عصر یخبندان در روابط ایران و امریکا

۱۲ آبان ۱۳۸۸ | ۱۵:۵۹ کد : ۵۸۷۹ گفتگو
بررسی روابط ایران و امریکا در گفت‌وگو با کاظم سجادپور، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل بین‌المللی
عصر یخبندان در روابط ایران و امریکا
 ایران و امریکا پس از ۳۰ سال بدون واسطه با یکدیگر دیدار کردند. ایران به دلیل موقعیت منطقه‌ای خود برای امریکایی‌ها یک سوال اساسی بوده است. بررسی روابط ایران و امریکا در گفت‌وگو با کاظم سجادپور، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل بین‌المللی

از بعد از انقلاب به اين طرف با سياست‌هاى مختلفى آمريکا با ايران روبه رو شده است. در سياست خارجه گويا دائما با اين مسئله مواجه است که با ايران چه بايد کرد؟ از آن سياست‌هاى سخت‌افزارى که تا الان وجود داشته است در دوره اوباما يک تغييراتى کرده است. شما اين را چطور مى‌بينيد؟ آيا ايران يک مسئله لاينحل براى آمريکا است. چگونه و با چه فرمولى دنبال طى کردن مسئله ايران در سياست خارجى خود است؟

به‌طور کلى در آمريکا بعد از انقلاب ايران، ماهيت استراتژيک و مواضع مربوط به ايران هميشه و به‌خاطر موقعيت منطقه‌اى ايران پيوسته يک سؤال اساسى بوده است. ولى انقلاب اسلامى ايران يک درسى است براى روابط ايران و آمريکا که دليل واضح و روشنى دارد. ايران و آمريکا قبل از انقلاب بسيار نزديک به هم و متحد استراتژيک هم بودند، آمريکا طى معاهده نظامى 1958 که تحت شرايط بسيار خاصى امضا شد، ملزم به دفاع از خاک ايران در مقابل تهاجم نيروى سوم بود. در حالى که امريکا  با کمتر کشورى در دوران جنگ سرد تا اين حد مراودات استراتژيک داشت. پس از آن در ايران انقلاب شد و انقلاب ايران ماهيت ضد سلطنتى داشت و به دليل حمايت آمريکا از سلطنت، انقلاب ایران ماهيت ضد آمريکايى هم گرفت. بنابراين ماهيت روابط دگرگون شد. به دنبال اين مسائل گوناگونى در روابط ايران و آمريکا پيش آمد که همه در جريان  آن هستند. بعد از آن زمان به دليل تغيير ماهيت روابط ايران و آمريکا اين سؤال براى آمريکا به وجود آمد که ايران را چگونه بايد فهميد و تحليل کرد. به واقع تحليل اين شرايط ايران يک سؤال استراتژيک براى آمريکا بوده است. سوال دیگری که مطرح شد این بود که چه سياستى را بايد در مورد ايران دنبال کرد؟ اين دو سؤال استراتژيک پاسخ‌هاى يکسانى ندارد.  چرا که بستگى به زمان، موقعيت، افراد، جريانات سياسى در داخل آمريکا، جريانات منطقه‌ای، موقعيت جهانى آمريکا، موقعيت نظام بين‌المللى دارد. مثلا در اوايل جنگ سرد شکل نظام بين‌المللى، شکل ديگرى بود. اما به‌طور کلى دو ويژگى را ما مى‌توانيم در پاسخ به اين سؤال‌ها پيدا کنيم. يکى اينکه ايران بعد از انقلاب يک دغدغه استراتژيک براى آمريکاست. ماهيت نظام ايران، رفتار ايران و سياست‌هاى ايران هر کدام از اينها از نظر استراتژيک با هم فرق دارند. در مجموع ايران  بسته پردغدغه‌اى براى آمريکا بوده است. دغدغه‌اى که گاهی به ماهيت و سيستم سياسى ايران برمى‌گردد وگاهی به برخى از رفتارهاى ايران فقط در مقاطع خاص بر مى‌گردد.

