سياست امريکا در قبال انقلاب اسلامى

۳۱ فروردین ۱۳۸۸ | ۲۰:۲۵ کد : ۴۴۰۴ تاریخ دیپلماسی
نگاهى به تاريخچه روابط سياسى ايالات متحده و ايران نشان مى‌دهد که اولين تنش بين دو دولت در زمان سلطنت رضا شاه رخ داده است.
سياست امريکا در قبال انقلاب اسلامى

کشمکش رضاشاه و امريکا

در آذر ماه 1314 شمسى غفار جلال علا (جلال السلطنه) وزير مختار ايران در واشنگتن به علت سرعت غيرمجاز هنگام رانندگى، توسط مامور راهنمايى متوقف مى شود و او خود را وزير مختار ايران معرفى مى کند، اما چون در زبان انگليسى اين کلمه معنى کشيش را هم مى دهد، مامور گمان مى کند او کشيش يکى از دهات اطراف است و براى او احترامى قائل نمى شود.

همسر انگليسى جلال السلطنه با کيف دستى خود به سر مامور مى کوبد و مامور عصبانى هم به غفار جلال دستبند مى زند و او را به پاسگاه پليس شهر الکتون مى برد که در آنجا به محض شناسايى، او و همسرش را آزاد مى کنند.

بلافاصله ايران از امريکا تقاضاى عذر خواهى مى کند، ولى نه تنها امريکايى ها عذر خواهى نمى کنند، بلکه کردل هال وزير امور خارجه وقت امريکا در يک کنفرانس مطبوعاتى اعلام مى دارد؛ دولت ما هميشه به ماموران سياسى خود سفارش مى کند مصونيت سياسى نبايد موجب رفتار غيرمسئولانه، توهين آميز و همچنين خلاف مقررات کشور خارجى محل ماموريت شان شود.

خوددارى از عذرخواهى، اظهارات کردل هال و توهين هاى روزنامه هاى امريکايى که رضا شاه را «شاگرد مهتر انگلستان» ناميده بودند، خشم رضا شاه را بر انگيخت و دستور قطع روابط سياسى با ايالات متحده را داد.

اما امريکا سفارت خود در تهران را تعطيل نکرد و يک کاردار در تهران باقى گذاشت. اين تيرگى در روابط تا 1317 همچنان بين دو دولت باقى ماند.

گفته مى شود در اواخر سال 1317 شمسى روزولت رئيس جمهور وقت امريکا يک نماينده ويژه به تهران مى فرستد تا رسماً بابت بازداشت غفار جلال از ايران عذر خواهى کند، که به دنبال آن در دى ماه همان سال روابط سياسى بين دو کشور مجدداً برقرار مى شود و محمد شايسته به عنوان وزير مختار ايران در واشنگتن تعيين مى شود.

محمدرضا شاه و امريکا

مطالعه روابط فيما بين در عصر محمد رضا نشانگر دوستى بين جمهوريخواهان و رژيم استبدادى وى است. محمد رضا هميشه از به قدرت رسيدن دموکرات ها بر کرسى رياست جمهورى امريکا هراس داشته است؛ شاهد اين مدعا مشکلات بسيار محمد رضا با دولت امريکا در دوران رياست جمهورى جان اف کندى و جيمى کارتر دموکرات است که تا عادى شدن روابط فى ما بين فراز و نشيب هاى بسيارى پشت سر گذاشته شده است.

با روى کار آمدن جيمى کارتر تغييرى اساسى در سياست خارجى امريکا ايجاد مى شود، به اين صورت که سياست رعايت حقوق بشر، خصوصاً در کشورهاى ديکتاتورى جهان سوم که سابق بر اين مورد حمايت کامل امريکا بوده است، بيشتر بايد مد نظر گرفته شود. کشورهايى مثل برزيل، کره جنوبى و ايران بيشتر مورد نظر کارتر بودند.

شايد بتوان دکترين حقوق بشر کارتر را با دکترين تغيير باراک اوباما مقايسه کرد چرا که هر دو نفر با اعلام اين دکترين به عنوان الگوى سياست خود موجبات انتخاب خود به عنوان رئيس جمهور دموکرات امريکا را فراهم کردند. کارتر پس از نيکسون و فورد جمهورى خواه (فورد معاون نيکسون پس از رسوايى واترگيت و استعفاى وى به عنوان جانشين او و رئيس جمهور امريکا آمد) انتخاب شد. رهنامه تغيير اوباما هم که اظهر من الشمس است در پى سياست هاى غلط جرج بوش برگ برنده اوباما در برابر مک کين جمهورى خواه در اين انتخابات بود.

