افغانستان،قلب پازل جدید منطقه ای آمریکا

۰۳ فروردین ۱۳۹۱ | ۱۸:۲۴ کد : ۱۸۹۹۱۹۸ نگاه ایرانی
نوشتاری از محمد رضا بهرامی، کارشناس و تحلیل گر مسائل آسیای میانه برای دیپلماسی ایرانی.
افغانستان،قلب پازل جدید منطقه ای آمریکا
دیپلماسی ایرانی : مطالعه تاریخ سده اخیر در افغانستان نشان می دهد از هنگامی که افغانها موفق به بازپس گیری استقلال خود از انگلستان در سال 1919 گردیدند ، همواره و تقریبا در تمام دوره ها دولت در این کشور درصدد برقراری رابطه با ایالات متحده آمریکا بوده است . این تمایل شدید از سوی طرف افغانی ، همواره با بی اعتنائی از سوی مقامات آمریکا مواجه گردیده و علت اساسی آنرا نیز بر مبنای اسناد تاریخی موجود باید رعایت ملاحظات انگلیس توسط آمریکا ذکر نمود . این بی اعتنائی تا سال 1936 طول کشید و در آن سال موافقت نامه برقراری روابط سیاسی دو کشور میان وزیر امور خارجه وقت افغانستان و سفیر آمریکا در پاریس به امضا رسید . از زمان برقراری رابطه سیاسی میان دو دولت نیز تا سال 1942 آمریکا از تعیین نماینده مستقیم برای سفارت خویش در کابل خودداری و معمولا مامورین سیاسی یا کنسولی آمریکا در تهران یا کراچی و کلکته به کابل اعزام می گردیدند . قدر مسلم آمریکا در طول این دوران و تا پایان جنگ جهانی دوم همواره افغانستان را از زاویه سیاستهای انگلیس و مطابق با ملاحظات آن کشور مورد ارزیابی قرار می داده است .

این سیاست بی توجهی آمریکا نسبت به افغانستان از زمان تاسیس کشور پاکستان در سال 1947 تا سالهای اخیر نیز ادامه داشت و در طول دوره مذکور نیز همواره سیاست افغانی واشنگتن بر مبنای ملاحظات پاکستان تنظیم می گردید . البته آمریکا در طول این دوره برخی کمکهای فنی و اقتصادی نیز به افغانها ارائه نموده بود اما همواره ثقل سیاست آمریکا در ارتباط با این دو کشور بر مبنای حفظ و رعایت ملاحظات پاکستان استوار بوده است . اسناد شورای امنیت ملی آمریکا حاکی از آن است که آمریکا تا مدتها به افغانستان بعنوان حوزه ای که تحت نفوذ شوروی سابق بوده نگاه می کرده و در یارگیریهای دوران جنگ سرد افغانستان را همواره در طرف مقابل خود می دیده است . فروپاشی شوروی سابق ، پایان جنگ سرد و نظام دوقطبی حاکم بر جهان نیز موجب افزایش اهمیت افغانستان برای ایالات متحده آمریکا نگردید . بروز حادثه 11 سپتامبر و حضور نظامی آمریکا در افغانستان هر چند توام با نشانه هائی بود که می توانست موید تغییر سیاست واشنگتن نسبت به افغانستان تلقی گردد ، اما حمله به عراق و تمرکز سیاست آمریکا بر آن حوزه کماکان مفهوم بی توجهی نسبت به افغانستان را تبیین می نمود .

