راز موفقیت و شکست دیپلماسی آمریکا

۱۲ مرداد ۱۳۹۴ | ۱۴:۴۷ کد : ۱۹۵۰۷۳۰ سرخط اخبار

استفان والت طی یادداشتی برای فارن پالسی نوشت: آیا دلیلی دارد که سیاست های آمریکا در قبال کوبا و ایران عملی می شود اما در مورد عراق یا روسیه نه؟ بله. و معلوم شده که این دلیل چندان هم پیچیده نیست. 

 
به گزارش سرویس بین الملل فرارو به نقل از فارن پالسی، والت در ادامه می نویسد: اگر طی دو دهه اخیر نگاهی به تصادف و سوختگی «نظم نوین جهانی» داشته اید، شاید به این نتیجه رسیده باشید که آمریکا در حوزه سیاست خارجی خیلی خوب نیست. 
 
این نکته را در نظر بگیرید که آمریکا در پایان جنگ سرد کجا بود و حال کجا است. در سال 1993 شوری رفته بود و آمریکا با هیچ رقیب ژئوپولیتیک جدی روبرو نبود.(می توانید بگویید «لحظه تک قطبی»؟) صدام حسین هنوز بر عراق حکومت می کرد اما قدرت نظامی اش تحلیل رفته بود و برنامه هایش در زمینه تسلیحات کشتار جمعی برچیده شده بود. قرارداد اسلو باعث شد صلح خاورمیانه به شکل وسوسه انگیزی، نزدیک به نظر برسد؛ القاعده هنوز به یک نیروی اصلی تبدیل نشده بود؛ و ایران حتی یک سانتریفیوژ هسته ای نداشت. «موج سوم» گسترش دموکراسی در جریان بود و ناظران خبره، از توماس فریدمن گرفته تا فرانسیس فوکویاما فکر می کردند نوع بشر هیچ انتخابی ندارد جز پذیرش دموکراسی مبتنی بر بازار، آزادی فردی، حاکمیت قانون و دیگر ارزش های لیبرال آشنا.
 
از آن زمان تاکنون شاهد مجموعه ای از افتضاحات دوحزبی سیاست خارجی بوده ایم، از جمله حماقت «مهار دوگانه»، ظهور القاعده و حملات یازده سپتامبر، جنگ فاجعه بار در عراق و سال ها مباشرت نامناسب آمریکا در فرآیند صلح اسرائیل-فلسطین. روسیه و آمریکا حال بر سر اوکراین با هم مشکل دارند، و مسکو همچنان به روند نزدیکی به چین با قدرت روز افزونش ادامه می دهد. جهان عرب در آشوب است و لیبی، سوریه و یمن دچار جنگ های داخلی شده اند که آمریکا دست کم مسئول بخشی از آنها است. یک گروه افراطی جدید- داعش- خلا قدرت در عراق که ناشی از اشغالگری ناموفق آمریکا بود را پر کرده است. پس از 14 سال جنگ در افغانستان، احتمال پیروزی کمتر و کمتر شده؛ اعتماد به نهادهای دموکراتیک در داخل و خارج افت کرده؛ و رژیم های دیکتاتوری در برخی مناطق مهم حالت ارتجاعی دارند.
 
به طور خلاصه، اگر به دنبال ناکامی های سیاست خارجی هستید، نیازی نیست سخت جستجو کنید. 
 
با وجود آنکه هیچ کشوری به قدرتمندی آمریکا در هر زمینه ای شکست نمی خورد، دو دهه گذشته دارای تعدادی از داستان های موفقیت آمیز هم بوده است. آمریکا توانست میانجیگری پیمان صلح میان اسرائیل و اردن را مدیریت کند، و در پایان دادن به جنگ بوسنی نیز پیشگام بود. واشنگتن بحران پزوی مکزیک درس ال 1994 را با مهارت مدیریت کند و نقش مرکزی در ایجاد نفتا و سازمان تجارت جهانی ایفا کند. 
 
البته نکات دیگری نیز وجود داد. باراک اوباما، رئیس جمهور امریکا پس از آنکه ویرانی های گذشته را از اسلاف خود به میراث گرفت، حال در آستانه یک میراث سیاست خارجی قابل احترام قرار دارد. ممکن است برخی خوانندگان به تردیدهای من در مورد توانایی اوباما در به سرانجام رساندن دور دوم ریاست جمهوری اش اشاره کنند اما در حال حاضر ما یک توافق هسته ای مهم با ایران به امضا رسانده ایم، یک سفارت را در هاوانا بازگشایی کرده ایم که به سیاست شکست خورده کوبا پایان می دهد و حتی شاید اوباما بتواند توافقات تجاری بزرگی در سراسر آسیا و اروپا داشته باشد. ضمن اینکه دولت اوباما توانسته فرآیند ایجاد یک ائتلاف بین المللی برای منزوی و مهار کردن داعش را فراهم کند. 
 
