فاشيسم مقدمه‌ای بر نژادپرستی: بخش دوم

سرچشمه‌های نژادپرستی (۲)

۰۷ مرداد ۱۳۸۸ | ۱۸:۴۰ کد : ۵۰۹۶ اخبار اصلی
نویسنده خبر: ماکان عیدى پور
اساسا نژاد‌پرستی آن‌گونه که در تاریخ دیده شده به سمتی پیش می‌رود که خود را از دیگران جدا کند و ...
سرچشمه‌های نژادپرستی (۲)

بخش اول این مقاله را هفته گذشته منتشر کردیم و اینک بخش دوم آن پیش روی شماست:  

دلایل تعارض:

فاشیست یک ایدئولوژی مذیق است، یعنی در بر گیرنده نیست بلکه دفع کننده است. اساسا نژاد‌پرستی آن گونه که در تاریخ دیده شده به سمتی پیش می‌رود که خود را از دیگران جدا کند و در پی گسترش خود نیست. مهمترین مسئله برای نژاد‌پرستی تعریف مرزهای آن است. به همین دلیل است که در اروپا بعد از شیوع ملی‌گرایی به سمت تعریف مرزها و ایجاد ثبات و اقتدار در حوزه مرزهای خودشان رفتند. حرکات بشر و اقوام مختلف تنها حول این محور نیست بلکه مسائل جغرافیایی، آب و هوا و منابع طبیعی نیز در آرایش و شکل‌بندی کشورها دخیل هستند. لذا اروپایی‌ها متوجه شدند که به سادگی اقوام مختلف نمی‌توانند در اروپا تشکیل دولت بدهند و زبان به تنهایی نمی‌تواند معیار مناسبی باشد. بنابراین اروپا به مجموعه‌هایی از کشورها تبدیل شد و در سایه بریتانیا و آلمان و فرانسه قرار گرفت. تعارض اصلی آنها بحث مسابقه و رقابت آنها برای دستیابی به مستعمرات دیگر و استفاده از منابع طبیعی و بازارهای جدید و تداوم حیات بود که به عبارتی رسیدن به تئوری اقتصاد سرمایه‌داری است. در چنین تئوری‌ای باید مازاد تولید وجود داشته باشد و این مازاد باید در بازارهای جدید فروخته شوند. بنابراین برای این منظور، توسعه فیزیکی لازم بود و این باعث شد کشورهای اروپایی در مناطق مختلف جهان با هم در گیری‌ پیدا کنند. در این‌میان قدرت‌های دیگری مانند اسپانیا و پرتقال هم وجود داشتند.
 
به لحظ وضعیتی که ایجاد شده بود جنگ‌ها در خارج اروپا شکل می‌گرفت و اروپا در دوره کوتاهی امنیت داشت. نهایتا با استقلال آلمان که در پروس قدیم بود، کشور آلمان در 1870 تشکیل شد. تفاوتی که بین آلمان و دیگر کشورهای اروپایی وجود داشت مسئله حضور آلمان در مستعمرات یا مالکیت مستعمرات بود. آلمان تازه تاسیس علی‌رغم قدرت اقتصادی‌اش از رقابت‌های استعماری عقب افتاده بود. آلمان‌ها در دهه 1870-1890 تبدیل به قدرت اصلی اروپا شدند و در بسیاری موارد حجم تولیدات آنها با کلیه قدرت‌های اروپایی برابری می‌کردند. تازه تاسیس بودن آلمان و سابقه ملی‌گرایی که در آنها بود باعث شد خیلی زود در زمان قیصر دوم به این نتیجه برسند که اگر بخواهند جای خود را در جهان بیابند باید با قدرت‌های دیگر وارد جنگ شوند و باید این جنگ را از قاره اروپا آغاز کرد. در ماه اوت 1914 در شرق اروپا، اتریش، مجارستان وهابسبورگ  بودند که آلمانی زبان بودند. آلمان‌ها با هابسبورگ متحد شدند و در نهایت به دنبال حادثه کشته شدن یکی از اشراف‌زادگان در سارایگوی به دست جدایی‌طلبان یوگسلاوی، امپراطوری هابسبورگ تصمیم گرفت به آن مناطق حمله کند و به خاطر نزدیکی اسلاوهای جنوبی با شمالی درگیر جنگ شدند. این اتحاد مثلث وارد جنگ شد. جنگ اول جهانی شکل گرفت. جنگ اول جهانی برای اولین بار در چار‌چوب پرچم مستقل و قوای مستقل شروع شد، در حالی که قبلا این بلوک‌ها بودند که با هم می‌جنگیدند، ولی در این دوره دیگر این دولت‌ها بودند که می‌جنگیدند و شعارهایی که استفاده می‌شد دارای مضمون‌هایی قوی از ملی‌گرایی بودند. همین مسئله باعث شد، جنگ اول جهانی در خارج از چارچوب عقلانی شروع شود و ادامه پیدا کند. کشورهای مختلف با اینکه در آستانه شکست بودند اما به جنگ ادامه دادند و همین مسئله خسارات زیادی به جامعه اروپا و اقتصاد آن وارد آورد.

در خلال جنگ اول جهانی، رقیب اصلی ملی‌گرایی ایجاد می‌شود، که همان انقلاب مارکسیستی است. گرچه این مسئله قبل از آن جای خود را باز کرده بود ولی انقلاب شوروی و به قدرت رسیدن یک حکومت مارکسیستی آغازی برای رقابت میان دو ایدئولوژی مارکسیست و ناسیونالیسم بود. بعد از جنگ اول جهانی و با شکست آلمان‌ها و با تجزیه امپراطوری هابسبورگ و هم چنین فروپاشی امپراطوری عثمانی موج ملی‌گرایی به سراسر جهان رسید و در گوشه گوشه دنیا ملت‌ها با تکیه بر شعارهای ناسیونالیستی و سعی در احیای گذشته تاریخی و فرهنگ خود آغاز به مبارزه برای استقلال کردند. این مسئله باعث تولد کشورهای بسیاری از میان مستعمرات انگلستان و فرانسه در منطقه آسیا و آفریقا شد.

