هفتمین بخش از گفت‌وگوهای آخرین وزیر خارجه قذافی با العربیه

قذافی کسی که اوامرش را اجرا نمی کرد، دوست داشت

۲۴ آذر ۱۳۹۰ | ۲۱:۵۲ کد : ۱۸۸۶۸ آسیا و آفریقا
معمر قذافی قبل از هر چیز کسانی را می‌خواست که به هر کاری که می‌گفت عمل نکنند. مثلا بعضی وقت‌ها به من زنگ می‌زد وقتی که من در دفترم بودم، ناگهان آن پشت داد می‌زد: من با امریکایی‌ها می‌جنگم این کار را می‌کنم آن کار را می‌کنم.
قذافی کسی که اوامرش را اجرا نمی کرد، دوست داشت
 "خاطرات سیاسی" مجموعه برنامه‌هایی است که شبکه العربیه از نیمه‌های اکتبر سال جاری میلادی روزهای جمعه پخش می‌کند. در این برنامه، طاهر برکه، روزنامه‌نگار و خبرنگار لبنانی العربیه با چهره‌های سیاسی مطرح دنیا مصاحبه‌هایی را انجام می‌دهد که عموما بازگوکننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئولیتشان است. خاطراتی که با همراهی و تعاملشان با رهبران سیاسی مختلف جهان همراه است. طاهر برکه نخستین برنامه خود را با عبدالرحمن شلقم، وزیر امور خارجه سابق لیبی و آخرین نماینده لیبی در سازمان ملل که تا قبل از آغاز انقلاب اخیر این کشور در این سمت بود و با آغاز انقلاب از نظام قذافی جدا شد، انجام داد که اتفاقا با قتل معمر قذافی همراه شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبه‌ها را منتشر کند. تا کنون شش بخش از این مصاحبه‌ها پیش رویتان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی قابل دسترسی هستند و اکنون هفتمین بخش آن پیش رویتان قرار می‌گیرد:

آقای عبدالرحمن تا کی به دستورات معمر قذافی که به تو می‌داد، عمل می‌کردی؟

معمر قذافی قبل از هر چیز کسانی را می‌خواست که به هر کاری که می‌گفت عمل نکنند. مثلا بعضی وقت‌ها به من زنگ می‌زد وقتی که من در دفترم بودم، ناگهان آن پشت داد می‌زد: من با امریکایی‌ها می‌جنگم این کار را می‌کنم آن کار را می‌کنم؛ می‌گفتم، چشم، چشم، پیشوا چشم. می‌گفت تو باید این کار را بکنی آن کار را بکنی، می‌گفتم، چشم، چشم. سپس تلفن را می‌بستم، بعد اطرافیانم به من می‌گفتند والله مشکلی است ها، می‌گفتم نه این تلفن خطاب به من نبوده است، احتمالا کسانی از اعضای شورای انقلابی در کنار او هستند و این خطاب به آنها بوده است. این کلام خطاب به من نبوده است خطاب به آن کسانی بوده که در اطراف او بوده‌اند. از این رو اجرایشان نمی‌کردم...

یعنی می‌دانستی چه وقتی چه چیزی را می‌خواهد و باید اجرا کنی و چه چیز را می‌گوید ولی نمی‌خواهد که تو اجرا کنی؟

مثلا یک بار به من گفت، همین الآن سفیر انگلیس را اخراج می‌کنی. خیلی عصبانی بود و با حرارت صحبت می‌کرد. گفتم باشد. بعد از این که داد و فریادهایش تموم شد، گفت چه کار کردی، گفتم الآن ترتیب کار را می‌دهم، الآن به وزیر امور خارجه که آن وقت کوک بود، تماس می‌گیرم و با او در میان می‌گذارم بعد از آن با او به جلسه می‌نشینم و در جلسه با او مطرح می‌کنم، گفت برادر عبدالرحمن دایی‌ام با من قهر است و برایم مشکلی شده است. گفتم که اگر او واقعا می‌خواست این کار صورت بگیرد به احمد مجبر می‌گفت نه به من. گفتم معمر مرا منصوب کرد و ندانم او چه کار می‌کند. گفتم تازه از سفر آمده‌ایم و کلی کار انجام داده‌ایم حالا بیاییم سفیر انگلیس را اخراج کنیم و برای خودمان دردسر درست کنیم. معمر کارهایی این گونه را دوست داشت. یک بار به من محمود البغدادی، نخست‌وزیر زنگ زد و گفت ظرف 48 ساعت همه خانه‌های سفرای لیبی در خارج را بفروشید. گفتم آقای بغدادی امکان ندارد. گفت برادر عبدالرحمن خودت به تفاهم برس و گوشی را گذاشت و دیگر هم جواب مرا نداد. من نفهمیدم قصه چیست. با وزیر دارایی صحبت کردم، گفت والله کسی نمی‌داند، بالاخره دوباره به نخست‌وزیر زنگ زدم و گفتم برادر تو یک پیامی به من دادی بدون این که هیچ دلیلی برای آن ذکر کنی. باید یک پیام روشن به من بدی تا من بتوانم همه سفرا را برای این کار صدا کنم. نفهمیدم قصه چه بود. با محمد حویج، وزیر دارایی صحبت کردم و گفت من دارم می‌آیم پیشت. آمد و گفت که سیف العرب که الآن کشته شد، یک خانه‌ در مونیخ خریده که مجلل است ولی در یک منطقه بومی است و قهر کرده که سفیرمان بهترین خانه در آلمان دارد و او گفته که چرا باید سفرا بهترین خانه‌ها را داشته باشند. برای همین معمر گفت که باید همه خانه‌ها فروخته شوند.

اووف ای بابا..

گفتم حویج که راه حل چیست، گفت که ای برادر عبدالرحمن اجازه بده ظرف 24 ساعت خانه‌ای به اسم شرکت سرمایه‌گذاری‌ها که تحت مالکیت دولت لیبی است، بخریم و برای او مجلل‌ترین خانه را خریداری کنیم. خانه که ملک دولت است. گفتم فعلا خریده ‌شود، خریده شد و سیف العرب رفت در بهترین خانه در آلمان ساکن شد و تا به حال هیچ خانه‌ای از خانه‌های سفارت‌خانه‌ها فروخته نشده است.    

 

ادامه دارد


( ۲ )

نظر شما :