نگاه امریکا به قدرت و استراتژی ایران در خاورمیانه

۱۷ شهریور ۱۳۸۸ | ۱۹:۰۴ کد : ۵۶۳۴ اخبار اصلی
گفت وگو با پروفسور لینکلن بلومفیلد استاد علوم سیاسی دانشگاه ام آی تی
نگاه امریکا به قدرت و استراتژی ایران در خاورمیانه

اشاره؛ پروفسور لینکلن پالمر بلومفیلد پروفسور علوم سیاسی و روابط بین الملل دانشگاه ام آی تی یکی از برجسته ترین استادان این رشته در 30 سال اخیر است که در زمینه سیاست خارجی و روند دیپلماسی در خاورمیانه تدریس می کند. وی تحصیلات خود را در هاروارد به پایان رسانده است و 11 سال در وزارت خارجه امریکا فعالیت داشته و مدیر روابط جهانی شورای امنیت ملی امریکا بوده است.

بلومفیلد در یکی از برنامه های مشهور کانال تلویزیونی کریستین ساینس مانیتور، برنامه «50 سال پیش در چنین روزی» را اجرا می کرد و در دهه 90 در سمینارهای دانشگاه ام آی تی درباره سیاست جهانی امریکا سمینار های متعددی داشته است. متن گفت وگو با وی که پیرامون رویدادهای جاری در منطقه با پیشینه تاریخی است و به خصوص درباره سیاست ها و استراتژی تاریخی ایالات متحده امریکا در رابطه با ایران و عراق است، در پی می آید.

شاه ایران در سال 1958 پس از کودتای عبدالکریم قاسم در عراق با همکاری ساواک قصد کودتا در این کشور را داشت با این سودا که شاید سلطنت را دوباره به عراق بازگرداند و جمهوریت در همسایگی کشور او قد علم نکند اما عاقبت خودش مغلوب و مقهور جمهوری شد و کشور را رها کرد و رفت. تا سال 1975 تلاش بی ثمر شاه در این زمینه باقی بود و عاقبت با صدام حسین، شاه ایران قرارداد 1975 را امضا کرد و امریکا هم حامی مساله بود اما هنری کیسینجر در دیدارم با وی بیان می کند تقصیری در عدم حمایت شاه از کردهای عراق نداشته و بیشتر منافع امریکا اهمیت داشته است اما این منافع درست در چهار سال بعد ناپدید شد.

ایالات متحده امریکا از شاه حمایت کرد و احتمالاً مساله منافع هم قابل درک است چون شاه یک حامی منافع امریکا در منطقه بود و یافتن جانشینی برای آن شاید سخت بود. امریکا در 1953 شاه را به اریکه قدرت بازگردانده بود و در رابطه امریکا و شاه توجه بیشتر روی حفظ حکومت شاه بود. من دو بار قبل از انقلاب ایران به این کشور سفر کردم. کسی احساسی نداشت مبنی بر اینکه واقعه یی چنین رخ می دهد و اصلاً کسی نمی دانست چه چیزی رخ خواهد داد. شاه ایران هم وعده انقلاب سفید داده بود و بعضی هم باور کردند اما امریکا بعدها نیم نگاه مثبتی به جریان های داخل انقلاب داشت با این هدف که هر دو طرف را در دست داشته باشد و اگر یکی سقوط کرد همچنان جانشینی را داشته باشد.

در بررسی انقلاب ایران هنوز بسیاری از ناشناخته ها باقی است و شاید گذر زمان و ادامه تحلیل ها روزنه های اطلاعاتی جدیدی را بگشاید. گروه های مختلف موضع های متفاوتی دارند؛ گروهی حمایت شوروی یا امریکا را مطرح می کنند و گروهی هم آن را یک رستاخیز مردمی برای کسب آزادی و رهایی از خودکامگی می دانند که یک آرمان و ایدئولوژی خاصی را داشت. حالا شاید نیروهای سیاسی مختلف در داخل جریان انقلاب وابستگی هایی هم داشته اند که البته هنوز این استدلال های مستند و غیرمستند باقی است.

