اتوپيا سياست و تخيل اجتماعى

۳۱ فروردین ۱۳۸۸ | ۱۹:۰۴ کد : ۴۴۰۶ اخبار اصلی
اين نوشته ترجمه بخش «اتوپيا» از مقاله مفصل «ايدئولوژى و اتوپيا» از کتاب «از متن تا کنش» نوشته پل ريکور فيلسوف برجسته فرانسوى است و به بازآفرينى مفهوم «اتوپيا» در کنشى سياسى و در نسبت آن با تخيل اجتماعى مى پردازد.
اتوپيا سياست و تخيل اجتماعى
اين نوشته ترجمه بخش «اتوپيا» از مقاله مفصل «ايدئولوژى و اتوپيا» از کتاب «از متن تا کنش» نوشته پل ريکور فيلسوف برجسته فرانسوى است و به بازآفرينى مفهوم «اتوپيا» در کنشى سياسى و در نسبت آن با تخيل اجتماعى مى پردازد و کوششى است براى رهايى از نسبيت هرمنوتيکى و خلق دوباره فضايى براى تامل در مفاهيم سياسى در عرصه تخيل اجتماعى که بعدها در آراى آلن بديو فيلسوف راديکال فرانسوى و در مفهوم مسيانيسم و خلق حقيقت و به تبع آن ساختن «سياست» پيگيرى مى شود.

---

کارکرد اتوپيا عبارت است از؛ فرافکندن تخيل به خارج از امر واقع و در جايى ديگر که يک نامکان است. و اين همان معناى اوليه واژه اتوپيا است؛ يعنى جايى که اينجا نيست، مکانى ديگر که يک ناکجاآباد است. در اينجا نه فقط از نا- مکان، بلکه از نا- زمان هم بايد سخن گفت، براى اينکه نه تنها برون - بودگى مکانى اتوپيا (مکانى ديگر) بلکه برون - بودگى زمانى (زمانى ديگر) را هم در آن تعين ببخشيم.

بايد مشخص ساخت چگونه اتوپيا، در معناى بنيادينش، مکمل ضرورى ايدئولوژى در معناى بنيادينش است. اگر ايدئولوژى، واقعيت را حفظ کرده و به آن تداوم مى بخشد اتوپيا آن را از اساس مورد ترديد قرار مى دهد. در اين معنا، اتوپيا مبين تمام پتانسيل هاى گروهى است که خود را به وسيله نظم موجود سرکوب شده مى يابد. اتوپيا نوعى خيال پردازى است، براى انديشيدن به «دگربودگى» امر اجتماعي.

نگاهى به تاريخ اتوپياها نشان مى دهد هيچ عرصه يى، از زندگى در جامعه مورد غفلت اتوپيا نبوده است. اتوپيا رويايى است که مناسبات خانوادگى، مالکيت اشيا، مصرف کالا، سازماندهى زندگى سياسى و حيات مذهبى، همگى شکل و شيوه يى ديگر در آن پيدا مى کنند. با اين حساب نبايد متعجب شد که اتوپياها، هميشه طرح هايى ارائه مى دهند که هر يک با ديگرى در تضادند چرا که وجه اشتراک تمام اتوپياها اين است که همگى بر کليه اشکال نظم اجتماعى انگشت مى نهند و نظم موجود هم ضرورتاً مخالفان گوناگونى دارد.

به اين ترتيب مثلاً در مورد خانواده با طيف وسيعى از اتوپياها مواجهيم که از پاکدامنى و عفت زاهدانه تا بى بند و بارى، اشتراک و افراط در امور جنسى را دربر مى گيرد. از حيث اقتصادى هم اتوپياها متنوعند؛ از ستايش شديدترين اشکال رياضت پيشگى گرفته تا توصيه به فزون خواهى و عياشي. امر سياسى هم از سوى خيالپردازى هاى آنارشيستى و هم با طرح ريزى نظام هاى اجتماعى سختگيرانه و اقتدارى مورد حمله قرار گرفته است.

از نظر مذهبى اتوپيا ميان الحاد و خوشگذرانى، ميان روياى مسيحيتى نوآيين و رهبانيتى بدوى در نوسان است. جاى شگفتى نيست که ما قادر نيستيم مفهوم اتوپيا را، بر اساس محتوايش تعريف کنيم و مقايسه ميان اتوپياها با يکديگر راه به جايى نمى برد چرا که وحدت پديده اتوپيا نه از محتواى آن بلکه از کارکردش که همواره جامعه يى جايگزين را پيشنهاد مى کند، ناشى مى شود. به همين خاطر است که اتوپيا افراطى ترين و قاطعانه ترين پاسخ، به کارکرد همسان سازى ايدئولوژى است. «جاى ديگر» و «دگربودگى» که مربوط به اتوپيا است، پاسخى قاطع به «اين گونه بودن و نه به گونه يى ديگربودن» است که توسط ايدئولوژى - اگر به ريشه هاى آن بنگريم - ترويج مى شود.

