وقتی هدف؛ تغییر ژئوپلتیک منطقه است

آسیای مرکزی زمین بازی جدید روسیه- آمریکا

۰۳ مرداد ۱۳۹۱ | ۱۷:۱۲ کد : ۱۹۰۴۵۵۱ نگاه ایرانی
یادداشتی از محمدرضا بهرامی کارشناس و تحلیل گر مسائل آسیای میانه برای دیپلماسی ایرانی.
آسیای مرکزی زمین بازی جدید روسیه- آمریکا
دیپلماسی ایرانی: مناطق غرب آسیا و آسیای مرکزی ظرف ماههای اخیر با تحولات قابل توجهی مواجه بوده اند. این تحولات را می توان نشانه هائی برای آغاز دورانی جدید در این منطقه محسوب نمود. دورانی که شاید بتوان آنرا به نوعی نقطه آغاز بازی بزرگ دیگری در قرن 21 نامید. اگر بازی بزرگ قرن 19 را دو قدرت وقت یعنی انگلیس و روسیه تزاری انجام می دادند، در بازی قرن 21 این آمریکا و روسیه هستند که بازیگران اصلی این بازی می باشند. در قرن 19 هدف بازی بزرگ انگیزه دستیابی به هند و ادامه اهداف استعماری بود که از سالهای آغازین قرن 19 آغاز و تا سال 1907 و امضای مصالحه بین روس و انگلیس ادامه یافت. اما در شرایط فعلی به نظر می رسد اهداف طرفین لزوما یکسان نیست و ماهیت بازی هم متفاوت است.

هنگامی که ایالات متحده آمریکا در سال 2001 و متعاقب حادثه 11 سپتامبر به افغانستان حمله کرد، کمتر طرفی بود که ضرورت مبارزه با تروریسم را حق دولت آسیب دیده و تاحدی تحقیر شده آمریکا نمی دانست. اکثر کشورهای دنیا و حتی کشورهای مخالف آمریکاهم با مردم این کشور احساس همدردی می کردند. هر چند بعد از گذشت حدود 11 سال از ادامه درگیری در افغانستان، هنوز آرامش به این کشور بازنگشته اما اتفاقات زیادی رخ داده که می تواند تصویر روشن تری ازآینده این منطقه را ترسیم نماید. اسامه بن لادن رهبر القاعده سال گذشته توسط نیروهای ویژه آمریکا در داخل خاک پاکستان کشته شد، رهبری جدید القاعده هنوز نتوانسته اقتدار و نفوذ معنوی لازم را بر شاخه های مختلف این گروه ایجاد نماید و عملا جریان منسجم تروریستی که بخواهد خود را در برابر آمریکا تعریف و همانند آمریکا از اهداف جهانی صحبت کند مشاهده نمی شود، موج تحولات شمال افریقاو خاورمیانه که ظاهرا کماکان ادامه خواهد یافت نشان داد القاعده و جریانات همسو از حداقل نقش در ایجاد این تحول برخوردار بوده و عملا انتخاب مردم این منطقه نبوده اند، سومالی و یمن در مقایسه با افغانستان و پاکستان از ظرفیتهای بیشتری برای تحرک و فعالیت القاعده و گروههای همسو برخوردارند، تحرک القاعده در سوریه با حمایت دوستان منطقه ای آمریکا یعنی عربستان سعودی و قطر و چراغ سبز آمریکائیها در حال انجام است ( حافظه ضعیف آمریکائیها مانع از یادآوری دهه 80 در افغانستان در خصوص حمایت از جریانات افراطی جهان عرب به منظور مقابله با شوروی سابق و نتیجه ای که آن حمایت در سالهای بعد به دنبال داشت می شود )، اوباما رئیس جمهور آمریکا بخوبی این نکته را برای دولت مردان افغان در جریان ماههای اخیر و خصوصا در اجلاس شیکاگو روشن نمود که رسالتی برای مبارزه با شورشیان محلی برای خود قائل نبوده و این را وظیفه دولت افغانستان می داند و صرفا مبارزه با تروریسم بین الملل محور اصلی سیاست وی در این رابطه را شامل می شود. انجام مذاکرات موسوم به روند قطر میان آمریکا با طالبان نیز در همین راستا محسوب می گردد.

