ايران از شعارهاى تند و بى‌ربط بسيار ضرر کرده است

۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۸ | ۲۳:۴۱ کد : ۴۵۳۰ اخبار اصلی
گفت‌و‌گو با صادق خرازى _ بخش پايانى
 ايران از شعارهاى تند و بى‌ربط بسيار ضرر کرده است

بخش اول مصاحبه با صادق خرازى، سفير سابق ايران در فرانسه ديروز منتشر شد. بخش دوم و پايانى اين مصاحبه را امروز مى‌خوانيد. خرازى معتقد است که سياست‌خارجى ايران تحت لواى رهبرى است و تاثير‌ کارگزاران سياست‌خارجى بسيار کم است.

او رهبرى را يکى از متخصصان روابط بين‌المللى مى‌داند و تاکيد مى‌کند که رهبرى با تجربه هشت سال رياست‌جمهورى و 20 سال رهبرى نسبت به سياست‌خارجى بسيار هشيار، آگاه و داراى تشخيص درستى هستند. خرازى که پيش‌تر سفير ايران در سازمان ملل متحد بوده تاکيد مى‌کند که اگر علامت‌هاى آمريکايى‌ها، علامت‌هاى مثبتى باشد، هر دولتى که روى کار باشد، آن دولت پاسخ مثبت را تحت لواى رهبرى به اين علائم خواهد داد. صادق خرازى اضافه مى‌کند که ايران فقط به دنبال تغيير لحن آمريکايى‌ها نيست و به دنبال تغيير سياست از سوى اين کشور است.

سفير پيشين ايران در فرانسه صحبت‌هاى رهبرى در روز اول فروردين را بسيار تعيين‌کننده مى‌داند و اضافه مى‌کند رهبرى راه را براى مذاکره باز کردند و مسير را مشخص نمودند.خرازى در عين حال از برخى از سياست‌ها و شعار‌هاى دولت انتقاد و تاکيد مى‌کند که ايران از اين شعار‌هاى تند، تلخ و آسمان‌کوب بى‌ربط بسيار ضرر کرده‌ است.

نماينده پيشين ويژه رئيس‌‌جمهور و رئيس ستاد برگزارى اجلاس سران سازمان کنفرانس اسلامى در سال‌هاى 76 و 77 تاکيد مى‌‌کند که اوباما براى بر‌قرارى رابطه با ايران دچار چالش‌هاى جدى خارجى است و برخى معتقدند که او بايد براى حل رابطه ميان ايران و آمريکا از طريق تل‌آويو اقدام کند.

او در بخش ديگرى از سخنانش مساله ايران و اسرائيل را مساله‌اى لاينحل توصيف و تاکيد مى‌کند که ايده تشکيل دو دولت اسرائيل و فلسطين بچه بيمارى است که متولد شده و سرانجامى ندارد. بخش دوم مصاحبه با صادق خرازى در پى مى‌آيد: به نظر شما دولت آينده چه مقدار مى‌تواند تاثيرداشته باشد. اگر اين دولت باقى بماند امکان دستيابى هست؟

سياست خارجى ما تحت لواى رهبرى است و تاثير کارگزاران سياست خارجى خيلى کم است. چرا که رهبرى خود، يکى از متخصصان روابط بين‌المللى است.

