ایران و واشتگتن در سالی که گذشت

ایران و امریکا: درس هایی برای دیپلماسی

۱۲ فروردین ۱۳۹۱ | ۰۵:۲۰ کد : ۱۸۹۹۴۱۳ اخبار اصلی
دکتر سیروس فیضی، استاد دانشگاه و پژوهشگر سیاست خارجی در گفتاری برای دیپلماسی ایرانی به روابط ایران و آمریکا در یک سال گذشته می پردازد و معتقد است دولت و مجموعه نیروهای داخلی باید بیش از هر زمان دیگر، «متحد» و «منسجم» تلاش کنند که ابزارهای سیاست خارجی را گسترش دهند و مدام با نوآوری های دیپلماتیک و تکنیک های موضوع-سازی، دستورکار سیاست خارجی آمریکا و اروپا را شلوغ خسته نمایند.
ایران و امریکا: درس هایی برای دیپلماسی
 
دیپلماسی ایرانی: ‌تهران و واشنگتن از فردای شکست مذاکرات پنج به علاوه یک در استانبول در ژانویه 2011، بر سر دو مسئله همیشگی، اما این بار تا حدودی متفاوت، در جدال بوده‌اند: برنامه هسته‌‌ای ایران و مسائل منطقه‌ای. اگر مهم‌ترین اصول سیاست خارجی جمهوری اسلامی را «عزت» و «اقتدار منطقه‌ای» بدانیم، آنگاه، مسئله نخست با اصل اول در ارتباط است و مسئله دوم با اصل دوم. در حالی که برنامه هسته­ای مهم‌ترین محمل اختلاف تهران و واشنگتن است، تقریباً در شش ماه نخست سال گذشته، این مسائل منطقه‌ای و تحولات انقلابی جهان عرب بوده که همواره اهمیت و فعالیت بیشتری داشته است. به همین خاطر، در این نوشتار، من ابتدا به مسائل منطقه‌ای اشاره می‌کنم و سپس به برنامه هسته­ای می پردازم که در چند هفته اخیر دوباره بحث در مورد آن تشدید شده است. پس از آن، یک ارزیابی مختصر از دیپلماسی کشور به دست خواهم داد و نهایتاً توصیه‌هایی برای سیاستگذاری در سیاست خارجی ارائه می‌کنم.

 

 

مسائل منطقه­ ای

از آغاز سال 2011، تحولات انقلابی تونس و مصر به سرعت در تمام منطقه گسترش یافت که هم شگفت­‌انگیز بود و هم نویدبخش اوضاع بهتری برای مردمان خاورمیانه. نباید این تحولات را به اشتباه به یک مسئله داخلی کوچک نسبت بدهیم و یا آنها را صرفاً ناشی از اراده مردم منطقه بدانیم. به همین ترتیب، نسبت دادن آنها تنها به اراده ابرقدرتی مانند ایالات متحده و یا بحران اقتصاد جهانی، درست نخواهد بود. در حالی که همه این عوامل در شکل‌گیری این تحولات دخیل بودند، همگی هم به طور شانسی با هم جفت و جور نشدند و باید سرانجام اعتراف کرد که بحران اقتصاد جهانی هم اوضاع این کشورها را وخیم نمود و هم دست ایالات متحده را برای کمک به این کشورها و حمایت از آنها بست. در حقیقت، تمام کمک‌­هایی که به این کشورها می­شد، و بهتر است بگوییم به سران دیکتاتور آن کشورها می‌‌­شد، محل انتقاد محافل سیاستگذاری در ایالات متحده و اتحادیه اروپا قرار گفت.

