آیا صهیونیسم، یک اختلال شخصیتی جمعی محسوب می شود؟

اسرائیل: ملتی با بیماری جامعه ستیزی

۰۲ اسفند ۱۳۹۳ | ۲۰:۳۰ کد : ۱۹۴۴۵۳۲ اخبار اصلی آمریکا خاورمیانه
در بدو امر، جهانی بودن یهودیت افسانه ای با هدف مغشوش کردن واقعیت و گیج کردن غیر یهودیان است. اما موضوع به این ختم نمی شود، بلکه مشخص است که این حکایت به ادبیات درونی جامعه یهودی – یعنی جایی که خودشیفتگی طایفه ای بی انتهایی در آنجا وجود دارد – نیز راه یافته است.
اسرائیل: ملتی با بیماری جامعه ستیزی

نویسنده: لوران گینوت

مقدمه مترجم – همانطوریکه دکتر لوران گینوت در اواخر مقاله پیش رو اشاره می کند،" این مقاله هرگز یک مقاله یهود ستیزانه نیست، بلکه انتقاد جدی از "یهودیت" به عنوان یک سیستم فکری، و جلوه جهان (معاصر) است. وی می گوید که در پی نقد ایده ای که بی منطقی خطرناکی را به نمایش می گذارد، است. گینوت در جایی دیگر اظهار می کند: هدف از این نوشتار و نشان دادن همسویی رفتار اسرائیل با بیماری جامعه ستیزی، کل یهودیان نیست. اما آنها نخستین افرادی هستند که توسط نخبگان شان اغوا شده اند." ترجمه و انتشار این مقاله به معنی تایید تمام نظرات مطرح شده نیست.

لئو پینسکر(Leo Pinsker) از بنیانگذاران صهیونیسم می گوید: "یهود هراسی، روان پریشی محسوب می شود. این بیماری، مرض ارثی است که در طول 2000 سال، نسل به نسل به نسل انتقال یافته است و درمان پذیر نیست."

یهودیت دو مفهوم مثبت و منفی دارد. از یک سو، یک دین محسوب می شود، و از سویی دیگر یک مفهوم طایفه ای و نژادی به حساب می آید. اما در هر دو مورد، نیاز به یک تحلیل روانی از هر دو مفهوم احساس می شود. اگر یهودیت، یک دین محسوب می شود، می توانیم از نظریه فروید بهره بگیریم. وی در سه کتاب توتم و تابو، تمدن و دشوای های آن، و آینده یک توهم  به بررسی رابطه دین با اختلالات عصبی می پردازد و از دین ( عمدتا مذهب کاتولیک) تعبیر به " اختلال عصبی وسواس گونه در نوع بشر" می کند. اما اگر، بالعکس، یهودیان افرادی مثل تمام ابنای بشر هستند، بنابراین تحلیل ما باید بر مبنای عقل سلیم – که شکل گیری هویت ملی هر فردی را بر پایه تاریخ می پذیرد، و یا به حافظه جمعی (یک ملت) به عنوان نمادی از تاریخ آن ملت باور دارد – باشد. آرا و افکارقابل توجهی توسط دانشمندان یهودی در رابطه با ویژگی ملت یهود مطرح شده است.

فرضیه ای که در این مقاله ارائه شده، خلاصه اش این است که "ملت یهود – به عنوان یک حکومت و رژیم – و همچنین به عنوان یک جامعه سازمان یافته در جهان، به شکل دست جمعی، به گونه ای درقبال سایر ملت ها و جوامع بشری عمل کرده است که فقط در رفتار یک بیمار روانی جامعه ستیز مشاهده می شود. من در ابتدا، این مرض را از جنبه رفتاری  و شناختی  بررسی خواهم کرد و سپس چگونگی رابطه آن  با ایدئولوژی و روشهایی که توسط این "ملت برگزیده" به کار می رود را نشان خواهم داد. لازم به ذکر نیست که قصد ندارم به شکل تلویحی بگویم که "یهودیان" جامعه ستیز هستند، بلکه بالعکس می خواهم بگویم که آنها نخستین قربانیان بیماری ای هستند که توسط نخبگان شان - از طریق تروریسم هوشمند، روحیات و خلقیات شان، و ابزار جامعه ستیزی جمعی که در اسرائیل تبلور یافته – به آنها تحمیل شده است.

جامعه ستیزی چیست؟

جامعه ستیزی، سندرومی است که در زیر گروه اختلالات شخصیتی طبقه بندی می شود. روانشناس کانادایی رابرت هار(Robert Hare)، که پس از هاروی کِلکلی(Hervey Cleckley) -  که کتاب "سلامت ظاهری روان: نقابی برجامعه ستیزی"( The Mask of Sanity) را در سال 1941 را به رشته تحریر درآورد" – (دومین دانشمندی است) که معیارهای تشخیصی اش را برپایه "مدل شناخت"، که اکنون به شکل گسترده ای مورد پذیرش قرار گرفته است، تعریف کرد.  البته بعضی روانشناسان رفتاری، واژه "ضداجتماع " را به اصطلاح " بیماری روانی جامعه ستیزی" ترجیح می دهند. کتاب مرجع روانشناسی در آمریکا " Diagnostic and Statistical Manual on Mental Disorders" نیز "اختلال شخصیتی ضد اجتماع" را پیشنهاد کرده است، اما اصطلاح " بیماری روانی جامعه ستیزی" همچنان مورد استفاده قرار می گیرد.

برجسته ترین ویژگی یک بیمار جامعه ستیز، فقدان حس همدردی و وجدان است. سایر مشخصات این بیماری با ویژگی های مرض خودشیفتگی مشترک هستند. به عبارت دیگر، بیمار جامعه ستیز خود را مهم می داند. ذهن این افراد به گونه ای است که همه را وام دار خود می دانند، چرا که آنها افراد استثنایی هستند. آنها هرگز اشتباه نمی کنند، و ناکامی ها همیشه محصول خبط دیگران است. این افراد اغلب "جنون خودبزرگ بینی (مگالومانیا)" دارند، و برخی از آنها آموخته اند که چگونه شخصیت هجومی خود را در زیر نقاب "شکسته نفسی" پنهان کنند. اگر چنین بیماری وانمود کند که می خواهد صاحب موقعیت جهانی شود، به این دلیل است که دچار سردرگمی برای تشخیص علائق و عقاید شخصی خود شده است. به هر حال، بیمار روانی جامعه ستیز، با افراد خودشیفته یک فرق دارد، و آن هم هم این است که وی تشنه قدرت است، که همین موضوع وجود او را مخرب تر می کند. به علاوه، چیزی به نام عذاب وجدان یا تاسف نیز در وی نیست که مانع از به فعلیت رسیدن ظرفیت تخریبی اش شود. او اصلا فاقد احساس گناه است. اگر چه تصوری که او از خود در ذهن دارد، تصویر یک قهرمان است، و بعضا نیز یک قهرمان به نظر می آید، اما جایگاه وی در میان انسان ها، نقطه مقابل قهرمان – که خود را فدای جامعه اش می کند – است. او از اینکه اطرافیان خود را قربانی کند ابایی ندارد و زمانی که احساس شکست کند، قلب خود را با ساقط کردن دیگران تشفی می دهد.

