دومین بخش از گفت‌وگوهای آخرین وزیر خارجه قذافی با العربیه

شلقم: قذافی فقط عاشق خودش بود

۱۹ آبان ۱۳۹۰ | ۱۷:۴۶ کد : ۱۷۷۵۱ گفتگو
معمر قذافی هیج رابطه‌ای از نوع دوستی یا همکاری یا علاقه با هیچ کس نداشت، اصلا چنین احساسی نداشت. این ذات او بود. معمر قذافی عاشق معمر قذافی می‌شد، دوست معمر قذافی می‌شد، همکار معمر قذافی می‌شد.
شلقم: قذافی فقط عاشق خودش بود

دیپلماسی ایرانی: "خاطرات سیاسی" مجموعه برنامه‌هایی است که شبکه العربیه از نیمه‌های اکتبر سال جاری میلادی روزهای جمعه پخش می‌کند. در این برنامه، طاهر برکه، روزنامه‌نگار و خبرنگار لبنانی العربیه با چهره‌های سیاسی مطرح دنیا مصاحبه‌هایی را انجام می‌دهد که عموما بازگوکننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئولیتشان است. خاطراتی که با همراهی و تعاملشان با رهبران سیاسی مختلف جهان همراه است. طاهر برکه نخستین برنامه خود را با عبدالرحمن شلقم، وزیر امور خارجه سابق لیبی و آخرین نماینده لیبی در سازمان ملل که تا قبل از آغاز انقلاب اخیر این کشور در این سمت بود و با آغاز انقلاب از نظام قذافی جدا شد، انجام داد که اتفاقا با قتل معمر قذافی همراه شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبه‌ها را منتشر کند. هفته گذشته نخستین بخش از این مصاحبه‌ها پیش رویتان قرار گرفت و اکنون دومین بخش آن پیش رویتان قرار می‌گیرد:

می‌خواهم درباره دیدارهایت با معمر قذافی برایمان صحبت کنی. چگونه با تو برخورد می‌کرد؟

حقیقت این است که در بیشتر ملاقات‌هایمان رفتار او تند می‌شد. معمر واقعا باهوش بود. به خصوص در برخورد با برخی مشکلات. معمر می‌پذیرفت که خون از بدنش بریزد یا به خودش زخم بزند ولی اجازه نمی‌داد زخم به استخوان برسد. و این در همه مشکلاتش در اوگاندا، چاد، لاکربی در همه‌شان مشهود بود. از این رو من احیانا می‌گویم که مثلا از این افکار خوشش می‌آمد ولی نمی‌خواست این را در برابر دیگران بگوید...

یعنی اگر از فکری خوشش می‌آمد جلوی دیگران به روی خودش نمی‌آورد؟

بله. ثانیا، نمی‌خواست چیزی به تو نسبت داده شود. اگر مثلا تنها با او بودی احیانا ساکت می‌شد و می‌نوشت. مثلا یک بار درباره انضمام به برنامه بارسلونا صحبت شد. برنامه‌ای که مقدمه تشکیل اتحادیه کشورهای حاشیه دریای مدیترانه بود. او با آن مخالف بود. برای این که او می‌خواست بر جانب افریقایی و اینها متمرکز شود. این درست که او از اسرائیل می‌گفت و از این حرف‌ها می‌زد ولی این حرف‌هایش درست نبود. من به انضماممان به این اتحادیه اصرار داشتم. به من گفت، اوکی. تو با بارسلونا هستی ولی من مخالفم ولی تو نظر شخصی‌ات را بگو. بنابراین قبل از این که در سفر رسمی به بلژیک برود مرا و سفیر وقتمان در بلژیک، حامد الحضیری را نزد خود صدا کرد که البته در آن جلسه بشیر صالح و دیگران هم بودند و گفت: برادر من می‌خواهم دلیل تو درباره اصرارت سر بارسلونا را بدانم. گفتم، برادر معمر وقتی عضویت در این اتحادیه را بپذیریم و بعدش بخواهیم از آن خارج شویم آسان‌تر است تا این که اگر به عضویت در نیاییم و به هر دلیلی تصمیم بگیریم به عضویتش در بیاییم و با در قفل شده مواجه شویم. گفتم بگذار در این موضوع سیر طبیعی خود را طی کنیم و مانع نشویم. گفت نمی‌فهمم دلیل اصرار تو واقعا چیست.. این استعمار است و از این حرف‌ها زد.. گفتم استعمار چی آخر. این که بیایند لیبی را اشغال کنند که نیست که. ولی من به همکاری میان کشورهای حاشیه دریای مدیترانه اعتقاد دارم و تا به این لحظه می‌گویم که باید به آن بپیوندیم. بعد شعری از جواهری را که درباره عبدالناصر خوانده بود را برایش به عنوان شاهد خواندم که می‌گوید: "اکبـــرت یومــک ان یکــون رثــــــاءَ .. الخالـــــدون حسبتـهم احیــــــــــاءَ" و این که "اسف علیک فللفقیر کفیته فقرا.. فلا زلت غنی غنائا.. قد کان حولک الف جارا یبتغی بهدما .. و وحدک من یریدوا بنائا" و همچنین می‌گوید: "ینضطوا عجلانا" برای عبدالناصر می‌گوید: "فلیفصدوا صیدهُ و یصیدهُ لو احصل الابطائا". به من گفت این بیت آخر را دوباره تکرار کن و معمر قذافی آن را نوشت...