به موازات آنکه حمایت از این دیکتاتورها به انتها رسید، نیروهای درون این کشورها آرایش­‌های متفاوتی از پیش گرفتند. مثلاً ارتش مصر حاضر نشد در برابر نیروهای امنیتی مصر که طرفدار مبارک بود، تمکین نماید و بر عکس، نشان داد که آمادگی مقابله با آن را هم دارد. هم احزاب سیاسی آزاد شدند و هم فرصت­‌های تشکل پدید آمدند. باید توجه داشت که به دلیل خصیصه های فرهنگی اجتماعی این جوامع، تشکیل نهادهای مدنی در این جوامع خیلی کند صورت می‌­گیرد و تشکل اسلامی خیلی زودتر شکل می­‌گیرد و به همین دلیل، در حالی که در آغاز نیروهای اسلامی در عرصه حضور نداشتند، به سرعت خود را نشان دادند و فرصت آن را یافتند که به افکار عمومی سامان سیاسی بدهند. خیلی زود بر سر دو اصل مهم میان توده‌­های پایین جامعه که بیشتر جمعیت را تشکیل می­‌دهند و احزاب اسلامی توافق شد: احترام به مبانی اسلام و دموکراسی. در حقیقت، از هر کدام نسبتی مورد نظر بود. ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی هم که واقعاً در برابر سرعت رویدادها شگفت­‌زده بودند، به سرعت با این توافق کنار آمدند و مادام که اصل «گردش قدرت» که ضامن دموکراسی است مورد احترام این احزاب واقع شود، به آن متعهد شدند.

جمهوری اسلامی، عربستان و ترکیه به عنوان مهم‌‌ترین بازیگران منطقه‌‌ای به سرعت خود را درگیر این رویدادها نمودند. عربستان با احزاب سلفی و تندرو در مصر ائتلاف کرد، ترکیه تلاش کرد به النهضه تونس و اخوان‌المسلمین مصر نزدیک شود، و جمهوری اسلامی در حالی که در هیچ یک از این دو کشور سابقه نفوذ نداشت، به حمایت از مردم و دو حزب میانه‌­رو النهضه و اخوان­‌المسلمین روی آورد. احتمالاً نتایج نه نصیب تهران شد، نه نصیب آنکارا که نفوذ الگوی اسلام‌­گرایی آن را پس زدند و نه نصیب ریاض که با احزاب کوچک و بی‌ریشه ­ای ائتلاف کرده بود. جمهوری اسلامی در تحولات لیبی هم نفوذ خاصی صورت نداد و در وهله نخست از مردم آن کشور حمایت کرد و سپس نسبت به نفوذ بیگانه و تخریب کشور به دست این نیروها هشدارهایی صورت داد که مورد اقبال واقع نشد. در قضیه سوریه نیز، حمایت ایران از اسد  به عاملی علیه تهران بدل شد.

در دو نقطه، جمهوری اسلامی حرکت­‌های بسیار مهمی صورت داد که دیگر قدرت­‌های منطقه‌ای و بین ­المللی را تحت تأثیر قرار داد: یمن و بحرین. در یمن، جمهوری اسلامی نفوذ و منافع چندانی نداشت، اما از یک خلاء سیاسی بهره برد و از مخالفان دیکتاتور یمن حمایت نمود. بدون تردید، ریاض و واشنگتن که از مخالفان گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در آنجا بودند، هم ناراحت بودند و هم غافلگیر شدند. به زحمت می­‌توان گفت که قضیه یمن سامان گرفته است. به واسطه یک اصل درست که این بار جمهوری اسلامی طرفدار دموکراسی در یمن بود، نفوذ خوبی به دست آورد که حتی می­‌توان در روزهای آینده به آن امیدوار بود و بیشتر به آن پرداخت. در بحرین، اوضاع به کلی متفاوت است. بحرین برای جمهوری اسلامی اهمیتی به سزا دارد. در حقیقت، زمانی که شاه در سال 1971 در دهلی نو به آن استقلال اعطا کرد، نمی­‌دانست این کشور به منطقه نفوذ مهمی برای عربستان بدل خواهد شد. به همین ترتیب، شاه نمی‌­دانست که چه منطقه نفوذی را که می­‌تواند به کلی منطقه را تحت کنترل ایران درآورد، از دست داده است. اما جمهوری اسلامی به خوبی به این امر واقف است و حتی بارها از طریق رسانه­‌ها و سخنان مقامات خود در مورد بحرین، به این موضوع پرداخته است. بحرین جدا از این اهمیت استراتژیک برای ایران، دارای یک جمعیت اکثریت شیعه است که تحت حاکمیت یک اقلیت سنی است. همین هم برای جمهوری اسلامی مهم است که به این حاکمیت نامعقول پایان دهد. رویدادهای منطقه فرصت خوبی به بار آورد که جمهوری اسلامی از حرکت‌­های شیعی برای دموکراسی حمایت کند. عربستان با کمک ایالات متحده بلافاصله خطر را متوجه شد و به سرکوب شیعیان پرداخت. جمهوری اسلامی در فرصتی که به واسطه برنامه هسته‌­ای و قضیه سوریه تحت فشار بود، نتوانست چنانچه باید به این موضوع بپردازد و نیمه کاره، اوضاع این دو کشور را رها کرد تا شاید در روزهای آتی از آنها فرصت‌­های بهتری بسازد. با این حال، این را به پاشنه آشیل عربستان و ایالات متحده بدل کرد و به عنوان یک نقطه ضعف و تناقض در حمایت آنها از دموکراسی، بدل نمود.

