دولت هاى عربى و هنر تغيير رفتار

۲۷ آبان ۱۳۸۷ | ۲۲:۴۴ کد : ۳۲۱۹ اخبار اصلی
يادداشت جلال خوش‌چهره در روزنامه کارگزاران درباره دیپلماسی اعراب در برابر تحولات ۸ سال اخیر جهان
دولت هاى عربى و هنر تغيير رفتار

احتمالا دولت‌های عربی خاورمیانه و به‌ویژه حاشیه خلیج‌فارس این روزها نفس راحتی می‌کشند، زیرا سرانجام شاهد پایان دورانی هستند که شروع آن منافع رژیم‌های اقتدارگرای عربی را هدف استراتژی‌ خود قرار داده بود. دولت‌های عرب خشنودند چراکه در فرآیندی سخت، توانستند دولت نومحافظه‌کار جورج بوش را به تغییر رفتار و بالتبع اصلاح‌ استراتژی‌اش در خدمت به منافع خود وادارند. مرور هشت سال دولت بوش مدلی از تغییر رفتار و سیاست‌ها را از سوی واشنگتن؛ آن هم در یکی از کم‌بدیل‌ترین دوران اقتدار امپراتورگونه ایالات متحده به نمایش می‌گذارد. این مدل حاوی جنبه‌هایی است که سبب شد حداقل در منطقه‌ای مثل خاورمیانه، رژیم‌های عربی قادر شوند خود را (به ویژه در این مقطع)‌ به سلامت از مهلکه تغییر عبور داده و متغیر قدرت را به نفع استمرار حاکمیت خود منعطف و سازشکار کنند. کافی است جایگاه دولت‌های عربی را در پی حادثه 11 سپتامبر 2002 با حالا مقایسه کنیم: سران عرب در وحشت از استراتژی‌ «جنگ‌ برای دموکراسی» واشنگتن مجبور شدند برای نخستین‌بار مشخصه‌هایی جدید را در مشروعیت‌بخشی به نظام‌های قدیمی و از مدل افتاده خود لحاظ کنند؛ انتخابات وارد معادلات قدرت در کشورهای عربی شد؛‌ جوان‌گرایی خود را به سیستم‌ها تحمیل کرد و رژیم‌های عربی در رفتاری بی‌سابقه مجبور شدند توافق مردم را نه در بازار خرید و فروش با پشتوانه درآمدهای نفتی، بلکه انتخابات کسب کنند اما این همه ماجرا نبود؛ جنگ‌ افغانستان و بلافاصله پس از جنگ عراق و سقوط یکی از قدرتمندترین رژیم‌های منطقه یعنی بعث عراق، تحقیری سخت را بر پیکر دولت‌های عربی وارد کرد. عرب‌ها نیک دریافته بودند که دوران تغییر آغاز شده است. بنابراین آنها از دو سو لطمه دیدند؛ نخست در داخل کشورهایشان که حالا مجبور بودند به مطالبات دموکراسی‌خواهانه جمعیت جوان و تحصیلکرده خود پاسخ دهند و از سوی دیگر کنار گذاشته شدن از معادلات قدرت در منطقه و به‌ویژه شکل‌گیری ساختار سیاسی در عراق، فلسطین و لبنان. استراتژی‌ تهاجمی دولت نومحافظه‌کار بوش، دوست و دشمن نمی‌شناخت؛ از اروپا تا خاورمیانه و شرق آسیا را در بر گرفته بود ولی این استراتژی‌ یک ضعف اساسی داشت: بی‌تدبیری نومحافظه‌کارانه در اتخاذ سیاست‌ یکجانبه‌گرا. مثلی معروف می‌گوید: «چیزی بدتر از بی‌پروایی در دست زدن به اقدام نظامی منفک از متن سیاسی نیست که به امیدی ماجراجویانه، معجزه‌آسا و آماده‌ نشده صورت گیرد.»  مصداق این مدعا همان رفتاری بود که جمهوریخواهان آمریکایی در اقدام خود در عراق و افغانستان و بالتبع در فلسطین و لبنان مرتکب شدند. دولت‌های عربی در آن دوران شوک‌آور عقلانی‌ترین بازی را اختیار کردند؛ بازی متقارن یعنی سکوت در وقت لزوم و ضربه‌زنی در وقت لازم. همین رویه موجب شد تا با بهره‌مندی از فضای بین‌المللی و منتقدان قدرتمند سیاست خارجی نومحافظه‌کاران آمریکایی، عرب‌ها در دومین دوره ریاست‌جمهوری جورج‌ بوش شاهد به بار نشستن کشت و کار خود در گستره منطقه خاورمیانه و به‌ویژه خلیج‌فارس باشند. رژیم‌های عربی اگر در نخستین ماه‌های پس از حادثه یازدهم سپتامبر 2002 به جدایی سیاسی با واشنگتن به عنوان اصلی‌ترین حامی خود تن دادند، اما به درستی می‌دانستند که همسویی منافع میان آنان، سرانجام روزگار فصل را به وصل خواهد رساند. درست از شروع دوره دوم دولت بوش بود که دیگر نه نومحافظه‌کاران آمریکایی مثل چهار سال گذشته بودند و نه رژیم‌های عربی زیر سنگینی آوار تحولات منطقه‌ای. این بار عرب‌ها به پشتوانه استمرار ناامنی‌ها در عراق، فرسودگی نیروهای چندملیتی در عراق و افغانستان و تشدید بحران اعراب و اسرائیل، مجبور شدند با کنار گذاشتن استراتژی‌ جنگ برای دموکراسی، متحدان قدیمی خود را در خدمت به جنگ با تروریسم گردهم آورند. این تغییر درست همانی بود که عرب‌ها در پی آن بودند.

