بررسی پروژهی منهتن، دیدگاه نیلز بور و پیامدهای اخلاقی انقلاب هستهای بر تمدن مدرن
درسهای بمب اتمی و مسئولیت علمی
نویسنده: حسن فتاحی، پژوهشگر سیاستگذاری هستهای
دیپلماسی ایرانی: از زمانی که امکان آزادسازی انرژی اتمی در مقیاس وسیع پدیدار شد، بسیاری به مسألهی کنترل آن اندیشیدهاند؛ اما هرچه پیشروی در کشف مسائل علمی بیشتر میشود، روشنتر میگردد که هیچگونه اقدام مرسوم نمیتواند برای این منظور کافی باشد و تنها با توافق جهانی واقعی و مبتنی بر اعتماد متقابل میتوان از چشمانداز ترسناک رقابت میان ملتها بر سر چنین سلاح هولناکی جلوگیری کرد.
— نیلز بور، ۱۹۴۴
۱. مقدمه: تولد یک بحران اخلاقی در علم
کشف شکافت هستهای در سال ۱۹۳۸، علم مدرن را از یک رشته کنجکاوی صرف به نهادی با پیامدهای وجودی تبدیل کرد. آنچه در آغاز موفقیت عقل انسانی و اکتشاف در عمق اتم بود، بهسرعت با ترسها و جاهطلبیهای سیاسی قرن بیستم درهمآمیخت. شروع جنگ جهانی دوم این تحول را شتابدار کرد؛ دانشمندانی که پیشتر خود را جویندگان حقیقت میدانستند، ناگهان در خدمت الزامات بقا و امنیت ملی قرار گرفتند. در آزمایشگاههای سراسر اروپا و آمریکا، مرز میان کشف علمی و نوآوری نظامی محو شد و جبههای اخلاقی جدید شکل گرفت: این سؤال که آیا دانش میتواند در صورت شناخت پتانسیل مخرب آن، بیطرف باقی بماند یا خیر.
این بحران، آغاز آنچه میتوان «معضل دانشمند» نامید، بود. همان قدرت فکری که وعده کنترل طبیعت را میداد، امکان نابودی بشریت را نیز آشکار ساخت. برای چهرههایی مانند نیلز بور، انریکو فرمی و رابرت اپنهایمر، توسعه بمب اتمی نه صرفاً یک چالش فنی بلکه محک اخلاقی بود. تنش میان کنجکاوی و وجدان، میان شادی کشف و ترس از کاربرد آن، پارادوکس تعیینکننده عصر علمی مدرن شد. از اولین لحظات پروژه منهتن، این عدم اطمینان اخلاقی بر هر معادله، هر آزمایش و هر تصمیم سایه افکند. علم که زمانی نماد روشنگری بود، وارد عصر تاریک خود شد؛ عصری که در آن پیشرفت دیگر از خطر جدا نبود.
۲. دیدگاه نیلز بور: اعتماد بینالمللی و مسئولیت اخلاقی علمی
در میان همه دانشمندانی که به پروژهی اتمی اتمی جذب شدند، نیلز بور به دلایل اخلاقی و پیشبینیهای آیندهنگرانهاش برجسته بود، نه صرفاً به دلیل نبوغ فنیاش که پیشتر افسانهای بود. بور زودتر از تقریباً همه دریافت که شکافت هستهای صرفاً یک رویداد علمی نیست؛ بلکه تولد واقعیتی سیاسی جدید است. او بر این باور بود که انتشار انرژی هستهای نیازمند شفافیت، همکاری و اعتماد متقابل است، نه پنهانکاری و رقابت ملی. کنترل انرژی اتمی نباید به یک ملت یا ائتلاف نظامی واگذار شود زیرا چنین انحصاری ناگزیر به شک و ترس و منطق بیرحمانه مسابقه تسلیحاتی منجر خواهد شد.