ايشان 8 سال رئيس‌جمهور بوده است و امسال 20 سال است که رهبر هستند. اين نشان مى‌دهد که ايشان نسبت به سياست خارجى بسيار هشيار و آگاه و داراى تشخيص درستى هستند. اگر علامت‌هاى آمريکايى‌ها، علامت‌هاى مثبتى باشد، در هر دولتى که باشد پاسخ مثبت را آن دولت تحت لواى رهبرى به آن علامت‌ها مى‌دهد. اگر علائم آمريکايى‌ها منفى و برخلاف منافع ملى ايران باشد، هر دولتى باشد، مطمئن باشيد که موفق نمى‌شود. اين منوط به علامت‌ها است. ما فقط تغيير لحن آمريکايى‌ها را نمى‌خواهيم، ما دنبال تغيير سياست هستيم. اينکه تصور کنيم مساله ما با آمريکا، يک مساله احساسى است اشتباه است. مساله ما، مساله‌اى کاملا عقلانى است. مساله‌اى است که يک ذهن با فرمول رياضى آن را محاسبه کند. اينکه آمريکايى‌ها مى‌خواهند مساله‌شان را حل کنند و تصور کنند که با سياست تغيير مى‌توانند مساله‌شان را حل کنند خوب است، منتها علائمش چيست؟ آيا مى‌توانند دارايى‌هاى ايران را آزاد کنند؟ آيا آمريکايى‌ها حمايتى که از گروه‌هاى مخالف ايران مى‌کنند و يا بودجه‌اى که براى براندازى حکومت اختصاص داده‌اند اين سياست را مى‌توانند عملا تغيير بدهند.

شما در مورد ايران مى‌فرماييد که اين فعلا عملى نشده است.

نه، من مى‌گويم که مقدمات کار از سوى دو طرف فراهم شده است. همين‌که آقاى احمدى‌نژاد نامه مى‌دهد به آمريکا و همين که آمريکا پيام مى‌دهد به ايران مهم است.

من فکر مى‌کنم اتفاق خيلى مهم اين بود که رهبرى هم در روز اول فروردين يک سخنرانى مهمى داشتند که تاثيرگذار بود و به اعتقاد کارشناسان ايشان راه را براى مبادلات و مذاکرات آينده بازگذاشتند.

بله صحبت‌هاى رهبرى خيلى تعيين‌کننده بود. من تصورم اين است که به صحبت‌هاى رهبرى خيلى هشيارانه در آمريکا نگاه کردند و بسيارى در آمريکا آن را تقدير کردند. رهبرى راه‌ها را باز کردند و مسير را مشخص کردند. صحبت ايشان بسيار کارشناسى شده بود. هم از غرور ملى ايران دفاع کردند و هم جلوى شتابزدگى را در دستگاه سياست خارجى گرفتند و هم مسير را کاملا معين کردند. صحبت‌هاى رهبرى به دلايل فنى يکى از صحبت‌هاى تاريخى و ماندگارى است که مى‌تواند به عنوان يک ترمينولوژى مورد توجه قرار بگيرد. ايشان به هر حال استراتژى خودشان را دارند و معمولا در هر سال هم در سخنرانى اول نوروز سياست‌هاى سالشان را هم در سخنرانى در کنار حرم ثامن‌الائمه مطرح مى‌کنند. من باورم اين است که صحبت‌هايى که رهبرى کردند بسيار استراتژيک بود. و استراتژى که ترسيم کردند براى هر دولتى که سر کار بيايد تعيين‌کننده است.

 

اينگونه نيست که ما تصور کنيم که حالا يک دولتى بيايد اصلاح‌طلب باشد يا اصولگرا باشد هر کدام بتوانند با پشتوانه‌اى که دارند مساله‌شان را با آمريکا حل کنند، نه، سياست خارجى ما در هر موضوع تابعى از ديدگاه‌ها و استراتژى تعيين شده از سوى رهبرى است. هم در بعد هسته‌اى و هم در بعد روابط با آمريکا. اگر آن چارچوب‌هايى که رهبرى تعيين کرده‌اند، تامين شود مطمئنا ما هم در مساله ‌هسته‌اى حاضر به گفت‌وگو هستيم و هم در مورد مساله ايران و آمريکا. ما سر جنگ با هيچ کشورى نداريم. ما دنبال اين هستيم که کشورمان را اداره کنيم. ما دنبال اين هستيم که قلمرو فکرى و جغرافيايى کشورمان را به خوبى اداره کنيم. دنبال اين نيستيم که هزينه در کشور ايجاد کنيم. ما بسيار ضرر کرده‌ايم از شعارهاى تند، تلخ و آسمان کوب بى‌ربط. من تصورم اين است که اين موضوع کارى به دولت ندارد و تابعى از رفتار خود آمريکا است. اگر رفتار و گفتارشان برخوردار از صداقت باشد و بتواند منافع دولت ايران را تامين کند مسلما ايران مى‌رود و اين کار را انجام مى‌دهد.

