نخستین بخش از گفت وگوی دختر صدام با العربیه

نخستین موشک امریکایی ها به خانه من اصابت کرد

۰۶ مهر ۱۳۹۲ | ۰۲:۰۹ کد : ۱۹۲۲۰۴۱ اخبار اصلی خاورمیانه
در روزهای آخر من همیشه تصور می کردم که دیگر روزهای پایانی است. یک چیزی در درون من می گفت که این روزهای آخر بقای ما در عراق است.
نخستین موشک امریکایی ها به خانه من اصابت کرد

دیپلماسی ایرانی: رغد صدام حسین، دختر ارشد صدام حسین از همسرش ساجده است. او بیوه حسین کامل، کسی که تلاش کرد در دهه نود از صدام جدا شود و در همین رابطه به اردن گریخت، است. تلاشی که در نهایت ناکام ماند و حسین کامل به عراق برگردانده و اعدام شد. رغد صدام حسین متولد 2 سپتامبر 1968 است. مادر پنج فرزند به اسم های علی، حریر، وهج، صدام و بنان است. در حال حاضر در امان پایتخت اردن به سر می برد و میهمان خاندان پادشاه هاشمی اردن است. شخصیتی سرسخت و پرجذبه دارد و بسیاری از کارشناسان بسیاری از ویژگی های پدر و برادرانش را در او می بینند. وی بعد از سقوط صدام حسین تنها فرزند خانواده صدام است که وارد دنیای سیاست شده که از حزب بعث حمایت و در سازماندهی مجدد آن تلاش می کند. او همچنین متهم به دست داشتن در بسیاری از فعالیت های تروریستی عراق است.

شبکه خبری العربیه گفت وگویی را با او انجام داده است که در زیر نخستین بخش آن را می خوانید:

در اولین روزهای جنگ کجا بودید؟

ما همان روز اول از یکدیگر یعنی از پدر و برادرانم جدا شدیم. اولین موشک امریکایی ها در مزرعه من در الدوره اصابت کرد.

می شود از آن روزها بیشتر برای ما توضیح دهید؟ از این که دقیقا در چه حال و هوایی بودید؟

در روزهای آخر من همیشه تصور می کردم که دیگر روزهای پایانی است. یک چیزی در درون من می گفت که این روزهای آخر بقای ما در عراق است. نمی دانستم چه چیزی مانع بقای ما در عراق خواهد شد اما چیزی در درون من می گفت که این روزها روزهای آخر است. به زودی باید برویم. شب نوزدهم یا بیستم مارس بود، مثل همیشه پدرم به ما خبر داد که لازم است مکان اقامتتان را ترک کنید. هم به من گفت هم به رانا (خواهرم) که باید محل سکونتتان را ترک کنید. مصطفی، پسر قصی نزد من آمد و گفت عمه بچه ها را دور هم جمع کنید و کاخ جادریه را ترک کنید. بابا سلام می رساند و می گوید که مکانتان را ترک کنید.

شما در آن موقع در کاخ جادریه بودید؟

بله خانه ام در جادریه بود. یعنی منزل من مجاور منزل رانا و مادرم بود. و خانه ما هر سه، دقیقا مشرف به رود دجله بود. اما به چیزی شبیه اطمینان رسیده بودیم که سقف زمانی ای که برای ما تعریف شده بود، پایان یافته است. در تلویزیون ها گفته بودند که بعد از فلان تاریخ شمارش معکوس شروع می شود. ما هم به آن زمان نزدیک شده بودیم و برای همین دیگر شبهه آماده بودیم. به همه نقاط خانه سرک کشیدم، تک تک اتاق ها را چک کردم. چراغ ها را خاموش کردم، درها را قفل کردم، بچه ها را آماده کردم و ماشین ها را آماده کردیم و هر لحظه که از جایی می گذشتم این احساس را داشتم که دیگر بر نمی گردم و شاید اصلا این جا هدف قرار بگیرد. از بیرون برای مدت طولانی ای به کل خانه خیره شدم و این احساس به من دست داد که دیگر من بار دیگر خانه ام را نخواهم دید.

این احساس را از قبل داشتید؟

این احساس به وجود آمد که ممکن است این آخرین باری باشد که این خانه را می بینم.

بعد چه شد؟

سوار ماشین شدیم و به سمت مزرعه الدوره حرکت کردیم. غالبا وقتی که پدرم به ما ابلاغ می کرد که خانه را ترک کنید، در مواقع مشابهی شبیه وضعیتی که الآن از آن صحبت می کنیم، به سمت مزرعه الدوره حرکت می کردیم. این بار هم ما به سمت مزرعه الدوره حرکت کردیم، خودمان و بچه هایمان. سوار ماشین شدیم و اثاثمان را بار کردیم و نشستیم. به ذهنم خطور نمی کرد که الدوره را هم ترک می کنیم. یعنی فکر می کردیم تا زمانی که موشک باران آغاز شود ما در الدوره می مانیم. وقتی که سوار ماشین شدم صدای موشک باران را شنیدم. یعنی گفتم به محض این که موشک باران بشود راه می افتیم و خانه را ترک می کنیم. در این حال و هوا بودم که زنگ در خورد و مادرم آمد. گفت که آیا تو مطمئنی که خانه الدوره برای این که در آن بمانی امن است؟ گفتم آری مادر، آخر خانه مزرعه ای و کوچکی است و دیگر بعید است بچه ها و زنان را بخواهند در آن هدف بگیرند. گفت فراموش نکن که خودت و این بچه ها و زنان دختران صدام حسین هستند و بسیار ممکن است که هدف قرار بگیرند. اصرار کردم که خانه را ترک نمی کنم برای این که نمی خواهم آواره شوم. مادرم دید که دارم اصرار می کنم، به رانا گفت که خودت و بچه ها را سوار ماشین کن و خانه را ترک کنید و رغد را تنها بگذارید. (خنده). تنها چیزی که یادم نمی آید این است که من به یاد نمی آورم که مادرم مرا رها کرد و رفت یا این که ما اول رفتیم بعد او از ما جدا شد. خاطره ام یاریم نمی کند، مثل دادگاهی ها نیست که مجبور هستند از 10 سالگی شان را به یاد بیاورند. حقیقتش یادم نیست که کدام یک مقدم تر بود ولی مادرم خارج نشد تا زمانی که مطمئن نشد ما هم محل را ترک می کنیم. فکر می کنم که صبح 20 مارس ساعت یک ربع به چهار بود. به خواهرم رانا گفتم حالا که مادر ترجیح می دهد از این جا خارج شویم بگذار برویم خانه دایی عدنان، دوباره اثاث را سوار ماشین کردیم، بچه ها را سوار کردیم و الدوره را ترک کردیم و رفتیم به سمت منطقه یرموک، خانه دایی ام. در آن جا زن دایی ام مثل همیشه از ما استقبال کرد.

ادامه دارد...

کلید واژه ها: رغد صدام حسین


( ۵ )

نظر شما :