به طور کلی سوابق اخیر آمریکا هم محتوی شکست و هم محتوی پیروزی بوده است. اگر این دو گروه را با هم مقایسه کنیم، چه چیز آشکار می شود؟ بگذراید با شکست ها شروع کنیم. این شکست ها چه نقاط اشتراکی دارند؟
 
نخست، بسیاری از قدم های اشتباهی که آمریکا اخیرا برداشته، ناشی از یک ایمان بیجا به تئوری های مختلف لیبرال روابط بین الملل و بی میلی به تصدیق اهمیت رئالیسم است. خصوصا اینکه هم مداخلات لیبرالی و هم نئومحافظه کاران معتقد بودند که گسترش دموکراسی و بازار تا جای ممکن می تواند به تولید صلح و رفاه کمک کند و در همین راستا نیز سیاست گسترش ناتو را در دستور کار قرار داد.
 
نتیجه اما ناامیدکننده بوده است. آمریکا نه تنها در ایجاد دموکراسی های باثبات در خارج از اروپا ناموفق بود، بلکه از سوی برخی دولت ها به عنوان یک تهدی مستقیم برای منافع و ثبات شان تلقی می شد. 
 
منشا دیگر ناکامی آمریکا تمایل این کشور به اغراق در مورد قدرت خود است، به خصوص در مورد تاثیرگذاری قدرت نظامی. مقامات آمریکا در عراق، افغانستان، یمن، لیبی و چندین کشور دیگر نتوانستند دریابند که برای آنچه قدرت آمریکا می تواند به دست آورد، محدودیت هایی وجود دارد و نیروی نظامی یک ابزار خام است که می تواند به طور اجتناب ناپذیری پیامدهای ناخواسته ایجادکند. شکست دادن دشمن درجه سوم و سرنگون کردن رهبران خارجی آسان بود، اما برتری نظامی متعارف، واشنگتن را قادر به حکمرانی عاقلانه بر جوامع خارجی یا مغلوب کردن شورش های محلی نکرد.
 
سوم اینکه طرح های سیاست خارجی آمریکا به سمت شکست می رفت، به خصوص زمانیکه شامل مهندسی اجتماعی در مقیاس بزرگ در دیگر کشورها می شد، به خصوص زمانیکه این کشورها بسیار دور بودند و تفاوت های بسیاری با آمریکا داشتند و دارای شکاف های داخلی جدی بودند. این ناکامی ها نباید شگفت آور باشد، چراکه مسئله «ملت سازی» معمولا در تولید دموکراسی های باثبات ناکام است، به خصوص زمانیکه کشورهای مشمول آن فقیر و مملو از شکاف های قومی، ملی یا فرقه ای باشند. 
 
در مورد موفقیت ها چطور؟
 
تقریبا در تمام موارد موفقیت آمیز، آمریکا محدودیت های اهرم آمریکایی را درک کرده و برای جلب حمایت بین المللی، اهداف اصلی خود را تنظیم کرده و در نهایت به توافق هایی که برای دوطرف سودآور هستند، دست یافته است. مورد آشکار آن، توافق هسته ای اخیر میان ایران و گروه 1+5 است. تا زمانیکه آمریکا تاکید می کرد که ایران باید تمام برنامه خود را کنار بگذارد و از مذاکره مستقیم با تهران امتناع می کرد، به هیچ پیشرفتی نمی رسید و جمهوری اسلامی نیز به ایجاد ظرفیت بیشتر و بیشتر و غنی سازی اورانیوم بیشتر ادامه می داد. زمانیکه آمریکا سر عقل آمد و مذاکره را آغاز کرد، توانست یک ائتلاف بین المللی موثر ایجاد کندو در نهایت به توافقی دست یابد که دست کم ایران را برای یک دهه از نزدیک شدن به ساخت بمب باز می دارد. 
 
نهایتا اینکه: هر زمان که مقامات سیاست خارجه آمریکا اهداف واقع گرایانه را به روشی منعطف و بدون قضاوت دنبال کرده اند، در اکثر موراد موفق بوده اند.
 

نظر شما :