خيلى‌ها اعتقاد دارند که مشکل اساسى ايران و آمريکا، به رسميت شناختن اسرائيل است. يعنى آمريکايى‌ها به دنبال منافع اسرائيل هستند و خيلى اوقات منافع اسرائيل را بر منافع خودشان ترجيح مى‌دهند؟

اين در بحث نئوکان‌ها و طرفداران مکتب نو محافظه‌کاران بود.

الان در زمان آقاى اوباما چنين چيزى نيست؟

در آمريکا هم آقاى اوباما با چالش جدى روبه‌رو است. بعضى‌ها معتقدند که مساله رابطه ايران و آمريکا از طريق تل‌آويو بايد حل شود. آقاى اوباما در درون خودش با چالش‌هاى جدى روبه‌رو است. به نظر مى‌رسد يکى از دلايلى که دنيس راس را براى اين کار انتخاب کرده‌اند اين است که دنيس راس بتواند فضاى تند آن طرف را کنترل کند. اينها باورهايى است که مى‌توان داشت. آنها هم چالش‌ها واهرم‌هاى فشار خاص خود را دارند. آنها هم مشکلات خاص خودشان را دارند ولى واقعيت قضيه اين است که ما بايد به صورت جدى موضوع را دنبال کنيم.

اجازه بدهيد از بعد ايران خارج شويم و برويم به سمت خاورميانه. در طول 7 سال اول رياست‌جمهورى جورج بوش او يک بار هم به منطقه سفر نکرد. اما الان با گذشت تقريبا 2 ماه از رياست جمهورى اوباما، ما شاهد اين هستيم که (جورج ميشل) چند بار به خاور ميانه آمده است. حتى رو در رويى هم ميان نتانياهو و اوباما به وجود آمده است بر سر ايده تشکيل دولت در اسرائيل و فلسطين. ليبرمن هم در سخنان اخير همه چيز را رد کرده و گفته بود ما چنين چيزى را قبول نداريم و توافقات آنا پوليس را نمى‌‌پذيرم. به نظر شما وضعيت صلح خاورميانه با وجود اوباما به جايى خواهد رسيد؟ يعنى سياست مذاکره و تشکيل دو دولت مى‌تواند با وجود نتانياهو از اين طرف که آدمى کاملا جنگ طلب و ضدصلح است و با وجود اوباما که در آن طرف صحبت از تغيير مى‌کند و صحبت از وضعيت دو دولت در کنار هم مى‌کند مى‌شود اميدوار بود به آينده صلح خاورميانه؟

من مى‌توانم بگويم که آنچه که امروز در دولت آمريکا حاکم است در مورد مساله اسرائيل و اعراب، دو کشور فلسطين و اسرائيل و دولت خودگردان و رژيم صهيونيستى، تابعى از استراتژى و دکترين آقاى جيمى کارتر است.

يعنى چيزى که الان دارد دنبال مى‌شود. جيمى کارتر معتقد است که حقوق فلسطينى‌ها ناديده گرفته شده است.

جيمى کارتر معتقد است طرح صلحى که متولد شده، طرح عميقى نبوده است. او معتقد است که جنبه‌هاى ديگرى در مسائل خاورميانه هست که مى‌شود در نظر گرفت. يک کتاب هم اخيرا آقاى کارتر در اين زمينه نوشته است.

مکتب فکرى سياست خارجى آقاى اوباما، با انتخاب آقاى ميچل هم نشان مى‌دهد که بيشتر به اين جهت دارد مى‌رود و فشار ها بر دولت اسرائيل بيشتر مى‌شود. اسرائيلى‌ها هم الان دارند دست بالا را مى‌گيرند که بتوانند چانه‌زنى کنند. ما مى‌توانيم حدس بزنيم که بحران در منطقه وسيع‌تر شود.

از چه نظر فکر مى‌کنيد اين بحران زياد شود؟ يعنى حادثه‌اى مانند جنگ اخير غزه را شما پيش‌بينى مى‌کنيد؟

من احتمال بروز حوادث جدى‌ترى را در اين منطقه مى‌دهم.