در سوریه، جایی که مهم‌ترین کشور هم‌­پیمان جمهوری اسلامی است، اوضاع به کلی تغییر کرد و آرامشی که خاندان اسد در سایه سال‌­ها سلطه و سرکوب مخالفان حفظ کرده بودند به هم خورد و درگیری‌­های داخلی با کمک نیروهای بیرونی به یک جنگ داخلی تمام عیار بدل شد. شکست عربستان در نفوذ در عراق پس از صدام حسین، شاید مهم‌ترین انگیزه بود که سعودی‌­­ها در سوریه بیش از هر جای دیگر «دلارهای نفتی» را خرج کنند تا نفوذ جمهوری اسلامی را در منطقه براندازند. بدون تردید، سوریه مهم‌ترین عضو محور دوم و منطقه‌ای است که جمهوری اسلامی امنیت خود را بر آن بنا نهاده است.[1] در حالی که جمهوری اسلامی تاکنون موفق شده که سوریه و محور همراه آن را به منافع محور نخست پیوند دهد و در شورای امنیت مانع از پذیرش دو قطعنامه شود، عربستان هم موفق شده است که اتحاد ویژه­ای میان کشورهای عربی و غربی پدید آورد که پیشرفت تحولات انقلابی را سد کرده است. شاید اگر این ائتلاف‌­سازی پیچیده نبود، اکنون این تحولات همه کشورهای منطقه را درنوردیده بود.

 

 

برنامه هسته­ ای

جمهوری اسلامی در حالی که سخت درگیر تحولات سوریه است، در جبهه اسرائیل و حماس و اسرائیل و حزب­‌الله هم درگیر است. به همین خاطر، مهم‌ترین فشارها را از ناحیه ابتکارات اسرائیلی تحمل می‌کند. ظرف چند ماه گذشته، اسرائیل مدام بر این موضوع پای فشارده که تهران به زودی به «بمب اتمی» دست پیدا می‌کند و تل‌­آویو در نظر دارد حادثه اوسیراک را تکرار کند. در چند هفته پایان سال تا اواسط بهمن، این روندها شتاب بالایی و واقعاً خطرناک گرفته بود. به نظر می‌­رسید که رهبران اسرائیل در موقعیتی قرار دارند که ممکن است با یک اشتباه تکنیکی وارد یک جنگ تمام عیار و ویرانگر شوند که می­‌تواند کل منطقه را به کام مرگ بفرستد. در حالی مقامات کشورمان بر  مقابله با این تهدیدها تأکید نمودند، در واشنگتن هم مقامات بر روند تهدیدات اسرائیل «ترمز»ی گذاشتند تا ارزش استراتژیک مسائل فدای هوس­‌های شخصی نتانیاهو نشود. جالب آنکه به محض توقف این روند تهدیدات از سوی واشنگتن، در حالی که مقامات جمهوری اسلامی در سالگرد پیروزی انقلاب خود به پیشرفت­‌ها و دستاوردهای هسته­‌ای اشاره می­‌کردند، مقامات در تل­‌آویو بر «دروغ بودن» این ادعاها پای می‌­فشاردند و این نشان می­‌داد که مبنای آن تهدیدات چقدر «بی ­اساس» بوده است.