با توجه به اینکه اوباما در سال 2008 حمله به عراق را اشتباه دولت بوش و انحراف از مسیر مبارزه با تروریسم ذکر می کرد آیا می توان در شرایط موجود، افغانستان و یا مناطقی از شمال پاکستان را کماکان محور تروریسم بین الملل همانگونه که رئیس جمهور اوباما تاکید کرده بود قلمداد نمود ؟ برای پاسخ به این سوال باید توجه داشت که اصولا القاعده در این منطقه در شرایط مناسبی قرار ندارد. نقش عمده در ناآرمیهای افغانستان، بیش از آنکه متاثر از القاعده باشد ناشی از تحرک گروههای شورشی داخلی است، همان گروههائی که اوباما رسالتی برای مبارزه با آنها در خود احساس نمی کند. باستثنای شبکه حقانی، در مورد میزان پیوستگی سایر جناحهای طالبان با القاعده تردیدهای جدی وجود دارد. بخشی از طالبان رفتارهای القاعده را عامل از دست رفتن حکومت شان می دانند. در چنین شرایطی به دشواری می توان انعقاد موافقتنامه همکاریهای راهبردی با افغانستان و قرار دادن این کشور جزو متحدین غیر ناتوئی آمریکا و همچنین آغاز مذاکره برای نهائی نمودن موافقتنامه امنیتی و قطعی نمودن استقرار پایگاههای نظامی آمریکا در این کشور را بخشی از راهبرد آمریکا برای مبارزه با تروریسم بین الملل قلمداد نمود. البته افغانها در سطح حاکمیتی علاقمند به این پیوند بوده و آنرا تشویق می کنند و در واقع این را می توان مطالبه تاریخی بخشی از افغانها دانست، ازنظر آنها این پیوند عامل بقای حاکمیت محسوب می شود. اما نکته قابل توجه دلایل تغییر نگاه آمریکا نسبت به تحولات این منطقه می باشد. در سالهای آخر دهه 80 و متعاقب خروج نیروهای شوروی سابق از افغانستان، سیاست آمریکا در افغانستان هم از الویت مشابه پیروی و ترجیح داد بحران افغانستان را در مقطعی قدرتهای منطقه ای دنبال کنند. اما در شرایط فعلی اصرار برای ایجاد پایگاه نظامی و حضور طولانی مدت در منطقه متاثر از چه عواملی می تواند باشد ؟ با توجه به شرایط القاعده و انتقال نسبی تمرکز از این منطقه به سایر مناطق، مبارزه با تروریسم لزوما محور واقعی این رویکرد نمی تواند باشد. برخی نشانه ها موید تغییر ژئوپلتیکی منطقه و یا به بیانی تغییر موازنه قدرت در منطقه است و در واقع این تغییر را باید در منطقه و نه افغانستان دید و در این تغییر ژئوپلتیک منطقه است که موقعیت افغانستان معنا پیدا می کند.

تحولات دیگر منطقه نیز می تواند راستی آزمائی این ایده را مورد ارزیابی قرار دهد.

پاکستان دیگر کشورغرب آسیا نیز در دهه گذشته بعنوان متحد استراتژیک غیر ناتوئی آمریکا انتخاب گردید. بررسی نوع تعاملات آمریکا و پاکستان نشان می دهد که اهمیت این کشور برای آمریکا عمدتا مربوط به دوران جنگ سرد بوده است. اولین نتیجه خروج نیروهای شوروی سابق از افغانستان بر روابط پاکستان و آمریکا، فعال شدن مجدد لایحه پرسلر و اعمال محدودیت بر همکاریهای نظامی دو کشور بود. انجام آزمایشات اتمی پاکستان در سال 1988 موجب وضع تحریمهای بیشتری بر پاکستان از سوی کشورهای غربی و ایالات متحده آمریکا گردید. بروز واقعه 11 سپتامبر را می توان اتفاقی نامید که مجددا اهمیت پاکستان را در سیاستهای جدید آمریکا برجسته نمود. به نظر می رسد موقعیت جغرافیائی پاکستان به مفهوم دسترسی به آبهای آزاد از یک سو و برخورداری ازمرزهای زمینی طولانی با افغانستان و همچنین نوع روابط و تاثیرگذاری سیستم امنیی ارتش پاکستان با گروههای افراطی و تندرو دو نکته ای بودند که بیش از سایر موارد مورد توجه مقامات آمریکائی در آن مقطع قرار گرفتند. این توانمندی پاکستان قاعدتا در حوزه سلبی قابلیت اعمال می یافت و این همان نکته ای بود که آمریکا درصدد کنترل و مدیریت آن بود. رفتار پاکستان در طول بیش از یک دهه گذشته همواره مبتنی بر بازی دوگانه در برابر غرب و خصوصا آمریکا بوده و این نکته پیچیده و یا پنهانی از نظر غرب نبوده، اما مجبوریتهای متعددی ناظر بر مماشات غرب در برخورد با پاکستان بوده است.

