ژئواستراتژی دریایی ایران در جهان نامتوازن

۰۱ دی ۱۳۹۰ | ۰۴:۱۷ کد : ۱۸۹۲۹ اخبار اصلی
یادداشتی از دیاکو حسینی، تحلیلگر مسائل بین الملل برای دیپلماسی ایرانی.
ژئواستراتژی دریایی ایران در جهان نامتوازن
دیپلماسی ایرانی:‌با گذشت بیش از 120 سال از انتشار کتاب معروف آلفرد ماهان « تاثیر قدرت دریایی بر تاریخ ؛1660- 1783»، اعتقاد به قدرت جادویی نیروی دریایی در سیاست های جهانی، همچنان درون مایه اصلی تفکر ژئواستراتژیک قدرت های بزرگ و رو به رشد را تشکیل می دهد. مطابق با این تفکر مرسوم قدرت های بزرگ ناگزیر به برخورداری از نیروی دریایی مدرن و مجهز با پتانسیل بالایی برای تفوق بر سایر قدرت ها هستند.اگرچه برای مدت کوتاهی این نحوه تفکر با اشتیاق به جهانی شدن های ارتباطاتی و مالی به حاشیه رانده شد، اما افراد آگاه تر بزودی دریافتند که فشرده شدن زمان و مکان نه تنها از اهمیت نیروی دریایی نکاسته بلکه توجه دوباره به آن را تشویق می کند. هوادارن تقویت نیروی دریایی در دوران جدید خاطر نشان می کنند که همچنان دو سوم تجارت نفت و بیش از 77 درصد از تجارت کالاها از طریق دریاها صورت می گیرد و با احتساب اقیانوس ها، کرانه های ساحلی، مصب رودهای بزرگ، جزایر و فضای ماورای آنها این رقم به 90 درصد می رسد. به علاوه، موضوعات جهانی مانند تاثیرات تغییرات زیست محیطی بر دریاها و اقیانوس ها و امنیت کاریدورهای انرژی نیز به همان اندازه بر اهمیت نیروی دریایی برای تامین مشترکات جهانی تاکید دارند. فرانک هافمن از دپارتمان نیروی دریایی آمریکا در جزوه منتشر شده توسط «مرکز امنیت جدید آمریکایی» از فرارسیدن «عصر نوین ماهان» سخن گفته است.

همزمان با افزایش این تاکیدها بر اهمیت نیروی دریایی در متون غربی، ایران تلاش های تازه ای را برای توسعه تکنولوژیک و عملیاتی نیروی دریایی در خلیج فارس و دریاهای ماورای آن آغاز کرده است. اعزام ناوگان های ایران به سواحل مدیترانه و برنامه هایی برای ایجاد پایگاه های دائمی در خلیج عدن و اقیانوس اطلس بخشی از برنامه های نیروی دریایی ایران در فراسوی محدوده های طبیعی نفوذ ایران است. اغلب گفته شده است که این اقدامات به افزایش نفوذ ایران در دریاهای آزاد منجر خواهد شد. همانطور که در ادامه استدلال خواهم کرد نه تنها این فرضیه نادرست است بلکه زمینه های لازم برای برهم زدن موازنه قوا را در خلیج فارس، مدیترانه و ماورای آن فراهم می کند. تصور می کنم عامل اصلی در دشوار بودن درک این استنباط که نیروی دریایی با قابلیت جابه جایی فرااقیانوسی امنیت ملی را تهدید می کند، به تاریخچه درک عمومی از نیروی دریایی بازمی گردد. لازم است پیش از آغاز این بحث در این باره که آیا گسترش نیروی دریایی بریتانیای کبیر پس از 1776، آلمان ویلهلمی پس از 1895 و ایالات متحده پس از 1900 ثبات و امنیت بیشتری را برای آنها به ارمغان اورد یا نه بطور جدی تری بیاندیشیم.


