مشروطه ايرانى و سير تحولات اروپا

۲۱ مرداد ۱۳۸۶ | ۲۳:۵۶ کد : ۴۴۸ تاریخ دیپلماسی
نویسنده خبر: محمدرضا دبیرى
رابطه نهضت مشروطه و تاريخ ديپلماسى اروپا چيست؟
مشروطه ايرانى و سير تحولات اروپا

وقتى دستمان به جائى بند نميشود و در برهان و استدلال کم مى آوريم، ويا عافيت طلبى مى کنيم و از اظهار نظر هراس داريم، قضيه را به آينده حواله ميدهيم که فردا تاريخ بيايد و قضاوت کند.

 

نخير تاريخ قاضى نيست و قضاوت نمى کند. فقط رويدادها را ثبت و ضبط ميکند واين ما هستيم که از مرئى و منظر خود و منافعمان او را رنگ اميزى ميکنيم واو را در مسند قضا مينشانيم وگرنه تاريخ را چه به قضاوت؟

 

امروز همان فردائى است که ديروز منتظرش بوديم. فرار از قضاوت توجيهى ندارد. نه شاه قاجارى هست ونه علماو رجال صدر مشروطيت .اسناد مشروطيت هم که به موزه اسناد سپرده شده اند.

چهاردهم مرداد  سالگرد مشروطيت است .صد و يک سال قبل مظفرالدين شاه فرمان تاسيس مجلس شوراى ملى  واصول قانون اساسى را صادر کرد وتخفيف عذابى يافت و چند ماه بعد به سراى باقى شتافت.

 

قصد من از اين يادداشت نه چندان کوتاه نوشتن ویا بازنگری تاريخ نيست چرا که کار من نيست، اگر چه از اشاره مختصری ناگزيرم.

 اگر بتوانم مى خواهم ضمن نکوداشت چنين روزى به تاسى از بسيارى ديگر، بار تاريخ را کمى سبک کنم .

 

- مى گويند: انقلاب مشروطه برپا شد که با استعمار مبارزه کند

- مى گويند: انقلاب مشروطه بخاطرآزادى و تجدد و مدرنيزاسيون جامعه صورت گرفت

- مى گويند: انقلاب مشروطه براى ايجاد عدالتخانه و تعطيلى چوب و فلک عين الدوله بود

- مى گويند: انقلاب مشروطه تحت تاثير افکار اجتماعيون-عاميون و سوسيال دوکراسى  

 قفقاز  و يا دموکراتها ى معتقد به" سکولاريسم" و" تقسيم املاک بين رعايا"بود

- مى گويند: انقلاب مشروطه براى مبارزه با استبداد و قدرت مطلقه سلطنت بود

- مى گويند: انقلاب مشروطه براى تاسيس پارلمان وحاکميت قوانين عرفى بود

- مى گويند: انقلاب مشروطه از ديگ پلوى سفارت انگليس جوشيده است

- مى گويند: انقلاب مشروطه براى مشروعه کردن قوانين مصوب مجلس بوده است

- مى گويند: انقلاب مشروطه ناشى ازتحولات  وتغييرات در  اوضاع و احوال بين المللى بود کما اينکه کم و بيش انقلاب دوماى روسيه تزارى، مشروطه خواهى در  افغانستان، جنبش دموکراسى در مصر وعثمانى و بالاخره پيروزى نظامى ‍ ژاپن بر روسيه در منچورى و خاور دور که به افسانه شکست نا پذير سفيد پوستان  پايان داد ونوعى اعتماد به نفس به آسيائى ها داد.

 

. . . و شايد بسيارى چيز هاى ديگر نيز بگويند.

 

به باور من در تمامى آنچه "مى گويند" رگه هائى از واقعيت وجود دارد ولى هيچيک از آنان علت تامه نيستند. در مقاطعى هريک ممکن است درتشريع، تسريع و يا تکوين اين تحول اجتماعى که نقطه عطفى مهم در تاريخ سياسى بشمار مى رود تاثيرات کم و بيش متفاوتى داشته باشند.

 

براى بررسى نهضت مشروطه سيرتحولات فکرى واجتماعى وتاريخ ديپلماسى اروپا براى بررسى تطبيقى آنچه که به مشروطه خواهى در ايران منجرشد شايد قياس مع الفارقى بنظر رسد ولى براى درک مطلب مفيد است.

 

بين پيش زمينه هاى شکل گيرى خيزش ها و اعتراضات اروپائى در قبال قدرتها و حاکميت ها  با سنخ و جنس جنبش هاى خاورميانه اى واز جمله انقلاب مشروطه تفاوتهاى آشکارى وجود دارد .

 

در قرن هفدهم پس از جنگهاى سى ساله مذهبى بين کاتوليک ها و پروتستانها در اروپا معاهدات اوسنا بروک ومونستر در سال 1648 معروف به معاهدات وستفالى منعقد

شد. متفکران وپادشاهان وشاهزادگان اروپائى براى رهائى از سلطه پاپ وکليسا  که به حکومت پادشاهان و شاهزاده نشين هاى  اروپا بود وبه فرمانروائى آنان مشروعيت مى بخشيد.