حال اگر دومين سطح اتوپيا را در نظر بگيريم، توازى دقيق ميان ايدئولوژى و اتوپيا مساله يى را تاييد مى کند؛ اگر بپذيريم که کارکرد اساسى ايدئولوژى مشروعيت بخشى به اقتدار حاکم است، پس بايد همچنين متوقع بود که اتوپيا هم - در هيئتى که باشد - تقدير خود را در همان مرتبه يى رقم بزند که قدرت در آن اعمال مى شود. در هر يک از زمينه هايى از زندگى اجتماعى که ذکرشان رفت، آنچه توسط اتوپيا مورد چالش قرار مى گيرد، در نهايت همان شيوه اعمال قدرت است؛ قدرت خانوادگى، قدرت اقتصادى و اجتماعى، قدرت سياسى، قدرت فرهنگى و ديني.

در اين مورد مى توان گفت اتوپياها طيف گسترده يى از تخيلات درباره قدرت را تشکيل مى دهند. وانگهى در همين راستا است که کارل مانهايم در کتاب معروف خود «ايدئولوژى و اتوپيا»، اتوپيا را اين گونه تعريف کرده است؛ «شکافى بين امر واقعى و حوزه خيال، که تهديدى براى ثبات و استمرار اين واقعيت محسوب مى شود.» گونه شناسى اتوپياهايى که توسط مانهايم معرفى شده اند، با اين معيار انطباق کامل دارد. مانهايم به جاى تامس مور مبدع واژه اتوپيا ترجيح مى دهد بررسى پديده اتوپيا را از توماس مونتسر آغاز کند که ارنست بلوخ او را متکلم انقلاب خوانده است.

به باور تامس مور، اتوپيا در حقيقت پديده يى ادبى و در نهايت به کارگيرى يک سبک ادبى محسوب مى شد، اما با توماس مونتسر، اتوپيا بيانگر ادعايى بزرگ بود، يعنى تحققً- اينجا و اکنون- تمام روياهايى که تخيلات بشر از يهوديت و مسيحيت اخذ کرده و در بازنمودهاى پايان تاريخ انباشته بودند. اتوپيا به دنبال آن است که قيامتى تحقق يابد يعنى مونتسر مى خواست، همه آنچه مسيحيت به پايان تاريخ موکول ساخته است را در ميانه راه تاريخ - يعنى امروز - تحقق بخشد. به اين ترتيب موانعى چون آگاهى تاريخى، انتظار و تلاش که در مقابل بشر قرار دارند، همگى برداشته مى شوند و اين از توقعى سازش ناپذير ناشى مى شود که مى خواهد سلطنت خدا را از آسمان ها به زمين آورده و پايان تاريخ را در ميانه راه آن محقق سازد.

اما با اينکه ما اين ريشه گرايى اتوپيا را درک کرده و البته آن را مى ستاييم، با اين حال فوراً به ضعف آن نيز پى مى بريم. هنگامى که اتوپيا قدرتى را پيشنهاد مى کند، خبر از ظهور مستبدانى مى دهد که از حاکمانى که اتوپيا با آنها مى جنگد، به مراتب بدترند. اين پارادوکس فريب دهنده، از نقصى اساسى ناشى مى شود که کارل مانهايم آن را ذهنيت اتوپيايى مى خواند، يعنى فقدان هرگونه تامل عملى و سياسى در نقاط اتکايى که يک اتوپيا مى تواند در واقعيت موجود، در نهادها و در آنچه من آن را امر باورپذير قابل دسترسى در يک دوره مى خوانم، پيدا کند.

اتوپيا سکوى پرشى است که ما را به جاى ديگر پرتاب مى کند و تمام مخاطرات ناشى از يک گفتار ديوانه وار و افراطى و احتمالاً خونبار را در پى دارد. زندان ديگرى به جز زندان واقعى، در حوزه خيال و حول طرح هايى کلى شکل مى گيرد که براى انديشه بيش از هرگونه اجبار حوزه واقعيات، الزام آور است. بر اين اساس جاى تعجب نيست که ذهنيت اتوپيايى، با تحقير و خوار شمردن منطق کنش همراه شده و اساساً از برداشتن نخستين گام در راه تحقق اتوپيا بر اساس واقعيت موجود، عاجز باشد.

به همين ترتيب از دومين سطح اتوپيا به سطح سوم مى رسيم که در آن، آسيب ديدگى اتوپيا خود را بر عکس آنچه در ايدئولوژى شاهد آن بوديم، نشان مى دهد. آسيب ديدگى ايدئولوژى را بايد در تمايلش به وهم و خيال کاذب، پنهان سازى واقعيت و دروغ جست وجو کرد، حال آنکه در مورد اتوپيا وضعيت کاملاً برعکس است. در جايى که ايدئولوژى به تقويت آن چيزى مى پردازد که مارکس جوان آن را زندگى واقعى - پراکسيس - مى خواند، اتوپيا موجب اين مى شود که خود واقعيت از بين رفته و جاى خود را به طرح هايى کمال گرايانه بدهد که در نهايت امر، غيرقابل تحقق اند. نوعى منطق ديوانه وار «همه يا هيچ» جاى منطق کنش را مى گيرد چرا که منطق کنش همواره از اين امر آگاه است که امر مطلوب و امر تحقق پذير با يکديگر منطبق نمى شوند و کنش موجب پديد آمدن تضادهايى اجتناب ناپذير مى شود. به عنوان مثال توجه به کنش در جوامع مدرن، موجب تضاد ميان عدالت خواهى و مساوات طلبى مى شود.