نکته دوم اين است که در مقابل اين دغدغه چه بايد کرد؟ اين دو سؤال استراتژيک هنوز هم  مطرح مى‌شود. سه گرايش استراتژیک در 30 سال گذشته در آمريکا وجود داشته است. اين گرايش استراتژيک از نظر کلى ممکن است از لحاظ احساس، عاطفه، علاقه و تمايل، آمريکايى‌ها با ماهيت نظام سياسى ايران و سياست ضد آمريکايى ايران مسئله داشته باشند و خواهند داشت. ممکن است يک سرى درخواست‌ها داشته باشند، اما وقتى در سطح استراتژيک بحث مى‌کنيم، اين مورد مطرح می‌شود که با دغدغه‌ای امریکا دارد چه باید بکند؟ آمريکا در پاسخ به این دغدغه سه راه‌کار ارائه داده است:  
1ـ تغيير رژيم به اصطلاح خود آمريکايى‌ها
 2ـ مهار
 3ـ تعامل

تغيير رژيم بعضا به صورت نظامى، نرم‌افزارى و قدرت نرم مطرح مى‌شود. حتى عده‌اى مى‌گويند با ايران بايد رابطه برقرار کنيم تا از طريق حضور ديپلماتيک در ايران بتوانيم به اين مقصد برسيم. البته بايد در نظر داشت که اين بحث‌هاى استراتژيک است و ممکن است همه آنها تبديل به سياست‌هاى رسمى نشود.

دوم سیاست مهار است که با توجه به تجاربی مانند شوروی تغيير نظام ايران به دلیل هزینه‌ها و امکانات و نوع واکنش ایران چیزی به نفع امریکا نخواهد داشت. بنابراین مهار بهترین گزینه است. مهار يعنى جلوگيرى از رشد ظرفيت‌هاى ايران و سخت‌تر کردن فضاى تنفس استراتژيک ايران. اين موضع در نظريه مهار دوجانبه تبديل به سياست رسمى مى‌شود. دولت کلينتون زمانى که نظریه مهار دوجانبه را مطرح کرد، آن را به سياست رسمى دولت خود تبديل کرد.

گرايش سوم، تعامل است، تا از طريق تعامل دغدغه‌هاى استراتژيک آمريکا مطرح شود . آنها معتقدند زمانى که تعامل کنيم مى‌توانيم نگرانى‌ها را مطرح کنيم و رفتارها را تعديل کنيم و در چنین شرایطی امنيت و منافع آمريکا در تعامل است. البته تعامل انواع و اقسام مختلفى دارد. بعضى‌ها از تعامل محدود و بعضى‌ها از تعامل همه‌جانبه بحث مى‌کنند. بحث مهار هم همين‌گونه است. از انواع مهار مى‌توان تحريم‌هاى اقتصادى و سياسى، مهار محدود، مهار گسترده و وسيع نام ‌برد.

بايد تأکيد کنم گاهى جنبه ترکيبى بين اين سه روش به وجود مى‌آيد. تمايل استراتژيک به تغيير نظام (نه برنامه عمليات نظامى، اگر تعامل بخواهد تبديل به عمليات نظامى شود، يک پروسه طولانى را در آمريکا طى خواهد کرد) به علاوه اقدام برای یکی از انواع مهار و تعامل محدود. در دوره دوم جورج بوش شاهد بودیم که وی تمايل ضد ايرانى داشت ولى در نهايت در حوزه مسائل عراق تعامل محدودى را با ايران آغاز کرد. به طور خلاصه اين دغدغه‌ها وجود داشته و در پاسخ به اين دغدغه‌ها اين گرايش‌ها وجود داشته است. منتها گرايش و انتخاب آنها بستگى به متغيرهاى مختلف دارد. ازجمله شخصيت‌ها، شرايط سياسى، باز بودن دست آمريکا در عرصه استراتژيک و سياست داخلى در آمريکا.