بیمار جامعه ستیز عمدتا دیگران را به چشم اشیا می بیند. او یک دید مکانیکی نسبت به مردم و روابط انسانی دارد (و تا حدودی همین نظر را درباره خود نیز دارد). اگر چه فاقد وجدان است، اما اغلب شیفته قانون است و به عنوان مصلح جامعه، غالبا درباره آن اغراق می کند. او قانون اخلاق را در خود نهادینه نکرده، و با نظر به این معنا، اهل تعامل با جامعه نیست، اما اگر بتواند، قوانین بازی و تقلب را بدون هیچ گونه تاسفی طراحی و تدوین می کند. به همین دلیل یک بیمار جامعه ستیز، عطش غیرمعمولی برای پول دارد، و آن را یکی از نمادهای قدرت، و عصاره مهم جامعه می داند. وی تصور می کند که افراد مثل اشیا قابل خرید و فروش هستند، و زندگی این مهم را به او ثابت کرده است.

معیارهای شناختی چنین بیمارانی شامل دروغگویی در شکل بیمارگونه اش، فریب دادن (به اسم زیرکی)، و رفتار مکارانه است.  عواطف فرد جامعه ستیز صرفا سطحی هستند، وهیچ عاطفه واقعی نسبت به دیگران ندارد، اما قدرت فریبکاری در آنها رشد کرده است. او می تواند تا جایی که از نظر دیگران صاحب کاریزما شود، خود را جذاب نشان دهد. چنین اشخاصی نوعا هوش کلامی فوق العاده ای از خود به نمایش می گذارند، و با اعتماد به نفس آزاردهنده ای هم دروغ می گویند. از ویژگی های آنها این است که قادر به همدردی با کسی نیستند، و فقط یاد می گیرند که چگونه آن را تقلید کنند، و گاهی اوقات هم تمایل به فیلم بازی کردن دارند. هلنه دویچ - (Helene Deutsch)  روانکاو اتریشی و دستیار فروید – از این ویژگی تعبیر به "شخصیت متظاهر"  می کند، و این نوع شخصیت را حاصل "شبه عواطف"، و نه عاطفه واقعی، می داند به طوری که فرد مذکور فاقد تجربه درونی آن، است و صرفا  چیزی شبیه بازیگری با تکنیک خوب را بلد است، اما هیچگاه در زندگی، واقعا توسط این عواطف تحریک نشده است. اما بیمار روانی جامعه ستیز، چیزی بیش از مشخصاتی است که دویچ تشریح می کند. وی در کنترل و مهار دیگران مهارت دارد و این کار را از طریق توانایی فوق العاده اش در وانمود کردن، فریب دادن، به تله انداختن، و تسخیر کردن انجام می دهد و به این ترتیب قدرت خویش را ترسیم می کند. "اگر چه او خود را از هر جرمی مبرا می داند، اما استاد بهره گیری از جرائم برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران است."

جامعه ستیز، در هر وضعیتی، پرسوناژی را تعریف می کند که می تواند با تغییر شرایط تغییر کند. جامه عقایدی که وی در ملا عام به تن می کند، بر اساس منافع شخصی خود او دوخته شده است و عقاید، حکم ملغمه ای بر آن منافع را دارد. در هر صورت، دروغگویی در نهادش عمیقا نهادینه شده به طوری که سوال راجع به "صداقت" وی تقریبا نامربوط است. دستگاه دروغ سنج هم در مقابل دروغ های بیمار جامعه ستیز کم می آورد. حقیقت در نظر این فرد فاقد ارزش است، و یا با قرائتی از حوادث که به نفع اوست آمیخته است. او نمی تواند خود را جای دیگران فرض کند، و از این منظر به نقد خود بپردازد. او با اعتماد به نفسی که تحت هر شرایط به وی القا می کند که تو بر حق و بی گناه هستی، تلخ کامی قربانیان اش را غیرمنطقی و بی معنی می داند.

اگر چه اطرافیان فرد جامعه ستیز – یا حداقل آنهایی که با طبیعت خشن وی آشنایی دارند – او را صرفا دیوانه می دانند، اما این فرد "مریض" نیست، چرا که از دردی رنج نمی برد. او مبرای از اختلال اعصاب است و هرگز درخواست مشاوره روانشناسی نمی کند (مگر در موردی که محاسبات راهبردی اش اقتضا کند). وی بیمار نیست و مشکل عدم تطبیق با زندگی اجتماعی را ندارد. بر عکس، بیش از حد هم خود را تطبیق داده و(از این رو) فوق العاده شاد است. اینجاست که (متوجه می شویم) که چرا راز واقعی این قضیه از نظر داروین، نه وجود بیماری ای به نام جامعه ستیزی، بلکه جمعیت کم این گونه افراد در جامعه بشری است.

یهودیت و هم دردی گزینشی

تخمین حداقلی و خوشبینانه در مورد جمعیت جامعه ستیزان در جامعه غربی 1% است. البته این 1% نباید با آن 1% مشهوری که نیمی از ثروت جهان را در اختیار دارد خلط شود. مطالعاتی که پیرامون مدیران ارشد اجرایی کمپانی های بزرگ که تحت عنوان " مارهای کت و شلوار پوش"  انتشار یافته است، نشان می دهد که ویژگی های جامعه ستیزی در میان آنها شایع است.  این امر عجیبی نیست. جامعه مدرن، ویژگی های جامعه ستیزان را ارزشمند می داند و حامی صعود آنان است.