رویکرد غیر منعطف پاکستان در قبال نیروهای آمریکائی و ناتو که از سال گذشته و به دلیل کشته شدن 24 مامور مرزی این کشور توسط نیروهای آمریکائی آغاز گردیده بود، بصورت ناگهانی تغییر و مسیر ترانزیت اموال و کالاهای نیروهای ناتو و آمریکا از خاک پاکستان ظرف هفته های اخیر باز شد. در ظاهر امر هیچکدام از تقاضاهای سه گانه پاکستان مشتمل بر عذرخواهی رسمی مقامات ارشد ( توقع پاکستان عذرخواهی اوباما بود ولی در نهایت با ابراز تاسف کلینتون خاتمه یافت )، توقف عملیات هواپیماهای بدون سرنشین و همچنین اختصاص 5000 دلار حق ترانزیت به ازای هر کامیون ( در حال حاضر صرفا 250 دلار توسط پاکستان اخذ می گردد ) پذیرفته نشده اند. کماکان این ابهام باقی است که چنانچه پاکستان بنا بر کوتاه آمدن داشت می توانست این اقدام را در جریان نشست سران ناتو در شیکاگو انجام و به نوعی مانع از تحقیر شدن رئیس جمهور کشورش شود.

 دو نکته قابل توجه را می توان در ارتباط با این موضوع مورد توجه قرار داد. اول اینکه به احتمال زیاد نوع رویکرد آمریکا در قبال بازگشائی این مسیر مبتنی بر استفاده از سیاست دائمی آنان درقبال پاکستان یعنی استفاده همزمان از تهدید و تطمیع بوده است. در این زمینه گفته می شود در سفر اخیر مقامات آمریکا به پاکستان نوع برخوردها با طرف پاکستانی در مقایسه با گذشته با ادبیاتی تندتر بوده است. دوم فارغ از توافق تحت هر شرایطی، تا ارتش نقش برتر را در پاکستان دارد، بازی و یا رفتار دوگانه این کشور در قبال افغانستان بعید است متوقف شود. بازی افغانستان برای ارتش در پاکستان از ماهیتی استراتژیک برخوردار می باشد و استقرار کامل آمریکا در افغانستان به مفهوم کنترل کامل جاه طلبیهای منطقه ای ارتش در پاکستان بوده و نقطه اغازی برای تشدید بحرانهای تولید شده توسط بخشهای امنیتی و مذهبی در درون این کشور خواهد گردید. ضمن اینکه نشست کمیسیون سیاست خارجی گنگره آمریکا در سال 2011 که طی آن موضوع حمایت از استقلال بلوچستان در پاکستان مطرح گردید زنگ خطری بود که ظاهرا ارتش پاکستان بخوبی آنرا شنید.

شناخت واقعی از چگونگی نگاه مقامات در پاکستان و همچنین توافق ایجاد شده میان دو طرف می تواند تصویر روشن تری از اتفاقات آینده را ترسیم نماید.

