شصت و پنجمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک

مردی که لحظه افشای اسرار مرد

۰۱ تیر ۱۳۹۲ | ۰۱:۱۵ کد : ۱۹۱۷۶۵۱ اخبار اصلی خاورمیانه
راننده ویژه دکتر اشرف مروان گفت: «دکتر صبح امروز خونریزی کرد و مجبور شد به بیمارستان برود، او عصر امروز ساعت پنج با شما تماس خواهد گرفت تا موعد دیگری را با شما تنظیم کند.»
مردی که لحظه افشای اسرار مرد

دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.

روزنامه الشروق مصر روزهای پنج شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.

تا کنون شصت و چهار بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون شست و پنجمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می گیرد:

ناگهان اتفاقی افتاد که شوکه ام کرد و انتظارش را نداشتم، با «خالد عبدالناصر» و سه نفر از دوستان لبنانی اش برخورد کردم و او با خنده به اشرف گفت: «خیلی خرج روی دستت گذاشتیم دکتر.. نهار دعوتمان کردی و نیامدی، منتظرت شدیم، نیامدی ما هم به حساب تو هر چه خواستیم سفارش دادیم.»

اشرف به من توضیح داد: «حقیقت این است که من آنها را این جا نهار دعوت کردم، اما وقتی که فهمیدم تو به سفارت لبنان می آیی، از جناب سفیر «جهاد مرتضی» (سفیر لبنان) خواستم که مرا هم دعوت کند تا تو را ببینم، تلاش کردم با خالد تماس بگیرم و از او عذر بخواهم اما نتوانستم او را پیدا کنم، با رستوران «دوچستر» تماس گرفتم و گفتم که خالد و دوستانش میهمانان من هستند و حساب آنها را به حساب من بگذارند!!»

به این چهار جوان و اول از همه خالد عبدالناصر گفتم که با ما بنشینند، سپس گفتم: «تو می دانستی وقتی پیشنهاد داد که به دوچستر بیاییم چه کسی در آن جا منتظرت است.»

گفت: «از قبل تنظیم شده یا هماهنگ شده، نبود، اما به هر حال می توانیم حرفمان را بعدا کامل کنیم، و پیشنهاد داد که فردا صبح ساعت 10 به او سر بزنم تا بعد از آن با یکدیگر در هاید پارک قدیم بزنیم و درباره آن چه می خواهم مفصل صحبت کنیم. آن جا فضا باز است و کسی نمی تواند حرف ما را بشنود.» 

صبح روز بعد و قبل از ساعت 10 صبح به پنج دقیقه قبل از این که از در هتل «کلاریدچ» به سمت پیاده روی خیابان «بروک» حرکت کنم، قرار بود اشرف مروان منتظرم باشد تا با همدیگر به ست پارک «هاید پارک» برویم، پارک نزدیک من بود، با عبور از خیابان «سوث اودلی» به آن می رسیدیم، راس 10، دقیقا، ماشین اشرف رسید و راننده اش پیاده شد، ضمن معرفی خودش که «احمد» راننده ویژه دکتر «اشرف مروان» است، گفت که پیامی شفاهی دارد:

«دکتر صبح امروز خونریزی کرد و مجبور شد به بیمارستان برود، او عصر امروز ساعت پنج با شما تماس خواهد گرفت تا موعد دیگری را با شما تنظیم کند.»

اشرف مروان با من تماس نگرفت. من هم با او تماس نگرفتم. حتی شنیدم در نهایت تاسف و حزن که زندگی اش پایان یافت!!

●●●

به هر حال اکنون ثابت شده است که اسرائیل در مصر جاسوسی رد بالا داشت، و این جاسوس هر آن چه باید به اطلاع آن می رساند را ابلاغ می کرد، حتی سطح این ابلاغ تا این اندازه بود که روز حمله را هم می گفت (حتی اگر ساعت اشتباه بود).  

و این جاسوس – هر کس که بود – یک جاسوس دو جانبه نبود، در کاخ ریاست جمهوری و نه در سازمان امنیت حتی یک برگه که صحبت از فعالیت های او کند، وجود نداشت و این مساله ای عجیب بود. و وجود چنین جاسوسی حتی در فرستادن پیامی از سوی «گولدا مائیر» نخست وزیر اسرائیل به «ریچارد نیکسون»، رئیس جمهوری امریکا حداقل 10 ساعت قبل از آغاز عملیات  نیز روشن بود، برای همین حیاتی بود که هر مصری بداند آن فرد کیست؟ چرا و برای چه آن کار را می کرد؟!!

...

کسی که هیچ چیز نمی دانست ولی عده ای گمان می کردند که همه چیز را می داند، در یکی از روزهای نوامبر 1998 با من بود، بر اساس موعدی که با هم گذاشته بودیم تا یکدیگر را در موسسه «هاربر کولینز» در ورودی راه 4 در خارج از لندن به سمت «وندسور» و «اکسفورد» ببینیم، او را دیدم. قرار ملاقات من در آن جا برای صحبت بر سر کتاب های خاصی بود که قرار بود موسسه با آغاز هزاره جدید، بر اساس فهرستی از مجموعه کارهای مدیریت نشر در بخش های مختلف هارپر کولینز منتشر کند.

بدون هماهنگی قبلی «چوانا»، منشی مدیر عامل موسسه و رئیس شورای اداری، «ایدی بل» نزد من آمد برای این که از من دعوت کند تا با او دیدار کنم، با او به سمت دفترش رفتم، دفتر او نزدیک به سالن اجتماعاتی که در آن بودیم، بود. دفترش به شکل دایره ای مشرف به سالن ساختمان بود، پوشیده از گیاهان چسبان که به دیوارها چسبیده بودند که از طبقه ششم تا زمین را پوشش می دادند.

 ادامه دارد...

کلید واژه ها: محمد حسنین هیکل


( ۹ )

نظر شما :