نشست گوآدلوپ و انقلاب ایران

۲۱ بهمن ۱۳۸۷ | ۱۶:۵۴ کد : ۱۱۲۴۹ نگاه ایرانی
يادداشتى از مرتضى کاظميان، تحلیل‌گر مسائل سیاسی
نشست گوآدلوپ و انقلاب ایران
«شاه ایران در حالی که چشم به راه پاسخ ایالات متحده آمریکاست، باید سرانجام تصمیم بگیرد که در ایران بماند یا به یک «مرخصی» که ممکن است منجر به پایان سلطنتش گردد، برود. آمریکا به‌خاطر مخالفت‌های روزافزون و همه جانبه‌ی مردم ایران، نمی‌تواند از او حمایت کند». این، خبری بود که خبرگزاری‌ها در 18 دی ماه 1357 و از نتیجه‌ی نشستِ غیررسمی سران چهار کشور آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان، مخابره کردند.
 
در نیمه‌ی دی ماه، کالاهان، ژیسکاردستن و اشمیت در جزیره‌ی گوآدلوپ- واقع در دریای کارائیب- به مذاکره درمورد مهم‌ترین مسائل جهانی (از جمله تحولات در ایران، کامبوج، آفریقای جنوبی، افغانستان، ترکیه و نفوذ شوروی در خلیج فارس) پرداختند1. چهار مقام ارشد سیاسی آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان در مورد رفتن شاه از ایران، وحدت نظر داشتند. جیمی کارتر در خاطرات خود به صراحت می‌نویسد: «متوجه شدم سه تن رهبران دیگر، پشتیبانی چندانی از شاه نمی‌کنند. آن‌ها در فکر تشکیل یک دولت غیر‌نظامی بودند و همگی می‌گفتند، شاه هر چه زودتر باید برود. همچنین در مورد انسجام و قدرتمند ماندن نیروهای مسلح با من هم عقیده بودند»2. والری ژیسکاردستن، رئیس‌جمهور فرانسه نیز جریان مذاکرات کنفرانس گوآدلوپ را در مورد اوضاع ایران، چنین توضیح می‌دهد: «جیم کالاهان (نخست‌وزیر انگلیس) اوضاع را واقع‌بینانه تحلیل کرد و گفت: کار شاه تمام است و راه‌حلی برای تغییر اوضاع وجود ندارد، بسیاری از آن‌ها با رژیم موجود همکاری و سازش داشته‌اند. این که ارتش بتواند نقش جایگزین را ایفا کند، مورد سؤال است...
 
جیمی کارتر گفت: اوضاع ایران بسیار آشفته است؛ شاه دیگر نمی‌تواند دوام بیاورد. مردم ایران، دیگر او را نمی‌خواهند و از این پس، دولتی که حاضر باشد با او کار کند، وجود ندارد». دیدگاه‌های ژیسکاردستن نیز در همین نشست، این نظر راکه «کار شاه تمام شده است» تقویت کرد؛ او گفت، اگر شاه بماند، ایران دچار جنگ داخلی خواهد شد، مردم زیادی کشته خواهند شد و کمونیست‌ها نفوذ فوق‌العاده زیادی به‌دست خواهند آورد. رئیس جمهور فرانسه حتی به کارتر توصیه کرده بود که «با مخالفان تماس بگیرد، به علت آن که در این مورد، پاریس بر اساس اطلاعات خصوصی، تصمیم گرفته است دور شاه را قلم بگیرد»3.
 
«اطلاعات خصوصی» که ژیسکاردستن از آن سخن می‌گوید، معطوف است به دیدار خصوصی میشل پونیاتووسکی، فرستاده‌ی ویژه‌ی رئیس‌جمهور فرانسه با شاه- در دی ماه 1357- و نیز تحلیلی که صادق قطب‌‌‌زاده با اطلاع رهبر فقید انقلاب، آیت‌الله خمینی، تهیه کرده و به الیزه فرستاده بود. یک هفته پیش از نشست سران چهار دولت در گوآدلوپ، وزارت امور خارجه فرانسه در تماس با قطب‌زاده از وی می‌خواهد که برای آن‌ها روشن کند، «در صورت پیروزی آیت‌الله خمینی، چه نوع سیاست‌هایی از جانب ایشان آغاز خواهد شد». قطب‌زاده این گزارش را با اطلاع رهبر انقلاب و همکاری جمعی از مخالفان سیاسی حاضر در نوفل لوشاتو، تهیه می‌نماید. نماینده‌ی وزارت امور خارجه فرانسه، گزارش می‌دهد: «این تحلیل رئیس‌جمهور فرانسه را به‌قدری تحت‌تأثیر قرار داده است که ژیسکاردستن به کارتر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران که ریاست معنوی آن با آیت‌الله خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود»4.
 