سومین تحول مربوط به ازبکستان می شود. تغییر رویکرد ازبکستان در به تعلیق در آوردن حضورش در پیمان امنیت دسته جمعی که می تواند مقدمه خروج ازاین پیمان و گرایش احتمالی به سوی آمریکا محسوب گردد را می توان سومین حلقه ازشکل گیری تحول جدیدی دانست که در این منطقه در حال اتفاق افتادن است. ازبکستان قویترین کشورآسیای مرکزی است که باچهارکشور دیگر دارای مرز مشترک بوده و عملا نقطه ثقل امنیت این منطقه محسوب می گردد. البته این بار اول نبود که ازبکستان با کناره گیری از این پیمان به سوی غرب گرایش پیدا می کند اما شرایط فعلی منطقه می تواند این تغییر را با اهمیت تر نماید. هر چند ناکارآمدی این سازمان در بر طرف نمودن مشکلات درونی کشورهای عضو و نگاه ابزاری روسها به این ساختار در واگرائی برخی اعضای آن از جمله ازبکها موثر بوده اما اثرات بعدی این رفتار های واگرایانه را باید چالشی برای روسها از چند منظر تصور نمود. اول احتمال نسبتا بالای واگذاری مجدد پایگاه خان آباد در ازبکستان به منظور استفاده نیروهای ناتو و آمریکا. البته نگاه ازبکها احتمالا بر این مبنا قرار دارد که اخذ بخشی از امکانات نظامی آمریکا موقع خروج نیروهای این کشور از افغانستان، می تواند گامی در جهت بهره گیری از جنگ افزارهای غربی به همراه اداوات نظامی روسی در ساختار ارتش ازبکستان محسوب شده و بطور طبیعی در توازن نظامی کشورهای آسیای مرکزی را بیش از گذشته به نفع این کشور بر هم خواهد زد. این موضوع همچنین می تواند تاثیر منفی در همکاریهای مسکو تاشکند داشته باشد. ضمن اینکه موافقت سال گذشته گنگره آمریکا با حذف محدودیت های اعمال شده برای فروش سلاح به ازبکستان نشانه روشنی از تمایل برنامه ریزی شده آمریکا به ورود به این حوزه محسوب می شود. دوم مقامات قرقیزستان مبادرت به تعیین سقف زمانی برای استفاده آمریکا از پایگاه هوائی مناس نموده اند. در شرایط فعلی قرقیزها بخوبی می دانند منع استفاده آمریکا از پایگاه مناس به مفهوم قطعی شدن جایگزینی پایگاه خان آباد است. نکته بعد موضع تاجیکستان در قبال این موضوع خواهد بود. تاجیکستان تا کنون درقبال تمایلات این چنینی آمریکا از خود مقاومت نشان داده است. وجود اختلاف مرزی و آبی میان ازبکها با قرقیزها و تاجیکها بطور طبیعی این دو کشور را نسبت به تقویت موضع ازبکها نزد آمریکا حساس و زمین بازی نسبتا مناسبی برای آمریکا می تواند ایجاد کند.

مجموعه این تحولات را باید چالشی در برابر تلاشهای مسکو در جهت تقویت همگرائی و دستیابی به اتحادیه اورآسیائی محسوب نمود. تبعات خروج ازبکستان می تواند در رویکردهای آتی کشورهای تاجیکستان، قرقیزستان،آذربایجان، گرجستان و ترکمنستان به منظور فاصله گرفتن بیشتر از روسها موثر واقع گردد. پیمان امنیت دسته جمعی در حوزه امنیتی و نظامی و فضای واحد اقتصادی که تبلور آن در اتحادیه گمرگی روسیه، قزاقستان و بلاروس قابل مشاهده است از جمله ابزارهای روسیه جهت حفظ حریم امنیتی خود از حضور و نفوذ آمریکا و ناتو محسوب می شوند. در واقع روسها درصدد تحکیم موقعیت خود در عرصه مناسبات جهانی با تکیه بر ساختارهای اوراسیایی می باشند. همچنین باید توجه داشت که روسها منطقه قفقاز را با مدیریت دو بحران قره باغ – آبخازیا و اوستیای جنوبی کنترل و تمایلی هم ظاهرا به حل این بحرانها در آنها دیده نمی شود.

در مورد روسها و در شرایط فعلی به چند نکته مناسب است توجه شود :

روسیه تحت مدیریت رئیس جمهور پوتین به دنبال افزایش قدرت خودش بر اساس مولفه های داخلی است. این می تواند منجربه ثبات شود و همان راهی است که چینی ها هم طی کرده اند.

