سیزدهمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک

سیگاری که مبارک را به یاد شوروی انداخت

۲۷ خرداد ۱۳۹۱ | ۰۳:۰۴ کد : ۱۹۰۲۷۷۲ اخبار اصلی
مبارک گفت: «نگاه کن همه روسای جمهور امریکا سیگار می‌کشند، گلف بازی می‌کنند و تو هم گلف بازی می‌کنی.»
سیگاری که مبارک را به یاد شوروی انداخت
 دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه‌اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری‌اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می‌پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه‌ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون‌های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.

روزنامه الشروق مصر روزهای پنج‌شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده‌اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش‌های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه‌ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.

تا کنون دوازده بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون سیزدهمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه‌اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می‌گیرد:

پرزیدنت مبارک از همان ابتدا که گفته بود، جلسه‌مان طول کشید، تا آن لحظه بیش از دو ساعت با او بودم – چنان شوقی برای ادامه جلسه داشت که تا آن موقع که با او بودم و ساعت به ده و نیم رسیده بود، خواست که جلسه را طولانی‌تر کند، و حتی وقتی که به او گفتم که برنامه‌های سابقت را به هم نزن، گفت که به سراغ آنها می‌رویم و درباره آنها بعدا صحبت می‌کنیم. اصرار داشت که «ما اکنون که این جا هستیم وقتمان تلف شده است» گفتم که «وقت من تلف نشده است ولی برای وقت او می‌ترسم»، شاید می‌خواست به من اطمینان دهد و شاید هم می‌خواست مرا فریب دهد، برای همین پرسید:

-          می‌خواهی سیگار بکشی – می‌دانم که تو سیگارکشی، من هم مثل تو هستم. 

ترسم شروع شد، برای همین گفت که در ملا عام سیگار نمی کشد و بیشتر دوست دارد قلیان بکشد. اما روزی یک سیگار را می‌کشد، بعدش زنگ را فشار داد تا جعبه سیگار را بیاورند.

یک درجه‌دار صندوقی را آورد و مبارک با اشاره از او خواست که به من تعارف کند، من هم یک سیگار برداشتم و او هم سیگار برداشت.

بعد در حالی که مرا در حال کشیدن کبریت نگاه می‌کرد، پرسید: «سیگار خوبی هست؟»!!

چیزی نگفتم برای همین احساس کرد که من با او هم‌نظر نیستم.

از این رو گفتم: «با همه احترام – حقیقت این است که قابل قبول است.»

با اعتراض گفت: «ای بابا؟ این «رومئو و ژولییت است.»

گفتم: «شرکتی که سیگار را تولید می‌کند رومئو و ژولیت است که بیش از 75 نوع سیگار را با همین علامت تولید می‌کند ولی هر نوع با دیگری فرق می‌کند.»

مبارک با اهتمام پرسید:   

«در مقابل سیگارهای دیگر سیگار خوبی است؟»

 گفتم: «با اجازه‌ات در ماشینم یک جعبه کوچک سیگار هست که با خودم داخل نیاوردم چرا که فکر کردم که سیگار نمی‌کشی، اگر موافقی بگوییم بیاورندش.»

جعبه را آوردند، و من به طرف پرزیدنت مبارک گرفتم و به او تعارف کردم، یکی گرفت و آن را روشن کرد، داشتم او را نگاه می‌کردم: والله بهترین کار را کردی، «واقعا غریب است!!»

و بعد در حالی که به یاد خاطره‌ها افتاده بود، گفت: «وقتی که در اتحاد جماهیر شوروی آموزش می‌دیدیم، از این سیگارها می‌خریدیم (که تو خوشت نمی‌آید) و آنها را برای فرمانده نیروهای مسلح می‌فرستادیم، آنها این کار را «اشرافی» می‌دانستند.

سپس به خاطراتش برگشت و گفت:  

-          هنگامی که در اتحاد جماهیر شوروی آموزش می‌دیدیم ما در پایگاه هوایی در نزدیکی «خارکوف» بودیم. و در صورتی که به ما اجازه داده می‌شد به «مسکو» می‌رفتیم. ما یک برگه «یک صد دلاری» زیر لیوان مخفی می‌کردیم و آن را با کاغذ توالت می‌پوشاندیم، (اضافه کرد که کاغذ توالت در روسیه کلفت و زبر مثل چوب است) بعد آن را در بازار سیاه از طریق دفتر وابسته نظامی به مبالغ بسیار زیاد روبل خورد می‌کردیم، و بعدش یک جعبه از این سیگار می‌خریدیم و برای فرمانده نیروهای مسلح در مصر می‌فرستادیم. بلافاصله افزود: «روبل» در بازار رسمی کمی بیشتر از یک دلار است، اما قیمتش در بازار سیاه 21 روبل برای هر دلار بود، تفاوت بسیار زیادی داشت، سپس افزود: «اما در دفتر نظامی انگار که با جن سر و کار داشتی.»