درک نیروی دریایی در تاریخ
 

از آنجایی که تجربه های نظامی پیرامون قدرت دریایی عمدتا در هنگام جنگ های بزرگ به ویژه جنگ های کلاسیک شکل گرفته ؛ لاجرم درک قدرت دریایی به تاریخ این نبردها گره خورده است. برخوردهای نظامی در دریا در دوران جنگ جانشینی اسپانیا، جنگ های هفت ساله، جنگ داخلی آمریکا و جنگ دوم هلند و بریتانیا کم و بیش نقشی حائز اهمیت در سرانجام جنگ ها داشت. با این وجود به ندرت ( مانند جنگ هلند و بریتانیا که کانون آن در خاور دور بود و بعدها نبرد تسوشیما میان روسیه و ژاپن) نیروی دریایی نقشی تعیین کننده در جنگ ها ایفا نمود. علت ساده این موضوع را جولیان کوربت (Julian Corbrtt) مورخ انگلیسی نیروی دریایی که هم زمان با آلفرد ماهان می زیست، به خوبی آشکار کرده است: «از آنجایی که انسان ها بر روی خشکی و نه دریا زندگی می کنند، عمده ترین مسائل میان ملت ها اغلب به استثنای موارد نادر بر روی خشکی اتفاق می افتد». همانطور که کوربت با دقت به مراتب بیشتری نسبت به ماهان یادآوری کرده بود: «جنگ در دریا هدف غایی نیست بلکه هدف از آن دست یافتن به پیروزی در خشکی است». کوربت در کتاب ارزشمند «اصول استراتژی دریایی» برخلاف ماهان تاکید کمتری بر جنگ در دریاها داشت و در عوض به وابستگی متقابل جنگ های بری و بحری و ارتباطات دریایی تاکید می کرد. او به خوبی می دانست که کنترل بر دریاها تنها شامل کنترل بر سطح دریا نیست بلکه شامل فضاهای ماورای جو و زیر دریا نیز می شود و از آنجایی که برای یک کشور دست یافتن و حفظ توانایی نظامی در این حد، برای مدت طولانی بسیار دشوار است، سروری بر دریا ( (Naval Mastery اغلب انتظاری نامعمول از نیروی دریایی شمرده می شود. بدون کمترین تردیدی یکی از عوامل افول تدریجی نیروهای دریایی بزرگ در طول تاریخ همین موضوع بوده است. در بهترین صورت یک قدرت دریایی به یمن تکنولوژی پیشرفته ساخت کشتی های نظامی و تامین تسهیلات دریانوردی و لجستیک در آب های دور می تواند سلطه دریایی را برای مدت کوتاهی به دست آورد اما به محض کسب چنین قابلیتی قدرت های رقیب انگیزه بیشتری برای برهم زدن چیرگی قدرت برتر به دست می آورند. بعلاوه، حضور یک قدرت دریایی در آب های دور از خانه، سایر قدرت ها را نسبت به نیات آن مظنون خواهد کرد و ممکن است برای مقابله با قدرت بالقوه توسعه طلب دست به اتحاد های موازنه جویانه بزنند.مانند اتحاد بریتانیا و فرانسه در برابر آلمان یک بار در 1902 و بار دیگر در 1939 و اتحاد ژاپن و بریتانیا در برابر روسیه پیش از 1942. به این ترتیب تحرکات نیروی دریایی، اغلب نتایج تعیین کننده ای بر روی خشکی برجای می گذارد. رقابت ناوگان سلطنتی بریتانیای کبیر و آلمان ویلهلمی در سرآغاز قرن بیستم که در نهایت به جنگ اول جهانی ختم شد، یک نمونه از همین مورد است. در سده هفدهم نیروی دریایی اسپانیا، هلند و بریتانیا در بطن چنین رقابت هایی، اهداف مستعمراتی خود را که در نهایت به چیرگی بریتانیا در نیمکره غربی انجامید، پیش بردند. در همین زمان بود که تلاش های نیروی دریایی آلمان ثباتی را که به مدت 150 سال بر دریاها حاکم بود از میان برد. با این وجود، علت اساسی نگرانی بریتانیا و فرانسه و روسیه از توسعه قدرت آلمان به نیروی زمینی پرشمار، جنگنده و آموزش دیده اش مربوط می شد که (همانطور که در حمله رعد آسا آلمان نازی در جنگ دوم جهانی به روسیه و اشغال بلژیک در جنگ اول جهانی روشن شد) برای تهدید اروپا سرعت عمل بیشتری داشت. ژاپن امپریالیستی صاحب یکی از زبده ترین قوای دریایی جهان بود اما نه تنها شکست ژاپن در جنگ دوم جهانی بلکه پیروزی های چشمگیرش در منچوری، فیلیپین،سیام، سنگاپور و شبه جزیره کره بطور مستقیم با ضعف و قدرت مادی و روحی نیروی زمینی اش در ابتدا و انتهای جنگ مرتبط بود.