حال ببينيم واکنش شاه در مقابل اين سياست چه بوده است؟ به طور خلاصه دکترين کارتر شامل موارد زير مى شد.

1- خوددارى از ادامه جنگ سرد با شوروى و بهبود روابط شرق و غرب

2- رعايت حقوق بشر به خصوص در کشورهاى ديکتاتورى جهان سوم

3- محدوديت فروش بى رويه تسليحات جنگى به رژيم هاى استبدادى که سابق بر اين بر اساس جنگ سرد مورد حمايت امريکا بودند، و امريکا از ترس اينکه اين کشورها به دام کمونيسم نيفتند، از آنها حمايت مى کرد.

بازتاب اين سياست در برهه هاى مختلف زمانى از طرف شاه متفاوت بوده است، به طورى که در ابتدا ايران درک درستى از اين سياست ندارد و سعى مى کند با گذر زمان بيشتر با زواياى سياست خارجى جديد ايالات متحده آشنا شود، هرچند در برخى از موارد محدوديت هاى ايجاد شده امريکا موجب خشم محمد رضا نيز شد، براى مثال محدود کردن فروش بى رويه تسليحات جنگى به ايران سبب شد شاه امريکا را تهديد کند که اگر امريکا سلاح هاى مورد نياز ايران را تامين نکند، ايران از بازارهاى نظامى ساير کشور ها اين تسليحات را تهيه خواهد کرد. (البته در نهايت هم شاه در سفر خود به امريکا و در ديدار با کارتر او را راضى مى کند که در ازاى ثابت نگه داشتن قيمت نفت در اوپک، کارتر هم اجازه فروش تسليحات را به ايران بدهد) به نظر مى رسد شاه در ابتدا بر اين اعتقاد بوده است که اين محدوديتى است گذرا، که از سوى کارتر جهت فريب افکار عمومى اعمال شده است و در آينده اى نه چندان دور اثرى از آن باقى نخواهد ماند.

اما با گذشت زمان و مصاحبه هاى جيمى کارتر با مطبوعات غربى و با روشن کردن جوانب مختلف الگوى سياست خارجى جديد خود، شاه متوجه جدى بودن قضيه شد.

در مقابل او هم استراتژى جديدى در پيش گرفت، به اين صورت که شاه و مقامات ارشد رژيم در مصاحبه هاى مختلف ايران را مهد حقوق بشر دانستند و با ارجاع به منشور 2500 سال قبل کوروش که در آن براى نخستين بار از حقوق بشر و همزيستى مسالمت آميز سخن گفته شده بود، ايران را مستحق سردمدارى برقرارى حقوق بشر دانستند و اعلام داشتند ايران سال هاست که بر اساس اين منشور عمل مى کند و حتى به کشورهاى غربى و امريکا هم توصيه مى کند براى اجراى صحيح اين سياست، از ايران الگوبردارى کنند و ايران هم حاضر است هرگونه کمکى جهت پيشرفت حقوق بشر به ساير کشورهاى دنيا به ويژه امريکا کند.

با وجود اينکه شاه و اطرافيانش تظاهر به رعايت حقوق بشر و احترام به موازين آن را از خود نشان مى دادند، اما امريکا و افکار عمومى جهان کماکان محمد رضا را ناقض حقوق بشر مى دانستند. (گر چه نمى توان از آزادى زندانيان سياسى در ماه هاى آخر سلطنت محمد رضا هم به سادگى عبور کرد، اما آن خود مبحثى مفصل است و در اين مجال اندک نمى گنجد)

شاه وقتى ديد تمام تلاش هايش بى اثر مانده است، چهره ديگرى از خود به نمايش گذاشت؛ به اين صورت که شخص محمدرضا، شخصيت هاى برجسته نظام و مطبوعات (اين اتهامات در ابتدا به کشور هاى غربى، به جز امريکا زده مى شد اما به تدريج و با ادامه فشارهاى امريکا، نوک پيکان حملات متوجه امريکا شد) غرب را متهم به کارشکنى در قبال پيشرفت هاى ايران در زمينه هاى مختلف مى کرد. (طى اين مدت امکان نداشت شما روزنامه يى را مطالعه کنيد و در آن سخنى از کارشکنى و حسادت غرب و امريکا در مقابل پيشرفت هاى روز افزون ايران نيامده باشد.) شاه در اين برهه کراراً اعلام داشت دنيا نمى تواند استقلال اقتصادى و پيشرفت هاى ايران در زمينه هاى مختلف علمى، صنعتى و خودکفايى مالى را تحمل کند و همچنين به زعم او، نفت ديگر به يک ابزار قدرتمند جهت رسيدن به اهدافش تبديل شده بود و حالا شرايط با زمان قرارداد کنسرسيوم 1332 متفاوت بود.

