سقوط شرکتی به نام امریکا

۲۲ مهر ۱۳۸۷ | ۲۲:۰۴ کد : ۲۸۹۶ سرخط اخبار
نویسنده خبر: فرانسیس فوکویاما
یادداشتی از فرانسیس فوکویاما در نشریه نیوزویک
سقوط شرکتی به نام امریکا
در کنار شرکت های مشهور در وال استریت، دیدگاه قطعی در مورد سرمایه داری نیز متلاشی شده است. چگونه می توانیم باور خودمان را دوباره به دست آوریم؟
 
انفجار درونی بانک های مشهور سرمایه گذاری در امریکا. ناپدید شدن بیش از میلیاردها دلار در بازار بورس طی یک روز. تزریق 700 میلیارد دلار برای مالیات دهندگان امریکایی و فروپاشی نردبان وال استریت حتما آنقدر مسئله بزرگی نیست که هنوز امریکایی ها این سوال را در ذهن خود می پرورانند که چرا باید برای جلوگیری انفجار درونی اقتصاد مبالغ گیج کننده ای را بپردازند، برخی بحث های ناملموسی را ادامه می دهند که در این شرایط وضعیت را بحرانی تر می کند.
 
ایده ها یکی از بزرگترین صادرات امریکا است و دو ایده بنیادین امریکا از اوایل دهه 1980، از زمانی که رونالد ریگان به عنوان رییس جمهور امریکا انتخاب شد در جهان حاکم شده است. اولین ایده یک دیدگاه قطعی از سرمایه داری است. همان ایده ای که موافق مالیات های اندک، کنترل سبک سرانه بر روی فعالیت های اقتصادی است  و دولت را به عنوان یکی از موتورهای رشد اقتصادی می شناسد. ریگانیسم یک روند طولانی بود.  قانون زدایی نه تنها در امریکا که در سرتاسر جهان به قانون روز تبدیل شد.
 
دومین ایده بزرگ این بود که امریکا بزرگترین ترویج کننده لیبرال دموکراسی درسراسر جهان است، که به نظر می رسید که بهترین مسیر موفقیت باشد. قدرت امریکا و تاثیر این کشور تنها در لوله تانک ها و دلارهای امریکایی نهفته نبود، بلکه در این واقعیت نهفته بود که اکثریت مردم شکل خودمختاری امریکایی را جداب می دانستند و در صدد بودند تا جوامع خود را در همان مسیر هدایت کنند. این همان قدرتی است که ژوزف نای، سیاستمدار امریکایی از آن به عنوان قدرت نرم نام می برد.
 
درک این مسئله بسیار سخت است که این مسائل چطور بی اعتبار شدند. در بین سال های 2002 تا 2007، زمانی که جهان از یک رونق اقتصادی غیر قابل یپش بینی بهره می برد، انکار سوسیالیسم اروپایی و پوپولیسم آمریکای لاتین که مدل اقتصادی امریکایی را یک سرمایه گذاری گاوچرانی می دانست کار ساده ای بود. اما اکنون امریکا به عنوان موتور آن رشد اقتصادی، از ریل خارج شده است و خطر این وجود دارد که سایر جهان را نیز زیر چرخ های خود له کند. بدتر اینکه، متهم این ماجرا خود مدل امریکایی است، مدل امریکایی با شعار کنترل کمتر باعث شد تا واشنگتن نتواند به میزان لازم بخش مالی را نطم دهد و به آن اجازه داد تا به سایر بخش های جامعه را نیز آسیب برساند.
 
دموکراسی حتی زودتر از این خدشه دار شده بود. زمانی که صدام ثابت کرد که سلاح های هسته ای در اختیار ندارد، دولت بوش جنگ عراق را با آزادی توجیه کرد و ناگهان ترویج دموکراسی به سلاح اصلی جنگ علیه تروریسم تبدیل شد. بسیاری از مردم دنیا، معانی بیان امریکایی در خصوص دموکراسی  را بیشتر شبیه به معذرت برای تسلط بر عراق ترجمه می کردند. 
 