سعید جلیلی دبیر شورای عالی امنیت ملی با فرستادن نامه ای به کارتین شتون تمایل جمهری اسامی برای از سرگیری مذاکرات را نشان داد.  در اواسط اسفند، اشتون به این نامه پاسخ داد، البته، نه پاسخی که جمهوری اسلامی تصور می­‌‌کرد. وی گفت که "هدف کلی ما یک راه‌­حل جامع و بلندمدت است که هم اعتماد جهانی را بازیابد و هم حق ایران را برای بهره ­گیری صلح­ آمیز از انرژی اتمی در نظر بگیرد" .به نظر وی، و البته غرب، در این فرایند، قطعنامه‌‌‌های شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و شورای امنیت سازمان ملل متحد باید به طور کامل اجرا شوند.

 

 

ابزارهای فشار فوری


برای اینکه دریابیم که چگونه غرب و ایالات متحده اراده کرده­اند که جمهوری اسلامی را تحت فشار گذارند، باید به یک سری رویدادهای حاشیه­ ای، اما مهم از حیث اینکه ابزار فشار بوده‌‌اند اشاره کنم. این ابزارها را ابزارهای فشار فوری نام نهاده‌­ام تا تأکید کنم که از خود اصالتی ندارند، اما معرف آن هستند که واشنگتن مدام به ابزارسازی و تقویت قابلیت­‌های تکنیکی خود در زمینه دیپلماسی دست می­‌یازد تا تهران را زیر فشار بگیرد.

در موقعیت­‌های زمانی متفاوت، افراد مهمی که در برنامه هسته­ای نقش داشتند، شناسایی و به نوبت ترور می‌­شدند. گفته می‌­شود که احتمالاً سازمان مجاهدین خلق و اسرائیل در این موضوع دست داشته­‌‌اند. از اوایل اکتبر 2011، واشنگتن مصمم شد جمهوری اسلامی را از دفاع قاطع از سوریه بازدارد که در 11 اکتبر، رسانه­ ها اعلام کردند که عوامل سپاه قدس تلاش کرده‌‌­اند عادل الجبیر، سفیر عربستان در واشنگتن را ترور کنند. در اوایل نوامبر، هواپیمای بدون سرنشین ایالات متحده در شرق کشور به دام ایران می­‌‌افتد تا معلوم شود که پروازهای شناسایی متعددی ایالات متحده بر فراز خاک ایران صورت داده است. در 12 نوامبر، صنایع موشکی در نزدیکی تهران منفجر می‌­شود و تعداد زیادی از پرسنل عالی­‌رتبه به شهادت رسیده و تأسیسات آن از بین می‌­روند که مجدداً ظن آن می­رود که اسرائیل و عواملی از جانب آمریکا در آن دست داشته‌­اند. در آخر نوامبر، سفارت بریتانیا توسط جمعی از بسیجیان اشغال می­‌شود. در اواخر دسامبر، اوباما خشن‌­ترین اقدام خود را علیه جمهوری اسلامی صورت می‌دهد و بانک مرکزی جمهوری اسلامی را به همراه تعداد زیادی از بانک­‌های مرتبط با آن تحریم می‌­نماید. پیش از آن، نفت ایران تحریم شده بود تا برنامه «تحریم‌­های فلج‌­کننده» تکمیل شود. جمهوری اسلامی در واکنش، اعلام کرد که تنگه هرمز را می­‌بندد و سرلشکر صالحی، فرمانده ارتش، به ایالات متحده هشدار داد که مانع از ورود ناوهای آمریکایی به خلیج فارس می­‌شود‌. اما اوباما بلافاصله نامه‌­ای به مقام معظم رهبری نوشت و ضمن تذکر موقعیت مطرح شده، ناوهای متعددی با پیشتازی ناو هواپیمابر آبراهام لینکلن را به خلیج فارس اعزام داشت تا این تهدید را از میان بردارد. همزمان با این حجم زیاد تهدید و آزار، جمهوری خواهان روی گزینه نبرد با جمهوری اسلامی رقابت تبلیغاتی می‌­نمودند. تحت تأثیر این رقابت‌­ها و به ویژه ادعاهای نیوت گینگریچ، رئیس پیشین مجلس نمایندگان و نامزد کنونی جمهوریخواهان برای ریاست جمهوری، اسرائیلی­‌ها هم به تهدید جمهوری اسلامی روی آوردند و کم مانده بود با یک غفلت تکنیکی، یک نبرد گسترده آغاز شود.

