کدام مبارزه، با کدام آمريکا؟

۲۳ مرداد ۱۳۸۷ | ۱۴:۵۶ کد : ۱۱۱۹۳ نگاه ایرانی
تاملى بر مفهوم آمريکا در ادبيات سياسى ايران
کدام  مبارزه، با کدام آمريکا؟

واژه <آمريکا> در ادبيات سياسى امروز ايران در نسبت با ديگر واژه‌هاى سياسى، منحصر به‌فرد و کم‌بديل است. شايد کمتر مفهوم و واژه‌اى مانند آن، مورد بحث و گفت‌وگو و مضمون‌سازى بوده است. در اشعار سياسى و زبان رسمى و اخبار و تحليل‌هاى رسانه‌هاى تبليغى اين واژه همه روزه به فراوانى به‌کار مى‌رود و تکرار مى‌شود تا حدى که مرز ميان تبليغ و ضدتبليغ، اثرگذارى و کليشه‌سازى، تازگى جذب‌کننده يا عادت خسته‌کننده فروريخته و مخدوش مى‌شود و تمايز ميان آنها دشوار. واژه آمريکا واژه‌اى آميخته با زندگى ما ايرانيان شده و در جاى‌‌جاى اين زندگى، اثرها و نشانه‌هاى آن در کوچه، خيابان، خانه و تلويزيون ديده مى‌شود و گاه هم ديده نمى‌شود!

اين واژه چنان بار سياسى نيرومندى دارد که حتى با رعايت ملا‌حظات رسمى و قانونى، سخن گفتن و نوشتن درباره آن سخت و دشوار و گاه ناممکن شده است. برخى به‌دليل اظهارنظر درباره آن دچار گرفتارى‌ها و مصائب شدند، برخى مانند ماجراى پرونده نظرسنجى درباره رابطه با آمريکا، به زندان رفتند. برخى از موقعيت اجتماعى خود محروم شدند. در گذشته دورتر دولت بازرگان به دليل اعتراض فزاينده به ديدگاه‌ها و مناسبات برخى اعضايش با سفارت آمريکا، استعفا داد. ‌

تسخير سفارت آمريکا به اوج رسيدن مفهوم‌سازى درباره آمريکا در ايران بود. در حول و حوش سفارت آمريکا در خيابان طالقانى تمامى گروه‌ها و جريان‌هاى سياسى رنگارنگ بساط ضدآمريکايى بودن و حمايت از اين رخداد پهن کرده بودند و اين ماجرا از صبح تا شب با بحث‌ها و گفت‌وگوهاى خيابانى ادامه مى‌يافت. فضاى کشور و جهان از موضوع اين تسخير و دستگيرى اتباع آمريکايى آکنده شده بود و مفهومى به نام آمريکا در اذهان عمومى داخلى و خارجى، رسمى و مدنى و دولتى پروريده و غنى‌سازى و معادل‌يابى‌مى‌شد و نيز لا‌يه‌هاى درونى آن واکاوي.