آقاى دکتر در آمريکا نظريه‌پردازى‌هاى زيادى در حوزه سياست خارجى مى‌شود که بعضى از اينها در اولويت کارى قرار مى‌گيرد. ولى ما اينجا و اغلب اين موضوع‌ها را که مى‌شنويم در منابع علمى، سايت‌ها، اين موارد را مبناى تحليل و بررسى قرار مى‌دهيم و فکر مى‌کنيم که اين موارد در اتخاذ سياست خارجى آمريکا نقش خواهند داشت. اولا ما چگونه بايد اين را بفهميم و دسته بندی کنیم و کدام‌یک را باید جدى بگيريم و دوم آنجا چه سازوکارى در آمريکا حاکم است و چگونه نظريه‌پردازها به عرصه عملى سياست خارجى آمريکا راه پيدا مى‌کنند ؟
نگاه منقطع ما صرفا تکيه بر يکسرى مقالاتى  است که منتشر شده است که به دنبال آن واکنش صريح و مورد ارزيابى قرار دادن آن  مسئله است. مقاله‌ هانينگتون آنقدر که در خاورميانه سروصدا به پا کرد، در آمريکا خيلى جدى گرفته نشد، نه اينکه اصلا مورد توجه قرار نگرفته باشد. نظر مهمى بود هرچند که درست نبود، اما به آن میزانی که در آسیا و ایران و خاورمیانه جدی گرفته شد در امریکا جدی گرفته نشد. در حال حاضر هم مقالات زیادی چاپ می‌شود، به عنوان مثال آنقدر که مقاله‌های فوکویاما در منطقه ما جدی گرفته می‌شود نقاط دیگر جهان جدی گرفته نمی‌شود. هرچند که وی آدم مهمى است. بنابراین با توجه به آنچه که بیان شد نمى‌شود صرفا براساس یک مقاله‌اى موضع‌گيرى سياست خارجى آمريکا را درک کرد.

نکته دوم اینکه درک سياست آمريکا احتياج به يک چارچوب دارد. آمريکا به عنوان دولت-ملت چارچوب‌هاى غيرقابل تغييرى در سياست خارجى‌ و سیاست‌های امنيتى‌اش دارد که به طور روشنی تعريف شده است. يک مقدارى از سياست‌های امریکا هم متاثر از تحولات زمان و جابه‌جايى نخبگان و مسائلى از اين قبيل به وجود مى‌آيد.

اگر اينها را روى هم بگذاريم  مشخص مى‌شود مسائل ساختارى مانند ساختار اقتصادى، ادارى، سياسى، نظامى و از سوى ديگر ساختارهای مربوط به عوامل انسانى در سياست خارجى آمريکا تأثيرگذار هستند.

استراتژى امنيت ملى تعيين‌کننده رفتار خارجى آمريکاست. در اين چارچوب شخصيت‌ها هم در سطح رئيس‌جمهور و هم در سطح مسئولين اجرايى درجه يک و حتى در سطح مديران و کارشناسان از مسائل مهم است که اين افراد چه کسانى هستند. جورج بوش به مباحث بين‌المللى علاقه چندانى نداشت. در آمريکا خواندن نيويورک تايمز براى روشنفکران، دانشگاهیان، سیاستمداران جزئى از فرهنگ و عادت ثانويه است. چون روزنامه‌اى است که محوريت بين‌المللى دارد، هرچند مباحث داخلى آمريکا را مورد ارزيابى قرار مى‌دهد ولى صبح هر فردى  که به سر کار مى‌رود، نيويورک تايمز را حتما خوانده است. گفته مى‌شود جورج بوش تنها رئيس‌جمهورى بود که نيويورک‌تايمز نمی خواند و ارزيابى‌اش از مسائل جهان يک ارزيابى اشراقى و ذوقى مبتنى بر آموزه‌هاى يک نئومحافظه‌کار ‌مسيحى که در ابتداى جوانى فرد مذهبى نبوده است، بود. اين فرد با فردى مثل بيل کلينتون که نگرش جهانى دارد فرق دارد.

