون حزب شکاف ایجاد شود. دیگر چاره ای برای ما باقی نگذاشته جز این که راه دیگری را انتخاب کنیم. باید آن چه از حزب باقی مانده را برگردانیم. کادر رهبری معتقد است که آنها در خانه ای که زیر نظر گرفته ام موجود هستند و احتمال قوی گروه السعدی از این خانه به عنوان مقر اصلی خود استفاده می کند. در آن جا دستگاه چاپ و چیزهای دیگر است. تو انتخاب شده ای که این خانه را تصرف کنی و دستت را بر روی هر آن چه در آن جا موجود است بگذاری و آنها را به حزب برگردانی.

و جوان برایم آموزش های لازم برای انجام کار را شرح داد و به خصوص گفت که ما در یک کار سری هستیم. گفت: لازم است طرحی را در پیش بگیرید و مطمئن شوید که وقتی خانه را تصرف می کنید، خالی است. به محض این که ناگهان متوجه شدید کسی در خانه است باید فورا از آن خارج شوید. اگر برخوردی میان شما با افراد داخل آن پیش آمد خواهشا آنها را اذیت نکنید. باید قبل از آن که پلیس شما را دستگیر کند از آن جا خارج شوید. و چند جوان را انتخاب می کنیم که در اجرای عملیات همراه تو باشند.

نام ها به من ابلاغ شدند و رفتیم تا شبانه بعد از مراقبت خانه عملیات را انجام دهیم. با خودمان مجموعه ای کلید بردیم اما نتوانستیم در را باز کنیم. دیگر برایمان چاره ای نماند جز این از بازوهای یکی از شرکت کنندگان که یکی از کشتی گیرهای معروف در بغداد بود استفاده کنیم. با پایش به در کوبید و در باز شد. دستگاه چاپ و چند قطعه سلاح کوچک را یافتیم. وقتی که درون خانه بودیم یک نفر کلید را در قفل چرخاند و وارد شد، او را گرفتیم و در اتاقی انداختیم. ده دقیقه بعد یکی دیگر از افراد گروه السعدی آمد که او را هم دستگیر کردیم. هر آن چه موجود بود را گرفتیم و محل را ترک کردیم.

آیا اصلا می دانستی محمد همان صدام حسین است؟

نه، اما وقتی که در ماشین خواست با من حرف بزند فهمیدم که لهجه اش لهجه اهالی منطقه ما در شمال بغداد است. این احساس به من دست داد که شاید او صدام باشد و قاعده بر این بود که ما از رفقا نمی خواستیم که نام های حقیقی شان را بگویند. تصمیم گرفتم از او بپرسم و او هم جواب داد که صدام است. و این اولین دیدار ما بود.

 

ادامه دارد...    

کلید واژه ها: صدام از این جا عبور کرد


( ۱۷ )

نظر شما :