مضمون و محتوايى که در اين سال‌هاى پس از انقلا‌ب اسلا‌مى در خيابان طالقانى ساخته و پرداخته مى‌شد، تلنگرى بود بر خاطره‌سياسى مردم ايران در زمانى نه‌چندان دور. دههِ 50، دهه ضدآمريکايى در ايران بود و گروه‌هاى چپ مارکسيستى و سوسياليستى تحت تاثير و الهام جنگ سرد، واژه آمريکا را در حد امپرياليسم غارت‌گر و جنگ‌طلب مى‌نکوهيدند و به آن پروبال مى‌دادند. 28 مرداد و دخالت سازمان سيا در کودتاى ضددولت ملى مصدق، اين خاطره‌ها و يادها را روشنى و جلا‌ى بيشترى مى‌بخشيد و غليان آن در مشت‌هاى گره‌خورده مردم در دوران انقلا‌ب نمايان مى‌شد. در ديگر سو و در اين سال‌ها؛ مفهوم <آمريکا> در ادبيات سياسى جهان همواره مترادف بوده است با جنگ، چپاول، استثمار،‌استعمار نوين، امپرياليسم و قدرت فرا <اقتدارگرا.> براى اين ترادف و مفهوم‌سازى اسناد و شواهد تاريخى و سياسى بسيارى منتشر و آشکار شده است تا جايى‌که سينماى هاليوود بخشى از اين وقايع و نشانه‌هاى بسيارى از اين قدرت مافياى سازمان‌يافته قرن‌هاى بيستم و بيست‌ويکم را در فيلم‌هاى خود به تصوير کشيده است. از اين منظر و نيز آنچه در فيلم‌هاى هاليوودى نيز مى‌توان آن را مشاهده کرد، آمريکا يک دولت يا کشور معمولى نيست. آمريکا يک <نماد> است. اسطوره قدرت صنعتى و فوق تکنولوژيک و نظامى در صد سال اخير. آمريکا <ابردولت> و <ابرمرد> نيچه‌اى و <لوياتان> هابزى است که نه‌تنها بر کل جهان، بلکه بر کل گيتى و جهان ماوراى زمين <سلطه> يافته است. امروز اين سيادت با پايان جنگ سرد، بى‌منازعه و بى‌حريف شده است. اين قدرت فرا زمينى و <روئين‌تن> تمامى مخالفان و دشمنان خود را به زير کشيده و نقشه و طرح خود را در سراسر جهان به انجام رسانده است. آمريکا نماد همان سرمايه‌دارى و بورژوازى‌اى است که مارکس وعده داد که در ستيز نهايى ميان <بنده و خدايگان>، برده و ارباب جهان متمدن صنعتى و پرولتاريا و سرمايه‌دارى، مغلوب <کار> و نيز روزى مقهور جبر تاريخ خواهد شد. اين وعده مارکس، در ديگر مکاتب مهم و شبه‌مارکسيستى نيز موثر افتاد و جريان‌هاى مخالف <وضع موجود> در جهان به‌گونه‌اى ديگر به <مفهوم‌سازى> اين وعده تاريخى پرداختند؛ نماد مصرف در <صنعت فرهنگى> آدورنو و مکتب فرانکفورت همان آمريکا است و هاليوودى که مظهر تمام و کامل آن است. نماد <تکنولوژى> و <عقل ابزارى> که همه چيز را به <شى> و <کالا‌> تبديل مى‌کند، هم او است. تکنولوژياى که انسان را مسخر خود مى‌کند و او را به تباهى و پوچى و نهيليسم مى‌کشاند. نماد <فردگرايى> مضمحل‌کننده اخلا‌ق، اصول و قرارداد جمعى هم اوست و مظهر سودانگارى و نفع‌طلبى و فايده‌انگارى بشر جديد.

به تعبير ژان بودريار در کتاب آمريکا؛ آمريکا نه رويا است و نه واقعيت، نوعى حاق واقعيت )hyperreality( است. زيرا آرمانشهرى است که از همان ابتدا طورى رفتار کرده که انگار پيشاپيش تحقق يافته است... آمريکا يک تصوير تمامنگار (‌)hologram غول‌پيکر است. از اين جهت که در تک‌تک عناصرش اطلا‌عات مربوط به کل وجود دارد... (صفحه 40، آمريکا) بودريار درباره تصور سينمايى و اسطورهاى بودن آمريکا و رابطه ميان آمريکا و سياست و رئيس‌جمهور شدن ريگان (هنرپيشه وسترن آمريکايى) به‌عنوان رئيس‌جمهور مى‌نويسد: <اينجا در آمريکا... فرهنگ عبارت است از فضا، سرعت، سينما و فناوري. اين فرهنگ اصيل است... سينما يا سرعت يا فناورى، چيزهاى اضافى اختيارى‌اى نيستند... در آمريکا سينما حقيقى است، زيرا کل فضا و کل شيوه زندگى سينمايى‌ است. ميان آن دو هيچ شکافى، همان جداسازى مورد تقبيح ما، وجود ندارد. زندگى سينما است (صفحه 132، آمريکا11))