شاید دروغ است که غرب دخالتی داشته است. بالاخره جامعه حرکتی را داشته است و باید مسوولیت پذیری آن را هم داشته باشد. بالاخره در یک حرکت اجتماعی دانشجویان و روشنفکران و لایه های مختلف شرکت کرده اند و مردمان یک آرمان یا شاید یک هدفی غیره و دیگر را جست وجو می کردند یا در نظر داشتند. در هر حال و حالت حداقل 60 درصد جامعه دخالت کردند و به دلایل روشن امریکا مشاهده گر یک حرکت علنی و وقوع یک حادثه و واقعه متحیرکننده بود. یک نسل در یک جامعه برای تغییر ساختاری حرکت می کرد. به هر حال انقلاب واقعیت داخل جامعه ایران را بیشتر عریان ساخت. طبقه متوسط پیشرفت کرده بود و ایران به دنبال پیشرفت و ترقی بود یا در بدبینانه ترین حالت شوق تغییر داشت و امریکا هم گزینه یی نداشت جز تعامل با قدرت برتر یا کسی که در قدرت نشسته است. دیگر شاه فراری چه سودی دارد با سلسله یی مضمحل شده؟

بعد از پایان افسانه شاه ایران، محمدرضا پهلوی و تسخیر سفارت امریکا و سپس جریان مک فارلین، موضوع بررسی جنگ عراق و ایران حائز اهمیت است و در بررسی اسناد پنتاگون یا حزب بعث عراق - که بعضی از آنها را دیده ام - در دوران جنگ ایران و عراق، امریکا علناً از جنگ حمایت می کرد، غیر از فروش سلاح به کشور ثالث، رامسفلد را به عراق فرستاد و علناً به بهانه صدور انقلاب توسط ایران، صدام را ترغیب می کرد و بعدها ایران هم خود اعلام کرد به تاسیس حزب الله کمک کرده است تا منافع امریکا را در منطقه به مخاطره بیندازد.البته گاهی منتقدان از نقش پشت پرده روس ها در کمک به ایران سخن می رانند که به خاطر دوری صدام از آنان و به آغوش امریکا رفتن، ایران را حمایت کردند اما شاید اسناد زیادی در این باره هنوز انتشار نیافته اند ولی در بیان تصویر واقعی جنگ پرداختن به همه نظریه های موافق و مخالف ضروری می نمایاند.

رامسفلد به عراق رفت و علناً امریکا حمایت خود را از عراق بیان کرد و شاید این غلط سیاسی و دیپلماسی امریکا بود، از نظر من البته، و در سال 1980 عراق جنگ را شروع کرد و سعی در تخریب اقتدار جمهوری جدید داشت و ریگان هم می دانست موضوع چیست. شاه با غرب و امریکا رابطه یی خوب داشت اما در ایام پس از انقلاب موضوع رابطه اعراب و ایرانیان مورد توجه بود و قرن ها رابطه غبارآلود داشته اند. در جریان انقلاب، آمدن شاه، تسخیر سفارت و... موجب شد امریکا به پایان نزاع بیندیشد چون سفارت را از دست داد. در بررسی موضوع تصویر استراتژیک و حرکت سیاسی مهم است و البته داشتن حافظه تاریخی و بالطبع دخالت امریکا در حمایت از صدام به تشدید مخالفت ها علیه امریکا دامن زد.

با آقای جیمز بیکر وزیر خارجه سابق امریکا که گفت وگو کردم وی اظهار داشت هرگز از استقلال کردها حمایت نکرده اند به رغم اینکه از آنها برای فروپاشی حکومت صدام کمک و یاری خواسته اند. اما سیاست امریکا برای فروپاشی صدام یافتن حامی و هم پیمان بود و بیشتر از شیعیان و سنی ها، روی کردها سرمایه گذاری کرد و بالاخره تاریخ حرکت ناسیونالیستی کردها این پرسش را مطرح می کند که مگر امریکا در سیاست خارجی خود باوری به حل موضوع کردها در منطقه دارد یا خیر. در حالی که خواه ناخواه پنج کشور در منطقه درگیر این بخش از جامعه خود که کردزبانند، هستند و هر کدام نوعی نگرش و سیاست تعامل را دارند. اما جدای از نگرش ایران و ترکیه و سوریه و ترکیه و ارمنستان به کردها، امریکا نه در 1975 بلکه در ایام دهه 1980 و جنگ عراق و ایران به حرکت این بخش از جامعه عراق باوری نداشت و حتی کسی مانند جلال طالبانی را قبول نداشتند و بعدها بازی اوجالان را برای ترکیه حمایت کردند تا ترک ها بهتر بر این قسمت مرزی خود مسلط باشند و همان سودجویی را سوریه از وی کرد و امروزه هم دیدیم شاخه یی از این حزب را حمایت می کند که شاید اقلیم کردستان عراق ثبات سیاسی نداشته باشد و همیشه شمشیر داموکلس این حزب بر سایه جامعه کردها باقی باشد که البته بیکر معتقد بود حل مسالمت آمیز موضوع توسط کشورهای اصلی حائز اهمیت است. اما امریکا سیاست دوگانه دارد.