برایش شعر زیاد می‌خواندی؟

یعنی هر وقت که نیاز می‌شد و لازم بود شاهدی برایش می‌آوردم از شعر کمک می‌گرفتم. یعنی مثلا روزی در 19 دسامبر 2003 یکی از طولانی‌ترین روزهای زندگی من بود. روز جمعه بود. با ام‌آی 6 و وزارت امور خارجه بریتانیا و سی‌آی‌ای و وزارت امور خارجه امریکا در تماس دائم بودیم. بیشتر تماس‌ها با ام‌آی 6، سازمان امنیت بریتانیا و سی‌آی‌ای بود. در این روز که جمعه بود از خانه به سمت دفترم رفتم. موسی کوسا پیشم آمد. اساسا این ارتباط در راستای برنامه ‌روزانه‌مان بر سر موضوع پاکسازی از سلاح‌های کشتارهای لیبی جمعی بود. به تفاوت ساعتی که با امریکا داشتیم نیز توجه داشتم. خلاصه، با اینها تماس می‌گرفتیم و با معمر قذافی نیز در تماس بودیم و او به من جواب می‌داد و سیف الاسلام و عبدالله السنوسی تماس می‌گرفتند و در آخر به توافقی نرسیدیم. دیگه خیلی گرفتار و خسته شده بودیم. تا این که خودش از خط رهبری به من زنگ زد و من تلفن را گرفتم و گفتم ای بابا، خسته‌ام کردید، من بلدم چه کار کنم، بذارید کارمان را بکنیم. بعد یکهو یاد عبدالله السنوسی و موسی کوسا افتادم. گفت، برادر عبدالرحمن چت شد، گفتم ببخشید جناب برادر رهبر، بعد گفت، برادر بهشون بگو، ما آرد و آتش و آب را داریم ولی نان نمی‌پزیم. ما موادش را داریم ولی اسلحه نمی‌سازیم.

بریم سراغ جهان عرب و رهبران عربی، قذافی بر چه اساسی روابطش را با آنها تعریف می‌کرد؟

فذافی سختش بود که با کسی بر اساس دوستی رفتار کند و حتی می‌خواهم بگویم که برایش غیر ممکن بود...

با هیچ کدام از رهبران عرب دوست نبود؟

ساختارش این بود. معمر قذافی هیج رابطه‌ای از نوع دوستی یا همکاری یا علاقه با هیچ کس نداشت، اصلا چنین احساسی نداشت. این ذات او بود. معمر قذافی عاشق معمر قذافی می‌شد، دوست معمر قذافی می‌شد، همکار معمر قذافی می‌شد. مثلا روابطش با زین العابدین پس از آغاز حرکت 7 نوامبر بود. در آن تاریخ زین العابدین در یک دیدار رسمی به لیبی آمد. معمر قذافی خیلی ساده تلاش کرد به او بگوید که به گروه انقلابیون بپیوندد. یعنی انقلابی شود. از لیبی تبعیت کند و چارچوب‌های لیبی را به عنوان یک پدر و پسر بپذیرد. یعنی یک رابطه پدر و پسری. بر اساس اصول هم‌رکاب با قهرمان رفتار کند. می‌گفت باید تبعیت به همین شکل باشد. او هم در تنگنا قرار گرفت.

بن علی در تنگنا قرار گرفت؟

بله بن علی در تنگنا قرار گرفت...

 

ادامه دارد...


نظر شما :