برای اولین بار و بعد از حدود 90 سال نشانه های آشکاری از چرخش سیاست در آمریکا نسبت به افغانستان مشاهده گردیده است . نقطه آغاز این چرخش را باید اقدامات صورت گرفته بعد از بازنگری سیاست این کشور در مورد افغانستان در آخر سال 2009 ( راهبرد دوم اوباما در مورد افغانستان ) تلقی و آشکار شدن مذاکره میان آمریکا و طالبان در قطر ( موسوم به روند قطر ) در سال 2011 را ظهور علنی این سیاست در نظر گرفت . برای اولین بار آمریکا روابط با افغانستان را فارغ از ملاحظات سایر کشورها و در چارچوب تعریف جدید از منافع خودش در منطقه مورد توجه قرار داده است . برخی ویژگیهای این رویکرد جدید آمریکا را می توان چنین برشمرد :
- تلاش در به حاشیه بردن نقش کشورهای منطقه در موضوع افغانستان .
- پذیرش رسمی تمامی جریانات بومی حتی گروههای شورشی نظیر طالبان بعنوان جریانی موثر در تحول افغانستان .
- عدم توجه به ملاحظات دولتهای پاکستان و افغانستان در شکل دهی به برقراری تعاملات خود و از جمله روند قطر( دولت فعلی افغانستان در این رویکرد جایگاه ویژه ای نداشته بلکه جغرافیا و ژئویلتیک افغانستان قابل توجه است ) .
- جایگزینی قطر به جای عربستان سعودی که تا قبل از این ثقل سیاستهای آمریکا بویژه در حوزه عربی و افغانستان قرار داشت .
- بی توجهی به نقش سازمان ملل متحد و عدم مشارکت دادن سازمان ملل متحد در روند قطر و شکل دهی به آینده مورد نظر خود در افغانستان .
- ایجاد ابهام کلی توسط آمریکا در مورد هدف گذاری و چگونگی نگاه نسبت به آینده افغانستان .

به دشواری می توان این چرخش در سیاست افغانی واشنگتن را حداقل در شرایط فعلی امری مقطعی و صرفا با هدف عبور از وضعیت فعلی در افغانستان تصور نمود زیرا در آن صورت می توانست همانند سابق با تکیه بر دوستان منطقه ای ، درگیری خود در آن را به حداقل برساند . شواهد امر حاکی از آن است که افغانستان بخشی از پازل سیاست جدید منطقه ای آمریکا می باشد . پایداری این چرخش جدید در سیاست افغانی واشنگتن نیازمند تحقق دو موضوع اولیه است . اول امضای پیمان همکاریهای استراتژیک میان آمریکا و افغانستان که بر اساس آن آمریکا اجازه می یابد تا به حضور بخشی از نیروهای خود بعد از سال 2014 در قالب استقرار در پایگاههای نظامی در افغانستان ادامه دهد و دوم به نتیجه رسیدن روند قطر ( مذاکرات فعلی میان آمریکا و گروه طالبان که در قطر در جریان است) .

در مورد امضای پیمان همکاریهای استراتژیک ، سابقه تاریخی و رفتار فعلی دولتمردان افغانی نشاندهنده این است که افغانها نه تنها در سطح دولتی بلکه حتی بخشی از اپوزیسیون سیاسی دولت نیز از تحقق این موضوع استقبال می نمایند . این رویکردی است که از ابتدای شکل گیری شرایط جدید در سال 2001 در افغانستان توسط جناحی از چهره های افغانی که عمدتا در کشورهای غربی زندگی می کرده اند دنبال می شد . این بخش از افغانها ادامه حضور آمریکا را تضمین کننده آینده افغانستان قلمداد می کنند . از نگاه آنان این حضور می تواند وضعیت افغانستان را در آینده مشابه ژاپن یا کره جنوبی نماید . مواضع غیر همسو با این نگاه که بعضا توسط مقامات دولتی و بویژه در مواقعی که افکار عمومی در افغانستان نسبت به رفتار نیروهای آمریکائی حساس است مطرح می شود ( نظیر موضعگیریهای صورت گرفته در هنگام موضوع هتک حرمت و قرآن سوزی در پایگاه بگرام و یا کشتار اخیر غیر نظامیان در قندهار ) را بیشتر باید از زاویه تولید فرصتهای چانه زنی از سوی دولت مورد بررسی قرار داد .