البته این حقیقت که یهودیان امروز به شکل غیر متناسب (با جمعیت شان)، در میان نخبگان جامعه صاحب نماینده هستند (در حالی که 2.4% جمعیت آمریکا را تشکیل می دهند، اما نیمی از میلیاردرهای این کشور را تشکیل می دهند) به ما اجازه نمی دهد که این طور نتیجه بگیریم که بیماری جامعه ستیزی شیوع گسترده ای در میان این ملت برگزیده دارد. به عبارتی، موضوع کاملا عکس این قضیه است. یهودیان، یک ظرفیت فوق العاده زیادی برای همدردی با یکدیگر دارند، یا حداقل با ایجاد اتحاد بین یکدیگر تا حدی که خود را فدای (آرمان هایشان) کنند آشنا هستند. اما این ابراز همدردی گزینشی نسبت به یهودیت، بیشتر از توجه به ماهیت انسانی دیگران است. از مقاله "روح یهودی" که در سال 1929 انتشار یافت، متوجه می شویم که هنگامی که دو یهودی با یکدیگر برخورد می کنند چه اتفاقی را می توان انتظار داشت. آنها به هم خواهند گفت:

" هر چند که یکدیگر را قبلا ملاقات نکرده ایم، اما بلافاصله همدیگر را شناختیم. چهره شبیه به هم، عبارات کلامی مشابه، و از محل بزرگ شدن همدیگر خبر داریم. اینکه چگونه پرورش پیدا کردیم؟، منشا انگیزه کاری ما چیست؟، و مزاج شوخ طبع ما ریشه در کجا دارد؟، همگی روشن است. تو نیویورکی هستی. تو یهودی هستی. تو شبیه عمو لوئیس هستی. چقدر صدایت شبیه عمو سام است. حس می کنم ما همدیگر را در عروسی ها، جشن تکلیف های "بارمیتزوا"، و مراسم های زیادی دیدیم. من ساختار ژنی تو را می شناسم. مطمئن هستم که ظرف 500 سال گذشته – و شاید همین اواخر – اجداد مشترک هم داشتیم."

اظهارات فوق، برگرفته از جلسه ملاقات رابرت رایک(Robert Reich) ، وزیر کار آمریکا، و آلن گرینسپن Alan Greenspan) ( رئیس شورای فدرال رزرو، است. هر دو آمریکایی های پرنفوذی هستند، و ما هم خیلی دوست داریم که باور کنیم که چنین آشنایی و خوش وبشی که این دو با یکدیگر دارند در تصمیم گیری آنها نسبت به منافع ملی آمریکا تاثیر نخواهد داشت. کادمی ایساک کوهن از یهودیت تعبیر به "روحانیت این نژاد" می کند ... بنابراین قدسی بودن یهودیت در عُلو ذاتی ای که نماد آن، نژاد یهودی است تبلور می یابد. این است که گویا یهودیان به وسیله یک روح جمعی یا طایفه ای - که کم و بیش در فرد فرد آنها حلول کرده است - احساس اتحاد می کند.

این است دلیل اینکه تعداد زیادی از یهودیان(همیشه) یهودیت خود را در ذهن دارند. متفکر یهودی فرانسوی آلن فینکل کروت(Alain Finkielkraut) می گوید:" یهودی بودن من یعنی احساس تعلق، و نگرانی نسبت به آنچه سایر یهودیان انجام می دهند. این احساس تعلق و وابستگی، فی المثل، یک پیوند عذاب آور( بین من) و اسرائیل ایجاد می کند."  هر یهودی خود را به عنوان بخشی از حقیقتی به نام "ملت برگزیده" می داند. اثر هر آنچه وی انجام دهد درجامعه یهودی منعکس می شود. بنابراین این حس در میان آنها هست که زمانی که یک یهودی قربانی می شود، گویا همه یهودیان قربانی شده اند.(و بالعکس، اگر یک یهودی کسی را شکنجه کند، این یهودیت وی است که لکه دار می شود، چرا که این عمل تلویحا به این معنی است که تمام یهودیان در جرم وی شریک بوده اند). به عبارتی، یهودیت یک عاطفه پنهان است که قابلیت فعال شدن با کوچکترین تلنگری را دارد. فیلسوف یهودی فرانسوی، ژاک دریدا(Jacques Derrida)  می گوید: "حس یهودی بودن در من چیزی مبهم، عمیق، و بالاتر از همه، بی ثبات است. هیچ چیز به اندازه یهودی بودن من، مهم نیست، و در هر صورت این یهودیت، در خیلی از جنبه های زندگی من اهمیت کمی دارد."

خودمحوری یهودی

علی رغم حس همدردی که جامعه یهودی – به عنوان یک کل – نسبت به اعضای خودش نشان می دهد و در این حس تا جایی پیش می رود که خود را تسلیم (خواسته های) نخبگان یهود می کند، رفتارش در قبال غیر یهودیان از موضع ستیزه جویانه است و نه همدردی. به همین دلیل است که یک ناظر و تحلیلگر غیر یهودی به نام ورنر زومبارت(Werner Sombart) –  علی رغم مشهور بودن به یهود دوستی – به ویژگیهایی از روانشناسی جمعی یهودیان اشاره می کند که مشابه خلق و خوی "منفعت طلبانه" و "حسابگرانه" جامعه ستیزانی است که عواطف انسانی را صرفا تقلید می کنند و رفتارشان آمیخته با یک مفهوم کاملا مکانیکی از روابط انسانی است. پدر علم جامعه شناسی، امیل دورکهایم (1917- 1858) از جامعه یهودی خود به شدت منتقد بود. وی متوجه شده بود که برداشت عقلای یهود از حقیقت، یک برداشت کاملا منفعت طلبانه و کاربردی است، که در این مقام می توان آن را با برداشت یک بیمار جامعه ستیز از حقیقت، قیاس کرد. وی می گوید: "یک یهودی درصدد آموختن، نه برای جایگزینی پیش قضاوت هایش با افکار جدید، بلکه صرفا برای تجهیز شدن بهتر برای مبارزه (فکری) است...او جایگاه زندگی علمی را مافوق زندگی روزمره می داند، بدون اینکه زندگی روزمره اش از تفکر علمی اش کمترین اثرپذیری داشته باشد."  فی المثل خیلی از مورخان یهودی، تاریخ را، به عنوان منبعی برای قدرت، بیشتر از تاریخ به عنوان علم تعقیب رویدادها ارج می نهند.

