هفتمین یادداشت از سلسله نوشته‌های سرکیس نعوم

لیبی را امریکایی ها ساختند!

۰۳ شهریور ۱۳۹۰ | ۱۶:۰۵ کد : ۱۵۷۶۰ آسیا و آفریقا
شرکتی که قذافی بسیار به آن بدبین بود و نسبت به آن تنفر داشت شرکت بریتیش پترولیوم بود که آن را شرکت خلیج (فارس) برای نفت عربی نامیده بود. برای چه این اسم را گذاشته بود؟ برای این که او اعراب به ویژه عرب‌های خلیج فارس را بسیار تحقیر می‌کرد.
لیبی را امریکایی ها ساختند!
 دیپلماسی ایرانی: سرکیس نعوم، روزنامه‌نگار و متفکر مشهور لبنانی سلسله مقالاتی را در روزنامه لبنانی النهار منتشر کرد که با توجه به تحولات فعلی منطقه به ویژه انقلاب‌های عربی افقی تازه پیش‌روی بسیاری از تحلیلگران به خصوص ناظران مسائل خاورمیانه قرار می‌دهد. این یادداشت‌ها در حقیقت ماحصل سفر نعوم به ایالات متحده و دیدارش با مقام‌های مختلف امریکایی و متفکران و استراتژیست‌های آن کشور است. نعوم عمده این یادداشت‌ها را به صورت گفت‌وگو و موجز بدون ذکر نام مصاحبه‌شدگان و فقط با اشاره به پست و جایگاه آنها در 63 قسمت تهیه و منتشر کرد. تعدادی از این یادداشت‌ها که عمدتا از شماره 50 به بعد بود در نوبت‌های مختلف در دیپلماسی ایرانی منتشر شد. دیپلماسی ایرانی در مکاتبه‌ای با سرکیس نعوم متن اصلی یادداشت‌ها را تهید کرد.

دیپلماسی ایرانی با توجه به اهمیت و جذابیت این مطالب هر پنجشنبه یک مورد را در اختیار مخاطبان قرار خواهد داد.

نعوم خود در مقدمه‌ای که برای دیپلماسی ایرانی نوشته، درباره این یادداشت‌ها می‌نویسد: «من ستون‌نویس ثابت النهار هستم. النهار را می‌شناسید، یکی از قدیمی‌ترین روزنامه‌های لبنانی و عربی است. این روزنامه را می‌توان به جرات یکی از پرتیراژترین و پرمخاطب‌ترین رسانه‌های کاغذی لبنان دانست. اگر چه با برخی افکار دوستانم در روزنامه النهار موافق نیستم ولی همگی تلاش می‌کنیم که دموکراسی را رعایت کرده و بدون تحمیل اندیشه‌هایمان به یکدیگر در کنار هم برای النهار یادداشت بنویسیم و تلاش کنیم روزنامه وزینی را تحویل خوانندگان دهیم. بی‌شک در ایجاد چنین فضایی غسان التوینی، رئیس و مدیرمسئول روزنامه النهار که لطف و محبت بسیاری به تک‌تک روزنامه‌نگاران و خبرنگاران النهار دارد، نقشی مهم ایفا کرده است. من هر سال یک یا دو بار چند هفته‌ای را در لبنان نیستم. چندین سال است که به ایالات متحده می‌روم و در این کشور و سازمان‌ها و ارگان‌های مختلف آن می‌گردم. به واشنگتن می‌روم و در اداره‌های دولتی آن سرک می‌کشم و به نیویورک که مرکز بسیاری از اندیشکده‌ها و پژوهشکده‌های امریکایی است می‌روم و ضمن این که سری هم به سازمان ملل می‌زنم و با نمایندگان کشورهای جهان در این سازمان به گپ و گفت می‌نشینم، با بسیاری از مقامات سابق، مشاوران فعلی، بسیاری از استراتژیست‌ها، متفکران و صاحب‌نظران بحث و تبادل نظر می‌کنم. دیگر رویه‌ام شده، وقتی به لبنان باز می‌گردم نتیجه این گپ و گفت‌ها را در قالب یادداشت در روزنامه النهار منتشر می‌کنم. اهمیت این یادداشت‌ها در این است که تلاش کرده‌ام تمامی مناقشه‌ها و بحث‌‌هایی که با مقامات مختلف امریکایی و غیرامریکایی درباره تحولات مختلف دنیا داشته‌ام را به رشته تحریر در آورم. به خصوص و به طور خالص مسائل مرتبط با خاورمیانه، جهان اسلام، جهان عرب و لبنان. البته امسال من سفر 10 روزه‌ای هم به سیدنی استرالیا داشتم که طی آن جایزه جهانی "جبران خلیل جبران" که یکی از مهمترین جوایز حائز اهمیت برای لبنانی‌ها است و نزدیک 30 ساله است به روزنامه‌نگاران و پژوهشگران برتر لبنانی استرالیایی، لبنانی امریکایی و عرب داده می‌شود، دریافت کردم. امید است این یادداشت‌ها مورد توجه خوانندگان محترم قرار بگیرد.»