در مورد نکته دوم یعنی به نتیجه رسیدن مذاکره میان طالبان و آمریکا ، موضوع با پیچیدگیهائی مواجه است . این مذاکره ماحصل کار پنهان سیاسی اطلاعاتی یکی دوساله آمریکائیهاست که به این صورت خود را نشان می دهد . نفس ورود طالبان به این مذاکره به مفهوم آمادگی برای چانه زنی به منظور دستیابی به نتایج حداکثری است و برخواسته از یک تصمیم مبتنی بر یک هدف گذاری است و خیلی نمی توان این اقدام را یک تاکتیک موقتی که دستیابی به اهداف کوتاه مدت را در نظر دارد تلقی نمود . ممکن است طالبان حکومت مستقر در کابل را برسمیت نشاسند و تمایلی برای مذاکره با آنان نشان ندهند اما به نظر می رسد مفهومش این نیست که امکان توافق با آمریکا هم از نظر این گروه منتفی است . البته تحولات منطقه و آنچه در محیط داخلی افغانستان بوقوع خواهد پیوست در تصمیم نهائی موثر خواهد بود .

پیشرفت به هر میزانی در این روند برای آمریکا می تواند نوعی موفقیت محسوب گردد . آمریکا می داند که امکان جلب نظر تمام اعضای این گروه بعید و بسیار دشوار است و این احتمال ممکنی است که با توجه به وجود ارتباط میان ISI با بخشهائی از طالبان و مخالفت جدی ISI با ادامه حضور نظامی آمریکا در افغانستان ، حتی نوعی تقسیم کار در میان طالبان انجام و همواره گروهی در صحنه نبرد باقی بمانند. اما حتی در صورت تحقق این موضوع ، ایجاد شکاف در میان گروه طالبان و تبدیل آنان از یک نیروی برانداز به یک نیروی مزاحم موفقیت بزرگی از نظر آمریکا تلقی می شود .

سوال عمده این است که چرا آمریکا بعد از گذشت حدود 90 سال و در شرایطی که نشانه های عدم پیروزی این کشور در حوزه نظامی برای طرفهای داخلی و منطقه ای آشکار گردیده تصمیم به اجرائی کردن این چرخش در سیاست خود را دارد . در واقع آمریکا بنا دارد سیاست خود در مورد کشوری را تغییر و بر ادامه حضور نظامی در قالب پایگاههای نظامی در کشوری اصرار دارد که گروههای شورشی آن از توان مناسبی برای ادامه نبرد برخوردار و توانسته اند در مقابل ارتش آمریکا مقاومت کنند ، اقتصادی ورشکسته و کاملا وابسته دارد ، دارای حکومتی ضعیف ، ناکارآمد و آغشته به فساد است که از پشتوانه مردمی کافی برخوردار نیست ، ساختاری اجتماعی تقریبا پاشیده و شکافهای قومی نسبتا عمیق دارد و ضمنا صحنه رقابت کشورهای منطقه نیز است . تردید کمی در مورد ورشکسته بودن ( FAIL STATE ) دولت افغانستان وجود دارد. ارزیابی دلایل این رویکرد را با توجه به راهبرد جدید دفاعی آمریکا ، شاید بتوان در موقعیت ژئوپلتیک افغانستان جستجو کرد . به بیان دیگر آمریکا به ادامه حضور در جغرافیای افغانستان نیاز دارد تا بتواند نه تنها جنوب آسیا را در مسیر اهداف خود هدایت نماید بلکه امکان پیگیری سایر اهداف خود در مناطق اطراف را نیز داشته باشد .