جامعه ستیزی توام با گرایش های خود شیفتگی، ممکن است منجر به تخریب مفهوم جهانی بودن(Universalism) یهودیت گردد. در بدو امر، جهانی بودن یهودیت افسانه ای با هدف مغشوش کردن واقعیت و گیج کردن غیر یهودیان است. اما موضوع به این ختم نمی شود، بلکه مشخص است که این حکایت به ادبیات درونی جامعه یهودی – یعنی جایی که خودشیفتگی طایفه ای بی انتهایی در آنجا وجود دارد – نیز راه یافته است. ژاکوب کاپلان  (Jacob Kaplan)، خاخام اعظم فرانسه می گوید: "یهودیان بذری هستند که انسانیت آینده از درون آن جوانه خواهد زد." امانوئل لویناس(Emmanuel Levinas) نیز می گوید: "یهودیت نردبان صعود به آسمان است، و اسرائیل مساوی با انسانیت است."  (برنده جایز صلح نوبل) الی ویزل(Elie Wiesel)  (– که یک یهودی آمریکایی است- )ادعا می کند:" یهود از هر کس دیگری به انسانیت نزدیکتر است، و لذا دشمن یهود دشمن انسانیت است. بنابراین کشتن یهودیان برابر است با قتل همه انسان ها."  بدتر از همه، اظهارات کاردینال آرون ژان ماری لوستیژه (Aron Jean-Marie Lustiger) است که می گوید:" آسیب زدن به یک یهودی، آسیب به خود خداوند است."  این کلمات وی، تقریبا نقل کلمه به کلمه تلمود است. در سنهدرین(Sanhedrin) 58b می خوانیم:" آسیب رساندن به یک یهودی، همچون سیلی زدن بر صورت خداوند است." دلیل اینکه در دادگاه های نورنبرگ در سال 1945، مفهوم عجیب و غریب "جنایت علیه بشریت" برای اشاره به قتل عام یهودیان به کار رفت همین بود. رافائل لمکین(Raphael Lemkin) حقوقدان لهستانی در سال 1944 – یعنی یک سال پیش از دادگاه های نورنبرگ - اصطلاح "Genocide"(نسل کشی) را برای قتل عام انسان ها وضع کرده بود (و دیگر نیازی به وضع اصطلاح جدیدی به نام "جنایت علیه بشریت" نبود.) از آنجایی که از آن زمان این دو اصطلاح "نسل کشی" و "جنایت علیه بشریت" به سایر قربانیان تاریخ تعمیم داده شده است، اصطلاح انحصاری و بلا رقیب "هولوکاست" برای این قتل عام ابداع شد.

تساوی معانی یهودیت و انسانیت – که حاکی از اوج طایفه محوری است – بیانگر معنی واقعی یهودیت به عنوان تجسم انسانیت است. اگر چه بنا به اظهارات ناهوم گلدمن(Nahum Goldman) –  رئیس اسبق سازمان جهانی یهودیان و بنیانگذار کنگره جهانی یهود – "اسرائیلی ها جدایی طلب ترین مردم جهان هستند، اما از نظر وی، بزرگترین ضعف فکری آنها این است که تصور می کنند که تمام جهان حول محور آنها می چرخد."  بنابراین در ذهن آنها  تناقضی بین گفتمان جهانی یهود و رفتار قبیله گرای شان وجود ندارد. لذا در مقام اصل و قانون، اگر یهودیان عصاره انسانیت هستند، هرآنچه که برای آنها نیکوست برای سایر انسان ها نیز خوب است. اگر چه چنین نظری نژاد پرستی بنیادین محسوب می شود، اما یهودیان چنین نظری راجع به خود ندارند، چرا که بنا به نظر اِلی ویزل "اخلاق یهودی درمقام تعریف، منکر نژادپرستی است." البته این اظهارات مانع از این نمی شود که ویزل در جای دیگری نگوید که " تاریخ یهود بیانگر جنگ مستمر بین ما و دیگران است. از زمان (حضرت) ابراهیم(ع)، ما در یک طرف درگیری بوده ایم، و تمام دنیا در طرف دیگر."

اغلب گفته شده است که یهودیان محور تاریخ جهان هستند، که این معنایی جز این ندارد که به باور آنها (حوادث تاریخ) در ارتباط با آنها شکل می گیرند. یوزف کاستاین(Josef Kastein)  مورخ یهودی آلمانی در کتابش به نام "تاریخ و سرنوشت یهودیان(History and Destiny of the Jews) که در سال 1936 به رشته تحریر درآورد این موضوع را پذیرفته است و می گوید :" به دلیل ایده برگزیده بودن قوم یهود و رستگاری آنها، جهان از نظر ایشان حول محور یهودیت شکل می گیرد، و از این رو است که تفسیر یهودیان از وقایع، بر مدار یهود می چرخد."  ژوشوا ژوهودا(Joshua Jehouda) از رهبران برجسته یهودیان فرانسه این موضوع را به شکل کامل در کتاب "یهودستیزی، آینه جهان (Anti-Semitism, Mirror of the World) تشریح می کند. وی می گوید:" کسی که اعماق تاریخ جهان را – برای به دست آوردن یک دید کلی از سیر حوادث تاریخی - بررسی کند، متوجه خواهد شد که از عهد باستان تاکنون، دو جریان مخالف در حال جنگ با یکدیگر بوده اند، و به طور منظم در شکل گیری تاریخ نقش داشته اند:

1.            جریان در انتظار ظهور مسیح  (قوم یهود)

2.            جریان ضد یهود

این نزاع به این دلیل است که جریان های مسیح گرا و ضد یهود، دو قطب مخالف در سیر(تحولی) انسانیت هستند.

یک بیمار جامعه ستیز، به دلیل خود بزرگ بینی و حالت مگالومانیا، بر این باور است که استثمار دیگران، در جهت صلاح خود آنها است. بنابه منطق خاخامی، باید به انسان ها آموخت که جامعه یهودی باید خود، آینده و سیطره نهایی اش بر انسان ها را حفظ کند. ولادیمیر رابی(Vladimir Rabi)  در کتاب "کالبد شکافی یهودیت فرانسه"( Anatomy of French Judaism)  که در سال 1962 منتشر شد می گوید: "یهودیت، رستگای را تنها از آن بنی اسرائیل می داند، و این طایفه به تنهایی اسباب رستگاری 70 ملت جهان را فراهم خواهد کرد." اینجاست که ماهیت دوگانه طایفه – مذهبی یهودیت، به حل این پارادوکس که یهودیان باید ملت مستقل و جدایی باشند تا به نشر این دین جهانی بپردازند، کمک می کند. اندیشمندان یهودی همچون فلیکس آدلر (Felix Adler) از این ایده پارادوکسی که یهودیان باید به شکل طایفه ای متحد باشند تا ماموریت خود را به انجام رسانند دفاع کرده اند. این ماموریت، نشر دین جهانی (یهود) است که موجب اضمحلال طوایف عالم خواهد شد. تنها زمانی که این ماموریت به انجام برسد، یهودیان ناپدید خواهند گردید. به این طریق است که طایفه گرا ترین جامعه جهان (یهود) ادای مدافعان جهانی سازی ایدئولوژی را در می آورد. بنابراین زمانی که فیلسوف یهودی اتریشی، مارتین بوبر(Martin Buber)  درخواست تشکیل حکومت یهودیان را کرد، بر این عقیده بود که یهودیان می توانند به انسانیت خدمت کنند. وی گفت، تحقق رویای مسکن ملی برای یهودیان موجب می شود که دین یهود به هدایت انسان ها برای رسیدن به عصر مسیح موعود بپردازد. این مبحث – که توسط یهودیت تعدیل یافته مطرح شد – هدف اولیه اش غیر یهودیان، و یهودی های میانه رو بود، تا به این ترتیب آنها را متقاعد کند که تعهد به این آرمان (تشکیل حکومت یهود)، خدمت به بشریت است.