پیشنهاد بور برای کنترل بینالمللی انرژی هستهای در زمان خود بسیار جسورانه بود. او استدلال میکرد که دانشمندان که نیروهای جهان را گشودند، مسئولیت اخلاقی منحصر به فردی در تضمین عدم استفاده این نیرو علیه بشریت دارند. ملاقات او با فرانکلین روزولت و وینستون چرچیل در سال ۱۹۴۴ تلاشهایی برای ترجمه اخلاق علمی به عمل دیپلماتیک بود. روزولت با همدلی به بور گوش داد و خطر رقابت هستهای پس از جنگ را درک کرد؛ در مقابل، چرچیل رویکرد بور به اتحاد با شوروی را سادهلوحانه و حتی تهدیدآمیز میدید. این ملاقات ناموفق، تراژدی مأموریت بور را آشکار ساخت: در عرصه قدرت سیاسی، استدلال اخلاقی توان رقابت با غرایز امپراتوری را ندارد.
در نامهها و سخنان خود، بور بر لزوم «توافق جهانی مبتنی بر اعتماد واقعی» تأکید میکرد و هشدار میداد که «هر مزیت موقتی ممکن است با تهدید دائمی برای جامعه بشری خنثی شود.» پیشبینی او، حتی قبل از آغاز جنگ سرد، بهطرز هولناکی دقیق بود و تاریخ بهسرعت آن را تأیید کرد.
۳. گزارش فرانک و وجدان شیکاگو: شورش اخلاقی دانشمندان
درحالیکه فضای آزمایشگاههای اپنهایمر در لسآلاموس با فوریت و محرمانهکاری پیش میرفت، دانشگاه شیکاگو محیطی بیشتر تفکری و فلسفی داشت. در سایه اولین زنجیره واکنش هستهای پایدار جهان، گروهی از فیزیکدانان با پیامدهای اخلاقی کار خود مواجه شدند. نتیجه این تفکر، گزارش فرانک بود؛ سندی که یکی از اولین و برجستهترین بیانیههای وجدان علمی در عصر اتمی به شمار میرود. این کمیته، به ریاست جیمز فرانک، فیزیکدان نوبلیستی که از نازیها فرار کرده بود، تلاش داشت علم را از همدستی در تخریب بیقیدوشرط بازدارد.
گزارش فرانک استدلال میکرد که اختراع سلاحهای هستهای رابطه میان علم و سیاست را متحول کرده است. در قرنهای گذشته، تکنولوژیهای جدید معمولاً راههایی برای محافظت در برابر تهدیداتی که خود ایجاد کرده بودند فراهم میکردند. اما انرژی هستهای چنین تعادلی نمیداشت و میتوانست سریعتر از توان پاسخ و بازسازی جوامع، نابودی به بار آورد. دانشمندان توصیه کردند که دولت آمریکا از کاربرد فوری بمب صرفنظر کند و پیش از استفاده نظامی، آن را در حضور نمایندگان سازمان ملل مثلاً بر یک جزیره متروک، به نمایش بگذارد و نشان دهد که آمادگی دارد استفاده از آن را در آینده، در صورت پیوستن سایر کشورها به این تصمیم، کنار بگذارد.
دلایل آنان تنها انساندوستانه نبود؛ بلکه استراتژیک نیز بود. آنها پیشبینی کردند که لحظه استفاده از بمب، هر کشور صنعتی دیگری را وادار خواهد کرد تا بهسرعت به دنبال تولید آن باشد. این پیشبینی، قبل از هیروشیما بیان شده بود و بهطرز دردناکی دقیق از آب درآمد. گزارش فرانک هم بهعنوان یک فراخوان اخلاقی و هم یک سند پیشگویانه، اعتقاد داشت که صدای وجدان میتواند حتی در هیاهوی جنگ شنیده شود؛ اعتقادی که متأسفانه تا حد زیادی نادیده گرفته شد.
۴. از روزولت تا ترومن: پایان محدودیت اخلاقی و تولد عصر اتمی
با درگذشت فرانکلین روزولت در آوریل ۱۹۴۵، پل شکننده میان وجدان علمی و قدرت سیاسی فروریخت. روزولت با همدلی به بور گوش داده و درک کرده بود که کنترل انرژی هستهای مسئلهای جهانی است و نه صرفاً ابزاری برای مزیت نظامی. درگذشت او، نهتنها فقدان یک دولتمرد بلکه پایان گفتگوی اخلاقیای بود که میتوانست مسیر تاریخ را تغییر دهد. در جای او، هری اس. ترومن قرار گرفت؛ مردی صادق و عملگرا اما عمدتاً آمادهنشده برای مواجهه با وسعت تصمیمی که بر دوش او قرار داشت. تا زمان مرگ روزولت، ترومن تقریباً هیچ اطلاعی از پروژه منهتن نداشت و ظرف چند هفته باید تصمیم میگرفت که چگونه از این اختراع هولناک استفاده کند.