همان طور که گفتيم يکى از اصول دکترين حقوق بشر کارتر، محدود کردن فروش بى رويه تسليحات جنگى به رژيم هاى فوق الذکر بود، اما نکته يى که شايد کارتر آن طور که بايد و شايد به آن توجه نکرده بود، ميزان قوت و ضعف اين رژيم ها در برابر اين محدوديت ها بود چرا که در ميان اين کشور ها (کره جنوبى، برزيل، ايران و...) حکومت ايران پايين ترين ميزان مشروعيت و بيشترين مخالف را در ميان مردم داشت و طبعاً بيش از ساير رژيم ها ضربه پذير بود.

در ابتدا بسيارى از نمايندگان کنگره، خصوصاً نمايندگان جمهورى خواه به کارتر هشدار دادند اين سياست در مقابل ايران، نه تنها جواب نخواهد داد، بلکه ممکن است سبب از دست رفتن ايران براى امريکا شود گر چه انگيزه اين هشدارها متفاوت بود. بعضى از نمايندگان به دليل داشتن رابطه با گروه هاى ذى نفوذ نظامى، برخى به دليل دوستى با شخص شاه و مقامات ارشد رژيم و برخى نيز به دليل اينکه ايران را دوست امريکا و طبعاً دوست اسرائيل در يکى از استراتژيک ترين مناطق دنيا مى دانستند.

به هرحال با اينکه کارتر در ابتدا ظاهراً بر اجراى اين سياست در قبال ايران تاکيد داشت، اما در نهايت تمامى عوامل فوق الذکر و همچنين وعده شاه براى ثابت نگاه داشتن قيمت نفت در اوپک، سبب شد کارتر کوتاه بيايد و دستور اجازه فروش تسليحات جنگى به محمد رضا را صادر کند. (اما همچنان افکار عمومى جهان، شاه را يک ديکتاتور که به مردم کشورش آزادى بيان و ابراز عقيده نمى دهد، مى دانست)

عدم شناخت امريکا از انقلاب اسلامى

يکى از مشکلات بزرگ کارتر و دولت او در مورد ايران ( که باعث رواج فرضيه توطئه نيز شده ) عدم شناخت کامل و صحيح او از شرايط روز ايران و همچنين ميزان مقبوليت رژيم و شخص شاه در ميان مردم بود.

در تاييد اين مطلب، لازم به ذکر است که اين عدم شناخت شرايط از اختلاف نظر بين سران امريکا نيز نشات مى گرفت.

اگر نگاهى گذرا به اين اختلاف آرا داشته باشيم، متوجه خواهيم شد که کارتر کار بسيار مشکلى براى انتخاب استراتژى صحيح در مقابل انقلاب مردمى ايران داشته است.

ريچارد هلمز رئيس سابق سازمان سيا و سفير ايالات متحده در ايران (تا سال 1356) رژيم محمد رضا را يکى از با ثبات ترين و مقبول ترين رژيم هاى دنيا مى دانست و معتقد بود، کوچک ترين خطرى شاه و رژيم او را تهديد نمى کند.

اما ويليام سوليوان آخرين سفير ايالات متحده در ايران که شاه را مهره اى سوخته مى دانست، معتقد بود شاه شخص بى عرضه اى است که هم مقبوليت و مشروعيت خود را از دست داده و هم توانايى کنترل شرايط بحرانى به وجود آمده را ندارد. او معتقد بود بايد با امام و طرفدارانش کنار آمد، چرا که مى توان اميدوار بود روابط حسنه با ايران در زمان شاه، بدون وارد شدن خدشه اى با رژيم جديد هم ادامه يابد. از طرفى اعتقاد برژينسکى ( مشاور امنيت ملى وقت امريکا ) بر اجراى سياست مشت آهنين و کشتار دسته جمعى مردم و مخالفان بود. او همچنين معتقد به حمايت همه جانبه امريکا از شاه بود و چنين اظهار مى داشت که منافع امريکا در اين است که شاه در ايران باقى بماند، حتى با زور يا کودتا.