قربانی بیگناه

بیمار جامعه ستیز قادر به دیدن نقطه نظرات دیگران نیست، و انتقاد دیگران  را به مثابه خشونت غیر منطقی می داند. واکنش نخبگان یهودی به انتقاد چنین است. از نظر آنها، این انتقاد چیزی نیست جز یک بیماری نهفته یهود ستیزی - در غیریهودیان - که از اجدادشان به ارث برده اند. لئو پینسکر(Leo Pinsker) از بنیانگذاران صهیونیسم می نویسد: "یهود هراسی، روان پریشی، جنون ارثی، و یک انحراف روانی مادرزادی است که به مدت 2000 سال از نسلی به نسل دیگر(غیر یهودیان) انتقال یافته، و درمان پذیر نیست."

بیمار جامعه ستیز با احساس گناه آشنایی ندارد. او دائما مظلوم نمایی می کند. هر کس که بر سر راه او قرار گیرد، و یا حتی سایه اش در مسیر وی احساس شود، تنها خودش مسئول عواقب زیانبار آن خواهد بود. اتهام زدن به یک جامعه ستیز – از نظر او – بی پایه و اساس و جعلیات محسوب می شود و خشم نسبت به وی، چیزی جز نفرت نامعقول نیست. آندره نیه(André Neher) که به همراه امانوئل لویناس و لئون اشکنازی، از رهبران مکتب (یهودی) فکری پاریس هستند می گوید: "یکی از چیزهایی که در مورد یهودیت مصداق دارد و در مورد سایر مذاهب معنوی صدق نمی کند موضوع بیگناهی است. ما بیگناه هستیم و زمانی که متهم می شویم، این احساس بیگناهی در ما حتی عمیق تر هم می شود. ما باید همیشه نسبت به این بیگناهی واقف باشیم و تحت هیچ شرایطی مطلقا آن را انکار نکنیم."  اینجاست که می بینیم ژان پل سارتر در کتاب "یهود و ضد یهود"( Anti-Semite and Jew) -  که در سال 1946 نوشت - می گوید: "اگر (مفهومی به نام) بیگناهی، بلکه بی ضرر بودن، یهودیان را درک نکنید، هیچ چیز راجع به یهودی ستیزی نخواهید فهمید." موضوع یهودیت، به قضیه یهودی ستیزی تقلیل یافته، که به لطف مجموعه افسانه های(mythology)  هولوکاست، تا حد یک موضوعی که ریشه های متافیزیکی دارد ارتقا پیدا کرده است. آندره گلوکسمن(André Glucksmann)  فیلسوف یهودی فرانسه در "نطق نفرت"( Hate Speech)  در سال 2004 می گوید: "نفرت از یهودیان، معمای تمام معماهاست." یهودی ستیزی معمایی ضروری است که بدون آن جامعه یهودی مضمحل می شود. نویسنده یهودی روس ایلیا ارنبورگ(Ilya Ehrenburg) در اواخر عمر خود مجددا گفت: "تا زمانی که یک نفر ضد یهود روی زمین زندگی می کند، من خود را به عنوان یک یهودی می دانم." مفهوم استضعاف، موضوع اصلی اعیادی همچون پسح، حنوکا، پوریم، و یوم کیپور است، و بنا به نظر (فیلسوف آمریکایی) مایکل والزر(Michael Walzer) " تاریخ یهود، به عنوان یک داستان طولانی تبعید و تضعیف، به کودکان یهودی آموخته می شود. تاریخ هولوکاست ادامه همان تاریخ گذشته است." بنا به نظر( جامعه شناس و مورخ لهستانی) زیگموند باومن (Zygmunt Bauman)، اسرائیل از هولوکاست به عنوان "سند مشروعیت سیاسی، گذرگاه امن سیاست گذشته و آینده، و بالاتر از همه، توجیهی برای بی عدالتی خود" بهره می برد.

اسرائیل، بیمار جامعه ستیز

اسرائیل اکنون در صحنه بین المللی، همان موقعیت یک بیمار جامعه ستیز در میان انسان ها را دارد. آکیوا الدار(Akiva Eldar) روزنامه نگار (اسرائیلی) می نویسد: "وجه مشخصه های درک و شعور یهودیان اسرائیل، شامل حس قربانی بودن، حصر روحی و روانی، ملی گرایی کورکورانه، هجمه، حق به جانب بودن، انسان ندانستن فلسطینیان، و بی تفاوتی نسبت به رنج های آنها است.  همان طوری که یهوشافات یارکابی(Yehoshafat Harkabi) معاون اسبق رئیس اطلاعات ارتش اسرائیل اشاره می کند،" اسرائیل در اثر احساس حق به جانب بودن کورکورانه نمی تواند طرف دیگر قضیه را ببیند. حق به جانب بودن باعث می شود که یک ملت،  خود را مبرای از هر اشتباهی بداند و شانه از زیر بار گناهی که مرتکب شده است خالی کند. زمانی که هر کس جز آنها گناهکار باشد، آن گاه به احتمال زیاد انتقاد از خود و اصلاح خویش نیز رنگ می بازد." روزنامه نگار اسرائیلی گیدئون لوی(Gideon Levy)  در سال 2010 در روزنامه هاآرتص نوشت: "تنها روانشاسان می توانند رفتار اسرائیل را شرح دهند." به هر حال، "علائمی همچون پارانویا، شیزوفرنی، و مگالومانیا که وی از آنها نام می برد"، به عقیده من برای توضیح بیماری اسرائیلی ها کافی نیست. در اینجا باید توان فوق العاده اسرائیل برای جهت دهی به افکار در صحنه بین المللی از طریق فساد و تبلیغات، و یا به عبارتی دیگر، بانک ها و مطبوعات را نیز به حساب آورد.

رابطه اسرائیل با آمریکا یک رابطه نوعی، بین یک جامعه ستیز با یک فرد پرنفوذ است که ازموقعیت وی برای ارتکاب جرائم بهره گرفته می شود. قانون طلایی جهت دهی به افکار که توسط سرهنگ مندل هاوس(Mandell House) –  رابط بین شبکه صهیونیستی و رئیس جمهور وودرو ویلسون – تدوین شد، عموما در کنترل سمت و سوی حرکت ایالات متحده کاربرد دارد. سرهنگ مذکور می گوید: "در ارتباط با شخص رئیس جمهور، همیشه به گونه ای عمل می کردم که او باور کند ایده هایی که از من گرفته، نظرات خودش است.  حقیقتا، اسرائیل با وانمود کردن در مقابل مردم امریکا به عنوان خادم منافع آنها در خاورمیانه، آمریکا را به سمت سیاستی در خاورمیانه که در خدمت منافع اسرائیل باشد، هدایت کرده است.