بعد از عزیمت ژیسکاردستن به گوآدلوپ، آیت‌الله خمینی، قطب‌زاده را مأمور می‌کند که از وزارت خارجه فرانسه بپرسد، آیا رئیس‌جمهور با توجه به مذاکرات وزارت خارجه، موضوع ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد یا نه، و بلافاصله جواب مثبت دریافت می‌شود5.
اما در گزارشی دیگر از نشست گوآدلوپ، زبگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر- که همراه رئیس‌جمهور بود- بعدها در خاطرات خود نوشت که در مذاکرات سران دولت‌های غرب، وقتی مسأله‌ی ایران مطرح و مورد بحث واقع شد، حاضران نه تنها بر سر خروج شاه با هم توافق کردند بلکه درباره‌ی محل اقامت شاه بعد از خروج از ایران نیز با هم گفت‌و‌گو نمودند. برژینسکی که خود از مخالفان نظر ژیسکاردستن بود- که عقیده داشت، بهتر است شاه در خاورمیانه بماند و به آمریکا نرود- پیچیدگی واشنگتن برای کنترل اوضاع را آشکار می‌سازد: «اگر شاه همان حوالی خاورمیانه پرسه بزند، هرکس خیال می‌کند که او به ایران برمی‌گردد و این برای ما- اگر می‌خواهیم کاری انجام دهیم- خوب نخواهد بود...»6.
 
سفیر ایران در سازمان ملل هم به نقل از «منابع نزدیک به دفتر ریاست جمهوری فرانسه» می‌گوید: «در کنفرانس گوآدلوپ معلوم شد که آمریکایی‌ها از حدود آذر 57 تقریباً به پیروزی خمینی یقین پیدا کردند و به همین جهت نیز کوشیدند تا از هر راهی که شده به وسیله‌ی خود یا دیگران با خمینی و اطرافیانش تماس برقرار سازند»7.
 
اما شاه در خاطرات خود، به انتقاد از «گوآدلوپ» می‌پردازد: «از چند هفته پیش از کنفرانس گوآدلوپ، فشار برای بیرون رفتن من از کشور شروع شد؛ طی چند هفته مذاکره بر سر تشکیل یک دولت ائتلافی، شرط اولیه، عزیمت من به خارج برای استفاده از تعطیلات بود... چند تن از خارجیان به عنوان بازدید به ایران آمدند و از من درخواست کردند از کشور خارج شوم... به گمان من، در کنفرانس گوآدلوپ، فرانسه و آلمان با پیشنهاد انگلیس و آمریکا، با اخراج من موافقت کردند. کنفرانس گوآدلوپ به منزله‌ی "یالتای خاورمیانه" بدون حضور شوروی بود...»8.
 
چند روز پس از کنفرانس گوآدلوپ، واشنگتن از طریق دو نفر از نمایندگان ژیسکاردستن، «پیغامی» را برای امام خمینی، ارسال می‌دارد: «آیت‌الله تمام نیروی خود را برای جلوگیری از عدم مخالفت با کارتر به کار برد... خروج شاه، قطعی است و در آینده‌ی نزدیکی رخ خواهد داد... بدانید خطر دخالت ارتش هست و وقوع این خطر (کودتای ارتش) اوضاع را بدتر خواهد نمود»9. پاسخ رهبر انقلاب، ضمن هشدار، واجد تأکید بر استراتژی پیشین است: «آقای کارتر اگر حسن نیت پیدا کرده‌اند و می‌خواهند آرامش باشد و خون‌ها ریخته نشود، خوب است که شاه را ببرند و دولت بختیار را هم پشتیبانی نکنند... به آمریکا اخطار می‌کنم که اگر کودتا بشود، از چشم شما می‌دانیم...»10.
 