بنابراين آمريکا دو صورت و چهره دارد؛ يکى چهره واقعى، دوم چهره حاق واقعيت. چهره حاق واقعيت آمريکا همانى است که هاليوود از آمريکا به تصوير مى‌کشد و ترويج مى‌کند؛ دولتى <ابرزمانه> و <آرمانشهرى>، با <قدرت فرازمينى> و بلا‌منازع و اسطوره شکست‌ناپذيرى که با روش‌ها و طرح‌هاى ساده اين زمانى و اين جهانى قابل فروريختن و هزيمت نيست. اين نيروى افسانه‌اى يا به تعبير ژان بودريار، <هلوگرام> و نيروى منسجم و يکپارچه، فقط در تنازع نهايى ميان خير و شر، بنده و خدايگان و طبقه پرولتاريا و سرمايه‌دارى به قهر و جبر تاريخ و اراده‌اى ماوراى ‌قدرت‌هاى کنونى شکست‌خواهد خورد. بنابراين در زمان معين و مکان مشخص اين قدرت آسيب‌پذير نيست و در تمامى جنگ‌هاى گرم و سرد پيروز خواهد بود. اين تصوير خاص طرفداران <وضع موجود> يا تسليم‌شدگان کنونى جهان امروز و خاص اردوگاه ليبراليسم از هر نوع آن نيست، بلکه مخالفان افراطى و ستيزه‌جويان مخالف و دشمن آمريکا هم همين تصوير را از آمريکا دارند و مى‌کوشند همين تصوير را نفى و انکار کنند و هيبت و قدرت افسانه‌اى او را به چالش کشند. تصوير القاعده‌اى و طالبانى از آمريکا هم همين است و حمله 11 سپتامبر آنان به برج‌هاى دوقلو از همين نگرش و تصوير از آمريکا نشات مى‌گرفت. در منطق بيان نشده و مستور القاعده، آمريکا موجود افسانه‌اى است که بايد با عمليات و اقدامات محيرالعقول و ماوراى ‌خرد و مافوق توان و تصور بشرى او را شکست داد؛ با شيوه حمله با هواپيماى مسافربرى به برج‌هاى دوقلو در قلب آمريکا (نيويورک.) حمله 11 سپتامبر تهاجم و حمله‌اى بر مبناى طرح و نقشه و اهداف استراتژيک نظامى يا حتى چريکى نبود، اقدامى <نمادين> براى زخمى کردن چهره اسطوره‌اى و نمادين آمريکا در جهان امروز بود. عجيب آن است که اين تصوير از قبل هم وجود داشته و در برخى فيلم‌هاى اکشن هاليوودى به تصوير کشيده شده بود و گويى اقتباسى از همان‌ها بود. اين اقدام، نمادين و به يک معنا <هاليوودى> بود و از اين منظر معلوم نيست القاعده ادامه تفکر <هاليوودى> بوده است و <هاليوود< >سرمشق> آن يا هاليوود ادامه تخيل القاعده‌اي. آنچه مهم است اينکه در اين ‌سال‌ها اين دو همديگر را دائما و به‌طور مستمر به نمايش گذاشته‌اند و القاعده تصوير هاليوودى حمله به برج‌ها را و هاليوود تصوير القاعده را در تمامى فيلم‌هاى خود درباره اسلا‌م،‌دشمنان آمريکا و مردم جهان و تروريست‌هاى قرن بيستم و مظهر بنيادگرايى اسلا‌مى و مخالفان امنيت و آسايش جهاني. از اين منظر القاعده و طالبانى‌ها <کاراکترهايى> هاليوودى دارند، مهم نيست شخصيت اصلى يا فرعى، مثبت يا منفى، نقش خوب يا نقش بد. القاعده همان هاليوود است و ادامه آن.