باید توجه داشت که ایالات متحده هم به اندازه کافی جمهوری اسلامی را تهدید نموده و هم به اندازه کافی از طریق تحریم‌­های اقتصادی و انزوای سیاسی آزار داده است.

 

 

تغییر رفتار؟


 یک نظریه بسیار قوی در بررسی روابط جمهوری اسلامی و ایالات متحده آن است که ایالات متحده سر نبرد با جمهوری اسلامی ندارد و تنها در پی آن است که حکومت ایران به رعایت ملاحظات استراتژیک وفادار باشد. کسانی که این نظریه را مطرح می‌­کنند، بر آنند که ایالات متحده از جمهوری اسلامی کارویژه­ای همچون رژیم­‌های وابسته مبارک در مصر، آل سعود در عربستان، علی عبدالله صالح در یمن، و . . . انتظار دارد. بنابراین، مادامی که جمهوری اسلامی این نقش را دنبال نماید، ایالات متحده با سیاست تهران مخالفتی «اصولی» ندارد، اما اگر چنان نکند، تلاش خواهد نمود از طریق تهدید و اعمال فشار و آزارهای مختلف، رفتار آن را «تغییر دهد».

نظریه دیگر که از سال 2004 مطرح است و اوباما هم آن را مورد تأکید قرار داده و اتفاقاً از سال گذشته در خاورمیانه «اپیدمی» شده، بحث «گسترش دموکراسی» است. به باور این نظریه‌­پردازان، هدف این فشارها، دیگر تغییر رفتار نیست و ایالات متحده در نظر دارد در ایران دست به «تغییر رژیم» بزند. برای این کار، تاکنون، راه‌هایی در نظر گرفته شده است: برخی بر آنند که یک حمله گزینشی به تأسیسات هسته ­ای که می­‌تواند حجم زیادی از تخریب را به بار آورد، به اندازه کافی روحیه مقاومت جمهوری اسلامی را در هم می­‌شکند؛ برخی بر آنند که یک جراحی هوایی خیره کننده می‌­تواند تمام ظرفیت­‌های نظامی حکومت ایران را نابود کند و برای این کار به اندازه کافی هوایپما و موشک کروز در منطقه وجود دارد؛ برخی دیگر به پیشتازی اسرائیل در نابود کردن تأسیسات هسته­ ای و سپس پیروی ناتو و نیروهای آمریکایی از آن اشاره می­ کنند. آخرین و مطرح­ ترین سناریو آن است که ایالات متحده، ناتو و هم­‌پیمانان منطقه‌‌ای­‌شان با ساقط کردن رژیم اسد و خلع سلاح حزب­‌الله و به سازش واداشتن حماس، حلقه محاصره را بر جمهوری اسلامی تنگ نموده و سرانجام از طریق فشار داخلی، به تغییر رژیم در ایران دست بزنند.

واقعیت آن است که ایالات متحده به رغم تهدیدهایی که می‌‌کند و سناریوهای پیچیده و محتمل­‌الوقوعی که مطرح می‌کند تا روحیه جمهوری اسلامی را تخریب نماید، هیچ برنامه مشخصی برای حمله نظامی به جمهوری اسلامی ندارد و تهدیدهای نتانیاهو هم نه تهدیدهایی منطقی و بلکه در حد تلاش­‌هایی برای درگیر کردن ایالات متحده و «باجگیری» از جمهوری اسلامی و حزب­ الله ارزیابی می‌­شود. این تهدیدها نتیجه منطقه‌‌ای برای اسرائیل ندارد و تنها می­‌تواند موقعیت نتانیاهو و دوستان حزبی‌­اش را تحکیم بخشد. بنابراین، همه این فشارها برای آن است که در جمهوری اسلامی «تغییر رفتار» ایجاد نماید.