گفتنی است، افزون بر پیام غیرمستقیم کارتر به رهبر فقید انقلاب- توسط نماینده‌ی ژیسکاردستن- پنج تماس مستقیم دیگر با آیت‌الله خمینی برقرار می‌شود11. به این ترتیب که وارن زیمرمن از جانب دولت آمریکا، در 26 دی ماه 1357 با دکتر یزدی دیدار می‌کند؛ رهبر انقلاب، شخصاً در جریان این ملاقات بوده است. نماینده‌ی آمریکا «از روی متن نوشته شده ای» مطالب خود را عنوان می‌کند، و از جمله این که: «ژنرال هایزر مطمئن است که او نظامیان ایران را از کودتا منصرف کرده است. آن‌ها( نظامیان ایران) در این دوره، ساکت و آرام خواهند بود... دولت من معتقد است، ضرورت اساسی دارد که نمایندگان صلاحیت دار آیت‌الله خمینی با رهبران نظامی ملاقات کنند که به یک تفاهم اساسی برسند... این عمل بسیار اساسی بوده و ضرورتی فوری دارد...». یزدی پیغام‌های واشنگتن را به رهبر انقلاب منتقل می‌کند. دستور به آیت‌الله بهشتی این چنین صادر می‌شود: «تماس بگیرید؛ آن‌ها را دلگرم کنید. اطمینان بدهید که حال ارتشی‌ها خیلی بهتر خواهد شد اما قولی ندهید که عملی نشود».
 
در تماس دوم، نماینده‌ی ایالات متحده تصریح می‌کند که«ما [آمریکا] از همه‌ی نیروهای سیاسی ایران خصوصاً ارتش دعوت می‌کنیم که راه حل مسالمت‌آمیز را انتخاب کنند». نماینده‌ی واشنگتن همچنین سؤالاتی- از جمله- در مورد آینده‌ی فروش نفت به غرب و آینده‌ی روابط سیاسی، نظامی ایران با آمریکا می‌پرسد. پاسخ‌های رهبر انقلاب که در تماس سوم به فرستاده‌ی کاخ سفید منتقل می‌شود، چنین است: «فروش نفت به غرب، کماکان ادامه خواهد یافت... [و نیز] هرگاه، روش دولت آمریکا برخلاف گذشته، واقع‌بینانه شود و دست از دخالت در امور ما بردارد ... و به استقلال و آزادی ما احترام بگذارد، ما با آن‌ها روابط دوستانه خواهیم داشت...».
 
قابل‌توجه است که در ایران نیز، ژنرال هایزر به ارتشبد قره‌باغی، رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران، پیشنهاد می‌کند که: «خوب است تیمسار با مهندس بازرگان و دکتر بهشتی، نمایندگان جبهه مخالفین و خمینی ملاقات بکنید»12. قره‌باغی در خاطرات خود می‌نویسد: «تیمساران و من از پیشنهاد ژنرال هایزر متعجب شده بودیم... به تیمساران گفتم، ملاحظه می‌‌کنید که ژنرال هایزر تا به حال مرتباً به ما می‌گفت که دولت آمریکا از دولت بختیار پشتیبانی می‌نماید... ولی حالا پیشنهاد ملاقات با نمایندگان [آیت‌الله خمینی] و مخالفین را می‌کند... آیا می‌شود که این‌ها هر دو طرف را بخواهند؟! فرماندهان و تیمساران اظهارات مرا تأیید می‌کردند. همه متعجب و ناراحت بودیم...». قره‌باغی شرح جلسه‌ی یاد شده را به شاه ارائه می‌نماید؛ «اعلیحضرت فرمودند: خیلی عجیب است! یعنی چه؟! معلوم هست این‌ها چه می‌خواهند؟»13.
 