بیمار جامعه ستیز در هرگونه روابط انسانی مداخله می کند، تا به این ترتیب مانع شکل گیری اتحاد دیگران برای علنی شدن چهره اش شود. ایجاد انزوا برای دیگران و سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن، عصاره راهبرد چنین بیمارانی است. این دقیقا راهبردی است که اسرائیل و همدستان نئو محافظه کارش برای جدایی آمریکا از متحدان قدیمی اش در خاورمیانه، و به این امید که اسرائیل روزی تنها متحد آمریکا در این منطقه باشد انجام می دهند. ابلیس سازی از سران کشورهای جهان عرب بخشی از راهبرد اسرائیل است.

قدرت شکل دهی افکار در آمریکا توسط صهوینیست ها، که بر پایه کنترل رسانه ها و عملیات های روانی عظیمی همچون 11 سپتامبر است، حقیقتا گیج کننده است. این نوع رفتار زمانی برای ما قابل فهم است که بدانیم بیمار جامعه ستیز انتقاد پذیر نیست. اشتهای نامحدودی برای قدرت دارد، و از اینکه انسان ها را برای مقاصد خود به هلاکت بیاندازد احساس تاسف نمی کند. هیچ چیز بهتر از باج سبیل هسته ای که اسرائیل  دائما از غرب تحت عنوان "گزینه سامسون"( Samson Option)  می گیرد، ماهیت جامعه ستیز صهیونیسم را روشن نمی کند. گلدا مائیر(چهارمین نخست وزیر اسرائیل) در سال 1974 از این گزینه به عنوان " تمایل اسرائیل برای به آتش کشیدن منطقه در صورت هویدا شدن (آثار) شکست قطعی اسرائیل" یاد کرد.

به یاد داشته باشید که عطش قدرت یک جامعه ستیز حد و مرزی ندارد، چرا که وی قدرت را نه برای آسایش، بلکه برای خود قدرت می خواهد.

نتیجه

هدف من از این نوشتار و نشان دادن همسویی رفتار اسرائیل با بیماری جامعه ستیزی – به عنوان یک اختلال شخصیتی – کل یهودیان نیست. اما آنها نخستین افرادی هستند که توسط نخبگان شان اغوا شده اند. یهودیان تنها خود را تسلیم این نخبگان کرده، و از این رو به عنوان بخشی از این جامعه ستیزی جمعی به خدمت گرفته شده اند. فراموش نکنید که یهودیت، تابع قرائت  خود یهودیان است، و این قرائت - تقریبا به طور کامل - آن برداشتی از یهودیت است که توسط نخبگان یهود به آنها تعلیم داده شده است.

آنچه که در اینجا درخور توجه است ایدئولوژی کنونی اسرائیل یا - اگر بخواهیم محتاطانه تر سخن بگوییم –  ایدئولوژی جامعه یهودی سازمان یافته است. گفتمان غالب هر تشکیلاتی همیشه توسط نخبگان آن تدوین می شود. گاهی اوقات، یک جریان قوی مربوط به افکار عمومی، گفتمان نخبگان را به چالش می کشد، اما چیزی از این سنخ  تا کنون در جامعه یهودی مشاهده نشده است. جامعه یهودی عمیقا تسلیم نخبگان خودش است، و این نخبگان در حال حاضر نفوذ زیادی در رسانه ها و صنعت سرگرمی دارند، و از این رو از قدرت قابل توجهی در کنترل افکار(عمومی) برخوردار هستند. حقه آنها این است که به شکل دائمی از بی گناهی مطلق یهودیان سخن بگویند و به طور همزمان ترس خیالی از یهودی ستیزی  - یا به تعبیر لئون پینسکر " این بیماری درمان نشدنی 2000 هزار ساله – را به مخاطب تلقین کنند.

جول باکن (Joel Bakan) در کتاب "شرکت های سهامی : جنون سود و قدرت"  که در سال 2005 منتشر شد، نوشت:" اشخاص حقوقی صاحب کمپانی های بزرگ همچون جامعه ستیزان عمل می کنند، و نسبت به رنج آنهایی که در زیر فعالیت های منفعت طلبانه آنها له می شوند بی تفاوت هستند. فرهنگ این کمپانی ها  - که تمام کارمندان آنها را کم و بیش تحت تاثیر قرار می دهد – توسط مدیران نخبه آنها تهیه و تدوین می شود. موردی همچون کمپانی انرون (Enron)، خسارت عظیمی را که ممکن است توسط یک شرکت و مدیران آن - که ایدئولوژی فاسد و منحطی دارند – وارد شود، به دنیا نشان داده است." تحلیل من از جامعه یهودی در این نوشتار، دقیقا برپایه همین استدلال است. چه خوشایند باشد و چه نباشد، باید بگویم که وجه مشخصه های یک ملت، عمدتا توسط رهبران آن تعیین می شوند. اسرائیل مساوی با نتانیاهو است کما این که روسیه نیز همان ولادیمیر پوتین است، مگر اینکه خلاف آن ثابت شود.

از آنجایی که اسرائیل پایتخت دومی به نام نیویورک دارد، مجبور هستیم که نئو محافظه کاران (آمریکایی) را – که رهبران اش خود را شاگردان مکتب فیلسوف آلمانی لئو اشتراوس (Leo Strauss )  محسوب می کنند و تلویحا سوپر ماکیاولیست هستند - در عداد نخبگان اسرائیلی به حساب آوریم (مقصود من از نئو، عوامل پنهانی  صهیونیسم و منظورم از محافظه کار، محافظ حزب لیکود است). اشتراوس در باب نظرش نسبت به ماکیاولی ادعا می کند که او تنها کسی است که آنچه را که ماکیاولی هرگز شهامت نوشتن آن را نداشته فهمیده است. این نئو محافظه کاران سوپر ماکیاولیست – که در مجامع خود به ماکیاولیست بودن اذعان دارند – باید جدی گرفته شوند. مایکل لدین(Michael Ledeen)  که خود از نئو محافظه کاران است در یک مقاله که در بولتن جهانی یهود  در 7 ژوئن 1999 به چاپ رسید، از نظریه " ماکیاولی یک یهودی بود چرا که اگر به فلسفه سیاسی وی توجه کنید، ترنم یهودی را خواهید شنید" دفاع می کند. بنا به نظر اشتراوس، ماکیاولی یک وطن پرست فوق العاده است چرا که وی تنها به روح جاودانه یک ملت باوردارد، و از این رو به باور وی، بهترین رهبر یک ملت آن کسی است که نگران جان خود نباشد، چرا که روح ملت مهم است و نه جان افراد. من (لوران گینوت) بر این باور هستم که اعتراف مایکل لدین، ماهیت جامعه ستیزانه اسرائیل را روشن می کند. از نقطه نظر یهودی –ماکیاولی ( یا به عبارتی دیگر نئو محافظه کاران)، رهبران کنونی اسرائیل از تل آویو تا نیویورک – از بنیامین نتانیاهو تا لری سیلوراستاین(Larry Silverstein)  وطن پرستان برجسته هستند.