در اين صورت مى‌توان باور کرد که اگر القاعده حتى هيچ نسبت فکرى و سازمانى با آمريکا و <سيا> ندارد، اما در چارچوب فکر و منطق و مطابق ميل و خواست آنها عمل مى‌کند. آمريکا مى‌خواهد که چهره دشمن مطلوب او، القاعده نوعى و <مثالى> باشد و راه مبارزه با او هم، همان سبک و سياق <نمادين> و <حمله به برج‌ها> زيرا در اين صورت و در هر شرايطى که پيش آيد، باز شکست‌ناپذيرى آمريکا در نهايت اثبات مى‌شود. کما اينکه در ماجراى <حمله القاعده به برج‌هاى دوقلو> در بخش اول و ابتداى اين فيلم بلند و سريال (باز با اقتباس از فيلم‌هاى اکشن هاليوودى) ابتدا چهره بد و قهرمان منفى پيروز مطلق و غالب مى‌شود و بعد <سوپرمنى> و <رمبويى> وارد مى‌شود و همه‌چيز را به نقطه تعادل و بازگشت به حاکميت خير برمى‌گرداند. اين بار پس از حمله پيروزمندانه القاعده، <ارتش آمريکا>؛ اين <سوپرمن> زمان، در افغانستان و عراق وارد شد تا <قهرمان بد و منفى> را که همچون خود آمريکا او هم <نمادين> است و کمتر از چهره، زندگى، حرف‌ها و حتى زنده‌بودن يا نبودنش خبرى واقعى در دست است، شکست مى‌دهد تا اسطوره شکست‌ناپذيرى آمريکا همچنان ادامه يابد و اين‌بار در چهره <خوب مروج دموکراسى در جهان>، <سوپرمن نو.> از اين حيث ژان بودريار حق داشت که مى‌گفت: <جنگ خليج‌فارس> و حمله ارتش آمريکا به صدام در تجاوز به کويت <واقعى> نبود بلکه <جنگ رسانه‌اى> بود و در عالم واقع چنين جنگى رخ نداد. تفسيرى از عبارت اين است که جنگ‌هاى آمريکا در خليج‌فارس، افغانستان، عراق و... حقيقت واقعى ندارند بلکه <حقيقت رسانه‌اى> يا به تعبيرى حقيقت اسطوره‌اى و نمادين دارند، نه اينکه ارتش آمريکا در دفاع از کويت وارد خليج‌فارس نشد. تصوير نمادين آمريکا که به دست قدرت‌هاى رسانه‌اى‌اش ساخته و پرداخته مى‌شود، همواره سريع‌تر و جلوتر از خود واقعى آمريکا در جهان حرکت دارد و تاثير مى‌گذارد يا مى‌خواهند که چنين باشد. ‌

در الگوى هاليودى آمريکا پيروز قطعى و نهايى و بى‌منازعه جنگ اسطوره‌اى و نمادين است، در هر شرايط و هر وضعيتى، زيرا او از قدرت رسانه‌اى و تصويرسازى در جهان برخوردار است و با اتکاى بنيادين به آن و نه ارتش و نيروى نظامى خود، پيام اسطوره‌‌اى و نمادين‌ بودن خود را حتى در رفتار، کلا‌م و کنش دشمن نمادينش مانند القاعده، در سراسر جهان منتشر، تبليغ و ترويج مى‌کند. القاعده در حمله به برج‌هاى دوقلو ثابت کرد که مخالفت با آمريکا و دشمنى با او چه کار سخت است و لذا مبارزه با آمريکا را بى‌معنى و ناشدنى نشان داد.