گفتنی است که در مورد ملاقات ژنرال هایزر با آیت‌الله بهشتی نیز نقل قول‌های متفاوتی وجود دارد. آیت‌الله بهشتی خود در چند مصاحبه، احتمال انجام این ملاقات را به طور قطع رد نمی‌کند14.
در هر حال به نظر می‌رسد که می‌توان گفت، گوآدلوپ «تیر خلاص» نظام پادشاهی بود؛ کار خروج شاه از ایران قطعی شد و در فقدان محور رژیم (شاه)، روند تغییر نظام سیاسی با سرعت بیشتری طی شد؛ آن چنان که رهبری انقلاب در همان مقطع، توضیح داد که «اخراج شاه از کشور پیروزی نهایی نیست بلکه مقدمه‌ی پیروزی ماست». در حالی که بختیار و دولت او، ادب را رعایت می‌کردند که «تعطیلات» شاه «موقتی» است، اما هیچ کس در ایران باور نداشت که شاه به ایران باز خواهد گشت. حتی شاه نیز می‌دانست که سفر او در 26 دی ماه 57 با سفرش در مرداد 32 تفاوت دارد؛ امیدی به دولت بختیار نبود. شاه در خاطرات خود تأکید می‌کند که «من با اکراه وتحت فشار خارجی‌ها موافقت کردم که او [بختیار] را به نخست‌وزیری منصوب کنم...»15. شاپور بختیار هم بر این عقیده بود که تصمیم اتخاذ شده در گوآدلوپ به خاطر ارزیابی دول غربی از رژیم سیاسی حاکم بر ایران بود که «دیگر قابل دفاع نبود» و شاه هم توانایی اداره‌ی امور کشور را نداشت16.
 
هر چند واشنگتن- همچون پاریس، لندن و برلین- به لزوم «سفر شاه» رسیده بود، اما مواجهه‌ی ایالات متحده با تحولات سیاسی ایران را نمی‌توان یکپارچه، سریع و مؤثر ارزیابی نمود. در حالی که سولیوان، سفیر آمریکا در آبان 56 و در تحلیلی واقع‌بینانه از تحولات ایران و نقش و جایگاه آیت‌الله خمینی به واشنگتن اطلاع می‌دهد که «به آنچه فکر کردنی است»، بیاندیشند17، و مذاکره با رهبری انقلاب را پیشنهاد می‌کند، کارتر و مشاورانش راهی دیگر را در پیش می‌گیرند. سولیوان حتی در آذر 56 و در دیدار با رمزی کلارک، وزیر دادگستری اسبق آمریکا، «احتمال پیروزی انقلاب» را «زیاد» می‌خواند18. پیشنهاد سولیوان برای مذاکره با رهبری انقلاب سرانجام و پس از هفته‌ها بلاتکلیفی، مورد موافقت کارتر قرار می‌گیرد و قرار می‌شود تئودور الیوت، بازرس کل وزارت امور خارجه آمریکا این مأموریت را انجام دهد و «به آیت‌الله اطمینان داده شود که ما همکاری و کمک‌های نظامی خود را به ایران در آینده هم ادامه خواهیم داد و همچنین به وی تفهیم شود که هرگونه درگیری بین ارتش و نیروهای انقلابی فقط به نفع شوروی‌ها و عوامل آن‌ها در ایران تمام خواهد شد»19.
 
 به عقیده‌ی سولیوان، پذیرش پیشنهاد وی پس از «ماه‌ها، ابهام» ناشی از خط مشی سیاسی جدید واشنگتن پس از کنفرانس گوادلوپ بود: «در این کنفرانس، رهبران سه کشور غربی، رئیس جمهوری آمریکا را قانع کردند که راهی برای نجات شاه باقی نمانده و غرب باید برای حفظ منافع حیاتی خود در این منطقه حساس جهان، چاره‌ای بیاندیشد»20. در آخرین لحظه، مأموریت الیوت لغو می‌شود؛ این تصمیم را کارتر در مشورت با برژینسکی و تنی چند از مقام‌های ارشد واشنگتن (معاون رئیس جمهوی، وزیران امور خارجه، دفاع و خزانه داری، و رئیس سازمان سیا) اتخاذ می‌کند. ژنرال هایزر اما مأموریت می‌یابد که به تهران برود و فرماندهان و افسران ارتش ایران را به «ترک سوگند وفاداری به شاه و اطاعت از حکومت غیرنظامی جدید [بختیار]، وادار سازد»21. هایزر در تشریح مأموریت خود در تهران، ارزیابی خود را از ارتش ایران پس از سپری شدن یک هفته از اقامتش، به وضوح و صراحت عنوان می‌نماید: «فرماندهان نظامی ایران کاملاً درمانده و ناتوان بودند و ارتش هیچ قدرتی نداشت»؛ این تحلیل ژنرال آمریکایی در 20 دی ماه 57 است22. 21 دی ماه 1357 سایروس ونس، وزیر امور خارجه ایالات متحده اعلام می‌کند: «شاه باید ایران را ترک کند...»23.
 