در سیاست امریکا بحث استقلال کردستان هیچ گاه مطرح نبوده یعنی ما نخواسته ایم مطرح باشد. در سیاست، ما در مقابل با کرکوک هم بیشتر موقعیت و نظر ترکیه را بررسی کردیم چون رابطه امریکا و ترکیه مهم است و ترکیه با کردهایش رابطه خوبی نداشته و حتی هویت فرهنگی و تاریخی آنها را به رسمیت نمی شناسد و فرق دارد با ایران و عراق. بررسی تهدید ترکیه برای ما لازم بود. جمع بندی نهایی امریکا این بود که باید به کردها کمک مشروط کرد. با طالبانی و دیگر رهبران کرد در عراق و ترکیه رابطه برقرار کرد اما امریکا از استقلال حمایتی نمی کند. این مشکل عراق و آن کشورها است که تعامل مسالمت آمیز برای حل موضوع خود داشته باشند و خودشان باید قادر به حل این موضوع باشند و هرگونه دخالت امریکا، نوعی کاهش اعتبار و تاثیر است.

الان هم کسی مانند مالکی باید احساس آزادی و استقلال داشته باشد در نگاهی فارغ از نفت و هیاهو. بنا به قانون اساسی عراق باید راه حل مناسبی را برای عراق با حفظ تمامیت ارضی آن بیابند و نیازی به دخالت امریکا نیست.

به هر حال در قضیه کرکوک شاید از نظر تاریخی حق با کردهاست چرا که با سیاست تعریب کردن منطقه روبه رو بودند و از 1950 به بعد انگلستان و امریکا این هراس را داشته اند که مبادا عراق این شهر را به کردستان بدهد و بعد در این سال ها هم با قوانین 140 و 57 و.... کردها را سرگرم کردند. چون پس از 2003 کردها فرصت را غنیمت شمردند و این شهر را تسخیر کردند اما عدم انسجام و سیاست سنتی تقسیم شهر بین دو حزب، موجب شد شهر دوباره به دست امریکا بیفتد و کردها مورد شماتت قرار گیرند و حتی گروهی از مقامات کردستان از احزاب سیاسی محلی را به واشنگتن و وزارت دفاع و پنتاگون دعوت کردند و به طور محرمانه اظهار داشتند عراق مهم تر است و شما ها هم سعی کنید که ایجاد حساسیت نکنید.

و بعد طالبانی به اصرار گارنر به کرکوک رفت تا با ریش سفیدی موضوع را فعلاً سرپوش بگذارد اما اساسی حل نشده است و مردمان این شهر که زیر پایشان میلیاردها دلار خوابیده است در عین فقر و کمبود زندگی می کنند.

به هر حال بعضی از کردها معتقدند عرب ها را بیرون کنند چون قبلاً حکومت های عراق قوانینی تصویب کرده اند که علیه کردها بوده است. امریکا هم بارها تکرار کرده است رابطه معنادار با ترکیه و حساسیت موضوع، مستلزم این است که سیاست تعامل را در پیش بگیرند و ژنرال های امریکا هم عراق را به حل مسالمت آمیز و رفتار قانونی تشویق کرده است که تمامیت ارضی کشور حفظ شود. اما نقش طالبانی هم پس از سقوط صدام مهم بود. عراق را باید رهبران نسل های بعدی رهبری کنند و طالبانی انتخاب کردها بود و بر کرسی تکیه زد و بالاخره هنوز هم رهبران کرد سپاسگزار امریکا هستند که آنها را از دیکتاتوری مانند صدام رها کرد و به هر حال از مردمان عادی هم خیلی ها به لایه ارشد و سطح قدرت خواهند رسید مانند ویتنام و... اما به هر حال سیاست و استراتژی امریکا، دفاع از ساختار ملی عراق و افغانستان است.

 عادی سازی رابطه با امریکا از دوران آقای رفسنجانی مطرح است و موافقان و مخالفان زیادی را هم دارد و البته چنین نیست که کلمه یی ممنوعه باشد در ایران. گروهی ایجاد رابطه را در درازمدت به نفع ایران می دانند و گروهی هم ادامه عدم برقراری رابطه را به مصلحت می دانند و حتی گاهی با نگاهی خشک و اغراق آمیز بازکردن سفارت امریکا را به تلاش برای تغییر حکومت، تعبیر می کنند و این تغییر نوع نگاه چندان شاید ساده نباشد.

