شانزدهمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"

سه چهره غامضی که صدام آنها را اعدام نکرد

۰۳ خرداد ۱۳۹۳ | ۱۳:۳۰ کد : ۱۹۳۳۲۳۵ اخبار اصلی خاورمیانه
ابزار ترورها در داخل و خارج به کار افتادند و استمرار پیدا کردند. حکومت نظامی ها و غیر نظامی ها را کشت. آیت الله محمد باقر صدر و خواهرش بنت الهدی را کشت. و عبدالرزاق النایف را در 1978 در لندن کشت. فهرست ]ترورها[ جا و مکان نمی شناخت همه را تصفیه و اعدام می کرد.
سه چهره غامضی که صدام آنها را اعدام نکرد

دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.

کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا شانزدهمین بخش آن را می خوانید:

]گفت وگوی اول؛ حازم جواد از رهبران اولیه حزب بعث[

بعدا سرنوشت الشیخلی نیز مشابه همان سرنوشت ]حردان التکریتی[ می شود؟

الشیخلی با صدام در ترور عبدالکریم قاسم مشارکت کرد و برای همین دوستی صمیمی ای میان آنها به وجود آمد. بارها با هر دوی آنها هم زمان برخورد کردم که یک بار از آنها قبل از کودتای 17 جولای 1968 بود. در آن روز الشیخلی در راه رفتن برای پرداخت قبض برق بود و خانواده اش به همراه او بودند. ماشینش را گلوله باران کردند و او را کشتند. در این جنایت صدام وارد جلسه شورای رهبری کودتا شد و گفت: «این کوشش را نفی نکنید. اگر از شما پرسیدند بگویید ما او را کشتیم و او مستحق قتل بود.» و جلسه شورا به ریاست پدر پیشوا ادامه یافت.

ابزار ترورها در داخل و خارج به کار افتادند و استمرار پیدا کردند. حکومت نظامی ها و غیر نظامی ها را کشت. آیت الله محمد باقر صدر و خواهرش بنت الهدی را کشت. و عبدالرزاق النایف را در 1978 در لندن کشت. فهرست ]ترورها[ جا و مکان نمی شناخت همه را تصفیه و اعدام می کرد.

قصه دیدار صدام از اردوگاه نیروهای ذخیره بریتانیایی در حالی که فردی غامض با او بود، چیست؟

این قصه را از سه یا چهار منبع موثق شنیدم، به آن اعتماد کامل دارم برای این که راویان آنها هیچ مشکلی با صدام نداشتند. اولا علی عبدالسلام از شخصیت های غامض در تاریخ دهه چهل قرن گذشته بود. سه نفر شخصیت های غامضی به حساب می آمدند، اول از همه فردی که ادعا می شد رشید مطلق دوست عبدالکریم قاسم بود، که رستورانی داشت و او با رستوان او موسوم به «رستوران شریف و حداد» در بغداد ارتباط داشت، این رستوران از دوران پادشاهی بود و گفته می شد از گروه «جماعت الاهالی» قدیمی در دهه سی بود، اما کسی هیچ چیز درباره او نمی دانست و چیزی از او نشنیده بود. ناگهان بعد از 14 جولای 1958 شروع کرد دیدارهایی را با عدالکریم قاسم انجام دادن، و گفته می شود او شخصی بود که عبدالکریم قاسم او را فرستاد تا به حزب کمونیست و کامل الجادرجی ابلاغ کند که انقلاب نزدیک است، بعد از دو یا سه روز، او را یک یا دو بار «پیامبر انقلاب» نامیدند، همچنان غامض ماند تا این که عبدالکریم قاسم در روزهای آخر حکومتش او را مدیر گردشگری و امور تفریحی کرد، او را در ماه های اول منصوب نکرد بلکه در پایان سال آخر ]حکومتش[ و «کاخ النهایه» را تسلیم او کرد تا مقر سازمان گردشگری و امور تفریحی باشد. عجیب این که رشید مطلق در سال 1963 دستگیر و چند ماه بعد آزاد شد، چه کسی او را آزاد کرد؟ هیچ کس نمی داند. اما شخص دوم، عبدالجبار حمزه بود، از او هم کسی خبر نداشت که چه می کند، او از ساکنان کرخ بود. شایعاتی بود مبنی بر این که او مدیر «امنیت الحق» است، سازمانی وابسته به عبدالکریم قاسم که در حقیقت سازمان امنیت شخصی او محسوب می شد، در لندن در کتابی خواندم که او از چهره های بارز کمونیست ها بود، همان اخباری که به دست ما می رسید به دست آنها نیز می رسید. حمزه گروه هایی را برای خدمت به عبدالکریم قاسم بسیج کرده بود، یکی دیگر از افراد افشا شده در حزب اخیر اسم رمز «ع.ب» بود و او به یکی از افراد متنفذ بسیار نزدیک بود، وقتی که سقوط نزدیک شد نزد عبدالجبار حمزه رفت و به او گفت که تحرکاتی علیه قاسم در جریان است. روز پنج شنبه 8 فوریه، حمزه دیگر نمی توانست پیام را برساند. قبل از آن همان مرد به نیروهای امنیتی جلساتی که در خانه طالب شبیب برگزار می شد را خبر داد که باعث یورش به خانه او شد و برخی از رهبران دستگیر شدند، ما این موضوع را از احمد صالح العبدی شنیدیم.