اکنون انتخابی که در مقابل ما قرار دارد، در پس کمک مالی دولت و یا رقابت های انتخاباتی نهفته شده است. شرکت امریکا به سختی نفس می کشد و این درحالی است که سایر مدل ها مانند مدل چینی و یا روسی روز به روز جدابیت بیشتری پیدا می کنند. برای آنکه بتوانیم آوازه نام خود را بار دیگر بر سر زبانها بی اندازیم با چالشی به بزرگی چالش بخش مالی مواجه هستیم. باراک اوباما و جان مک کین، هر کدام به گونه ای متفاوت در این راه تلاش می کنند. ما تا زمانی که به درستی ندانیم که چه می خواهیم نمی توانیم مشکل را حل کنیم.
 
بسیاری از تحلیل گران معتقدند که بحران وال استریت در واقع پایان عمر ریگانیسم است. در این شکی نیست، حتی اگر مک کین بتواند در ماه نوامبر برنده انتخابات باشد. ایده های بزرگ در فضاهای تاریخی مختلفی به دنیا می آیند و تنها برخی از آنها در شرایط متفاوت می توانند به حیات خود ادامه دهد. به همین دلیل نیز سیاست همواره از راست به چپ و از چپ به راست در دایره نسل ها در حرکت است.
 
ریگانیسم ( یا در مدل بریتانیایی آن تاچریسم) برای زمان خود مدل های خوبی به شمار می آمدند. تا زمان حکومت فرانکلین روزولت در دهه 1930 [1] ، دولت ها در سراسر جهان تنها بزرگ تر و بزرگ تر می شدند. در دهه 1970 کشورهای مرفه بزرگ و اقتصادها که سلسله مراتبی بودند دچار سوعملکرد شدند. تا آن زمان، تلفن وسیله گرانقیمتی بود که دسترسی به آن آسان نبود، مسافرت های هوایی تنها مختص ثروتمندان بود و بیشتر مردم پول های خود را در بانک ها می گذاشتند و بهره های کمی از آن می گرفتند. برنامه هایی مانند کمک به خانواده ها به همراه کودکان تحت تکلفشان سبب شد تا خانواده های فقیر کمتر به دنبال کار باشند و خانواده ها از هم پاشید. انقلاب ریگان و تاچر سبب شد تا استخدام و اخراج کارگران راحت تر از گذشته شود و صنایع سنتی کاهش یافته و یا ورشکست شوند. اما همین امر زمینه ساز سه دهه رشد و به وجود آمدن بخش های مانند تکنولوژی اطلاعات و بیوتکنولوژی شد.
 
در جامعه بین المللی، انقلاب ریگان، که به وفاق واشنگتن معروف است سبب شد تا کشورهای درحال توسعه درهای اقتصادی خود را باز کنند. درحالی که وفاق واشنگتن به طور مدام از اطرف پوپولیست هایی مانند هوگو چاوز در ونزوئلا مورد نقد قرار می گرفت، توانست آلام مردم آمریکای لاتین را در بحران اقتصادی اوایل دهه 1980 کم کند. این درست در دوره ای بود که تورم بسیار بالا مانند طاعون به جان کشورهایی مانند آرژانتین و برزیل افتاده بود. سیاست های بازار دوستانه مشابهی نیز سبب شد تا امروز چین و هند بتوانند به عنوان قدرت های اقتصادی در جهان مطرح شوند.
 
اگر کسی به شواهد بیشتری در این زمینه نیاز دارد، می تواند به مثال هایی در خصوص دولت های بزرگ در جهان نگاهی بی اندازد – کشورهای شوروی سابق. در سال های 1970 این کشورها پشت رقبای سرمایه دار خود در حال سقوط بودند. فروریختن دیوار برلین این نکته را ثابت کرد که چنین رفاهی به یک مرگ تاریخی دچار شده اند.
 