تیمسار ربیعی، فرمانده نیروی هوایی، پس از پیروزی انقلاب، در دادگاهِ خود، هدف از سفر هایزر را این چنین توضیح می‌دهد: «پنج، شش روز مانده بود که شاه برود، سر و کله‌ی هایزر پیدا شد. قره‌باغی گفت، بیایید جلسه داریم... هایزر آمد و گفت: من آمده‌ام که به شما بگویم، شاه باید برود. به همین سادگی؛ به مقدسات عالم در زندگی من، بزرگترین ضربه بود ... درست مثل این که دم یک موش را بگیرند و بیاندازند بیرون»24.
 
به‌نظر می‌رسد، شاه که تصور می‌کرد سیاست آمریکا بر اساس یک طرح مشخص به پیش می‌رود و هدف از این طرح در درجه‌ی نخست، حفظ ایران در دایره‌ی نفوذ آمریکا و در صورت امکان، حفظ سلطنت در خاندان اوست، پس از اطلاع از تغییر و تحول در سیاست واشنگتن- که سولیوان گزارش آن را به او می‌دهد- ناگهان متوجه می‌شود که چندان نمی‌توان به حمایت ایالات متحده، مستظهر و دل گرم بود25. و این در حالی است که شاه در آن مقطع از تحولات، و در دیدار با مشاور رئیس جمهور فرانسه، تصریح می‌کند که: «من طرح و برنامه‌ی مشخص [برای کنترل تحولات] ندارم، زیرا در جایی که اوضاع، هر روز به این سرعت تغییر می‌کند و رویدادها، کنترل پذیر نیست، تهیه‌ی طرح و برنامه امکان ندارد». شاه، «راه حل توسل به زور» را ظاهراً با این توجیه می‌کند که «به بهای اعدام عده‌ی زیادی و دستگیری حدود 30 هزار تن، تمام می‌شود؛ به بیان دیگر، ایجاد حمام خون و خطر جنگ خانگی و مداخلات خارجیان [ به ویژه شوروی]...»26.
 
 هر چند در واقع امر، فشار از سوی غرب- به ویژه آمریکا و انگلیس- برای برخی اصلاحات همراه با حفظ ارتش ایران- عاملی مؤثر برای جلوگیری از مواجهه‌ی خشونت آمیز شاه- رژیم- با جنبش انقلابی بود. شاه، بعدها در مصاحبه‌ای با واشنگتن پست، عنوان نمود: «بزرگ‌ترین اشتباه من، این بود که به گفته‌های آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها در زمینه‌ی امور داخلی کشورم، گوش دادم»27.
گفتنی است، در نیمه‌ی آذر 57، کارتر برای نخستین بار عدم اطمینانش را در خصوص توان شاه در حفظ خود بر اریکه‌ی قدرت ابراز نمود. رئیس جمهور آمریکا که در یک مصاحبه، مورد سؤال قرار گرفته بود، ابراز نمود: «من نمی‌دانم، لیکن امیدوارم، تصمیم به مردم ایران مربوط می‌شود...»28.
 
به عقیده‌ی استمپل، وابسته‌ی سیاسی سفارت آمریکا در ایران این «توضیح غیر‌عمد» از طرف کارتر، به فرو ریختن مفهوم مشروعیت سلطنت، کمک کرد. کارتر همچنین اظهار داشته بود: «ما ترجیح می‌دهیم که شاه نقشی عمده در دولت به عهده داشته باشد ولی این تصمیم را ملت ایران باید بگیرند». این حرف در ایران و در ایالات متحده به عنوان عقب نشینی کارتر از سیاست قبلی خود مبنی بر حمایت کامل از شاه تلقی گردید. حتی مقام‌های دولتی ایران متقاعد شده بودند که واشنگتن آماده می‌شود تا از حمایت شاه دست بردارد29. این در حالی است که یک ماه پیش از آن (در آبان ماه 57) کارتر در پیامی به شاه- به مناسبت تولد وی- گفته بود: «مشکلات کنونی سپری خواهد شد و ملت ایران در پرتو برنامه‌ی پیشرو سیاسی که آن اعلیحضرت به مرحله‌ی اجرا گذارده‌اند، به صورت یک ملت نیرومندتر ظاهر خواهد گردید. اعلیحضرتا! اجازه می‌خواهم بار دیگر تأکید کنم که ایالات متحده آمریکا برای مناسبات استوار و دیرپای خود با ایران، ارزش فراوان قائل است»30. رئیس جمهور ایالات متحده همچنین حدود یک ماه پیش از خروج شاه از ایران، «پیش بینی» کرده بود که «شاه، قدرت را در ایران حفظ خواهد کرد و مشکلات فعلی نیز حل می‌شوند... به نظر من، پیش بینی فاجعه و سرنوشت شوم قطعاً به واقعیت نمی‌پیوندد؛ شاه از حمایت و اعتمادِ ما برخوردار است»31.
 