●●●

مبارک برگشت و دوباره از سیگاری که به او تعارف کرده بودم، برداشت و گفت: «فعلا که حق با توست، این سیگار بهتر است.» اما آنهایی که (منظورش فرماندهانی که برایش سیگار می‌فرستاده) معتقد بودند که اتحاد جماهیر شوروی از کوبا در قبال سلاح سیگار می‌گیرد، و گفت: «این حرف تا اندازه‌ای صحیح است، اما بهترین نوع سیگار که کوبا تولید می‌کند با قیمت زیادی به غرب صادر می‌شود، درجه سه و چهار آن را به اتحاد جماهیر شوروی می‌فرستند که توریست‌ها خیلی خوب آنها را می‌خرند.»

پرزیدنت مبارک دستش را به سمت زنگ برد و یک درجه‌دار را فرا خواند، سپس رو به او کرد و گفت:

-          «محمد» بیگ انواع سیگارهای «خوب» را می‌شناسد!

گفتم بدون این که نزاکت را زیر پا گذاشته باشم «برای هر سیگاری ذایقه‌ای است، برای هر ذایقه‌ای یک چیز را می‌توان انتخاب کرد، و برای همین سخت است که به یک سیگاری توصیه کنی که سیگارش را به یک نوع دیگر تغییر دهد.»

گفت: «با همه این احوال چرا برای هر نوعی «خاصیت» متمایزی نباشد.»

درجه‌دار سریعا یک برگه و قلم آورد و از من خواست که املای آن را بنویسم.

دوباره به سیگاری که به او تعارف کرده بودم، برگشت و گفت:

-          «فعلا که بسیار عالی است.»

سپس با خنده افزود:

-          برادر حالا این مانده که «عزیز شدن» ]سیگاری شدن[ را یاد بگیریم.

و بعد خواست که «عزیز شدن» را از نظر خودم توضیح بدهم، و گفتم:

مساله «عزیز شدن» نیست، بلکه ظرفیت است، من شخصا سیگار کشیدن را (از شانس بد) از دو نفر یاد گرفتم: «نجیب الهلالی» (پاشا)، سپس «فواد سراج الدین» (پاشا)، هر دوی آنها وقتی من جوان بودم به مهمانانشان سیگار تعارف می‌کردند و من هم از باب «تجربه» دعوت آنها را می‌پذیرفتم، اما بعدا دیگر تبدیل به «عادت» شد.

 مبارک گفت:

-          «نگاه کن همه روسای جمهور امریکا سیگار می‌کشند، گلف بازی می‌کنند و تو هم گلف بازی می‌کنی.»

به سرعت گفتم: «درست است ولی بدون این که رئیس جمهور باشم.»

خواست که نظر بدهد: «به خدا بهتر است بردار، مردم فکر می‌کنند که ریاست جمهوری چیز عظیمی است ولی حقیقت این است که یک «امتحان» است!!»

و بعد چیزی درباره بازی گلف گفتم و چگونه یک انتخابی برای سیاستمداران است، پرسید: چگونه؟ - توضیح دادم که بازی گلف ارتباط بسیار نزدیکی با علوم استراتژیک دارد.

به حرفم با اهتمام کامل گوش کرد، سپس نظر داد: اما بازی وقت گیری است، من سرعت را ترجیح می‌دهم، برای همین اسکواش بازی می‌کنم و این بازی است که خلبان‌ها را به خوبی توصیف می‌کند، برای این که قدرت آنها را برای Agility، واکنش سریع تقویت می‌کند.

●●●

اما سرش را تکان داد و با تاسف گفت: «الآن وقت بازی اسکواش ندارم، برای این که بازی سنگینی است و مطالبات مردم حد و مرز نمی‌شناسد.»

در این جا مکثی کرد و پرسید:

-          مردم «دست و پایش را بسته‌اند؟» هیچ چیز جز مطالبات ندارند، حقوق را حفظ می‌کنند ولی واجباتشان را یادشان می‌رود، مصیبت این است که همه آنها «گلوی همدیگر» را گرفته‌اند، و مطالباتشان متناقض است، نمی دانم پرزیدنت جمال یا پرزیدنت انور چگونه تحمل می‌کردند؟ من شخصا، چند ماهی در ریاست جمهوری نخواهم ماند - «روحم را در آورد»!!

به تشتت آرای نیروهای سیاسی و جنجال‌های رسانه‌ها و روزنامه‌نگاران اشاره کرد.

مبارک در حالی که دستانش زودتر از زبانش آن‌چه می‌خواست بگوید را می‌گفتند، گفت:

-          «به خدا از کثرت مطالبات و اختلاف‌ها به ستوه آمده‌ام، به خودشان وا می‌گذارمشان، و همه چیز را تسلیم نیروهای مسلح می‌کنم و همه چیز را رها می‌کنم «تا همدیگر را بخورند»، و خودم را خلاص می‌کنم.

انگار که تصمیمی از پیش گرفته باشد، و من هم اجازه دادم که همین گونه فکر کند.

 

 

ادامه دارد...


( ۱ )

نظر شما :