موافقم. اما حس من این است که در جامعه یی مانند ایران، تغییر رژیم از خارج از کشور غیرممکن است و بحث در آن باره افتادن در دور تسلسل باطل است. ایران حداقل 2500 سال تاریخ امپراتوری دارد و آنها خوب می دانند که قدرت را چگونه حفظ کنند و حتی توسعه بدهند. ایرانیان خیلی نسبت به تاریخ خودشان مغرورند و امریکا هم نمی تواند آن تاریخ را مغشوش کند. اما برای امریکا دو دشمن اصلی وجود داشت؛صدام و طالبان. امریکا که با جنگ خلیج فارس دوباره بر اریکه قدرت در منطقه تکیه زد و حضورش را دوام داد از نظر استراتژیکی به قدرت ایران باور کرده تا بتواند عراق و افغانستان را نگه دارد. تغییری در سیاست امریکا هم در این زمینه رخ نداده و آن دو کشور هم در مرحله گذارند که قدرت خود را ترمیم کنند و رهبری خود را داشته باشند. بهتر کردن رابطه ایران با غرب و امریکا در منطقه یک دستاورد است و شاید یک ضرورت و حس تاریخی این نکته را بیشتر گوشزد می کند که اگر خواهان قدرتمند بودن در منطقه هست التزام این رابطه ضروری می نماید. بعد از انقلاب هم ایران کشور قدرتمندی شده و این قدرت را داراست. آلمان و امریکا و ژاپن هم روزگارانی چنین بوده اند و برای کسب سلطه ممکن تغییر و رشد خواهند داشت.

کسب هژمونی با سلطه در خاورمیانه شاید استراتژی درازمدت ایران برای حضور قوی در منطقه خلیج فارس و حتی در بخشی از آسیا باشد چه از نظر سیاسی و چه از نظر نظامی. به هر حال منابع و ذخایر سرشار ایران در جغرافیای سیاسی منطقه برای او رهاوردهای ویژه و منحصری را به دنبال خواهد داشت و ایران به هر جهت چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب در پی این کسب سلطه بوده است و در بسیاری از موارد کشورهای دیگر را به چالش کشیده است. حالا شاید در عرصه روابط بین الملل و سیاست خارجی در نوع نگاه و تعامل خودش، تعریف جدیدی را داشته باشد و رویکردی نو را دنبال کند.

کسب قدرت در خاورمیانه به عنوان سیاست ایران امری کاملاً مشهود است اما به تغییر و رشد فضای سیاسی ایران بستگی زیادی خواهد داشت.

اینکه احمدی نژاد از روسیه حمایت می گیرد یا مثلاً با امریکا بازی می کند یا در جریان مذاکره و مناظره وقت می خرد و... مجموعه عقاید پراکنده یی است که در ادبیات و تفسیرهای سیاسی روز مطرح می شود اما عقیده من این است که لاجرم با غرب و امریکا، ایران رابطه را به شیوه مثبت تری دنبال خواهد کرد و شاید در دوران رفسنجانی شاهد این قضیه بودیم که قصد اصلاح و تغییر فضای خشک سیاسی است اما برای رشد و تغییر فضای سیاسی ایران باید روند و سیر تغییرات را دنبال کرد و سیاست روز هم طبعاً متغیر خواهد بود.

حضور روسیه در منطقه تاریخ درازی دارد و نمی شود نادیده گرفت و در ایام انقلاب ایران، روس ها در افغانستان نقش داشتند. روسیه هوس کنترل کامل را داشت و الان هم می بینیم که ایران با روسیه در زمینه تامین انرژی هسته یی و تکمیل تاسیسات بوشهر و... با هم همکاری دارند و در تکمیل پرونده اتمی ایران، روس ها حائز اهمیت اند. ایران با چین هم رابطه دارد بنابراین نمی توان روابط و حمایت و تعامل های این سه کشور را با همدیگر از دید امریکا دور نگه داشت و امریکا از آن غافل باشد. به هر حال موضوعی قابل تامل است.

اما سیاست امریکا اگر تغییر کرده ایران هم آماده تغییر بوده و استعداد تغییر را شاید نشان داده است.

کاملاً، سیاست امریکا در این دو دهه تغییر کرده است و علاوه بر منافع امریکا، طبعاً منافع اروپا هم در این میان مطرح است. کسی مانند اوباما به این مساله کاملاً توجه دارد و گشودن درهای بسته را دنبال کرده است اما به هر حال تغییر سیاست ایران الزام این رابطه است. آن مسائل هم اگر مطرح می شود خوب باید دقت کرد که روسیه و ایران با هم قراردادهای صنعتی و بازرگانی فراوانی دارند و صادرات و واردات کالا و دسترسی روسیه به آب آزاد توسط خاک ایران و کمک های اقتصادی و... رابطه دوگانه مستحکمی را پدید آورده است و نه می شود نادیده گرفت و نه می شود به هر چیزی تعمیم داد.

منبع: روزنامه اعتماد

 


نظر شما :