این مقاله هرگز یک مقاله یهود ستیزانه نیست، بلکه انتقاد جدی از "یهودیت" به عنوان یک سیستم فکری، و جلوه جهان (معاصر) است. ما فقط در پی نقد ایده ای که بی منطقی خطرناکی را به نمایش می گذارد هستیم. اگر چه این ایده به قدمت جهان است، اما هنوز ارزش نقد کردن را دارد. از آن جایی که اولین قربانیان این عقیده مسموم مردان و زنان یهودی هستند، از این رو آنها باید اولین کسانی باشند که ما قصد آزادی آنان را داریم. این مقاله اساسا یک پیام دوستانه به تمام یهودیان است. ای یهودیان تمام جهان! بندها را بگسلید و از نخبگان خود و ایدئولوژی مسموم آنها فاصله بگیرید، و به اردوگاه انسانیت ملحق شوید.

به علاوه، تمام نخبگان یهودی از این قماشی که در بالا ذکر شد نیستند. عده ای از آنها رهبران صهیونیست بودند که مشتاق مقابله با هیولایی (صهیونیسم) که درست کردند بودند و تلاش کردند تا آسیب های ناشی از تفکرشان را برطرف کنند. موشه شارت، وزیر خارجه اسرائیل در سالهای 1956 – 1948 و نخست وزیر این رژیم در1955-1954 طرفدار صهیونیسم ملایمی بود که به قوانین بین المللی احترام بگذارد. وی نقطه مقابل بن گوریون، پینهاس لِوون، موشه دایان، شیمون پرز، و قبیله ای بود که برای "به آتش کشیدن خاورمیانه" مصمم بودند، و بنا به گفته شارت، " غرب را با تروریسم – به عنوان یک اصل مقدس – تهدید به حمایت از اهداف اسرائیل می کردند." ناهوم گلدمن از رهبران صهیونیست – که پیش از این نام اش به میان آمد – طرفداری گفت وگوی واقعی با اعراب بود و از راه و روش بن گورین – که به تعبیر وی، اصالتا اهل سازش نبود و احساس حق به جانب بودن او را کور کرده بود – اظهار برائت می کرد. گلدمن پس از 1967، یکی از منتقدان صریح اللهجه اشغال سرزمین فلسطینیان شد. وی در زمان نخست وزیری بگین، به جیمی کارتر توصیه کرد که "کمر لابی صهیونیست را بشکند." هر چند که گلدمن به مدت طولانی رهبر این لابی بود، اما باور وی تغییر کرد و از نظر او، این لابی یک " عامل مخرب" در سیاست خارجی آمریکا محسوب می شد.

چرا افرادی مانند شارِت و گلدمن هرگز تلاش جدی برای شکست قدرت ایدئولوژیک جامعه ستیزانه صهیونیسم نکردند؟ آیا دلیل اش این بود که صهیونیسم – همچون خود یهودیت – عمیقا ریشه در کتاب مقدس(Bible) داشت؟ آیا (تاریخ) دستکاری کردن (حقایق) توسط صهیونیست ها به زمانی که خدای قبیله ای به اسم "یهوه" –  مصادره کننده لقب خدای کائنات و پدر انسان ها - توسط لاویان(اولاد لاوی از فرزندان حضرت یعقوب) ابداع شد باز نمی گردد؟ و سرانجام آن که آیا صهیونیسم نتیجه منطقی یهوه پرستی(Yahwism) نیست؟ این سوالی است که در مقاله دیگری به آن خواهم پرداخت.

پانوشتها

 

[1] http://www.veteranstoday.com/2015/02/03/psycho-israel/

 

[1]  Laurent Guyenot دکتر تاریخ قرون وسطی از سوربون پاریس است. وی کتاب های متعددی - از جمله "ترور کندی: طرح صهیونیستی(JFK: THE ZIONIST MANIFOLD COVER-UP)" و " 11 سپتامبر: خرابکاری داخلی یا پروژه موساد؟(Was 9/11 an Inside Job, or a Mossad Job?)" – را به رشته تحریر درآورده است.

 

[1] Totem and Taboo

[1] Civilization and Its Discontents

[1] The Future of an Illusion

[1] behavioral

[1] cognitive

[1] Robert Hare, Without Conscience: The Disturbing World of the Psychopaths among Us, the Guilford Press, 1993.

[1] sociopathy

[1] as-if personalities

[1] pseudo-emotions

[1] Helene Deutsche, Les «comme si» et autres textes, 1933-1970 (1992), Seuil, 2007, p. 55, cited in Roland Gori, La Fabrique des Imposteurs, Le Lien qui Libère, 2013, p. 232.

[1] Snakes in Suits

[1] Paul Babiak et Robert Hare, Snakes in Suits: When Psychopaths Go to Work, HarperCollins, 2007. Theme expressed in documentary film I am Fishead (2011) : www.youtube.com/watch?v=RXFmo6WipNk

[1] Benjamin Ginsberg, The Fatal Embrace: Jews and the State, University of Chicago Press, 1993 ; J.J. Goldberg, Jewish Power: Inside the American Jewish Establishment, Basic Books, 1997.

[1]  bar mitzvah جشن مذهبی مکلف شدن پسران 13 در میان یهودیان ساله است.(م)

http://www.britannica.com/EBchecked/topic/52498/Bar-Mitzvah

[1] Robert Reich, Locked in the Cabinet, Scribner, 1997, cited in Kevin MacDonald, Culture of Critique: Toward an Evolutionary Theory of Jewish Involvement in Twentieth-Century Intellectual and Political Movements, Praeger 1998, kindle edition 2013, e. 9222-27.

[1] Cited in André Pichot, Aux origines des théories raciales, de la Bible à Darwin, Flammarion, 2008, p. 418-419.

[1] www.egaliteetreconciliation.fr/Alain-Soral-commentaires-de-l-actualite-et-conseils-de-lecture-25711.html, à 15:12.

 

[1]Cité dans Hervé Ryssen, Les Espérances planétariennes, Éditions Baskerville, 2005, p. 183.