هر کدام از اين افراد شخصيت‌هاى متفاوتى در عرصه سياست خارجى هستند. بنابراین اين چارچوب مفهومی اوليه خيلى مى‌تواند کمک کند.

آمريکا يک قدرت جهانى قلمداد مى‌شود. ترکيبى از ده‌ها فاکتور در سياست‌هايى نسبت به موضوعات و مسائل مختلف مطرح مى‌شود که مجموعا بایدعوامل ساختارى و انسانى را در برگرفت.

 به عنوان آخرین نکته اینکه پويايى در ذات سياست بين‌الملل است. افراد جابه‌جا مى‌شوند، مسائل عوض مى‌شود، گاهى يک حادثه تمام موارد را دگرگون مى‌کند. حادثه‌اى مثل 11 سپتامبر فضاى روانى مباحث سياست خارجى آمريکا را براى مدتى دگرگون کرد، اما تعادل استراتژيک را بر هم نزد.در واقعه 11 سپتامبر 3 هزار نفر از 90 مليت در يک حادثه‌اى در چهار هواپيماى ربوده شده کشته شدند.اين اتفاق حادثه کمى نيست. گفته مى‌شود 27 هزار درجه حرارت در اثر برخورد اين هواپيماها با ساختمان تجارت جهانى توليد شد مثل يک بمب تاکتيکى که  قدرت تخريب ايجاد مى‌کند اما تعادل استراتژيک در جهان را بر هم نزد. جنگ جهانى دوم و اول تعادل استراتژيک را در دنيا دگرگون کرد. در پايان جنگ جهانى دوم جنگ سرد دچار دگرگونى شد. 11 سپتامبر اين گونه حرکت نکرد. اين واقعه با هيچ واقعه‌اى در تاریخ امریکا از نظر سياست خارجى از لحاظ اثر روانى قابل مقايسه نيست.

با وقوع چنین حادثه‌ای یک پویایی ایجاد شد که یک نوع همدردی همگانی با مردم امریکا به‌خاطر حوادث تروریستی در سطح جهان برقرار شد. اما به فاصله خيلى کوتاهى به خاطر اقدامات ‌آمريکا در عراق يا نقض حقوق بشر در گوانتانامو و ابوغريب همدردى با آمريکا تبديل به تنفر از سياست‌هاى آمريکا شد.

-در حال حاضر وضعیت امریکا به طور کلی از نظر شما چگونه قابل بررسی است؟ 

 البته در حال حاضر وضع کنونى آمريکا در حال تغيير است. آمدن اوباما، آمريکا را از نظر افکار عمومى بدون اينکه آمريکا هزينه‌اى کند به يک شکل ديگرى برد. افکار عمومى از لحاظ سياسى براى  پويايى خيلى مهم است. بنابراین نمی‌توان سياست خارجى آمريکا را بدون در نظر گرفتن تحولات روزمره داخلى و بين‌الملل در کنار اين چارچوب‌هاى که عرض کردم، تجزيه و تحليل کرد.

در مورد سياست خارجى آمريکا شخصا علاقه دارم که بيشتر توضيح دهيد. مثلا در رابطه با رويکرد سياست اوباما با اسرائيل آيا واقعا تغييرى اتفاق افتاده است، آيا ساختار تصميم‌گيرى در آمريکا چنين اجازه‌اى را مى‌دهد؟
يک مفهوم نانوشته در اين سؤال وجود دارد که امکان تغيير در سياست آمريکا در قبال اسرائيل وجود ندارد و چگونه است اين آقا آمده و مى‌گويد قصد دارد تغيير ايجاد کند. در پاسخ به سؤال شما بايد بگويم که رابطه آمريکا با اسرائيل يک روابط مهم و بسيار پيچيده است. اطلاع داريد که 11 دقيقه‌ بعد از تصميم قطعنامه معروف مجمع عمومى درباره تشکيل دو دولت فلسطينى و اسرائيلى در بيش از 60 سال پيش آمريکا اولين کشورى بود که اسرائيل را در اراضى تحت قيموميت قبيله انگليس که ناشى از فروپاشى دولت عثمانى به رسميت شناخت. در تاریخ جهان، کمتر دولتى به اين سرعت دولت جديدى را به رسميت شناخته است. اين رابطه خيلى قديمى و حساسى است. حساسيت آن هم صرفا براساس مسائل استراتژيک نيست هرچند که مسائل سياسى بخشى از اين ماجراست.