مانند هر حرکت تغییر دهنده ای، انقلاب ریگان نیز از مسیر خود خارج شد، چرا که بسیاری از طرفداران این انقلاب، ایدئولوژی ریگان را یک ایدئولوژی تردید ناپذیر می دانستند تا یک پاسخ عملگرا به بی اعتدالی کشورهای مرفه.
 
در دوره ای تا دهه 1980، محافظه کاران از لحاظ مالی بسیار محافظه کار بودند، این دلیلی بود که تمایل نداشتند بیش از آنچه از مالیات ها دریافت می کنند هزینه کنند. ریگانیسم  ایده منحنی لافر را مطرح کرد. [2] در واقع، دیدگاه های سنتی درست بودند: اگر شما مالیت ها را بدون کاهش هزنیه ها کم کنید، با کسری بودجه مواجه می شوید. همانطور که کاهش مالیت ها در دهه 1980 توسط ریگان سبب کسری بودجه بزرگی شد. افزایش مالیات ها در دوره کلینتون در دهه 1990 مازاد بودجه را در پی داشت و کاهش مالیت ها در اوایل قرن بیست و یکم توسط دولت بوش، سبب کسری بودجه هنگفت تری نسبت به قبل شد. این واقعیت که رشد اقتصادی امریکا در دوران کلینتون حتی بیشتر ار دوران ریگان بود، درسی برای محافظه کاران امریکایی به حساب نیامد.
 
مهم تر از همه اینکه جهانی سازی مانند نقابی این آسیب ها را برای دهه ها نشان نداد. به نظر می رسید که خارجی ها خواهان ذخیره دلارهای امریکایی هستند، همین امر به دولت امریکا اجازه می داد تا با وجود کسری بودجه همچنان رشد اقتصادی بالایی داشته باشد. این مسئله ای است که هیچ کشور توسعه یافته ای تا به امروز نتوانسته است به آن دسترسی داشته باشد. به همین دلیل است که زمانی که دیک چینی، معاون رییس جمهور امریکا، مدام به جورج بوش درس های دهه 1980 را یادآوری می کرد که کسری بودجه مسئله مهمی نیست.
 
نشانه هایی که انقلاب ریگان از گذرگاه های خطرناکی عبور کرده است دهه ها است که تمام شده است. اولین اعلام خطر در بحران اقتصادی آسیا در سال های 1997-1998 بود. کشورهایی مانند تایلند و کره جنوبی با دنباله روی از راهنمایی ها و فشارهای امریکا بازارهای سرمایه داری خود را در اوایل 1990 آزاد کردند و پول زیادی وارد اقتصاد این کشورها شد که حبابی خیالی را به وجود آورد که در اولین نشانه های مشکلات این پول از بازار خارج شد. به نظرتان آشنا می آید؟ این درحالی است که کشورهایی مانند چین و مالزی از راهنمایی های امریکایی استفاده نکردند بازارهای مالی خود را بسته نگه داشتند و خود را قوی تر از گذشته یافتند.
 
دومین نشانه در کسری بودجه هنگفت بنیادین در امریکا نهفته بود. چین و برخی از کشورهای دیگر خرید دلارهای امریکایی را از سال 1997 به عنوان بخشی از استراتژی حساب شده خود برای کاهش ارزش پول رایج خود، ادامه فعالیت کارخانه های خود و دوری از شوک های مالی بازار خریداری کردند. این استراتژی تا پیش از 11 سپتامبر، برای ما استراتژی موفقی به شمار می آمد و به این معنا بود که می توانستیم مالیات ها را کاهش دهیم، مصرف گرا باشیم، دو جنگ بسیار گرانقیمت را آغاز کنیم و در عین حال با کسری بودجه کنار بیاییم. دیر یا زود خارجی ها به این نتیجه می رسیدند که امریکا مکان خوبی برای انباشت پول هایشان نیست. کاهش ارزش دلار نشان داد که برعکس نظریه آقای چینی کسری بودجه مسئله مهمی است.
 