بخش‌‌های اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم و ششم این یادداشت‌ها هفته‌های گذشته منتشر شد و اکنون هفتمین بخش از این سلسله مقالات تقدیمتان می‌شود:

درباره لیبی و آنچه در آن می‌گذرد با مقام امریکایی سابق که خود در سال‌های آخر حکومت السنوسی و تاسیس لیبی جدید یا لیبی معر قذافی در این کشور بود و همچنان درگیر پرونده لیبی در امریکا است و یکی از مشاوران کاخ سفید درباره لیبی محسوب می‌شود، گفت‌وگو کردم، از او درباره نقش کشورش در لیبی پس از جنگ جهانی دوم پرسیدم، گفت: «نخستین دبیرستان در لیبی را ما تاسیس کردیم. همچنین کار اکتشاف نفت و سرمایه گذاری در این صنعت را امریکایی‌ها انجام دادند. شرکت بی پی یا همان بریتیش پترولیوم نقش به سزایی در شکل‌گیری صنعت نفت لیبی داشت. امریکایی‌ها موسسه‌های آموزشی، مدارس و دانشگاه‌های بسیاری در لیبی ساختند. خدمات بسیاری به مردم آن ارائه کردند. روابط لیبی و امریکا بسیار خوب بود. آنچه برای امریکا مهم بود این بود که ناصر لیبی را به سمت خود نکشد و آن را جزئی از مصر نکند که اگر چنین اتفاقی می‌افتاد آن را خطر بزرگی می‌دانست. همچنین برایش بسیار مهم بود که لیبی به پایگاهی برای اتحاد جماهیر شوروی تبدیل نشود. این نگرانی برخواسته از اندیشه جنگ سردی بود که در آن زمان سراسر دنیا را در بر گرفته بود. احساس خطر از سوی ناصر برای لیبی تا مرگ او در سال 1970 وجود داشت. ولی خطر دیگر، اتحاد جماهیر شوروی بود که همچنان پابرجا ماند. قبل از این که به این بحث ادامه بدهیم باید این را هم بگویم که قذافی چندان از روی کار آمدن انور سادات به جای ناصر خوشنود نبود. دلایل بسیاری دارد یکی از آنها این بود که هنگامی که جنگ اکتبر 1973 علیه اسرائیل در گرفت، انور سادات به قذافی اطمینان نکرد و این باعث ناراحتی او شد. نه از جنگ چیزی به او گفت و نه زمان آغاز آن را اطلاع داد. سوریه حافظ اسد را به او ترجیح داد و همه چیز را با او هماهنگ کرد. این مسئله قذافی را به شدت زخمی کرد و او هیچ وقت این زخم را فراموش نکرد.»

پرسیدم درباره خطر دیگری که از ناحیه لیبی از سوی اتحاد جماهیر شوروی احساس می‌شد، چطور؟ گفت: «امریکا تلاش کرد از طریق همکاری‌ در پروژه‌های مختلف این خطر را دور کند، مثلا با سرمایه‌گذاری در صنعت نفت مطابق با قیمت بازار نه قیمت‌های ارفاقی و حمایت از لیبی در پروژه‌های متنوع دیگر. مثلا لیبی سلاح به ویژه جنگنده می‌خواست. پروژه‌ای برای فروش 139 جنگنده به لیبی تعریف شده بود. اما این پروژه شکست خورد؛ چرا که روابط امریکا – لیبی دچار تنش شد تا آن جا که تظاهرکنندگان لیبیایی سفارت امریکا در کشورشان را آتش زدند.»