ورود ترومن به این بحث هستهای ناگهانی و سنگین بود. ژنرالها و دانشمندانی مانند لسلی گرووز و اپنهایمر، بمب را ابزاری قطعی برای پایان سریع جنگ و نجات جان آمریکاییها معرفی کردند. کمتر کسی به پیامدهای اخلاقی یا ژئوپلیتیکی آن تأکید میکرد. در این فضای فشرده و اضطراری، صداهای هشداردهنده بور، فرانک و سیلارد به پسزمینه رانده شدند. دیدگاه علمی مبنی بر کنترل بینالمللی جای خود را به منطق بازدارندگی و برتری داد.
بااینحال، در پس این توجیهات نظامی، تغییری بنیادین رخ داده بود. بمب دیگر تنها پاسخی به تجاوز نازیها نبود؛ بلکه ابزاری برای قدرت پساجنگ بود. تصمیم به استفاده از آن که در جلسات دور از آزمایشگاه گرفته شد، نشان داد که اخلاق علمی به مصالح سیاسی و عملیاتی قربانی شده است. همانگونه که ترومن بعدها اظهار داشت: «ما از بمب اتم برای کوتاه کردن رنج جنگ استفاده کردیم»، اما در این کار، بشریت وارد عصری جدید و پرخطر شد؛ عصری که در آن ظرفیت نابودی به بخشی دائمی از تمدن تبدیل شد.
۵. تصمیم و انفجار: هیروشیما، ناگازاکی و شکاف اخلاقی
در ششم آگوستت ۱۹۴۵، انفجاری درخشان بر فراز هیروشیما تنها یک شهر را نابود نکرد؛ بستر اخلاقی علم مدرن را نیز آشفته ساخت. سه روز بعد ناگازاکی به همان سرنوشت دچار شد. در کمتر از یک هفته، بیش از دویست هزار غیرنظامی کشته یا در حال مرگ بودند و جهان از آستانهای گذر کرد که دیگر بازگشتی برای آن متصور نبود. توجیه عمومی تصمیم به بهکارگیری بمب، ضرورت نظامی و «پایان دادن به جنگ و نجات جان آمریکاییها» عنوان شد؛ اما برای بسیاری از فیلسوفان، مردمشناسان و حتی برخی سازندگان بمب، این عمل نمادی از یک گسست اخلاقی برگشتناپذیر بود. آنچه بهعنوان مسابقهای ناگزیر علیه آلمان نازی آغاز شده بود، در نهایت بدل به اعلام برتری یک قدرت نوظهور شد و نظم ژئوپلیتیکی جدیدی را بر پایه ترس و پیروزی رقم زد.
برای دانشمندانی که در لاسآلاموس کار کرده بودند، خبر بمباران ترکیبی از شعفِ دستاورد علمی و وحشتِ از عواقب انسانی به همراه داشت. برخی به فرجام تلاشهای چندساله خود افتخار کردند و از تبعات انسانیِ امر دوری جستند؛ برخی دیگر، از جمله لئو سیلارد، انریکو فرمی و جیمز فرانک، عمیقاً دچار اندوه و پشیمانی شدند. خود اپنهایمر که زمانی نماد فوریت خلاق بوده، حال در تصویر ویرانی که معادلاتش امکانپذیر ساخته بود گرفتار شد. او با نقلِ بیتِ مشهور از باگاواد گیتا گفت: «اکنون من مرگ شدهام، ویرانگر جهانها.» این جملهْ جوهرِ شکاف اخلاقی را بازتاب میداد: برخورد زیباییِ کشف علمی با هولِ پیامدهای آن.