دوران ریگانیسم به پایان رسیده است. این مشخصا به این دلیل نیست که حزب دموکرات نتوانست به قدرت برسد، بلکه به این دلیل است امریکا وجه هایی دارد که این کشور را، از اروپا متفاوت می کند. در آنجا، کسانی که تحصیلات کمتری دارند و شهروندان کارمند به سوسیالیست ها ، کمونیست ها و سایر احزاب چپی با توجه به دیدگاه های اقتصادی آنها رای می دهند. در امریکا، آنها می توانند هم چپ و هم راست باشند. این گروه در امریکا در دوره نیکسون و ریگان به جمهوری خواهان رای دادند و این درحالی است که در دهه 1990 به کلینتون رای دادند و دوباره در دوره جورج بوش به سمت جمهوری خواهان روی گرداندند و به بوش پسر رای دادند. زمانی که آنها به جمهوری خواهان رای می دهند نشان می دهد که مسائل فرهنگی مانند مسائل مذهبی و ارزش های خانوادگی از مسائل اقتصادی پیشی می گیرند.
 
این گروه از انسان ها انتخابات ماه نوامبر را رقم خواهند زد. آیا آنها به یک تحصیلکرده دانشگاه هاروارد رای خواهند داد تا بتواند مشکلات اقتصادیشان را برطرف کند؟ یا به کسانی مانند مک کین و سارا پیلین رای می دهند که بیشتر همسان مردم امریکا هستند؟ بحران های اقتصادی سال های 1929 تا 1931 دموکرات ها را به قدرت رساند. نظرسنجی های انجام شده نیز نشان داده است که در اکتبر 2008 دوباره تاریخ تکرار خواهد شد.
 
بخش بحرانی دیگر شرکت امریکا دموکراسی و تمایل امریکا برای حمایت از دموکراسی در سراسر جهان است. این حرکت آرمانگرایانه امریکا در سیاست خارجی این کشور طی قرن گذشته کاملا مشهود بود.
 
گسترش دموکراسی از راه دیپلماسی، کمک به متمدن کردن گروه های اجتماعی، آزادی رسانه ها هرگز موضوعی مورد بحث نبوده است. اکنون مشکل اینجا است که با توجیه جنگ عراق برای دموکراسی، دولت بوش این تصور را ایجاد کرده است که دموکراسی رمزی است برای حمله نظامی برای تغییر نظام های حکومتی. خاورمیانه به طور خاص میدان مینی است برای دولت امریکا، حامیان امریکا در این منطقه کشورهای بدون دموکراسی مانند عربستان سعودی هستند که از همکاری با گروه هایی مانند حماس و حزب الله که با رای مردم به قدرت رسیده اند اجتناب می کنند.  
 
مهم نیست که چه کسی ماه آینده پیروز انتخابات خواهد شد، امریکا و سیاست جهانی وارد چرخه جدیدی خواهند شد. دموکرات ها در حال افزایش افراد خود در کاخ سفید و سنای امریکا هستند. در حال حاضر همگرایی برای تغییرات در بخش های زیادی از اقتصاد آغاز شده است.
 
امروز دیگر امریکا از قدرتی که در جهان دارد بهره نخواهد برد. این وضعیتی است که پس از حمله روسیه به گرجستان به وجود آمده است. امریکا دیگر توانایی قبلی برای شکل دادن به اقتصاد جهانی را از طریق بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و منابع اقتصادی خود ندارد. و در بسیاری از بخش های جهان ایده ها، پیشنهادها و حتی کمک های امریکایی دیگر مورد استقبال چندانی نخواهد بود.
 
تحت چنین شرایطی کدام کاندیدای ریاست جمهوری بهتر می تواند از امریکا یک شرکت بهتری بسازد؟ مسلما باراک اوباما تجربه کمتری دارد اما در واقع به نظر می رسد که وی بیش از آنکه نظریه پرداز باشد عملگرا است. مک کین در هفته های اخیر مانند روزولت صحبت می کند اما به نظر می رسد که هنوز خودش هم نمی- داند که چه جور جمهوری خواهی است.
 