از او درباره پایگاه نظامی امریکایی‌ها در لیبی موسوم به ویلیس و پایگاه نظامیان بریتانیایی در آن کشور پرسیدم، به او یادآور شدم که چگونه بسیاری در دنیای عرب به این نتیجه رسیدند که چقدر ساده سرهنگ قذافی امریکایی‌ها و بریتانیایی‌ها را از آن پایگاه‌ها اخراج کرد و شبهات بسیاری را موجب شد. در حالی که می‌خواندید پرسید: «آیا کسی گفت قذافی امریکایی است؟ این یک حرف مزخرف است. یک شب یکی از مسئولان عالی‌رتبه سفارت امریکا نزد من آمد و از من و کریستوفر روس که با من در سفارت کار می‌کرد و فارغ‌التحصیل رشته زبان عربی از روستای شملان لبنان بود، به همراه یک نفر سوم دیگر خواست که استراتژی طراحی کنیم که شامل همه چیز از جمله پایگاه‌های امریکا در لیبی شود. در گذشته هدف از احداث این پایگاه‌ها رویارویی با اتحاد جماهیر شوروی بود، برای همین هنگامی که وارد شرق و غرب اروپا شدند، این پایگاه مورد استفاده آنها بود و همچنین برای آموزش نیروهای هوایی کاربرد داشت کما این که موشک‌های دوربرد نیز از همین پایگاه شلیک می‌شدند. برای همین هم چند بار مورد حمله قرار گرفتند و خسارت‌هایی دیدند. در هر مرتبه هم ما خرابی‌ها را بازسازی می‌کردیم.»

وی در ادامه می‌افزاید: «ما در استراتژی که ازمان خواسته شده بود پیشنهاد دادیم که این پایگاه‌ها بسته شوند. یکی از کارکنان عالی‌رتبه سفارت که آن طور که یادم است پالمر نام داشت، پیشنهاد ما را به وزارت خارجه در واشنگتن سپس به وزیر و پس از آن به دیگر مقامات عالی‌رتبه داد که همه از این پیشنهاد تعجب کردند. ولی در آخر دستوراتی از واشنگتن به سفارت امریکا در طرابلس آمد که طی آن دستور داده شده بود که مذاکره با مقامات لیبیایی برای بستن این پایگاه‌ها آغاز شود. طبیعتا لیبیایی‌ها از این پیشنهاد استقبال کردند و آن را پیروزی بزرگ و در عین حال آسانی دانستند. آنها قول دادند که برای این کار امور بسیاری را برای ما انجام دهند ولی در مذاکرات از همه آنها سر باز زدند. قبل از آن با بریتانیایی‌ها برای بستن پایگاهشان مذاکره کردند که البته آن هم پس از پیشنهاد بریتانیایی‌ها حاصل شد ولی به هر حال دو طرف در نهایت پذیرفتند که این پایگاه‌ها را ببندند. البته نمی‌توان منکر شد که مذاکرات میان آنها بسیار سخت بود ولی در نهایت پایگاه‌ها بسته شدند. پس از آن بود که قذافی تصمیم به مسلح ساختن ارتش و کشورش گرفت. از این جا بود که روابط لیبی و امریکا رو به تیرگی گذاشت. ولی شرکت‌های نفتی به کار خود ادامه دادند. شرکتی که قذافی بسیار به آن بدبین بود و نسبت به آن تنفر داشت شرکت بریتیش پترولیوم بود که آن را شرکت خلیج (فارس) برای نفت عربی نامیده بود. برای چه این اسم را گذاشته بود؟ برای این که او اعراب به ویژه عرب‌های خلیج فارس را بسیار تحقیر می‌کرد و نسبت به آنها غضب داشت. او همیشه با نگاه پان‌عربیسم فکر می‌کرد. وقتی که بریتانیا خلیج فارس را ترک کرد و نیروهای خود را بیرون کشید به شاه گفت: بحرین را رها کن و کاری به آن نداشته باش. تو می‌توانی کارهای دیگری انجام دهی. درباره این امور با شاه خلی صحبت کرد، نتیجه آن شد که شاه دستور به گرفتن جزایر تنب کوچک، تنب بزرگ و ابوموسی را داد، همان جزایری که شارجه می‌گوید متعلق به آن است. البته بر سر این ادعا هم کلی حرف هست. 

نظر شما :