 

ترفندو شاهکارى بدیع و سترگ به نام ملت- دولت Nation-State" " تمهيد کردند که  به حدود چهار قرن نه تنها مسیرروابط با کليساى رم را که روابط بين الملل وحقوق بين الملل را رقم زد وهنوز هم مى زند. 

سخن من ارزيابى اين مقولات نيست. مى خواهم بگويم که حديث کهن استقلال در عصر فئوداليسم اروپا و به يمن و در سايه پيشرفت تکنولوژى و اختراع ماشين بخار حدود 140 سال جوشيد و قوام گرفت تا اينکه طبقه متوسط و"بورژوازى ملى"فرانسه  انقلاب کبير را عليه پادشاهان " اتوريتر" شکل دادند.

 

 چند نسل طول کشيد تا اينکه با سقوط زندان باستيل "آزادى" در کنار "استقلال" حاصل از  "ملت – دولت" وستفالى در يک پروسه و" دوره گذار" طولانى شکل بگيرد و پخته شود.

 

دراواخر دوره ناصرى و قضيه انحصار تنباکو معروف به واقعه" رژى"جامعه ايران تجار و طبقه متوسط جديد ميخواستند که مطالبه حق کنند.

 

باز در اواخر دوره مظفرى با خواستن عدالتخانه  مى خواستند فرياد بزنند که ما هستيم  بگويند که غير از اشراف و شاهزادگان و خوانين و ملاکان که حکمروائى مى کردند و رعيت عوام که صرفا مطيع و منقاد و مجرى بود، صداهاى ديگرى هم در اين جامعه  وجود دارند و بقول امروزى ها جامعه چند صدائى است .

 

 اين امرناشى از ايجاد يک جامعه متوسط متشکل از اصناف، پيشه وران، مستوفيان و ديوانسالاران، تجار و بازاريان بود که امروز تحت عنوان بورژوازى و خرده بورژوازى از آن نام برده مى شود.

 

انقلاب مشروطه هم ميخواست ممالک محروسه ايران را به يک" دولت- ملت" تبديل کند وهم اينکه به بورژوازى ملى و نوپائى را که وجودش شرط لازم براى تحقق يک دموکراسى است هويت وموجوديت ببخشد و با گذر از دوران ملوک الطوايفى به مرحله نوينى از حقوق مردم برسند. ولی با باقى ماندن زير بناى فئوداليته مقدور نشد و در حد بزک و دوزک و رفرمهائى ناکافى باقى ماند.

 

شايد يکى از دلائل ناکامى مشروطه اين بود که قانون اساسى و متمم قانون اساسى با عجله و در فاصله کمتر از يک سال تدوين و تنظيم شده بود.

 

قانون اساسى را مظفرالدين شاه در واپسين روزهاى حيات امضا کرده بود ومتمم انرا محمد على شاه در نخستن سال سلطنتش.

بورژوازى ايرانى با شتاب زدگى "وستفالى" و"فتح باستيل" را با هم و همزمان ميخواست و اين در شرائطى بود که از نظر تکنولوژى و صنعت عقب مانده بود وماشين بخار نهادينه نبود  وصنعت، سنت نشده  بود. هنوزطبقه متوسط انقدر گسترده نشده بود که بتواند مهام امور را در دست بگيرد.

 

نهضت مشروطه دستخوش دو نوع تفکرمتناقض شده بود از يکسو وارداتى و"اوانگارد" افراطى که ميخواست از فرق سر تا ناخن پا مستفرنگ و غربى شود و مدرنيته ايرانى را رقم بزند، واز سوئى تفکرى که خواستار مشى به روال موجود بود وميگفت که مشروطه ديگر چه صيغه ايست؟!

 

وهردو طيف به زير ساخت ها توجه نداشتند. يکى  هنوز نمى دانست که زلزله اى بنيانهاى فئوداليته را لرزانده وترک داده است و طبقه متوسط  جاندارى، قدم به عرصه وجود گذاشته است.

آن ديگرى خوشباورانه تصور ميکرد که زلزله بافت فرسوده قبلى را از بکلى از بين برده و زمينه را کاملا اماده کرده است وحال از نوبايدعالمى ساخت واز نو آدمي.

 

 شايد بتوان گفت مشروطه معجونى بود از افراط و تفريط وشتاب زدگى که هرکس در آن بنوعى بمشروطه خود ميرسيد.

 

جنگ جهانى اول و به دنبال آن انقلاب بلشويکى در روسيه ودر همسايگى ايران اتش هائى بودند که دود ان بيش از همه به چشم مشروطه ومشروطه طلبان و آزاديخواهان رفت ولى تمامى اين وقايع از اهميت اين روز بزرک در تاريخ ايران نمى کاهد.

 

محمدعلى ميرزاى وليعهد و شاه بعدى مزاجش با مشروطيت و مجلس شورا سازگار نبود وبا اکراه او نيز فرمانى را امضا کرد که در آن حکومت مشروطه تاييد و به تعبيرى که در متن فرمان امده است "صاحب کنستيطوسيون" شد.