 

[1] Werner Sombart, Les Juifs et la vie économique (1902), KontreKulture, 2012, p. 482 et 158

 

[1] Cited in Kevin MacDonald, Separation and Its Discontents: Toward an Evolutionary Theory of Anti-Semitism, Praeger, 1998, édition kindle 2013, e. 5403-10

 

[1] Cited in Hervé Ryssen, La Guerre eschatologique, Éditions Baskerville, 2013, p. 23-24 et Les Espérances planétariennes, Éditions Baskerville, 2005, p. 184-189.

 

[1]  زمانی که کمیته نروژی نوبل در سال 1986 الی ویزل را به عنوان برنده جایزه صلح برگزید، از وی به عنوان " پیامبر انسانیت" یاد کرد. این تعبیر کمیته نوبل با اظهاراتی که به نقل از ویزل در این مقاله ذکر شده است چندان همخوانی ندارد.(م)

http://www.nobelprize.org/nobel_prizes/peace/laureates/1986/press.html

 

[1] Cited in Roger Garaudy, Le Procès du sionisme, 1998, p. 17 et dans Hervé Ryssen, Les Espérances planétariennes, Éditions Baskerville, 2005, p. 184-189.

 

[1] Jean-Marie Lustiger, La Promesse, Parole et Silence, 2002.

 

[1] Nahum Goldman, The Jewish Paradox, Fred Jordan Book, 1978, p. 8 et 56-57.

 

[1] Hervé Ryssen, La Guerre eschatologique, Éditions Baskerville, 2013, p. 25.

 

[1] Josef Kastein, History and destiny of the Jews, Garden City publishing, 1936, cited in Douglas Reed, La Controverse de Sion (1956), Kontre Kulture, 2012, p. 163.

 

[1]  مسیح ذکر شده در اینجا غیر از حضرت عیسی مسیح علیه السلام است.(م)

 

[1] Josué Jehouda, L’Antisémitisme, miroir du monde, Éditions Synthesis, 1958, p.185, cited in Léon de Poncins, Les Juifs et le Concile Vatican II, Kontre Kulture, 2014, p. 173.

 

[1] Cited in Martin Peltier, L’Antichristianisme juif. L’enseignement de la haine, Diffusion Internationale Édition, 2014, p. 250-252.

 

[1] Kevin MacDonald, Culture of Critique, Praeger, 1998, Kindle edition 2013, e. 9983-10008 ; see also Separation and Its Discontents, Praeger, 1998, Kindle edition 2013, ch. 7

 

[1] Cited in Kevin MacDonald, Separation and Its Discontents, Praeger 1998, Kindle edition 2013, e. 5485-91.

 

[1] Léon Pinsker, Autoémancipation, Lettre d’un juif russe à ses frères (1882), Éditions Mille et Une Nuits, 2006, p. 17 et 21.

 

[1] Cited in Hervé Ryssen, Les Espérances planétariennes, Éditions Baskerville, 2005, p. 319.

 

[1] Cited in Hervé Ryssen, Psychanalyse du judaïsme, Éditions Baskerville, 2006, p. 205.

 

[1] Kevin MacDonald, Culture of Critique, Kindle 2013, e. 3176-78.

 

[1] Michael Walzer, “Toward a New Realization of Jewishness,” Congress Monthly n° 61, 1994, p.4, cited in MacDonald, Separation and Its Discontents, Kindle 2013, e. 4675-86.

 

[1] Kevin MacDonald, Separation and Its Discontents, Kindle 2013, e. 4674-86.

 

[1] Cited in Max Blumenthal, Goliath: Life and Loathing in Greater Israel, Nation Books, 2013, p. 16.

 

[1] Alan Hart, Zionism: The Real Enemy of the Jews, Volume 2: David Becomes Goliath, p. 42-49.

 

[1] Gideon Levy, “Only psychiatrists can explain Israel’s behavior,” Haaretz, January 10, 2010, www.haaretz.com/print-edition/opinion/only-psychiatrists-can-explain-israel-s-behavior-1.261115

 

[1] Arthur Howden Smith, The Real Colonel House (1918), Bibliographical Center for Research, 2010, citd in Aline de Diéguez, Aux Sources du chaos mondial actuel, on line at: http://aline.dedieguez.pagespersoorange.fr/mariali/chaos/house.html.

 

[1]  گزینه سامسون، اصطلاحی است که تحلیلگران نظامی برای "راهبرد بازدارندگی اسرائیل" وضع کرده اند. این راهبرد به این معنی است که اسرائیل زمانی که موجودیت خود را در خطر ببیند از سلاح هسته ای برای کشتار جمعی استفاده خواهد نمود. سامسون (شمشون) از شخصیت های کتاب مقدس است که ستون های معبد فلسطینیان باستان را – که وی را به اسارت گرفته بودند – تخریب نمود و به این ترتیب سقف معبد را بر سر آنها خراب کرد. ( نقل از سفرِ داوران کتاب مقدس عبری)

 

[1] Alan Hart, Zionism: The Real Enemy of the Jews, vol. 2: David Becomes Goliath, Clarity Press, 2009, p. 194.

 

[1] The Corporation: the Pathological Pursuit of Profit and Power

 

[1] the documentary The Smartest Guy in the Room (2005), https://www.youtube.com/watch?v=gxzLX_C9Z74

 

[1] Jewish World Review

 

[1] Michael Ledeen, “What Machiavelli (A Secret Jew?) Learned from Moses,” Jewish World Review, 7 juin 1999, www.jewishworldreview.com/0699/machiavelli1.asp

 

[1]  فردی که از سال 1948(تاریخ تاسیس اسرائیل) به مدت 8 سال وزیر خارجه بوده ، مسلما  قتل عام های انجام شده توسط صهوینیست ها در طول این مدت و پیش از تاسیس این رژیم را تایید کرده است، لذا شخص شارت و امثال وی نمی توانند مثالی برای موردی که نویسنده به آن اشاره می کند باشند. البته ممکن است بیماری جامعه ستیزی در این فرد نسبت به اشخاص دیگری همچون بن گورین خفیف تر بوده باشد.(م)

 

[1] Livia Rokach, Israel’s Sacred Terrorism: A Study Based on Moshe Sharett’s Personal Diary and Other Documents, Association of Arab-American University Graduates, 1986, p. 42-49.

 

[1]Alan Hart, Zionism: The Real Enemy of the Jews, Volume 2: David Becomes Goliath, p. 42-49.

مترجم: حامد ضرغامی

کلید واژه ها: يهود يهودي‌هاي امريكا صهيونيسم رژيم صهيونيستي اسرائيل


( ۱ )

نظر شما :