به رسميت شناختن  اوليه بعد از 11 دقيقه از شناسايى مجمع عمومى به سياست داخلى آمريکا تبديل شد،  آن سياست داخلى به اين معنى که اينکه ترکيب قدرت در آمريکا چگونه است و جامعه يهود آمريکا عنصر اساسى و تعيين‌کننده در سياست است.

 سؤالى که شما مطرح مى‌کنيد در دولت اوباما به دو گرایش در جامعه يهود آمريکا در رابطه با اسرائيل و امنيت اسرائيل و نقش آمريکا در تعيين امنيت اسرائيل برمی‌گردد. در اينکه در اين دو گرايش اين روابط بايد خيلى نزديک و دوستانه و تعيين‌کننده امنيت اسرائيل باشد، هيچ تفاوت نظرى ندارند.

منتها اينکه در پاسخ به اين چگونگى يک گرايش وجود دارد که می‌گوید که منافع اسرائيل در اين نيست که حقوق فلسطينى‌ها را کاملا ناديده بگيرد و بقاى اسرائيل در گروى تن دادن به ترتيب خاصى از سوى اسرائيل براى فلسطينى‌هاست. گرايش ديگر مى‌گويد که نه! ما هيچ نوع امتياز و بحثى به فلسطينى‌ها نبايد بدهيم و اسرائيل هيچ‌گاه نبايد زير فشار قرار بگيرد.

اين گرايش‌ها در جامعه يهود آمريکا وجود دارد. کشمکش بين اين دو زياد است. در جامعه یهود امریکا یکدستی وجود ندارد، فراموش نکنيم زمانى اسحاق رابين، نخست‌وزير سابق اسرائيل توسط يک يهودى يمنى الاصل به دليل آن که گفته بود، با فلسطينى‌ها مذاکره مى‌کند ترور شد. اولين دوره مذاکرات فلسطين و اسرائيل در دوره رابين و کلينتون شروع شد. در آن دوره به خاطر اينکه اين مذاکرات صورت گرفت، يک اسرائيلى يمنى‌الاصل که دانشجوى علوم دينى بود معتقد بود که رابين از خط دين و صهيونيست خارج شده است پس او را کشت و زمانى که کشته شد در بخشى از نيويورک تعدادى از يهوديان همفکر با او شب به خيابان ريختند از کشته شدن اسحاق رابين شادمانى کردند. در حالى که دولت آمريکا در بالاترين سطح در مراسم تدفین رابين شرکت کرد. اين يکدستى در رابطه با اسرائيل و نه در اصل چگونگى حمايت از اسرائيل بسيار برجسته است.

دوره بوش دوم، دست اسرائيل کاملا در فلسطين و غزه به جز سال آخر که دولت بوش شروع به تحرک کرد، باز بود. اما اوباما گرايش ديگرى را در تأمين امنيت اسرائيل دارد که يک در ميان ادامه کلينتون و کارتر است. کارتر، کلينتون و اوباما تأمين امنيت اسرائيل را در نوعى تعامل با فلسطينى‌ها مى‌بينند و به نظر من اين تداوم، قابل دقت است.

به نظر شما رويکرد جديد اوباما درباره سپر دفاع موشکى و تغيير کاربرد سپر دفاعى موشکى چيست و دلايل اين تغيير چه مى‌تواند باشد؟
سؤال خيلى خوبى پرسيده شد. هيچ‌کدام از اين موارد بدون در نظر گرفتن ساختارها، نقش شخصيت‌ها، تحولات سياسى و پويايى که روزمره به وجود مى‌آيد، نيست.