 

 

دیپلماسی ما؟

 

دیپلماسی ما در سیاست خارجی بسیار ناکارآمد و از پاافتاده دیده می‌شود. در حالی که ایالات متحده مدام به طرح تهدیدها و تحریم­‌های فراوان می­‌­پردازد و حتی کشورهایی مانند عربستان و اسرائیل هم همپای آن تحرک و فعالیت دارند، دستگاه دیپلماسی کشور چندان تحرکی نداشته و صرفاً به حفظ مواضع پرداخته‌­اند. چنین رویکردی آینده­ای جز «عقب‌نشینی» در پی نخواهد داشت.

به نظر می رسد دولت و مجموعه نیروهای داخلی باید بیش از هر زمان دیگر، «متحد» و «منسجم» تلاش کنند که ابزارهای سیاست خارجی را گسترش دهند و مدام با نوآوری­‌های دیپلماتیک و تکنیک­‌های موضوع­‌سازی، دستورکار سیاست خارجی آمریکا و اروپا را شلوغ خسته نمایند. مهم‌ترین ابزار دولت، توانایی اقتصادی آن است که می‌­تواند به سرعت در مسیر بهبود روابط صرف نماید. باید نخبگان را بسیج نمود و کادر قوی مدیریتی در سیاست خارجی شکل داد که بیش از هر چیز دیگر معرف انسجام ملی باشد. در مقابل، اتکای بیهوده بر تکنیک­‌هایی از قبیل «اتلاف وقت» در قضیه هسته‌­ای و یا اعلام آمادگی هزار باره برای «رابطه با آمریکا» نه تنها چاره‌­ساز نیست، بلکه نشانه‌­هایی قوی از ضعف برآورد می‌‌­شوند.

به نظر می رسد اکنون شاید نتوان دیگر به راحتی میان اروپا و آمریکا «موازنه‌­سازی» کرد و یا امتیازی به آنها داد. به طور قطع، برای کسانی که دستاوردهای دولت های پیشین را «خیانت سعدآباد» دانستند، دادن امتیاز باید در حد «انتحار سیاسی» باشد که نه می­‌ارزد و نه «شجاعانه» است. به نظر من، همان طور که روی کار آمدن احمدی­نژاد بیش از هر چیز برای این پیام دیپلماتیک ارزشمند بود که به غربی­‌ها گفته شود حدی برای توقعات­‌شان نگاه دارند، این وظیفه رئیس جمهور بعدی است که به سرعت «تنش‌­زدایی» نماید و فرصت ویرانگری تحریم‌­های اقتصادی را از غرب بگیرد. بی­‌تردید، بدون یک شکوفایی اقتصادی، قدرتی هم در کار نخواهد بود و «عزت»ی هم به دست نخواهد آمد. علاوه بر این، درس بزرگ سیاست خارجی ایران آن است که نفوذ منطقه‌ای ایران بدون همراهی یا سکوت غرب مقدور نخواهد بود. متاسفانه باید گفت که دیپلمات­‌های ما همواره تلاش می‌­کنند با «داشته‌های موجود» عمل کنند، در حالی که دیپلمات خوب، برای رسیدن به هدف، با «داشته­‌های مورد نیازی که فراهم می‌­آورد»، عمل می‌‌کند. اگر درس­‌های دیپلماسی را بخواهیم خوب فراگیریم، باید گفت که «تند» و «کند» شدن سیاست خارجی «اشتباهی مهلک» بوده و این «استمرار» یک سیاست خارجی خوب است که می‌­تواند «ثمربخش» باشد نه تغییر مداوم آن که بسیار هزینه‌­بر است. ارزش دیپلماسی به بده ـ بستان‌­های خوب آن و سرانجام «عزت­ـ­مند»ی است که برای یک ملت به بار می­‌آورد. دیپلماسی «منفی» و یا «مذاکره از سر انفعال»، هیچ چیز جز حقارت در پی نخواهد آورد. چرچیل زمانی به درستی گفته بود: «دلجویی از موضع قدرت، بزرگوارانه و شرافتمندانه است و مطمئن­‌ترین و شاید تنها راه به سوی صلح جهانی باشد».

 

 

 
 
 

[1]- محور نخست که موقعیت فرامنطقه‌ای دارد، شامل جمهوری اسلامی، روسیه، چین و کره شمالی است.

 

 

نظر شما :