مهم‌ترين خصلت و ويژگى مبارزه <نمادين> با آمريکا نامشخص بودن و قابل سنجش نبودن اهداف و به عبارت ديگر واقعى نبودن اهداف و مهمتر از آن، تقديس خود <مبارزه> است. مبارزه اگر براى هدفى معلوم، معين و انضمامى و در زمان مشخص و مکان مشخص باشد، مبارزه و جنگ و نبرد واقعى است. اما اگر مانند مبارزه القاعده و پيکار تاريخى مارکسيسم فاقد ‌هدف واقعى باشد و راهبردى براى همه زمان‌ها و در همه مکان‌ها، <نمادين> مى‌شود و ديگر هدفى ندارد جز هدف مبارزه کردن. اين نگرش اگر آمريکايى و هاليوودى نباشد و منشأ آن از القائات رسانه‌هاى آمريکا، در چارچوب اهداف ‌و اميال اسطوره‌اى و نمادين شدن آمريکا است.

جنگ سرد نمونه تاريخى و بارز اين جنگ اسطوره‌اى است و شوروى مارکسيست با فريب خوردن در اين جنگ، خود را نابود کرد زيرا شوروى مارکسيست به اتکاى اصل مبارزه نمادين و اسطوره‌اى پرولتاريا و بورژوازى، تمامى سرمايه و نيروهاى انسانى و فکرى و توان عملى و صنعتى خود را به پاى اين مبارزه گذاشت، تا اين اسطوره سرمايه‌دارى و <امپرياليسم موجود> را از پاى درآورد. در اين مبارزه مقدس و نامعلوم کل کشور پهناور و قاره‌اى شوروى را به <زرداخانه و پادگان< >شرق> عليه <غرب>، بسيج کرد و آرايش داد و سازمان بخشيد و نظامى‌گرى را محور اصلى برنامه خود قرار داد و مردم را زير زندگى <امنيتى> و <ضدجاسوسى> مورد فشار و محدوديت و اقتصاد را فلج و با حاکميت مطلق و ديکتاتورى نمايندگان پرولتاريا، سياست و احزاب را تعطيل کرد و همه چيز را با معيار اين دشمنى اصلى و تاريخى و ايدئولوژيک تفسير و تبيين و توجيه مى‌کرد و در نهايت بازنده شد و ايدئولوژى ‌رهايى‌بخش مارکسيسم و تمامى اميدها و وعده‌هاى آن در اين جنگ اسطوره‌اى و نمادين سوخت و فرو ريخت. از اين منظر مارکسيسم بيشتر قربانى <جنگ نمادين سرد> شد تا منطق و فلسفه مادى‌گرايانه و حمايت از کارگر و سوسياليسم. با آگاهى از همين تجربه تلخ و زيانبار و تفسير درست از <جنگ سرد> بود که روسيه کنونى و <چين اصلا‌ح شده> مى‌کوشند تا فريب <جنگ‌آورى> و <عربده‌کشى> غرب را نخورند و راه خود را بروند تا به‌جاى رودررويى نامحدود و بى‌انتها و سرمايه‌سوز و فلج‌کننده جنگ هم استراتژى هم تاکتيک، به آبادانى و رونق اقتصادى خود بپردازند و عملا‌ ثابت کنند راه غرب و شرق در واقعيت از هم جدا است،‌ ‌نه در نگرش <اسطوره‌اى> و رودررويى و جنگ بى‌پايان و بى‌زمان و مکان.

چهره ديگر آمريکا، صورت واقعى آن است که خود آمريکا سعى دارد تا اين <پاشنه آشيل> و نقطه ضعف صورت روئين‌تن خود را از ديد ديگران پنهان کند و آن خصلت <شيطانى> آمريکا است. شيطان تا جايى و تا وقتى حضور و نفوذ دارد که انسان از غايت و مقصود اصلى و الهى خود غافل است. کار ويژه <شيطان> غفلت است، غفلت از خود، مقصود، غايت و راه خود. شيطان <غير> است، <غير از خود> و سرگرم ماندن و غافل شدن از خود و توجه به غيرخود و مهمتر از آن فروماندن در شيطان و حتى متوقف‌ ماندن در مبارزه و صرفا نفى شيطان. برخلا‌ف اسطوره که عدم و وهم است. وهم خيالين و گمان صورى است. اسطوره مقابل حق نيست، مقابل <واقع> است، تا واقعيت را به چهره خود درآورد و آن را سايه خود بپندارند.