بين فلسطين و اسرائيل يا بين اسرائيل و ديگر کشورها؟

بين فلسطين و اسرائيل. باورم اين است که اسرائيلى‌ها مى‌خواهند اين کار را انجام بدهند که آمريکا را در برابر عمل انجام شده قرار بدهند. هر موقع آمريکايى‌ها به يک سمتى که بتوانند مديريت کنند مى‌روند يا هر موقع جهان به سمت يک اجماع عليه اسرائيلى‌ها مى‌رود اسرائيلى‌ها يک کار جديدى را شروع مى‌کنند. برداشت من اين است که چه بخواهيم چه نخواهيم مى‌شود حدس زد که خاورميانه در آينده بحران‌هاى جدى خواهد داشت. من باورم اين است که حتى با دکترين آقاى کارتر هم نمى‌توانند اين مساله را حل کنند.

يعنى به طور کلى مساله لاينحلى است.

يک دولت فلسطينى و دولت اسرائيلى بچه بيمارى است که متولد شده است و خيلى هم سرانجام ندارد. نشان نمى‌دهد که موفق شود. بايد يک طرح جديدى را دنبال کرد. من فکر مى‌کنم که يک روزى اينها ناچارند به همان الگو و طرحى که رهبرى ارائه داده‌اند، يعنى انتخابات آزاد در تمامى فلسطين اشغالى، بازگشت آوارگان فلسطينى‌و راى مردم تن دهند.

با توجه به سياستى که نتانياهو و ليبرمن دارند و ليبرمن هم که خيلى تند است و حتى درباره دو تن از نماينده‌هاى عرب مجلس اسرائيل گفته بود که اينها از سيدحسن نصرا... و خالد مشعل براى ما خطرناکتر هستند يعنى با توجه به تاکيدى که اينها بر هويت يهودى اسرائيل دارند فکر مى‌کنيد اين طرح بتواند به نتيجه برسد؟

ببينيد نه اسرائيل قوى‌تر از اسرائيل دوره شارون است و نه اينها تندتر از شارون هستند و نه عملى‌تر از شارون هستند.

استراتژى آمريکا در برابر روسيه چگونه خواهد بود؟ چون در سخنرانى اخيرى که اوباما در سفرش به پراگ انجام داد گفت: اگر ايران برنامه هسته‌اى خود را متوقف کند ما هم سپر دفاع موشکى‌مان را جمع مى‌کنيم. اما اگر ايران به سلاح هسته‌اى دست پيدا کند اين سپر دفاع موشکى را در آنجا ايجاد خواهيم کرد و يک بعد ديگر مساله اکراين و گرجستان و حياط خلوت روسيه است که در زمان آقاى بوش خيلى به آنجا پرداخته مى‌شد بوش خودش را موظف مى‌دانست که هر از چند گاهى به گرجستان و اوکراين سفر کند و حمايت کند از عضويتشان در ناتو. فکر مى‌کنيد روابط روسيه و آمريکا دچار چه تغييراتى خواهد شد.

به هم نزديکتر مى‌شوند. چون موارد اختلافشان کمتر است. آمريکايى‌ها مى‌خواهند يک کار جدى کنند و برخلاف اينکه عده‌اى فکر مى‌کنند، آمريکا در واقع مى‌خواهد سياست‌هاى دوره قبل را ادامه دهد منتها با يک سياست‌هاى جديد.يعنى دولت جديد آمريکا در عين اينکه نمى‌خواهد با روسيه درگير شود، سياست سنتى آمريکا در قبال آن کشور را دنبال خواهد کرد. با توجه به تاکيد بيشتر اوباما بر چند جانبه گرائى، طبيعتا همکارى آمريکا و روسيه در سطح بين‌المللى افزايش پيدا خواهد کرد.البته اين بدان معنى نيست که آمريکا بدون انجام معامله بخواهد به روسيه باج بدهد. دولت اوباما از طريق سياست جديد منافع آمريکا را پيگيرى خواهد کرد.