 

بعد از صدور فرمان محمد على شاه در مجلس کميسيونى براى تهيه و تدوين متمم قانون اساسى تشکيل شد.در تدوين متمم قانون اساسى دو مشکل اساسى و بزرگ پيش امد.يکى حق مداخله مجتهدين طراز اول در انطباق قوانين مصوبه با موازين شرع  که روحانيون در باره آن اصرار ميورزيدند و ديگرى تساوى حقوق تمام مردم ايران اعم از مسلمان و غير مسلمان که متجددين در باره ان پافشارى مى کردند.

 

برخى از علما و در راس انان شيخ فضل الله نورى در ابتدا با دادن حق قانونگذارى به وکلا موافق نبودند. شيخ فضل الله نورى در رد و  حرمت مشروطه دلائل فقهى و سنتى داشت. وى بجاى مشروطه خواستار مشروعه بود و از جمله در يکى از مکاتباتش چنين استدلال کرده بود:

 

"...با بعضى مذاکره شد که اين دستگاه(قانون اساسى مشروطه) چه معنى دارد؟ موکل کيست و موکل فيه چيست؟  اگر مطالب عرفيه است که ترتيبات دينيه لازم نيست واگر مقصد امور شرعيه عامه است که اين امر راجع به ولايت است نه وکالت.

 

 ولايت در زمان غيبت امام زمان (عج) با فقها و مجتهدين است، نه فلان بقال و بزاز، و اعتبار به اکثريت آرا، به مذهب اماميه غلط است و قانون نويسى چه معنى دارد؟  قانون ما مسلمانان همان اسلام است که بحمدالله تعالى طبقه بعد طبقه روات اخبار و محدثين و مجتهدين متحمل حفظ و ترتيب آن شدند وحال هم بحمدالله تعالى بسيارند..."

 

سرانجام گروه مقابل اصل نظارت مجتهدين را پذيرفتند و در مقابل روحانيون به اصل تساوى حقوق همه ايرانيان اعم از مسلم و غير مسلم رضايت دادند".

 

محمد على شاه مدتى از امضاى متمم قانون اساسى طفره ميرفت تا اينکه بدنبال قتل صدر اعظم اتابک(امين السلطان)  و هيجان و تظاهرات عمومى در تهران و تبريز و وتحصن در تلگرافخانه ها محمد على شاه تسليم شد و به خط خود در ذيل متمم قانون اساسى نوشت:

 

"متمم نظامنامه اساسى ملاحظه شد. تماما صحيح است و شخص همايون ما انشا الله حافظ و ناظر کليه آن خواهيم بود.اعقاب و اولاد ما هم انشا لله مقوى اين اصول و اساس مقدس خواهند بود.

29 شعبان قوى ئيل 1325 در قصر سلطنتى تهران "

 

تجربه نشان داد که نه "شخص همايون" او "حافظ و ناظر" حقوق ملت شد ونه اعقاب و اولاد او مايل و قادر بودند که چنين کنند .  

 

به فاصله 6 ماه  پس از واقعه بمب اندازى به اتومبيل  وکالسکه شاه،بهانه اى شد که بگويند تمام اين مفسده ها  از مشروطه است .

 

وى از پايتخت خارج شدو به باغشاه رفت وبه اردو کشى پرداخت. دوره بگير وببندها وچوبه دارها واستبداد صغيراغازشد که بقيمت خون افرادى چون ملک المتکلمين و ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل تمام شد.

 

 در روز 23 جمادى الاول1326 پالکونيک روس فرمانده قزاق ها نيز خانه ملت ونمايندگان ملت را به توپ بست وآنچه رشته شده بود پنبه شد. تقى زاده ودهخدا وهفتاد نفر ديگر به سفارت انگليس پناهنده شدند و ممتاز الدوله  ويکى دو نفر ديگربه سفارت فرانسه .

 

تا اينکه ستارخان و باقر خان و مجاهدين تبريز وسردار اسعد و خوانين عشاير و ايلات بختيارى و يپرم خان ارمنى و سپهسالار تنکابنى و ديگر آزاديخواهان وارد تهران شدند ومحمدعلى شاه به سفارت روس پناهنده شد.

 

انتخابات مجلس دوم به صف آرائى دموکراتهاى سکولار ،اجتماعيون - عاميون و اعتداليون انجاميد و پس از ان دولتهاى متزلزلى که که با وقوع جنگ جهانى  اول و اشغال بخشى ازکشور متزلزل تر هم شد ند. به نحوى که در دهه هاى بعد آن گروه از رجال صدر مشروطيت که ماندند تا دوران بعدى را ببينند، به مصداق شعر شفيعى کدکنى باخود مى گفتند:

 

"آنچه مى بينم نمى خواهم و آنچه مى خواهم نمى بينم."

محمدرضا دبیرى

نویسنده خبر


( ۱ )

نظر شما :