واکنش جهانی نیز دوپاره بود. رهبران سیاسی پیروزی را جشن گرفتند؛ رهبران اخلاقی عزای انسانی را فریاد زدند. انفجارها که بیشازپیش آسمان ژاپن را روشن کردند؛ تاریکی بالقوه خرد مدرن را نیز نمایان ساختند—یادآوری اینکه دانش بدون ضابطه اخلاقی نه رهایی که مخاطره است. از آن پس حتی بزرگترین دستاوردهای علمی همواره با سایه هیروشیما همراه شدند؛ نشانهای که نشان میداد دانشی که وجدان را پیشبینی نکند میتواند بدل به تهدیدی برای خودِ انسانیت شود.
۶. از شوق تا وحشت: تولد مسابقه تسلیحاتی هستهای
انفجارهای هیروشیما و ناگازاکی برای پایان یک جنگ طراحی شده بودند اما جنگ دیگری را آغاز کردند—جنگی نامرئی و پایدار که سراسر قرن بیستم را تعریف کرد. در ماههای پسازاین بمبارانها، اتحاد میان متحدان دوران جنگ فروریخت و جای خود را به بیاعتمادی داد. شوروی، با مشاهده قدرت ویرانگر بمب، برنامه هستهای خود را تسریع کرد، درحالیکه ایالاتمتحده تلاش میکرد برتری تکنولوژیکی خود را حفظ کند. آنچه آغاز بهعنوان یک مسابقه علمی علیه فاشیسم بود، اکنون به رقابت ژئوپلیتیکی میان ابرقدرتها تبدیل شد—جنگی که نه در میدانهای نبرد بلکه در آزمایشگاهها، انبارهای سلاح و دکترینهای بازدارنده دنبال میشد.
این تحول، دوگانگی تلخی را در مرکز علم مدرن آشکار ساخت: همان خرد عقلانی که دانش بیسابقه ایجاد کرده بود، اکنون ابزار نابودی بیسابقه شده بود. دانشمندانی که زمانی خود را خدمتگزاران پیشرفت میدانستند، اکنون شاهد بودند که اکتشافاتشان توسط سیاست و ترس به خدمت گرفته شده است. آرمان نیلز بور و جیمز فرانک که خواهان همکاری بینالمللی بودند، تحت فشار واقعیت سیاسی و نظامی به حاشیه رانده شدند. پژوهشهایی که زمانی صرف فهم طبیعت میشد، اکنون تابع منطق ترس و بازدارندگی بود.
مسابقه تسلیحاتی تنها رقابت تکنیکی نبود؛ بلکه رقابتی فلسفی نیز بود. هر طرف مدعی بود برای حفظ صلح آماده است اما درواقع با ساختن توان نابودی کامل، بقا را تضمین میکرد. مفهومی مانند تخریب متقابل قطعی (MAD)، که اعتقاد بر این بود توازن هستهای مانع جنگ خواهد شد، زبان اخلاقی تمدن را تغییر داد. ترس جای اعتماد را گرفت و بقا بهجای عدالت، اصل راهنمای سیاست جهانی شد. بدین ترتیب، پیروزی خرد علمی، عصر جدیدی از وحشت را به وجود آورد.
۷. علم در محاصره: بحران اخلاقی جامعهی علمی
پس از هیروشیما، جامعهی علمی وارد دورهای عمیق از بازاندیشی و پریشانی اخلاقی شد. همان آزمایشگاههایی که زمانی نماد نبوغ و خلاقیت بشری بودند، اکنون به یادمانهایی از ابهام اخلاقی بدل گشتند. فیزیکدانانی که در پوشش محرمانهی لاسآلاموس، شیکاگو یا اوکریج کار کرده بودند با این پرسش تکاندهنده مواجه شدند: آیا علم به هدف خود خیانت کرده است؟ برای قرنها پیشرفت علمی با روشنگری و بهبود زندگی همراه شمرده میشد؛ اما در سال ۱۹۴۵ این روایت فروریخت؛ بمب اتم نشان داد دانشی که از مسئولیت اخلاقی جدا شود میتواند خطرناکترین نیروی ممکن شود.