در راهبرد دفاعی جدید آمریکا جنوب آسیا نیز همانند خاورمیانه و شرق آسیا از مناطق استراتژیک محسوب می گردد . از منظر این راهبرد ، هند شریک استراتژیک آمریکا در جنوب آسیا ، لنگر اقتصادی منطقه و تامین کننده امنیت منطقه اقیانوس هند است. همچنین چین نگرانی بالقوه آمریکا در قرن حاضر بوده و آمریکا رابطه با هند را برای پیشبرد سیاست آتی خود در قبال چین نیاز دارد . هند بعنوان کشوری که بیش از سایر داوطلبان از شانس پذیرش بعنوان ششمین کشور دارای حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل متحد برخوردار است تمایل دارد نشان دهد دارای ظرفیتهایی بیش از یک قدرت منطقه ای است و فاصله خود با پاکستان را بیش از گذشته افزایش داده است . آمریکا برای موفقیت در جنوب آسیا نیازمند مدیریت بحران در افغانستان و خروج از مرحله فعلی است ، ضمن اینکه این نکته را بخوبی درک کرده که مهار و کنترل افراط گرائی در جنوب آسیا که می تواند زمینه ساز تروریسم باشد نیازمند کنترل برخی سیاستها و رفتارهای پاکستان است . بدون کنترل پاکستان امکانی برای کنترل افراط گرائی وجود ندارد و منظور از کنترل پاکستان در واقع کنترل ارتش این کشور و نهاد امنیتی قدرتمند آن یعنی ISI و در نقطه مقابل تقویت نهاد دولت غیر نظامی در این کشور است . این همان کاری است که ظرف چهار سال اخیر آمریکا با جدیت در حال انجام آن است . ظرف این سالها دلایل زیادی از نظر ارتش پاکستان وجود داشته تا دولت غیر نظامی زرداری را تغییر دهند اما اثرپذیری منفی افکار عمومی از عملکرد ارتش این کشور در دوران مشرف و فشارهای آمریکا تا کنون مانع از انجام این کار شده است . پاکستان می داند که امکان بازی با کارت کشمیر در مقابل هند کاهش یافته و ادامه حضور نظامی آمریکا در افغانستان به مفهوم کاهش امکان بهره گیری از کارت افغانستان نیز می باشد .

همچنین شرایط داخلی پاکستان نیز مناسب نیست ، علاوه بر وضعیت نامناسب اقتصادی ، کمبود و گرانی انرژی ، تورم و بیکاری و تشدید فعالیت گروههای افراطی ، گرایشات واگرایانه در استان بلوچستان رو به فزونی است و در واقع نقش نیروهای انتظامی و امنیتی در کنترل این استان بیش از حد معمول بوده و این به معنای وجود نوعی بحران حاکمیتی ولو بصورت خفیف در این استان است . از این نظر پاکستان شرایط دشواری را سپری می نماید . از یک سو بعنوان کشوری کمک گیرنده کماکان به کمکهای نظامی و اقتصادی آمریکا نیاز داشته و امکان جابجائی این منبع کمک رسانی را با سایر کشورهای هم پیمان خود نظیر چین ندارد و از سوی دیگر بخوبی می داند که فاقد آن ارزش و اهمیت سابق برای غرب و بویژه آمریکاست و نمی تواند غرب را بدنبال سیاستهای منطقه ای مورد نظر خود همانند دوران جنگ سرد بکشاند . ضمن اینکه بدون افغانستان بعنوان سرریز پتانسیل افراط گرائی موجود در پاکستان ، کنترل این افراط گرائی در جغرافیای ملی کشور مستلزم صرف هزینه های مختلف توسط پاکستان خواهد بود .