 

هم‌آوایی رژیم‌های عربی با واشنگتن تنها در یک سطح ممکن است:‌ «امنیت برای امنیت» و این همان بستری است که دولت‌های عربی می‌توانند به آن در اشتراک منافع با ایالات متحده تکیه کنند. در واقع دوره چهار ساله دوم دولت بوش، فرآیندی بازگشت‌گونه به سیاست‌هایی بود که واشنگتن در آن با اتخاذ استراتژی‌های تساهل در قبال رژیم‌های ناقض حقوق بشر، سیاست بسنده‌جویانه همکاری برای امنیت را جایگزین کرد. شیب بازگشت به گذشته همراه شد با پررنگ کردن نقش همسایگان عرب عراق در تحولات ساختاری این کشور؛‌ برجسته‌سازی تهدید ایران در دو سطح ایدئولوژیک (شیعه‌گرایی) و امنیتی (انرژی هسته‌ای)؛ رجعت دوباره به طرح‌های عربی برای مذاکرات صلح‌ خاورمیانه؛ به رسمیت شناختن منافع دولت‌های عربی متحد در نظام سیاسی لبنان و مهم‌تر از همه تضمین واشنگتن به تثبیت اوضاع در کشورهای عربی. به این ترتیب همه چیز دست به دست هم داد تا محورهای استراتژی‌ منطقه‌ای آمریکا عبارت شوند از: 1- تضمین امنیت اسرائیل 2- تضمین امنیت رژیم‌های عربی هم‌پیمان با آمریکا به‌ویژه صادرکنندگان نفت 3- اجازه نیافتن کشورهای نامتحد واشنگتن به تکنولوژی هسته‌ای 4- تلاش در تعدیل سیاست‌های دولت‌های نامتحد.

 

آخرین دستاورد دولت‌های عربی در تغییر رفتار واشنگتن اجلاس شرم‌الشیخ بود که در آن برای نخستین‌بار آمریکا و متحدان غربی‌اش دولت‌های عربی و خاصه همسایگان ایران در خیلج‌فارس را وارد تعاملات و چانه‌زنی‌های مربوط به پرونده هسته‌ای ایران کردند. این اقدام در واقع یکی از اصلی‌ترین موارد اختلاف عرب‌ها با غرب و آمریکا بود. به نظر آنان (عرب‌ها) کنار گذاشتن همسایگان ایران از فرآیند مذاکرات مربوط به پرونده هسته‌ای، نادیده گرفتن کسانی بود که به‌طور مستقیم با هرگونه رخداد آینده دست‌ به گریبان بودند. واشنگتن در شرم‌الشیخ به دولت‌های عربی تعهد داد که منافع آنان را در فرآیند تعاملات مربوط به پرونده هسته‌ای نه‌تنها به رسمیت می‌شناسد بلکه برای امنیت آنها از هیچ تلاشی فروگذار نیست. حال اگر گفته شود که دولت‌های عربی منطقه در آخرین روزهای دولت نومحافظه‌کار جورج بوش نفسی به‌راحتی می‌کشند، بیراه نیست. جمهوریخواهان آمریکا در هشت سال حکومت خود نتوانستند هیچ تغییر بنیادینی را بر پیکره نظام‌های از مدل افتاده عربی تحمیل کنند، بلکه این عرب‌ها بودند که با برجسته‌سازی متغیر امنیت توانستند در قرن بیست‌ویکم باز هم در را بر همان پاشنه سابق بچرخانند. در اینجا آنچه به عنوان سوال اساسی باقی می‌ماند این است که اکنون حریفان، رقیبان و نیروهای خودی ایران در منطقه و جامعه بین‌الملل چه کسانی هستند؟


نظر شما :