واکنشهای علمی گوناگون بود. برخی، ازجمله اپنهایمر، میان غرور حرفهای و احساس گناه شدید در نوسان افتادند؛ برخی دیگر، مانند ادوارد تلر، بر این باور بودند که وظیفهی اخلاقی واقعی ادامهی توسعهی توانمندیها برای ایجاد بازدارندگی مؤثر است. این تقسیمبندی، جامعهی علمی را به دو جبهه بدل کرد: جبههای که بر خویشتنداری و وجدان تأکید داشت و جبههای که کاربست عملی و قدرت را در اولویت مینهاد. دانشگاهها و مراکز پژوهشی که زمانی معابد کنجکاوی محض بودند، اکنون به شبکههایی پیوستند که بودجه و جهتگیریشان تا حد زیادی تحت تأثیر منافع نظامی و امنیت ملی قرار گرفت. بدینگونه هویت علم دگرگون شد.
این بحران صرفاً حرفهای نبود؛ وجودی بود. دانشمند که پیشتر جویندهی حقیقت مطلق تلقی میشد، اکنون نگهبان بقای تمدن شناخته میشد. فراخوان بور برای «جهانی باز» و شفافیت، در فضای جدید طبقهبندی و محرمانهکاری گم شد. خوشبینی روشنگری جای خود را به واقعگرایی تاریک داد: اینکه پیروی از کشف بدون خرد و حکمت میتواند گونهی انسانی را به مخاطره اندازد. سالهای پس از جنگ، پرسشی بنیادین پیش روی بشر نهاد: نه «علم چه میتواند بکند؟» بلکه «علم چه باید بکند؟»
۸. نظم جنگ سرد: دانش، قدرت و سیاست ترس
با آغاز جنگ سرد، اتحاد میان علم و قدرت دولتی به یک ساختار نهادی و جهانی تبدیل شد. آزمایشگاهها به ابزارهای استراتژیک دولتها بدل شدند و تولید دانش دیگر از تولید ترس جدا نبود. کشورها منابع عظیم مالی و انسانی را به تحقیقات هستهای، فناوری موشکی و مطالعات دفاعی اختصاص دادند و دانشمندان در مرکز رقابت ژئوپلیتیک قرار گرفتند. رویای «علم ناب» جای خود را به سیستمی داد که هر کشفی میتوانست کاربرد نظامی داشته باشد. از لوسآلاموس تا مسکو، پیشرفت علمی نه بر پایهی روشنگری بلکه بر اساس قدرت و بازدارندگی سنجیده میشد.
این نظم نو، روانشناسی تمدن را نیز دگرگون کرد. زبان عمومی از واژگان نابودی پر شد— «حملهی اولیه»، «بازدارندگی هستهای» و «تخریب متقابل قطعی». شهروندان در سایهی تهدیدی نامرئی اما همیشگی زندگی کردند و حتی کودکان در مدارس با تمرینهای آمادگی برای حملهی اتمی بزرگ شدند. خرد و منطق که زمانی وعدهی امنیت میداد، اکنون خود منبع بیثباتی شد. در این جهان، نادانی ترسناک بود اما دانش حتی ترسناکتر.
بااینحال، جنگ سرد لحظاتی پارادوکسی نیز داشت. همان جامعهی علمی که بمب را ساخته بود، در برخی موارد منتقد اصلی آن شد. جنبشهایی مانند کنفرانسهای پوگواش، الهامگرفته از دیدگاههای اخلاقی بور و فعالیتهای آلبرت انیشتین و برتراند راسل، تلاش کردند وجدان را وارد روابط بینالملل کنند. اما تأثیر آنها محدود بود؛ دستگاه دولتها و منطق ترس و بازدارندگی آنچنان وسیع و خودتکثیر بود که صدای اخلاق غالباً خاموش میماند. در این تمدن، ترس مهمترین ارز قدرت شد و دانش، ابزار ضربالمثل آن.
۹. بازپسگیری علم: اخلاق، مسئولیت و تلاش برای مدیریت جهانی
در دهههای پس از جنگ جهانی دوم، بخش قابل توجهی از جامعهی علمی با نقش خود در شکلدهی به آیندهی تمدن مواجه شد. هولناک بودن هیروشیما و ناگازاکی، جنبشهایی را الهام بخشید که هدفشان بازگرداندن اخلاق به علم و تأکید بر مسئولیت دانشمندان بود. کنفرانسها، گزارشها و بیانیههای عمومی تأکید داشتند که دانشمندان باید در سیاستها راهنمایی کنند، از گسترش تسلیحات جلوگیری کنند و مردم را از پیامدهای سلاحهای هستهای آگاه سازند. دیدگاه نیلز بور در این زمینه الهامبخش بود: اعتقاد بر این که دانش مشترک و شفاف میتواند خطرات ذاتی فناوریهای مخرب را کاهش دهد.