چرا دست یافتن به برتری دریایی تا این اندازه دشوار است؟ در شرایطی که قدرت های رقیب متعددی در دریا حضور داشته باشند، تنها دو راه به منظور چیرگی بر دریا که لازمه برتری یافتن بر دشمن است، وجود دارد:نخست، کنترل بر گذرگاه های آبی با درهم شکستن فیزیکی ناوگان سایر قدرت ها و دوم محاصره دریایی. هر کدام از این راه ها می تواند بسیار هزینه بردار و اغلب بی فایده باشد. جان مرشایمر یک واقع گرای آمریکایی که یکی از هواداران برتری نیروی زمینی است، به طرز قانع کننده ای شواهد تاریخی را در باره اثرات ناچیز محاصره دریایی در کتاب «تراژدی سیاست قدرت های بزرگ» آورده است. از آنجایی که اغلب جبهه های اصلی نبرد در خشکی میزان قابل توجهی از تسهیلات نظامی، تمرکز سربازان و خطر پذیری را مصروف خود می سازد، جبهه های بحری اساساً ضعیف و از دیدگاه فرماندهان کاملا موقتی هستند. هیچ فرمانده نظامی حاضر نیست که همه امکانات و اقبال های جنگ را در دریا متمرکز کند در حالی که پیاده های دشمن به نزدیک مرزهای خشکی رسیده اند و یا ممکن است در آینده برسند.