يعنى حاضر نيستند به همين راحتى امتياز بدهند.

آمريکايى‌‌ها اينگونه نيستند که بخواهند جهانگيرى دوره بوش را داشته باشند.

يعنى همان چيزى که برژينسکى مطرح مى‌کند. رهبرى و نه سلطه در جهان.

بله. لذا با يک استراتژى اينچنينى وارد عمل مى‌شوند.

  

عبور از خطوط قرمز

 

 

اوباما هم در سخنان و هم در عمل اعلام کرده که خواهان تعامل ديپلماتيک با ايران است اما چون موضوع اعتمادسازى ميان دو کشور وجود ندارد لذا عده‌اى در ايران معتقدند که در دوره بوش، وى طرفدار برخورد سخت‌افزارى با ايران بود اما اوباما درپى برخورد نرم‌افزارى با ايران است که به‌طور مثال نماد آن را در تقويت نيروهاى مخالف دولت ايران مى‌توان يافت. به عبارت ديگر اگر در دوره بوش بحث برخورد خشن و نظاميگرى مطرح بود اما دموکرات‌ها با توسل به موضوعات حقوق بشرى و مسائلى از اين دست به اعمال فشار مى‌پردازند. بر همين اساس مخالفان برقرارى رابطه با آمريکا براين باورند که همانگونه که دموکرات‌ها در دوران شاه با توسل به برخوردهاى نرم رژيم پيشين را متلاشى کردند دولت فعلى هم با توسل به چنين ابزارى در نهايت در پى فروپاشى حکومت است. اما آنچه مبرهن است اين است که ايالات متحده منتظر برگزارى انتخابات ايران است. به اين معنا که تا زمانى که انتخابات برگزار نشود و رئيس‌جمهور آينده تعيين نشود ايالات متحده به‌صورت کجدار و مريز حرکت مى‌کند و موضعگيرى خاصى به نفع هيچ گروه خاصى نمى‌کند و درپى طولانى‌تر کردن فرآيند چانه‌زنى است. در هر حال رفتار 100 روز اول حکومت فعلى آمريکا نشانگر نکاتى از اين دست است: بهبود چهره آمريکا در جهان، عدم ستيز با اسلام، سفر به ترکيه، روابطى دوستانه با کشورهاى دنيا. حال در ميان بسيارى از اين کشورها، تنها کشورى که منافع همپوشان با ايالات متحده در منطقه دارد ايران است. به‌طور مثال مواضع طرفين در خصوص طالبان، عراق، پاکستان، امنيت خليج فارس و امنيت انرژى مشترک است. اما تنها نقطه‌اى که دو کشور ايران و آمريکا در خصوص آن اشتراک منافع ندارند موضوع فلسطين است. به عبارت ديگر بيشترين همپوشانى منافع را ايران و آمريکا دارند. به گفته کيسينجر هيچ کشورى مثل ايران و آمريکا منافع همپوشان ندارند. عده‌اى بر اين باورند که اوباما به دليل جوان بودن و ناپخته بودن در عرصه سياست خارجى بايد به او زمان کافى براى پخته شدن و کارآزمودگى داد. اين به نظر من ديدگاهى است که از سوى تقليل‌گرايان مطرح مى‌شود چراکه نقش نهادهاى تخصصى، گروه‌هاى فشار، احزاب، افکار عمومى و رسانه‌ها و... را ناديده مى‌گيرند. ساخت سياسى ايالات متحده بسيار متفاوت‌تر از آن چيزى است که