باوجود این تلاشها، پیشرفت آهسته بود. دولتها کنترل شدیدی بر اسرار هستهای داشتند و مسابقهی تسلیحاتی بیوقفه ادامه یافت. اما فعالیتهای اخلاقی دانشمندان باعث شکلگیری یک گفتمان اخلاقی شد که خاموش شدنی نبود. ابتکاراتی مانند کنفرانسهای پوگواش، Bulletin of the Atomic Scientists و کمپینهای خلع سلاح نشان دادند که همان تخصصی که قدرت تخریبی بیسابقه ایجاد کرده، بینش لازم برای محدود کردن آن را نیز دارد. دانش علمی میتواند منبع امنیت یا خطر باشد، بسته به نحوهی مدیریت، اشتراک و رعایت اخلاق.
این تلاشها نشان داد که تنش میان قابلیت علمی و مسئولیت اخلاقی ادامه دارد. دانشمندان بهعنوان نگهبانان تمدن شناخته شدند، مسئول نهتنها در برابر منافع ملی بلکه در برابر بشریت. این نگرش تنها به تسلیحات هستهای محدود نماند؛ بلکه در سیاستهای محیط زیستی، بیوتکنولوژی و فناوریهای نوظهور نیز مؤثر بود. درس روشن است: بدون تأمل آگاهانه و اخلاقی، پیشرفت علمی بهجای رهایی، میتواند وسیلهای برای فاجعه انسانی باشد.
۱۰. نتیجهگیری: درسهایی برای آیندهی تمدن
عصر اتمی نقطهی عطفی در تاریخ بشر بود؛ جایی که تعامل میان نوآوری علمی و مسئولیت اخلاقی، به شکلی روشن و غیرقابلانکار خود را نشان داد. هشدارهای نیلز بور و فجایع هیروشیما و ناگازاکی نشان دادند که دانش بدون نظارت اخلاقی میتواند قدرتی بیسابقه و در عین حال تهدیدی بیسابقه برای بشریت ایجاد کند. فروپاشی محدودیتهای اخلاقی در پروژهی منهتن، همچون هشداری تاریخی عمل کرد: حتی برجستهترین ذهنها نیز وقتیکه فشار سیاست، ارتش و فناوری بر آنها غالب شود، ممکن است مسیر خطرناکی را دنبال کنند.
با این حال پس از جنگ، تلاشها برای همکاری بینالمللی، خلع سلاح و مدیریت اخلاقی انرژی هستهای نشان داد که انسانها در صورت اراده میتوانند علم را با اخلاق همسو کنند. تأسیس کنفرانسهای پوگواش و فعالیتهای اجتماعی دانشمندان، بر اهمیت وجدان علمی در سیاستهای جهانی تأکید کرد. این اقدامات، پیام بور و فرانک را تأیید میکرد: بقا و پیشرفت تمدن تنها به مهارت علمی وابسته نیست بلکه نیازمند حکمت، اخلاق و آیندهنگری در هدایت آن است.
درسهای عصر اتمی فراتر از تسلیحات هستهای هستند. در دوران فناوریهای نوظهور مانند هوش مصنوعی، بیوتکنولوژی و تغییرات زیستمحیطی، چارچوب اخلاقی شکلگرفته در پاسخ به بمبهای هستهای همچنان حیاتی است. دانشمندان، سیاستگذاران و شهروندان باید دریابند که قابلیت فنی بدون مسئولیت اخلاقی میتواند ویرانی به بار آورد. بقای تمدن وابسته به گفتگوی مداوم میان دانش و وجدان، تعهد به مدیریت جهانی و شناخت آشکار این حقیقت است که بینش اخلاقی، به اندازهی دانش علمی برای آیندهی بشر ضروری است. در این معنا، تاریخ بمب اتمی یا درست آن، بمب هستهای نهتنها یک واقعهی تاریخی بلکه درس زندهای برای مدیریت همهی فناوریهای تحولآفرین است.


نظر شما :