نارسایی های نیروی دریایی در سطح تاکتیک نیز همچنان ادامه دارد. از آنجایی که در یک وضعیت جنگی، یک نیروی دریایی قدرتمند بدون پشتوانه نیروی هوایی تقریباً ناکارامد است، ترکیب متناسبی از این دو ضروری است. احتمالا عده ای پاسخ خواهند داد که ناوهای هواپیمابر که تلفیقی از بهترین عملکرد نیروهای دریایی و هوایی است، این مشکل را برطرف کرده اند. اما حتی این غول های دریایی هم نمی توانند در برابر حملات نامتقارن کار زیادی انجام دهند. گذشته از همه این مشکلات، اطمینان یافتن از اینکه استراتژی تهاجمی دشمن پس از پشت سر گذاشتن یک شکست قاطعانه در دریا متوقف شود، تا حد زیادی دشوار است. همانطور که شکست قوای ناپلئون در جنگ دریایی ترافالگار مانع از ادامه پیشروی آنها در جبهه شرقی تا منتها الیه مرزهای روسیه نشد. در صورتی که سرزمین یا منافع مورد اختلاف با دریا ارتباط مستقیم داشته باشد ( مانند سرزمین های جزیره ای و سواحل استراتژیک) یک جنگ دریایی موفقیت آمیز سرنوشت جنگ را تعیین خواهد کرد اما اگر منافع دو قدرت دریایی در خشکی واقع شده باشد، پیروزی در دریا اغلب جنبه تشریفاتی می یابد. یک استثنای بزرگ در این میان وجود دارد: آن هم زمانی که دو قدرت دریایی دارای توانمندی هسته ای باشند. در این صورت یک جنگ دریایی می تواند کاملا جدی و تعیین کننده باشد.یک نیروی دریایی تکنولوژیک می تواند اهمیت زیادی در تقویت بازدارندگی و توانایی ضربه دوم داشته باشد اما برای قدرت های هسته ای  نیز یک نیروی دریایی کارآمد نقش جانبی دارد. جنگ سرد میان دو ابرقدرت سابق، نشان داد که حفظ صلح جهانی به اجتناب از نخستین حمله فراگیر بستگی دارد؛ قطع نظر از آنکه موازنه قوای نظامی در هر نقطه ای از جهان ( اعم از موازنه قوای دریایی) بر جای خود باقی مانده باشد یا نه. همانطور که جان لوئیس گادیس مورخ آمریکایی جنگ سرد یادآوری کرده است:« جنگ سرد تا حدی بواسطه فقدان شهامت شلیک اولین موشک هسته ای اداره شد تا سایر عوامل موازنه دهنده». قدرت های دریایی که دارای توانایی هسته ای باشند، می توانند ایمن ترین وضعیت ژئوپولیتیکی را در دریا ایجاد کنند. اما برای این دست از قدرت ها نیز قابلیت جابه جایی در دریا نیز زمانی که دشمن بتواند سرزمین اصلی را با تسلیحات هسته ای هدف قرار دهد چندان اهمیت ندارد. بحران موشکی کوبا نمونه روشن این مورد است. آیا در آن شرایط بحرانی برای رهبران شوروی نزدیک شدن ناوگان روسی به آب هایی مجاور ایالات متحده مزیت محسوب می شد؛ در حالی که در صورت ادامه پیشروی آنها سرزمین اصلی روسیه مورد هدف موشک های پرشینگ ایالات متحده قرار می گرفت؟

سرانجام اینکه، درباره نقش نیروی دریایی در حفظ جایگاه قدرت های بزرگ مبالغه های فراوانی شده است. تاریخ این موضوع را تایید نمی کند که برخورداری بریتانیای کبیر، آلمان، اسپانیا، هلند و ایالات متحده از پیشرفته ترین ناوگان دریایی توانسته مانع از سقوط تدریجی آنها از جایگاه قدرت های بزرگ دوران خود شود. دست کم پس از شکل گیری نظام اقتصاد جهانی، مهمترین رسالت نیروهای مسلح حمایت از سلامت اقتصادی یک کشور بوده است. در سده های میانه بدواً این وظیفه ای بود که ناوگان های دریایی قدرت های بزرگ امپریالیستی را هدایت می کرد با این وجود، افتادن این قدرت ها در دام رقابت های مستعمراتی که مستلزم تامین هزینه های نظامی هنگفت برای مقابله با سایر رقبا بود، نیروهای نظامی را به مانعی برای پیشرفت های اقتصادی تبدیل کرد. همین کاکرد نادرست بود که نه تنها به نارضایتی های داخلی دامن زد و منشا تغییرات سیاسی در اروپای قرون شانزدهم و هفدهم شد بلکه روند افول قدرت های بزرگ را نیز که اساساً دلایل اقتصادی داشت، تسریع کرد. در دوران جدید نیز حمایت ناوگان دریایی از کشتی رانی امن و آزاد که شریان اقتصاد جهانی را تضمین می کند، یکی از دلایل حمایت روز افزون از تقویت نیروی دریایی است. اما چنانکه در رابطه با رقابت چین و ایالات متحده در دریای چین جنوبی و اخیراً رقابت ایران و آمریکا در خلیج فارس مشاهده می شود، احتمال آنکه وقوع یک برخورد نظامی، امنیت اقتصاد جهانی را به خطر اندازد بیشتر از تضمین امنیت آن است.