تاثیر امریکا در جهان می تواند دوباره آغاز شود. از آنجا که تمام دنیا از بحران اقتصادی رنج می برد، مشخص نیست که مدل های چینی و روسی بتوانند بهتر از مدل امریکایی در این شرایط عمل کنند.
 
اما ما باید تغییرات بنیادینی ایجاد کنیم. اول از همه باید استراتژی های ریگانی را مانند کاهش مالیات ها درهم بشکنیم. کاهش مالیات ها می تواند موضوع خوبی باشد اما مشخصا سبب رشد اقتصادی نمی شود. باید به طور شفاف و رو راست به امریکایی ها بگوییم که باید برای راه آینده خود هزنیه کنند.  قانون زدایی و یا عدم موفقیت اجرای قانون برای حرکت سریع بازار هزنیه های بالایی دارد که شاهد آن هستیم.
 
درحالی که سرگرم این تغییرات هستیم، با خطر زیاده روی در اصلاح رو به رو می شویم. موسسات مالی نیازمند نظارت هستند اما مشخص نیست که سایر بخش های اقتصادی نیز نیازمند اصلاحات باشند یا خیر. تجارت آزاد موتوری قوی در رشد اقتصادی به شمار می رود، این درحالی است که دیپلماسی امریکایی نیز تاثیر زیادی در رشد اقتصادی دارد. ما باید به جای دفاع از موقعیت های شغلی افراد کمک های بیشتری برای قشر کارگر برای وفق با شرایط متغیر جهانی ارائه دهیم . کاهش طولانی مدت ارزش دلار و کمک های مالی دولت نشان می دهد که تورم مشکل جدی در آینده خواهد بود. سیاست غیر مسوولانه مالی می تواند به راحتی مشکلی بر روی مشکلات دیگر بی افزاید.
 
و در شرایطی که غیر امریکایی های کمتری تمایل دارند که به پیشنهادهای ما گوش دهند، بسیاری نیز همچنان می توانند از مدل ریگان سود ببرند. مشخصا این سود در بخش مالی نخواهد بود. در قاره اروپا هنوز کارگران تضمین شغلی کافی ندارد.
 
وقایع وال استریت نشان می دهد که ما باید بزرگترین تغییر را در سیاست خود اعمال کنیم. انقلاب ریگان 50 سال سیاست لیبرال ها و دموکرات ها را در امریکا در هم شکست و در دوره خود راهکارهای جدیدی را برای مشکلات آن زمان به وجود آورد. اما با گذشته سالها، بار دیگر ایده های جدید تنها به شکل سیاه و سفید در آمده است. کیفیت مناظره های سیاسی توسط طرفدارانی که نه تنها ایده های طرف مقابل بلکه تمایلات آنها را نیز زیر سوال می برند، زمخت شمرده می شوند. همه اینها سبب می شود که نتوانیم با واقعیت رو به روی خود به درستی برخورد کنیم. بنابراین آزمون نهایی برای مدل امریکایی ظرفیت امریکا برای نوآفرینی دوباره است. ایجاد یک شرکت خوب به نقل قولهای مدیر عامل آن شرکت بستگی ندارد. ایجاد این شرکت به داشتن محصول درست برای فروش در صدر بازار است. چیزی که دموکراسی امریکا آن را به خوبی نشان داده است.
 

[1]  اصول سیاسی و اقتصادی مورد تاکید روزولت که هدف آن احیای اقتصادی و اصلاحات اجتماعی بود
[2]منحنی لافر که نشان می دهد افزایش زیادی مالیت موجب کم شدن فعالیت اقتصادی و در نتیجه کاهش درآمد دولت می شود.
فرانسیس فوکویاما

نویسنده خبر

یوشی‌هیرو فرنسیس فوکویاما (به انگلیسی: Yoshihiro Francis Fukuyama)، متولد ۲۷ اکتبر ۱۹۵۲، فیلسوف آمریکایی، متخصص اقتصاد سیاسی، رییس گروه توسعهٔ اقتصادی بین‌المللی دانشگاه جانز هاپکینز و نویسندهٔ کتاب ...

اطلاعات بیشتر


نظر شما :