از نظر آمریکا افغانستان امروز سرزمینی فاقد حاکمیت و نیازمند کنترل توسط آمریکاست . این معنا را می توان در راهبرد دفاعی جدید این کشور نیز مشاهده نمود . مقابله با افراط گرائی و ممانعت از بازگشت القاعده به این کشور در کنار وجود دولتی با مشخصه هائی که فوقا ذکر شد بهانه خوبی برای ادامه حضور آمریکا در افغانستان محسوب می شوند . اما در واقع نیاز آمریکا به ادامه حضور نظامی در پایگاههائی در این کشور را باید در موضوعات دیگری دید . پایگاههائی که ظاهرا برخوردار از امکاناتی فراتر از موضوع مقابله با گروههای تندرو می باشند . نزدیکی به چین ، روسیه و آسیای مرکزی ( با هدف تلاش برای مدیریت روندها در منطقه ) ، کنترل پاکستان و همچنین جمهوری اسلامی ایران ، موضوع ترانزیت انرژی و کالا از مسیر آسیای مرکزی به جنوب بدون استفاده از خاک ایران ( همان ایده ای که مقامات آمریکائی اصرار بر نامیدن آن بعنوان راه ابریشم جدید دارند ) و تعریف توازن جدیدی در منطقه جنوب آسیا که مبتنی بر راهبرد نوین آمریکا باشد ، همه می توانند بعنوان اهداف کلی آمریکا از ادامه حضور در افغانستان تلقی گردند . در واقع قرار است افغانها ابزار آمریکا برای توسعه سیاستهایش در این منطقه باشند .

به نظر می رسد موفقیت یا ناکامی آمریکا در این منطقه علاوه بر نقشی که سایر بازیگران خواهند داشت ، بستگی به نحوه بازی دو بازیگر دولتی ( روسیه و پاکستان ) و یک بازیگر غیر دولتی ( طالبان ) دارد . آمریکا با انجام مذاکره با طالبان در قطر بزرگترین خدمت را به این گروه انجام و روند مشروعیت بخشی به آنان را آغاز نموده است . روندی که به نظر برگشت ناپذیر می رسد و هیچ کشور دیگری نمی توانست از عهده انجام آن برآید . تعریف مابه ازای این موضوع بر عهده طالبان است و باید منتظر شد تا نحوه برخورد این گروه در برابر خواسته های آمریکا روشن و مشخص گردد . باید دید که تصمیم نهائی طالبان و اصولا سایر گروههای شورشی در افغانستان در قالب کدامیک از طبقه بندیهائی که موسسه RAND CORPORATION در سال 2008 طی گزارشی تحقیقی پیرامون چگونگی خاتمه کار گروههای این چنینی اعلام داشته قرار خواهد گرفت . میزان پایداری طالبان به مواضع خود مشخص کننده میزان پایداری آنها در صحنه سیاسی افغانستان خواهد بود .روسها با توجه به تجربه دوران حضور ارتش شوروی سابق در این کشور ، افغانستان را بعنوان یک فرصت مذاکره و چانه زنی با غرب و مشخصا آمریکا می بینند و بر همین اساس نیز همکاریهائی را با آمریکا و ناتو آغاز نموده اند . آنها بر اساس مواضعی که اعلام داشته اند علاقمند هستند تا مقامات آمریکا و ناتو نسبت به تکمیل تعهدات خود در ظرف زمانی تعیین شده ( سال 2014 ) اقدام و متعاقب آن مبادرت به ترک خاک افغانستان نمایند . مقامات روسیه مخالف ادامه حضور تعدادی از نیروهای نظامی آمریکا در قالب پایگاههای نظامی در افغانستان می باشند . البته این موضع روسها کاملا اصولی و قابل درک است اما به هر میزانی هم که آمریکائیها را SIMPLE MIND تصور کنیم باز بسیار بعید است براحتی افغانستان را در سینی طلا تقدیم سایر طرفها نمایند . دشوارترین شرایط مربوط به پاکستان و تصمیم یک یا چند وجهی است که اتخاذ خواهد نمود .
به نظر می رسد تمام بازیگران به دو نکته بخوبی واقف هستند . اول اهمیت عنصر زمان در سیاستهای آمریکا و محدودیتی که این کشور در این زمینه با آن مواجه می باشد و دوم جدی بودن نگرانیهای موجود که برخواسته از افزایش شکنندگی برخی محیط های جغرافیائی منطقه در صورت استقرار آمریکا در افغانستان می باشد .

 

نظر شما :