بنابراين منطق اتوپيا، يک منطق «همه يا هيچ» است، که برخى را به سوى پناه بردن به نوشتار سوق مى دهد، برخى را در غم و حسرت يک بهشت گمشده اسير کرده و برخى ديگر را به کشتارهاى دسته جمعى ترغيب مى کند اما من نمى خواهم بر اين جنبه منفى اتوپيا توقف کنم، بلکه برعکس مايلم کارکرد رهايى بخش اتوپيا که در پس توصيف هاى انتقادى و مسخره آن پنهان شده است را بنمايانم.

تصور يک نا- مکان، در واقع، باز نگاه داشتن حوزه امر ممکن است و اگر بخواهيم از همان واژگانى استفاده کنيم که در تامل مان در باب معناى تاريخ پذيرفتيم، اتوپيا چيزى است که مانع از اين مى شود که افق انتظارات با حوزه تجربه درهم آميخته شوند و همين امر است که شکاف ميان اميد به آينده و سنت را حفظ مى کند.

تاملات دوگانه يى که به ترتيب به ايدئولوژى و اتوپيا اختصاص داديم، ما را به تامل در تلاقى ضرورى ميان ايدئولوژى و اتوپيا، در حوزه خيال اجتماعى رهنمون مى شوند چرا که اين حوزه خيال متکى بر کشمکش ميان کارکرد يکپارچه ساز و کارکرد سرنگون کننده است. در اينجا حوزه خيال اجتماعى تفاوت بنيادينى با آنچه ما تحت عنوان تخيل فردى مى شناسيم، ندارد. گاهى خود خيال، فقدان يک شيء موجود را جبران مى کند و گاهى يک وهم فريبنده جايگزين شيء موجود مى شود. اين گونه بود که کانت توانست مفهوم تخيل استعلايى را روى تناوب ميان تخيل باز سازنده و تخيل سازنده بنا کند.

ايدئولوژى و اتوپيا به ترتيب اشکالى از تخيل بازسازنده و تخيل سازنده هستند. به اين ترتيب حوزه خيال اجتماعى، کارکرد واقعيت گريز خود را فقط از مجراى اتوپيا و کارکرد حفظ واقعيت را تنها از مجراى ايدئولوژى مى تواند اجرا کند. اما اين تمام مطلب نيست، چرا که ما نمى توانيم به حوزه خيال اجتماعى دست يابيم، مگر از طريق صور آسيب ديده که همان اشکال وارونه يى هستند که گئورگ لوکاچ آنها را - به تعبير مارکسيستى - آگاهى کاذب مى خواند. به گمان وى ما نمى توانيم قدرت خلاق تخيل را در دست بگيريم، مگر اينکه نسبتى انتقادى با اين دو شکل از آگاهى کاذب برقرار کنيم.

اگر اين مطلب صحيح باشد ما در اينجا به نقطه يى مى رسيم که ايدئولوژى و اتوپيا در آن مکمل يکديگرند، اما نه فقط به اين دليل که به موازات يکديگر قرار دارند، بلکه به اين دليل که با يکديگر در حال تبادل اند.

در حقيقت به نظر مى رسد ما همواره به اتوپيا نياز داريم، به خاطر اين کارکرد اساسى اش که قدرت اعتراض به وضع موجود را به ما مى دهد و مى توانيم با آن خود را از وضع موجود ريشه کن کرده و به «ديگر جا» بيفکنيم و ايدئولوژى را از ريشه مورد انتقاد قرار دهيم. اما عکس آن هم صادق است، يعنى براى اينکه اتوپيا را از جنونى که در آن خطر نابودى وجود دارد نجات دهيم، بايد کارکرد صحيح ايدئولوژى را به آن بخشيده و آن را قادر سازيم تا به يک جامعه تاريخى، معادل آن چيزى که مى توان هويت روايى خواند، را اعطا کند.

من نوشتار خود را به پايان مى برم، در حالى که هنوز هم بزرگ ترين پارادوکس- پارادوکس حوزه خيال اجتماعى- پيش روى ماست؛ براى اينکه بتوانيم، روياى «ديگر جا» را در سر بپرورانيم، بايد پيش از آن يک هويت روايى را فرا چنگ آورده باشيم و کسب اين هويت از طريق تاويل مدام و نوشونده سنت هايى که ما بدان ها تعلق داريم، امکانپذير مى شود. اما از سوى ديگر ايدئولوژى هايى که اين هويت در آنها پنهان است، به نوعى آگاهى نياز دارد که قادر باشد با شروع از يک ناکجاآباد در خويشتن نظر کند.

منبع: روزنامه اعتماد


( ۱ )

نظر شما :