تقليل‌گرايان مدعى‌اند. من معتقدم که حکومت فعلى آمريکا تمرکز خود را بر ديپلماسى قرار داده است. يعنى اگر در دولت قبلى تاکيد روى نظاميگرى و تک‌محورى آمريکا بود اما در اين دولت تاکيد بر چند جانبه‌گرايى و ديپلماسى است و اين مسئله حاکى از چشم‌انداز هدفمند در خصوص صلح است. اين گروه تغيير را اشتباه فهميده‌اند. تغيير به اين معناست نيست که يک طرف تغيير کند بلکه بدين معناست که تغيير در روابط دو کشور، مفهومى دوجانبه است. از سوى ديگر دولت فعلى تاثير چشمگيرى نيز بر افکار عمومى جهان داشته است و از اين نظر هم اوباما متفاوت از بوش است. به باور من از اتخاذ مواضعى که مى‌تواند باعث خوشحالى دشمنان شود بايد پرهيز کرد. در عين حال همين کشورهاى عربى اطراف ما هم مايل به برقرارى رابطه ايران و آمريکا نيستند و از اين فقدان رابطه ضمن اينکه دو طرف متضرر مى‌شوند باعث شده کشورهاى آسيايى و اروپايى از اين فقدان سود برند. در فقدان روابط دو کشور نقشى را که ايران بايد ايفا کند ترکيه و سايرين ايفا مى‌کنند و از سوى ديگر کشورهاى دسته چندم که وزنى در نظام جهانى ندارند به ما پيشنهاد ميانجيگرى مى‌دهند. موقعيت ژئوپلتيک خاص ايران و اقتصاد ايران که در نهايت امر متصل به دنياست، موقعيت فرهنگى و تمدنى ايران که مى‌تواند توان ايفاى نقش جهانى به اين کشور بدهد و ايران نيز با توجه به اين مشخصات نمى‌تواند خود را محدود به منطقه و مرزهاى خود کند. بر اين باورم که هر چه باعث ارتقاى وزن کشور شود بايد از آن سود جست. اين مى‌تواند عواملى اقتصادى، ژئوپليتيک، تمدنى و... باشد. تحليل ديگرى وجود دارد مبنى بر اينکه ايران و آمريکا دو دشمن موجوديتى هستند به اين معنا که ايالات متحده به عنوان ناظم نظام بين‌الملل هيچ مخالفتى را برنمى‌تابد و با ابزار نظامى، سياسى و ديپلماتيک سعى در متلاشى کردن دشمن موجوديتى خود دارد که به باورى من اين از اساس اشتباه است. چراکه ايران، شوروى نيست و الان هم جنگ سرد نيست. اين مخالفت صرفا سياسى است. بايد نگاهمان به جهان را تغيير دهيم به اين صورت که چين‌ها، روس‌ها و سايرين به‌رغم مخالفتى که با آمريکا دارند اما در عين حال با يکديگر همکارى هم مى‌کنند و اين باعث فروپاشى حکومت آنها نيز نشده است. ما نيز با توجه به اصول برخاسته از انقلاب مى‌توانيم روابطى مطلوب داشته باشيم. اين تفکرات مربوط به دوران جنگ سرد است. به‌طور مثال چين يک شبه به روابط مطلوب با آمريکا نرسيد بلکه يک بازه زمانى را طى کرد. در هر حال من معتقدم که مى‌توان روابطى مناسب در عين حفظ اختلافات با آمريکا داشت. روابطى که شايد سرانجام آن با انتخابات آتى ايران مشخص شود.