هیچکدام از این استدلال ها نشان نمی دهد که یک نیروی دریایی تهاجمی قدرتمند که در آب های ساحلی و یا دریاهای مجاور حضور دارند، برای تقویت امنیت ملی مفید نیست بلکه فکر می کنم فلسفه کامیابی نیروی دریایی با عملکرد آن در آب های مجاور تعریف می شود تا گسترش به دور دست ترین نقاط اقیانوس ها.
 

آینده نیروی دریایی ایران

گذشته از بحث های انتقادی فوق در رابطه با بدفهمی های رایج پیرامون مفید بودن گسترش نیروی دریایی به آب های دور، موازنه نیروی دریایی قدرت های بزرگ نیز درست مانند نیروهای زمینی و هوایی به سطح تکنولوژیی که هر کدام از قدرت ها برخوردارند، بستگی دارد. در حال حاضر نه تنها ایالات متحده صاحب برتری کمی در تجیهزات دریانوردی است بلکه بلحاظ کیفی مانند اتحادهای نظامی و امکان حضور در آب های دور نیز استیلای ویژه ای بر اقیانوس ها دارد. ایالات متحده با برخورداری از 12 ناو هواپیمابر که 9 فروند از آنها سوپرکریرهای هسته ای از نوع نیمیتز که قادر به حمل 70 هواپیمای F/A-18 سوپر هورنت هستند، هولناک ترین قدرت دریایی جهان را تشکیل داده است. نزدیک ترین رقبای آمریکا، فرانسه با یک ناو به نام شارل دوگل که بسیار کوچکتر از نیمیتز است و روسیه با یک ناو به نام آدمیرال کوزنتف تهدید ناچیزی به این برتری محسوب می شوند. بریتانیا سه ناو کوچک را در اختیار دارد که تنها برای نقل و انتقال هلیکوپترها و هواپیماهای عمود پرواز هریر مناسب هستند. در زمینه ناوگان زیر دریایی نیز ایالات متحده با برخورداری از 54 فروند زیردریایی هسته ای تهاجمی و 16 فروند زیردریایی با قابلیت حمل موشک های بالستیک رتبه اول را در جهان دارد. روسیه با 37 فروند از نوع اول و 14 فروند از نوع دوم مقام دوم را از آن خود کرده است؛ بریتانیا،فرانسه و چین به ترتیب در رتبه های بعدی قرار دارند. در این شرایط نابرابر، قدرت های دریایی رقیب ایالات متحده ناگزیر به اتخاذ استراتژی نامتقارن بوده اند. برای مثال، چین با تقویت خط تولیدی زیردریایی دیزل کلاس سونگ که تولید آن بسیار ارزان تر از زیردریایی های هسته ای است، بازار تازه ای را برای کشورهایی که به دنبال تکنولوژی دریانوردی هستند، گشوده است. زیردریایی های چینی از نوع هسته ای شامل جین و شانگ و دو مدل دیگر به نام های یو آن و سونگ که با نیروی محرکه دیزلی کار می کنند، اگرچه در کوتاه مدت تهدیدی برای ایالات متحده محسوب نمی شوند اما در بلند مدت بالقوه قادرند که برتری ایالات متحده را دست کم در اقیانوس آرام تهدید کنند. هرچند که چین نمی تواند موازنه ضروری با ایالات متحده را برقرار سازد اما می تواند با ادامه تولید تکنولوژی های جدید و فروش آن به کشورهایی که مشتری این تکنولوژی ها هستند هژمونی دریایی ایالات متحده را مختل کنند. به همین دلیل فروش مین های دریایی و موشک های ضد کشتی بزرگترین بازار تسلیحات نیروی دریایی را تشکیل می دهد. استفاده از موشک کروز ضد کشتی C-802 چینی در جنگ سی و سه روزه حزب الله علیه اسرائیل نشان داد که این نوع موشک ها می تواند یک جنگ نامتقارن را بنحو مطلوبی هدایت کند. با توجه به این موفقیت ایران، تولید انبوه موشک کروز نور که کپی مدل چینی است را آغاز کرده است. همچنین ایران نوع ارتقا یافته موشک کروز «کرم ابریشم 2 » به نام «رعد» را در اختیار دارد که قادر است کلاهکی به وزن تقریبی 450 کیلوگرم را حمل کند.