بر اين اساس و در نسبت ميان انقلا‌ب اسلا‌مى و شيطان بزرگ، آمريکا تا جايى سلطه و استيلا‌ دارد که انقلا‌ب اسلا‌مى از اصول و غايت و راه خود (حق) غافل است و از پيمانى که با مردم دارد، منحرف مى‌شود و به <غير> مى‌پردازد، حتى از سر دشمنى و مبارزه و نبرد. انقلا‌ب اسلا‌مى چيزى جز اصول و مبانى آن نيست. اين مبانى و اصول در شعار <آزادى، استقلا‌ل و جمهورى اسلا‌مى> ظهور و تجسم يافته است. اين کعبه آمال و آرزوهاى امام و مردم بود که با انقلا‌ب اسلا‌مى گشايشى براى نايل‌ شدن به آن و تحقق آن آرزوهاى تاريخى پديدار شد، تمامى دشمنى تاريخى و خاص آمريکا از 28 مرداد تاکنون هم همين بود که استقلا‌ل، آزادى و نظامى مبتنى بر آرا و نظر و خواست مردم شکل نگيرد. اين <هدف واقعى>، روش و راهبردى <واقعى> دارد و آن اجرا و تحقق قانون اساسى به‌عنوان تنها سند و نقشه راه انقلا‌ب اسلا‌مى و طرح مدون جمهورى اسلا‌مى ايران است؛ نقشه و طرحى که استقلا‌ل و آزادى مردم را تضمين مى‌کند و نظام جمهورى اسلا‌مى را به مثابه يک الگو و مصداق همين ايده آرمانى خود فعليت بخشد. خواست روشن و واضح آمريکا عملى‌نشدن اين تحقق و آرزو است و براى غفلت از آن <چهره نمادين> خود را با قدرت رسانه‌اى و ابزارهاى ديپلماسى به کار مى‌گيرد و تبليغ مى‌کند تا دشمن خود يعنى نظام جمهورى اسلا‌مى را با غافل و منحرف کردن از مسير و راه خود به مبارزه‌اى نمادين و نبردى کور و هاليوودى و القاعده‌اى بى‌انتها و جنگ سردگونه سرگرم سازد. القاعده و طالبان وقتى در داخل نظام خود، آموزش را تعطيل کرد، مطبوعات را بست، همه را به اجبار به ريش ‌داشتن واداشت و مخالفان خود را در ملا‌ءعام گردن ‌‌زد و در عين حال با عمليات محيرالعقول خود به برج‌هاى دوقلو در قلب آمريکا حمله کرد و مردم بى‌گناه را کشت، از همان ابتدا در هر دو جبهه در برابر آمريکا شکست خورده بود. در جبهه داخل، چون ثابت کرد آنچه هاليوود درباره اسلا‌م مى‌گويد که ضدتمدن، سواد، آزادى، ‌دموکراسى و مردم‌سالا‌رى و کرامت انسانى است، ‌درست است و اين تصوير هاليوودى از اسلا‌م را براى نه‌تنها مردم جهان، ‌بلکه براى مردم افغانى هم بازسازى کرد و به نمايش گذاشت و در جبهه خارجى هم به مردم جهان نشان داد که مبارزه با آمريکا چقدر ابعاد احمقانه، ‌وحشيانه و ضدانسانى دارد. آمريکا مى‌داند جهان امروز جهان رسانه است و در جنگ شعار و مشت و نبرد نمادين و اسطوره‌اى او به اتکاى قدرت رسانه‌اى تمامى مخالفان خود را شکست خواهد داد. اما آمريکا در برابر نرخ رشد و تورم تک‌رقمى، ‌آزادى سياسى و فرهنگى، انتخابات آزاد و حاکميت بى‌چون و چراى مردم در کشورهاى مخالف خود شکست ‌واقعى را تجربه مى‌کند. لذا در مبارزه واقعى با چهره واقعى آمريکا، پيروزى انقلا‌ب اسلا‌مى در گرو تحقق اصول و نقشه خود است. عمران، آبادانى و آزادى مردم ايران عين شکست <آمريکاى واقعى> است. آمريکا از <آزادى> و مردم‌سالا‌رى مردم ايران شکست واقعى را لمس مى‌کند.