* پژوهشگر ارشد مرکز مطالعات خاورميانه

  

انتقاد از نگاه بدبينانه به عملکرد اوباما ميراث توده‌اى‌ها

 

 

در ايران در مجموع، جريان اصولگراى حاکم به علاوه شمارى از اصلاح‌طلبان و برخى ديگر از کارشناسان معتقدند که آمدن و رفتن رؤساى‌جمهور مختلف در آمريکا اعم از دموکرات يا جمهورى‌خواه خيلى چيزى را عوض نمى‌کند. از نظر اينان اوباما، بوش، کلينتون، ريگان و... هيچ فرقى ندارند و در حقيقت قدرت اصلى در آمريکا در دست صهيونيست‌ها، لابى‌هاى قدرتمند صهيونيست، صاحبان صنايع بزرگ و از جمله اسلحه، کمپانى‌هاى نفتى، بانک‌هاى قدرتمند و... است و اينها هستند که درباره استراتژى کلان سياست خارجى آمريکا تصميم مى‌گيرند.

از نظر اين تحليلگران، مردم در آمريکا تصور يا احساس مى‌کنند که با انتخاب کارتر يا بوش يا ريگان يا اوباما باعث تغيير در سياست خارجى کشورشان مى‌شوند، در حالى که واقعا اين‌طور نيست و سياست‌هاى کلان آمريکا را همان شرکت‌ها و لابى‌ها ترسيم مى‌کنند و هيچ فرقى ندارد که رئيس‌جمهور که باشد.

اين تصوير مقدار زيادى يادگار جهان‌بينى خاصى است که از دهه 1320 توسط حزب توده به ذهن ما ايرانيان نفوذ کرد. اين ذهنيت مى‌گويد که صاحبان قدرت و سرمايه همه‌کاره‌اند و مردم عادى نقشى در سياست‌هاى کشورشان ندارند.

در نتيجه اين نگاه، بسيار ساده‌لوحانه است که تصور کنيم با آمدن اوباما يا هر کس ديگرى بايد در سياست خارجى اوباما تغيير و تحول گسترده‌اى را شاهد باشيم. در واقع هر اتفاقى که بيفتد با داشتن چنين نگاهى ما آن را نخواهيم ديد.

در حدود 3 ماه گذشته که اوباما رسما وارد کاخ سفيد شده، تم اصلى سخنان و تحليل‌هاى بسيارى از صاحب‌نظران در ايران به ويژه تحليلگران متمايل به دولت اين بوده که شايد سياست‌هاى آمريکا بر حسب ظاهر تغييراتى کرده باشد اما کليات آن تغيير نمى‌کند و آنچه عوض شده صرفا اين است که اگر بوش و نئومحافظه‌کاران در قبال ايران رويکردى خشن و راديکال داشتند، يعنى مى‌خواستند نظام جمهورى اسلامى ايران را با نيروى نظامى يا تحريم ساقط کنند اما اوباما و دموکرات‌ها رويکردى نرم دارند و گرنه اهداف و سياست‌هاى کلان همان است که بود؛ بنابراين صرفا تاکتيک آمريکايى‌ها عوض شده است.

در رسانه‌هاى داخلى، صداوسيما و مطبوعات دولتى به ويژه راديو گفت‌وگو، کسانى که به تحليل و بررسى سياست‌هاى خارجى آمريکا مى‌پردازند همه حرفشان همين است که تنها تغيير در رويکرد آمريکايى‌هاست از رويکرد خشن به نرم و هوشمندانه وگرنه هدف تغييرى نکرده است: براندازى نظام جمهورى اسلامى ايران.

تا اينجا درباره شناخت تحليل‌هاى ما ايرانيان از سياست‌هاى آمريکا بحث کردم. اما رويکرد ما در اين باره به دليل شناخت و تحليل‌هاى اين‌چنينى ماست که تاکنون به گفتمان اوباما درباره ايران هيچ پاسخ مشخصى نداده‌ايم. به خصوص جريان‌هاى راديکال‌تر و وابسته به حکومت هشدار مى‌دهند مبادا کسانى در ايران دچار اين باور غلط بشوند که سياست‌هاى آمريکا با آمدن اوباما تغييرى کرده است. اينان اعتقاد دارند که آمريکا فقط يک ماسک آرمان‌گرايانه و انسان‌گرايانه به نام «اوباما» به صورتش زده است.

تا وقتى که نگاه ما چنين است، دموکرات‌ها هر کارى که بکنند از طرف ما «تاکتيک» قلمداد مى‌شود. اگر آمريکاييان قواى نظامى‌شان را از عراق بيرون بياورند، باز هم مى‌گوييم تاکتيک است؛ حتى اگر از افغانستان هم خارج شوند، مى‌گوييم تاکتيک است و هدف همان است که بود و آنها درصدد براندازى ايران هستند. به فرض اگر تمام دارايى‌هاى ما را که در سال 58 بلوکه شد (اگرچه واقعا دارايى چندانى ديگر نمانده) به ما برگردانند از خليج فارس بيرون بروند، عراق و افغانستان را هم ترک کنند حتما باز مى‌گوييم: «در عربستان هم هستيد!». اگر از عربستان هم بروند، باز مى‌گوييم: «چرا از اسرائيل حمايت مى‌کنيد؟» اگر از اسرائيل حمايت نکنند، اين بار مى‌گوييم نبايد در شمال آفريقا يا در قطر باشند. آن وقت قضيه کودتاى 28 مرداد را نيز پيش مى‌کشيم. اگر آمريکا بابت اين کارش عذرخواهى کند و حتى غرامت هم بدهد در اين باره بحث مى‌کنيم که چرا 25 سال به رژيم محمدرضا شاه کمک کردند و اهداف پليدى چون سرکوب مخالفان پهلوى را دنبال کردند.