روسیه خودش را در محیطی تعریف می کند که بزرگترین بازیگرش آمریکا است. شوروی سابق به لحاظ ایدئولوژی کمونیسم خارج از این محیط بود. این بدان مفهوم است که ارزشهای غرب در روسیه پذیرفته شده اند و نهایتا ممکن است مدل بومی شده آن را بخواهند دنبال کنند.

روند نوع تعامل غرب و مشخصا آمریکا با روسیه از سال 2011 تا کنون نشاندهنده نوعی رفتار تهاجمی از سوی آمریکا در قبال روسیه می باشد. فعال شدن سپر دفاع موشکی در رومانی و ترکیه و همچنین شروع مجدد حرکت به سوی شرق ناتو ( از منظر کارکردی ) متعاقب نشست سران کشورهای عضو این پیمان در شیکاگو دو موضوعی می باشند که بطور طبیعی موجب آزار روسها خواهند بود. علاوه بر این دو موضوع باید توجه داشت که روسها نسبت به ماهیت تحولات حوزه خاورمیانه و شمال آفریقا نیز مشکوک بوده و معتقدند از سال 2011 به بعد نوعی توافق میان اسلام گرائی معتدل با آمریکا ایجاد و عملا این دو را در یک صف واحد قرار داده است. این موضوع یادآور خاطرات تلخ سندروم افغانستان در دهه 80 و وقایع بالکان در دهه 90 برای روسهاست.

موضوع سوریه و نقش فعلی روسها در تحولات این کشور را می توان بعد از حادثه گرجستان در سال 2008، بارزترین نماد مقاومت روسها در برابر آمریکا و غرب در نظر گرفت. شناخت بهتر موضوع نیازمند شناخت ماهیت بازی روسیه در سوریه است. روسها معتقدند که سوریه مرز امنیتی دور افتاده آنهاست. روسها بر این باورند که سقوط سوریه موجب بر هم خوردن توازن موجود میان ایران، ترکیه و سوریه شده و در نتیجه موقعیت ترکیه را بعنوان عضو ناتو در منطقه افزایش داده و این اتفاق می تواند دردسرهای روسیه در حوزه قفقاز جنوبی و قفقاز شمالی را افزایش دهد. تقویت احتمالی موقعیت آذربایجان در برابر ارمنستان، تقویت جریانات اسلامی در قفقاز و نیز موقعیت ترکیه بعنوان هم پیمان منطقه ای آمریکا را در آسیای مرکزی متحول نماید. لذا ماهیت رفتار روسها در سوریه برخواسته از نیاز امنیتی و تهدیدی است که احساس می کنند و موضوع اساسا ارتباطی به موضوعاتی مانند بازگشت به دوران جنگ سرد و تمایل به شکل دادن به نظام دو قطبی سابق ندارد. باید توجه داشت روسیه اصولا در شرایطی قرار ندارد که بخواهد چنین تمایلاتی را از خود بروز دهد. برای روسها همسانی راهبردی با آمریکا در حوزه موشکهای بالستیک و هسته ای که از دهه 70 در مورد آن توافق شده و حفظ شورای امنیت سازمان ملل متحد مهمترین موضوعات می باشند. در همین راستا به نظر می رسد سپر دفاع موشکی و گسترش ناتو به شرق دو نکته ای هستند که این همسانی را با چالش جدی مواجه خواهند نمود.

در مورد وضعیت روسیه در سوریه باید این نکته را مورد توجه قرار داد که روسها عملا درگیر بحران سوریه شده و در مقابل بخشی از جهان اسلام می باشند. این وضع مشابه شرایطی است که آمریکا بعد از حمله به عراق در جهان عرب به نوعی با آن مواجه بود. در همین راستا به نظر می رسد عجله ای از سوی آمریکا و هم پیمانان منطقه ای آنان نیز برای تسریع در خاتمه بحران سوریه ( به دلایل عدیده ) وجود ندارد و طولانی شدن این بحران را نمی توان در راستای منافع روسیه ترجمه کرد.

