دومین بخش از گفت وگوی دختر صدام با العربیه

خانه ام مقابل چشمانم بمباران شد

۱۳ مهر ۱۳۹۲ | ۰۲:۳۰ کد : ۱۹۲۲۳۹۱ اخبار اصلی خاورمیانه
وقتی که صحنه را دیدم به کسی که ماشین را می راند گفتم که فورا دور بزن و به خانه دایی ام برگرد. دیدم که آشفته است و تردیدش برایم عجیب و غریب بود. انفجاری نزدیک ما رخ داده بود و به او گفتم که دور بزن و برگردیم خانه دایی ام. گفت متاسفم نمی توانم محل را ترک کنم. گفتم چرا؟
خانه ام مقابل چشمانم بمباران شد

دیپلماسی ایرانی: رغد صدام حسین، دختر ارشد صدام حسین از همسرش ساجده است. او بیوه حسین کامل، کسی که تلاش کرد در دهه نود از صدام جدا شود و در همین رابطه به اردن گریخت، است. تلاشی که در نهایت ناکام ماند و حسین کامل به عراق برگردانده و اعدام شد. رغد صدام حسین متولد 2 سپتامبر 1968 است. مادر پنج فرزند به اسم های علی، حریر، وهج، صدام و بنان است. در حال حاضر در امان پایتخت اردن به سر می برد و میهمان خاندان پادشاه هاشمی اردن است. شخصیتی سرسخت و پرجذبه دارد و بسیاری از کارشناسان بسیاری از ویژگی های پدر و برادرانش را در او می بینند. وی بعد از سقوط صدام حسین تنها فرزند خانواده صدام است که وارد دنیای سیاست شده که از حزب بعث حمایت و در سازماندهی مجدد آن تلاش می کند. او همچنین متهم به دست داشتن در بسیاری از فعالیت های تروریستی عراق است.

شبکه خبری العربیه گفت وگویی را با او انجام داده است که در زیر دومین بخش آن را می خوانید:

گفتی وقتی که تصمیم گرفتید در همان روزهای نخست حمله امریکایی ها محل سکونت خود را ترک کنید بعد از کاخ الدوره به خانه دایی ات رفتید و زن دایی ات از شما استقبال کرد. بعد چه شد؟

در خانه دایی ام نماز خواندم، قرآن خواندم و بعدش شب را به صبح رساندم، در حین نماز خواندن وقتی که در سجده بودم به شدت گریه کردم، حتی بچه ها که به خواب رفته بودند، یادم است که از خواب بیدار شدند و زیر چشمی مرا می دیدند که چه ام شده است. نمازم را تمام کردم، نگاهی به ساعت انداختم دقیقا یادم نیست ساعت چند بود اما از 5 صبح گذشته بود. نزدیک سحر شده بود و آفتاب در حال طلوع کردن بود که به پایین آمدم و به رانا گفتم، ظواهر نشان می دهد که احتمالا امروز حمله نمی کنند.

تصمیم گرفتم که دوباره به الدوره باز گردم. دوباره سوار ماشین هایمان شدیم، این بار با دو ماشین حرکت نکردیم بلکه با سه ماشین راه افتادیم. وقتی که راه افتادیم علی با سرعت جنون آمیزی می راند. ما هم دائما به سرعت ماشینمان اضافه می کردیم تا به او برسیم. در این اثنا که ما به سمت الدوره می رفتیم، آژیر خطر به صدا در آمد. اما من نشنیدم، برای این که شیشه های ماشین ما ضد گلوله و ضخیم بود و ما نمی توانستیم چیزی بشنویم و سرعت ماشین هم زیاد بود برای همین چیزی نشنیدم. اما رانا صدا را شنیده بود و روی ماشین را برگردانده بود و به سمت خانه دایی ام بازگشته بود. اما من نشنیدم و از آن طرف علی هم از نگاهمان ناپدید شده بود. یعنی دیگر طوری شده بود که نمی توانستم ماشینش را در مقابل خودم ببینم. پیش خودم گفتم خوب او وارد مزرعه شد و به خانه رسید، تمام.