باز هم تاکيد مى‌کنم مهم نيست که آمريکا چه مى‌کند. مهم اين است که نگاه ما چون نگاهى ايدئولوژيک‌محور است همواره تصور مى‌کنيم که هر تغييرى، استراتژى نرم است و نبايد فريب آن را بخوريم.

تا وقتى که آمريکا را امپرياليسم يا استکبار جهانى يا نظام سلطه مى‌دانيم هيچ تغييرى را به فرض وقوع نخواهيم ديد. مثالى که در اين‌باره مى‌توانم بزنم اين است که ما خواهان اين بوديم که آمريکا نظام جمهورى اسلامى ايران را به رسميت بشناسد. وقتى اوباما در زمان تبريک نوروز از عبارت «جمهورى اسلامى ايران» استفاده کرد به نظر من، معنى‌اش اين است که ما را به رسميت مى‌شناسد.

نکته ديگر اين است که فکر مى‌کنم ما گاهى زور هم مى‌گوييم. مثلا مى‌گوييم آمريکا بايد از عراق خارج شود. به نظر من، اين قضيه به ما ارتباطى ندارد. حدود 3 سال پيش انتخاباتى نسبتا آزاد در عراق انجام شد. به‌اين ترتيب، دولت مالکى مشروعيت دارد و خواستِ مردم است. اين دولت عراق با آمريکا پيمان بسته که چند سالى را در آنجا باشد، حال فرقى ندارد که 3 سال است يا صد سال، مهم اين است که اين قضيه مربوط به دولت مشروع عراق است.

همچنين اينکه مى‌گوييم آمريکا بايد از خليج فارس و قطر و... بيرون برود، دست‌کم در اين شرايط به ما ربطى ندارد. کشورهايى مثل عراق و قطر و عربستان و... مستقل‌اند و نحوه ارتباط آنها با آمريکا به خودشان بستگى دارد.

ما بايد خواسته‌هاى خودمان را مطرح کنيم از جمله لغو تحريم‌ها، بازگرداندن دارايى‌ها، دنبال نکردن سياست براندازى و...

اما باز هم مى‌گويم که بحث چيز ديگرى است: ما اساسا آمريکا را قبول نداريم. از نظر ما، يک ستيز تاريخى بين ملل محروم ولى مستقل با نظام سلطه وجود دارد که پرچمدار آن ايران اسلامى است. وقتى اين‌طور نگاه مى‌کنيم پس مهم نيست که آمريکا چه کار بکند.

البته نمى‌گويم که آمريکاييان بى‌گناهند و همه مشکلات از ماست. درباره کودتاى 28 مرداد و مسائل بسيار زيادى در زمان رژيم پهلوى بى‌ترديد آنها نيز نقش داشتند و گناهکارند. اما وقتى که آمريکا را به چشم نظام سلطه نگاه مى‌کنيم و مى‌گوييم که با آن مشکل داريم، توقع چه رفتارى از آن داريم؟ به علاوه اين نگاه که آمريکا نظام سلطه است و نهايتا حق- که با ماست- بر آنها پيروز خواهد شد، باعث مى‌شود خيلى از مسائل را اشتباه ببينيم.

متاسفانه پندارگرايى و پنداربافى تاثيرات منفى بسيارى در روابط مختلف ما از جمله روابط خارجى نهاده است.

* استاد علم سياست در دانشگاه تهران


نظر شما :