از سوی دیگر باید توجه داشت روسها در دو حوزه فناوری و سرمایه گذاری بشدت نیازمند غرب می باشند. در حوزه فناوری در حالیکه کشورهای غربی در حال اتمام موج سوم فناوری می باشند، روسها هنوز نتوانسته اند وارد این مرحله گردند. از سوی دیگر 70% اقتصاد روسیه ناشی از صادرات مواد خام می باشد و کشوری با این وضعیت اقتصادی نمی تواند ادعای احیای دوران جنگ سرد و جهان دو قطبی را داشته باشد. نگاهی گذرا به میزان بودجه نظامی امسال روسیه ( 30 میلیارد دلار تسلیحات نظامی و حدود 40 میلیارد دلار سایر هزینه های مربوط به امور نظامی، کلا 70 میلیارد دلار ) در مقایسه با آمریکا ( 6/670 میلیارد دلار ) بخوبی فاصله میان این دو را نشان می دهد.

مجموعه موارد فوق می تواند تائید کننده جهت گیری آمریکا به منظور ورود به حوزه کشورهای آسیای مرکزی و در واقع حیاط خلوت روسیه با هدف تلاش برای تغییر ژئوپلتیکی منطقه باشد. از این منظر منطقه آسیای مرکزی زمین بازی جدید آمریکا و روسیه محسوب می شود. به نظر می رسد حکومتهای کشورهای آسیای مرکزی نیز در یک تضاد موقعیتی قرار گرفته اند.به عبارت دیگر این کشورها عمدتا برخوردار از سیستمهای حکومتی اقتدارگرا بوده و بخوبی می دانند با اتکا به روسیه قادر به حفظ وضع موجود می باشند اما در عین حال احساس نیاز شدیدی بویژه از نظر اقتصادی و تکنولوژی به غرب و آمریکا داشته و به هیچ وجه نمی خواهند بعنوان دشمن غرب شناخته شوند.

بنابراین به نظر می رسد این بخش از ارزیابی جورج فریدمن که در یادداشتی در مورخ 25 ژوئن سالجاری در سایت استراتفور منتشر شده موضوعی واقعی می باشد :

 " پوتین کسی که گفته است از هم پاشیدن اتحاد جماهیر شوروی سابق را یک فاجعه ژئوپلیتیکال می داند، آمریکا را به عنوان دشمن اصلی روسیه می بیند. نگاه روسیه این است که ایالات متحده نه تنها از فروپاشی شوروی برای توسعه ناتو در جمهوری های سابق خصوصا در حوزه بالتیک استفاده کرده است، بلکه سعی کرده تا از طریق حمایت از جنبش های دموکراسی خواه در منطقه و استفاده از آنها برای تشکیل دولت های حامی آمریکا، روسیه را محاصره کند. پوتین خود را در سراسر قلمرو اتحادجماهیر شوروی سابق با آمریکا درحال یک دوئل می بیند"

حضور آمریکا در منطقه آسیای مرکزی نه تنها فضای مانور روسیه را بصورت طبیعی محدود می نماید، بلکه امکان اعمال مدیریت بر انتقال انرژی به چین از طریق این کشورها را نیز فراهم می نماید.

علاوه بر این باید به موضوع خط ابریشم جدید نیز اشاره نمود. این طراحی طولانی مدت نیز در دستور کار مقامات آمریکائی قرار داشته و بنا دارند تا از آن طریق در واقع مسیرهای ترازیت کالا و انرژی میان آسیای مرکزی با جنوب آسیا و آبهای آزاد را بر مبنای منافع خود و کشورهای همپیمان عملی نمایند.

هر گونه سازش احتمالی میان طرفهای داخلی درگیر در بحران افغانستان، می تواند موج اسلام گرائی در منطقه آسیای مرکزی را تقویت نماید. این موضوع خصوصا با توجه به شرایط دشواری که از سوی برخی حکومتهای کشورهای این منطقه و در ارتباط با مسلمانان اعمال می شود زمینه عملی بیشتری پیدا می کند.

تسلط ولو نسبی آمریکا بر سه حوزه ای که ذکر آنها در فوق رفت در کنار وضعیتی که در خاورمیانه در حال شکل گیری است می تواند به مفهوم پایانی بر ایده منطقه گرائی بویژه در این حوزه محسوب و تا حدودی برتری آمریکا در حوزه های مختلف را تا مدتی دیگر تضمین نماید.

 

نظر شما :