 به این ترتیب با وجود زیردریایی های غدیر که مناسب عملیات شناسایی در مناطق ساحلی هستند، ناوهای رزمی مدل سینا، هواپیمای رادار گریز باور که قابلیت نشستن بر روی آب را دارد و توسعه سیستم راداری با برد 500 کیلومتر، ایران مانند بسیاری از قدرت های دریایی رو به رشد مجموعه نسبتا مناسبی از تجهیزات نظارتی، آفندی و پدافندی را تدارک دیده که به ایران این امکان را می دهند که یک جنگ دریایی احتمالی را در خلیج فارس علیه یکی از بزرگترین قدرت های دریایی که تاریخ به خود دیده است، پیش ببرد. مشکل اینجاست که اغلب این تسلیحات برای جنگ های دریایی در آب های دور کاربرد قابل توجهی ندارند. همچنین امکانات ایران بسیار ناقص تر از آن هستند که بتوانند در یک جنگ دریایی  برای مدت طولانی در آب های دور دوام آورند.

تبدیل شدن ایران به یک قدرت دریایی ممکن است سایر کشورهای همسایه را به رقابت با ایران وادار کند.آنها برای جلوگیری از برتری ایران انگیزه فراوانی برای ایجاد موازنه و اتحادهای چند جانبه علیه ایران دارند. در میان همسایگان ایران، ترکیه و عربستان بیش از دیگران از ظهور ایران هراس دارند نه تنها به دلیل همسایگی این کشورها با ایران که آسیب پذیری آنها را افزایش می دهد بلکه به این دلیل که برخورداری ایران از نیروی دریایی خارج از محدوده های طبیعی تهدیدی علیه موازنه قدرت بوده و به کاهش حوزه نفوذی این کشورها منجر خواهد شد. چگونه ایران می تواند این تناقض ( تامین امنیت در آب های خارج از خلیج فارس و احساس تهدید همسایگان ایران ) را برطرف کند؟ خوشبختانه ایران پاسخ این پرسش را می داند. «همکاری های چند جانبه» با همسایگان اگرچه بصورت محدود اما همواره دنبال شده است. همکاری دریایی ایران و عمان، رزمایش مشترک ایران و قطر و همچنین تمرینات مشترک ایران و جیبوتی در مبارزه با دزدی دریایی مثال هایی از تلاش ایران برای همکاری های چند جانبه است. اما با این وجود، این تلاش ها هرگز برای متقاعد کردن قدرت های منطقه ای همسایه ایران کافی نبوده اند. ایران باید همکاری با قدرت های بزرگ دریایی مانند هند، روسیه و چین را در دستور کار خود قرار دهد. این کار می تواند شامل اجاره بنادر مختلف خلیج فارس به این کشورها و رزمایش های مشترک و تبادل تجربه ها، دستاوردها و اطلاعات باشد. ایران به جای پیگیری توسعه نیروی دریایی به خارج از خلیج فارس می تواند هزینه های ناشی از گسترش به خارج از حوزه نفود طبیعی خود را با قدرت های شریک تقسیم کند. در این صورت نه تنها احتمال تشکیل موازنه نظامی علیه ایران کاهش می یابد بلکه می تواند به عنوان یک قدرت دریایی غیرقابل انکار در جامعه بین المللی به رسمیت شناخته شود.

 

( ۸ )

نظر شما :