از سوى ديگر سايرونس ونس وزير امور خارجه وقت امريکا بر اين اعتقاد بود که شاه بايد ايران را ترک کند و ايالات متحده با حمايت يک حکومت انتقالى، به برقرارى نظم در ايران کمک کند.

خود کارتر هم که يک سال قبل در دى ماه 56 براى مراسم شب ژانويه به تهران آمده بود و اعلام کرده بود ايران، جزيره ثبات در يکى از بحران خيزترين مناطق دنيا است، در اثر انقلاب مردمى ايران گيج شده بود و بدون اينکه راهکارى ارئه کند، مى گفت؛ به نظر شما با مردمى ترين و پرطرفدار ترين انقلاب قرن چه مى توان کرد؟

حتى سازمان سيا هم نتوانسته بود عمق نا رضايتى مردم را پيش بينى کند. استانسفيلد ترنر رئيس وقت سازمان سيا، بعد ها ضمن اعتراف به اينکه سيا نتوانسته بود قدرت مخالفان را درست تخمين بزند، بر اين نکته نيز تاکيد مى ورزد که نه تنها سيا، بلکه تمامى سازمان هاى اطلاعاتى دنيا نيز در تخمين شرايط آن زمان ايران دچار اشتباه شده بودند و واقعاً نمى دانستند که مى توان نارضايتى مردم را با توطئه اى مثل 28 مرداد 32 خاموش کرد، يا اينکه نه، اين بار قضيه جدى تر است.

کنفرانس گوادلوپ، تغيير سياست

در 15 دى ماه 57 کنفرانسى در گوادلوپ و با حضور کارتر، ژيسکاردستن از فرانسه، جيمز کالاهان از انگلستان و هلموت اشميت از آلمان در مورد نحوه برخورد با حوادث ايران برگزار شد، که در آن راه حل هاى گوناگونى مطرح شد، اما فرانسه با قاطعيت بيشترى معتقد بود کار شاه تمام شده است، چرا که گزارش هايى که از نوفل لوشاتو مى رسيد، گوياى اين مطلب بود که محمد رضا پهلوى در آينده ايران نقشى نخواهد داشت؛ در نهايت هم کشورهاى اروپايى به ويژه فرانسه توانستند امريکا را متقاعد کنند که شاه بايد ايران را ترک کند و جاى خود را به يک دولت غيرنظامى بدهد، و اين گونه بود که سايرونس ونس در 21 دى ماه به عنوان سخنگوى چهار کشور حاضر در گوادلوپ اعلام داشت؛ شاه قصد دارد تعطيلات خود را در خارج از ايران بگذراند و ايالات متحده نيز اين تصميم او را تاييد مى کند. امريکا احساس مى کند شاه ديگر در آينده ايران نقشى ندارد.

تمامى اين عوامل و همچنين سير کردن محمد رضا در اين توهم که او نظر کرده خداوند است و مردم او را همچون خداى خويش دوست دارند، سبب رواج هر چه بيشتر فرضيه توطئه در ميان اعضاى ارشد رژيم، نظاميان، خانواده دربار، شخص شاه، نويسندگان غربى و حتى عده يى از عامه مردم و همچنين صاحب نظران در ايران شد.

حتى برخى از طرفداران اين نظريه بسيار پيشرفته تر انديشيده و معتقدند که ايجاد يک جنگ تمام عيار در منطقه خواسته قلبى امريکا و غرب بوده است و آنها با تحريک صدام حسين براى حمله به ايران توانستند بيش از پيش سلاح ها و ابزارآلات جنگى خود را در يک معامله دو سر برد بفروشند، چرا که اگر عراق مى توانست ايران را شکست دهد، غرب و ايلات متحده از شر يک رژيم معتقد مذهبى که کراراً آنها را به چالش مى کشد، راحت مى شدند؛ اگر هم نتيجه چيزى به جز پيروزى صدام رقم مى خورد، باز هم امريکا چيزى را از دست نمى داد، چرا که سود کلانى از فروش تسليحات جنگى به جيب زده بود.

منبع: سعيد جعفرى - روزنامه اعتماد


نظر شما :