بعدش من هم به مزرعه رسیدم، همین که از پل به سمت مزرعه گذشتیم انفجار واقعا مهیبی در مقابلمان رخ داد. حمله بزرگی شده و آتش عظیمی شعله ور شده بود. من دو روز قبل از حمله پیام اسامه بن لادن را شنیده بودم که در حقیقت متوجه عراقی ها بود که به آنها توصیه می کرد که به اردوگاه های نظامی توجه داشته باشید. همین مساله باعث شد که بتوانیم از حیاتمان محافظت کنیم. نمی دانم چه بود و در کجا بود اما فکر می کنم که در جایی مثل افغانستان بود که چیزی را دریافتم و همان نکته را به کسی که همیشه به او برای بازسازی و ترمیم کارهای خانه مان به او دستور می دادیم، گفتم. به او گفتم فلانی یک پناهگاه نظامی می خواهم که باید ظرف دو روز کاملا آماده شده باشد. گفت ام علی ممکن نیست که ظرف دو روز آماده شود، گفتم نه ممکن است. گفتم وقتی که اضافه کاری کنید و کار را دو یا سه شیفت پیش ببرید تا این که کارگرها هم خسته نشوند، می توانید کار را تمام کنید. شبانه هم کار کنید تا این که کار تمام شود. و کار انجام شد.

همان طور که گفتم وقتی که به مزرعه رسیدیم، انفجار واقعا مهیبی رخ داد. اما من بیرون در خیابان بودم هنوز وارد مزرعه نشده بودم. بلافاصله بعد از پل مزرعه مادرم بود و در کنار آن مزرعه من قرار داشت. وقتی که صحنه را دیدم به کسی که ماشین را می راند گفتم که فورا دور بزن و به خانه دایی ام برگرد. دیدم که آشفته است و تردیدش برایم عجیب و غریب بود. انفجاری نزدیک ما رخ داده بود و به او گفتم که دور بزن و برگردیم خانه دایی ام. دقیقا بعد از آن بود که موشک باران آغاز شد. گفت متاسفم نمی توانم محل را ترک کنم. گفتم چرا؟ گفت برای این که علی و بچه ها همگی وارد مزرعه شده اند. در همین حال که می گفت نمی توانم محل را ترک کنم و علی و بچه ها در داخل مزرعه هستند، دیدم که جوانان نگهبان مزرعه از آن خارج می شوند و در حال دویدن به طرف من هستند که به من بگویند فورا از ماشین پیاده شو. گفتم که بچه ها را بگیرید، برای این که پناهگاهی که گفتم را ساخته بودیم خیلی نزدیک به در ورودی مزرعه بود. عملا هم هر کدام بچه ها را گرفتند و رفتند به طرف پناهگاه و در آن پناه گرفتند و من هم وارد آن جا شدم. چند لحظه بعد علی و همراهانش هم وارد پناهگاه شدند در حالی که خیلی ترسیده بودند.

اولین موشک در مقابل منزل فرود آمد و موشک بعدی به خانه اصابت کرد. خانه مستقیما هدف قرار گرفت. علی ماشینش را در مقابل در پشتی خانه ای که هدف قرار گرفته بود، پارک کرده بود، به محض این که از ماشین خودش و خواهرانش پیاده شدند، طرف خانه رفتند، همین که کلید را در آوردند تا در خانه را باز کنند، شنیدم که یک نفر از نگهبان ها به طرف علی رفت که به او بگوید از خانه دور شو که خانه هدف قرار گرفت. فورا از آن جا من و خواهرانم دور شدیم. پناهگاه از خانه یک کلیومتر بیشتر فاصله نداشت، شاید حتی کمتر از یک کیلومتر بود. همین که داشتم وارد پناهگاه می شدم، گرمای آتش خانه را که در حال سوختن بود، احساس کردم، برای این که کار خانه تمام شده بود، بمباران شد. آن قدر حجم بمباران شدید بود که موج آن ما را به سمت پناهگاه هل داد. برای این که فاصله از محل بمباران خیلی نزدیک بود، دور نبود. همه در پناهگاه پناه گرفتیم، حتی محافظانی که در مزرعه بودند نیز با ما به پناهگاه آمدند. محافظان به دو قسمت تقسیم شدند یک قسمت به عنوان سپر انسانی ما شدند و عده ای هم با ما ماندند. دیگر فهمیدیم که مزرعه و خانه همگی زیر موشک باران است.

ادامه دارد...

کلید واژه ها: رغد صدام حسین


( ۱۷ )

نظر شما :