زمانى که نظام ايران درگير جنگ با عراق بود و رزمندگان ايران در تلا‌ش براى عقب ‌راندن دشمن واقعى از سرزمين واقعى با روش‌هاى واقعى و نبرد معنادار نظامى بودند، آمريکا کوشيد تا با باز کردن جبهه‌اى ديگر در لبنان، انقلا‌ب اسلا‌مى را از <مبارزه واقعى> به <مبارزه‌اى نمادين> سوق داده و منحرف کند و فريب دهد. اين طرح فريب در منطق و تفکر امام خمينى و شيطان دانستن آمريکا قابل درک و رمزگشايى بود و اعلا‌م کرد <راه قدس از کربلا‌> مى‌گذرد. امروز که آمريکا مى‌کوشد با ارائه برگ‌هاى گوناگونى از مبارزه <نمادين> و اهداف نمادين خود عليه انقلا‌ب اسلا‌مى، نظام جمهورى اسلا‌مى را در موضوعات ريز و درشت منطقه‌اى و جهانى، سرگرم و غافل سازد، تنها راه مبارزه واقعى با آمريکا نيز همان منطق است که <راه مبارزه با شيطان بزرگ از قانون اساسى> مى‌گذرد. هر سطر و واژه‌اى از اين قانون که ميثاق مردم و انقلا‌ب اسلا‌مى و سند پيوست شعار <آزادى، استقلا‌ل و جمهورى اسلا‌مى> است، در ذات خود مبارزه <واقعى> با آمريکاى واقعى است. تحقق آزادى احزاب، مطبوعات، انتخابات سالم و متکى بر راى مردم و عدم دخالت <اغيار> و نهادها، عين مبارزه با آمريکا است و ما بعدالحق الا‌الضلا‌ل. بعد از آن ديگر مبارزه واقعى با آمريکا نيست و هر اسمى و نامى داشته باشد، حتى نام <مبارزه با آمريکا> کوفتن بر طبل <هاليوود> و بازنمايى و بازتوليد <نمادين> آمريکا است. آمريکا از <وجود> انقلا‌ب اسلا‌مى و نظام جمهورى اسلا‌مى بدون ماهيت و خصلت‌هاى بنيادين آن، يعنى آزادى و استقلا‌ل و جمهورى اسلا‌مى، بيمناک و هراسناک نيست و مشکلى با آن ندارد، همچنان که با جمهورى اسلا‌مى پاکستان يا حکومت اسلا‌مى عربستان و اعراب هيچ دشمنى ندارد اگرچه به مصالحى به اين مخالفت تظاهر مى‌کند يا خود را ناخشنود مى‌داند. آمريکا از انقلا‌ب و نظام جمهورى اسلا‌مى ايران مبتنى بر آراى مردم و احزاب و مطبوعات و فرهنگ و سياست مى‌هراسد و <فعليت> آن را در <جهان واقع>، مبارزه‌اى <واقعى> عليه موجوديت <واقعى> و اهداف <واقعى> خود مى‌داند و الا‌ اسلا‌م و دين صورى و منهاى آزادى و مردم عين خواست آمريکا است و همان تصوير و کاراکتر <هاليوودى> بن‌لا‌دن و طالبان است که هر دو مقوم هم و در خدمت يک هدفند.

پى‌نوشت:

1- آمريکا، ژان بودريار، قانعى‌فرد، ققنوس، 1381.


نظر شما :