و «ع.ب» تقاضایی آمد که او را از سامرا به بغداد منتقل کنند، او از حرکتی که در نتیجه سوسه آمدن های یکی از افسرهای متنفذی که خانواده اش را می شناخت به وجود آمده بود، خبر داشت. این را رئیس ستاد ارتش، احمد صالح العبدی که به طور ناگهانی به او برخورده بود به ما خبر داد. عبدالجبار حمزه هم احساس خطر کرد، کمونیست ها از او شکایت می کردند، و ما هم تصور می کردیم که جاسوس است و انتظار داشتیم که اعدام شود، بازداشت شد و قصه اش را مخفی کردند و بعد او را آزاد کردند. شخص سوم علی عبدالسلام از منطقه منصوریه الجبل شمال شرق بعقوبه بود، که در اردوگاه های ارتش بسیار فعال بود، او به عنوان کشاورز یا چوپان گوسفندها کار می کرد در حالی که دسیسه چین بود، ارتباطات بسیار نزدیکی با افسران ارتش داشت و بسیاری از آنها را می شناخت. ناگهان اسم او در جنبش عبدالوهاب الشواف مطرح شد، همچنین در محاکمه های المهداوی که بازداشت هایی را به دنبال داشت، که بعد از آن به عنوان پناهنده فراری به سوریه رفت. او با الشواف و برخی از رهبران جنبش بود و در قاچاق اسلحه و همچنین برخی دستگاه هایی که جمهوری ]عربی[ متحده به سرهنگ شواف داده بود، سهیم بود. وقتی که به سوریه آمد به عنوان یک رهبر سیاسی آمد.

با او یک بار نشستم تا او را بشناسم دریافتم که بسیار بیشتر از ظرفیتش است، حالا او کیست و کفایتش چیست؟ از قبل اسم او را نشنیده بودیم. از او دور شدم و او هم در سوریه ماند و اعتماد «دفتر دوم» به او بود تا این که به همراه انقلاب 14 رمضان برگشت، و از طریق «ابو ربیع» با طاهر یحیی، رئیس ستاد ارتش و احمد حسن البکر آشنا شد، و البته در این اثنا پناهنده در جمهوری متحده عربی نیز بود که با صدام و علی السعدی و فیصل حبیب الخیزران و همه بعثی های دیگر آشنا شد، او آدم اجتماعی ای بود و از این خانه به آن خانه می رفت و به این ترتیب شخصیت معروفی شد.  

ادامه دارد...

کلید واژه ها: صدام از این جا عبور کرد


( ۱۶ )

نظر شما :