کارتر البته به ناتوانی دولت خود در پیش بینی و کنترل وقایع ایران اذعان می‌کند: «دگرگونی سریع ایران را تا آن جا که من می‌دانم، هیچ کس پیش‌بینی نکرده بود...»32. به عقیده‌ی جیمزاف گود، استاد تاریخ دانشگاه میشیگان، سیاست گذاران آمریکایی چنان نسبت به اوضاع و تحولات سیاسی ایران بیگانه بودند که کاملاً سردرگم شده بودند و قادر به اتخاذ هیچ تصمیمی نبودند؛ تنها در اواخر سال 1357 بود که دولت آمریکا سیاست واقع‌بینانه‌تری را درپیش گرفت، اما بسیار دیر شده بود33. علاوه بر اطلاعات غلط و تحلیل‌های نادرست واشنگتن از تحولات ایران («سیا» در مرداد 1357 گفته بود که ایران در وضع انقلابی یا حتی ماقبل انقلاب قرار ندارد؛ آژانس اطلاعاتی وزارت دفاع ایالات متحده هم در مهر 57 اعلام کرده بود که انتظار می‌رود، شاه تا ده سال دیگر به طور فعال زمام قدرت را در دست داشته باشد34؛ سفارت آمریکا هم تا دسامبر 1977 بر این عقیده بود که چشم‌انداز یک رشد دنباله‌دار در ایران به سبب بدهی‌های ناچیز خارجی، ذخائر فراوان ارز خارجی، درآمدهای مطمئن نفتی آینده، توان رو به افزایش صنعتی و ثبات سیاسی، بسیار عالی است)35 ، دو دستگی مشاوران کارتر، از کارایی سیاستِ حمایتی واشنگتن از رژیم شاه به میزان قابل‌توجهی کاست. در حالی که وزارت امور خارجه و اندکی بعد، انقلاب اجتماعی ایران را درک می‌کردند و نگران سقوط شاه بر اثر انقلاب بودند، شورای امنیت ملی ایالات متحده به ریاست برژینسکی و با حمایت جیمز شلزینگر، وزیر انرژی؛ هارولد براون، وزیر دفاع؛ و دریاسالار استانفیلد ترنر، رئیس سازمان سیا، به تقویت رژیم شاه، باور داشتند و معتقد بودند با به کارگیری قاطعانه‌ی ارتش می‌توان انقلاب را به شکست حتمی کشانید. این دو سیاست متضاد به نوبت یکدیگر را خنثی کردند و بنابراین هیچ کدام قاطعانه به کار گرفته نشدند36. گو اینکه به تعبیر کارتر: «حتی اگر ما قادر به پیش بینی رویدادهای ایران بودیم، بدیهی است امکانات ما برای جلوگیری از آن رویدادها، بسیار محدود بود»37. نکته‌ای که ترنر، رئیس وقت سازمان سیا هم بدان اشاره می‌کند: «سیاست‌گران نمی‌توانستند در قبال این فروپاشی عظیم کاری بکنند»38. لاجرم، آنچه برای کاخ سفید ماند، «تأثر» بود و «تأسف»؛ آن چنان که برژینسکی، وضع خود را پس از پیروزی انقلاب و در اوج درماندگی واشنگتن تبیین می‌کند: «داستان غم انگیزی از هرج و مرج و ابهام؛ افسردگی شدید از شنیدن خبر رویدادها...»39.
 
 
توضیح:
این مطلب، بخشی از پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد نگارنده است که در سال 1384 با عنوان «نظام سلطنتی؛ بحران هژمونی و اقتدار» توسط انتشارات قصیده‌سرا منتشر شده است. منابع در آرشیو سایت ایران دیپلماسی و کتاب مزبور وجود دارد. نگارنده همچنین منتظر دریافت نقدها و آماده‌ی پاسخ به ابهامات یا پرسش‌ها در آدرس زیر است:mortezakazemian@yahoo.com

( ۴۶ )

نظر شما :