احزاب ملی‌گرا در کشورهایی مثل ژاپن، چین و سایر کشورهای خاور‌دور به قدرت رسیدند، شاید بتوان گفت پایه‌های اصلی مدرنیته آسیایی در این شرایط ریخته شد. که با روی کار آمدن ژنرال ضیاء الحق در خاورمیانه، هیرو هیتو در ژاپن و دیگر رهبران در کشورهای مختلف آغاز شد.

در چنین شرایطی دغدغه‌های ملی‌گرایانه دیگر محدود به اروپا نبود. بلکه تمام اروپا سرگرم تعریف حد و مرزهای ملی و تجهیز ارتش‌های منظم و تقویت تسلیحاتی بودند. در عین حال اروپای خسته از جنگ در سایه تعدد مکاتب مختلف و ایدئولوژی‌هایی هم چون، مارکسیسم، ناسیونالیسم و حتی لیبرالیسمی -که او هم متولد جنگ اول جهانی بود- سعی کردند تا خاطره جنگ اول جهانی را فراموش کنند و آینده‌ای نو برای خود و شاید جهان ترسیم کنند. ایجاد جامعه ملل دردهه 20 در ژنو و تصویب تعرفه‌های گمرگی جدید و حرکت به سوی بازار جدید اقداماتی بود که در این راستا انجام شد. یک نکته حائز اهمیت کنار گذاشته شدن آلمان بود. آلمان که در وضعیت نا‌مناسب اقتصادی بسر می‌برد، صحنه درگیری گروه‌های مختلف سیاسی و عوارض ناشی از نابسامانی سیاسی بود. جنبش‌های مارکسیستی که در این زمان در سراسر دنیا از حمایت دولت شوروی برخوردار بودند در گوشه گوشه دنیا اقدام به مبارزات گوناگون و ایجاد تهدید برای دولت‌های استعماری یا ناسیونالیستی می‌کردند.

اگرچه به نظر می‌رسد مارکسیست در جامعه آلمان نفوذ قدرتمندی یافت، ولی نوع تفکر حزب کمونیست آلمان مبنی بر این بود که انقلاب مارکسیستی باید از دل توده‌ها برخیزد، یعنی درون‌زا باشد و نه اینکه از بیرون هدایت شود، نه مانند آنچه لنین رهبر شوروی می‌خواست تسریع و تسهیل شود.انقلاب مارکسیستی هیچ گاه در آلمان صورت نگرفت. علت عدم موفقیت کمونیست در آلمان احساسات ملی‌گرایی بود که در پی جنگ اول جهانی تشدید شده بود. مارکسیست که یک مکتب انترناسیونالیسم است در مباحث خود راه رهایی برای ملت‌ها را آزادی طبقه کارگر و زحمت کش و از بین رفتن مالکیت خصوصی می‌دانست. اما مشکل این جا بود که مارکسیست برای طبقه کارگر در سطح جهان صحبت می‌کرد و بین کارگران جهان تفاوتی قائل نبود. لذا بین یک کارگر آلمانی یا حتی روسی و آفریقایی تفاوت چندانی از نظر او وجود نداشت. اما واقعیت این بود که جامعه اروپا سالیان سال با مسئله ملی‌گرایی عجین شده بود. مفاهیم و ارزش‌های ملی‌گرایانه بر عقاید و افکار عمومی اروپا ریشه دوانده بود. لذا پذیرفتن یکباره رویکرد بین‌المللی، بر پایه آزادی جهانی چیزی نبود که مردم آلمان بتوانند یک شبه آن‌را هضم کنند. در مقابل مباحث پیچیده مارکسیسم و ساختار تئوریک مدون و علمی، شعارهای ساده و عامه‌پسند حزب ملی‌گرای سوسیالیسم آلمان مبنی بر اینکه هر آنچه که مارکسیست ها تبلیغ می کنند برای شما به ارمغان خواهد آورد قرار داشت با این تفاوت که این دستاوردها صرفا متعلق به ملت آلمان و نه هیچ ملت کم ارزش‌تر دیگری خواهد بود.

فاشیسم=سرمایه داری+ ملی گرایی 

نازیسم=سوسیالیسم+ملی گرایی

مارکسیسم در فرانسه هم به همین دلیل نتوانست رشد کند. اگر کشوری پایه اشرافی داشته باشد مارکسیسم نمی‌تواند در آن شیوع پیدا کند.

در آلمان‌ چون اساسا فرهنگ قبایل ژرمن، فرهنگ اطاعت است خیلی خوب می‌توانست کمونیست را بپذیرد و به دلیل انزوایی که در طول تاریخ داشت به همین دلیل بیگانه ستیز هم شدند. همین ملی‌گرایی سبب شد نگذارد یک تفکر انتر‌ناسیونالیستی به آن‌ها رخنه کند. ناسیونالیسم در اعراب و آفریقا که هنوز به شکل قبیله‌ای هستند هم نمی‌تواند شکل بگیرد. البته خارج شدن از فرهنگ قبیله ای و مدرنیته شرط لازم برای ملی‌گرایی است.

ادامه دارد...

*دکتر ماکان عیدی‌پور کارشناس مطالعات جنگ

ماکان عیدى پور

نویسنده خبر


نظر شما :