 دولت اوباما به‌طور کلى يک مشخصه‌اى را در مورد روسيه دارد. البته اين موارد نوشته شده است. اوباما در مقاله‌اى که تقريبا يک سال و نيم پيش از انتخابات که در مجله فارن افيرز نوشت، چارچوب‌هاى خود را در سياست خارجه و از جمله رابطه با روسيه را مشخص کرد.

نگرش‌هاى مختلفى در آمريکا  در اين رابطه وجود دارد: يک نگرش اين است که به روسيه به قدرت دست چندم نگاه شود حتى بعضا به فروپاشى فدراسيون روسيه فکر مى‌کنند و اينکه آن را مهار کنند. فدراسيون روسيه رو هوا برود. گرايش ديگرى هم وجود دارد که آمريکا بايد با روسيه روابط خوبى داشته باشد. يک مقاله‌ جالبى است به عنوان از دست دادن روسيه آقاى ديميترى سايمنس که يک سال پيش در مجله فارن افيرز نوشته است که به دولت کلينتون سخت مى‌تازد که دولت کلينتون با وجود احترام تمايل به روسيه در واقع روسيه را تحقير کرد و همين تحقير بود که پوتين را توليد کرد. منظورم از ارجاع به اين نکات اين است که وقتى اوباما آمد چارچوب نسبتا روشن‌ترى را در اين مورد داشت و گفت: ما براى اهداف سياست خارجى آمريکا بايد نگاه خود را به روسيه تغيير بدهيم و ما نمى‌توانيم امنيت بين‌المللى را بدون همکارى روس‌ها تأمين کنيم و مى‌دانيد که تأمين امنيت بين‌المللى مستلزم شناسايى منابع تهديد امنيت بين‌المللى است. منابع تأمين امنيتى در نظر دولت کلينتون، يکى اشاعه سلاح‌هاى کشتار جمعى است که مورد بسيار کليدى براى اوباماست. براى دولت بوش مفهوم جلوگيرى از گسترش سلاح‌هاى کشتار جمعى مهم بود منتهى شيوه تحقق آن متفاوت بود. مثلا دولت بوش در هشت سالى که روى کار بود، نه تنها به تمام معاهدات خلع سلاح بين‌المللى توجه کافى نداشت بلکه از يکسرى کنوانسيون‌ها جلوگيرى کرد ولى دولت اوباما مى‌گويد: بايد با همکارى روسيه ما منابع تهديد امنيت بین‌المللی  را کنترل کنيم و نگاه آن به روسيه يک نگاه امنیت بين‌المللى است. اين خيلى کليدى است و يک نگاه صرفا دوجانبه نيست و اين نگاه امنيت بين‌المللى اقتضادى اين را دارد که با روسيه در يک داد و ستد جديدى قرار بگیرد.

 اين خط را دولت اوباما شروع کرد. ملاقات رسمى بين رئيس‌جمهور آمريکا و رئيس‌جمهور روسيه در حاشيه کنفرانس رسمى در لندن در آوريل انجام گرفت،  که بعد به سفر اوباما به مسکو منجر شود که آن سفر خيلى مهم بود. عده‌اى فقط روى اختلافات دو کشور تأکيد کردند ولى در کنار آن موافقتنامه‌هاى همکارى جدى بين آمريکا و روسيه شکل گرفت و ساختارى شد. در تاريخ ناتو سابقه ندارد که روسيه به هواپيماهاى ناتو اجازه دهد براى کمک نيروهای امریکایی به افغانستان از آسمان این کشور استفاده کند. در تداوم اين قضيه مشکلى که روس‌ها هميشه داشتند، مساله استقرار سپر دفاع موشکى در اروپاى شرقى بود که  آمريکا به نفع مناسبات امنيت بين‌المللى‌اش با روسيه تعديل کرد.

البته این چیز کمى نيست. ولى براى فهم آن بايد به سخنرانى اوباما در پراگ در ماه آوريل توجه داشته باشيد که چارچوب سياست امنيت بين‌المللى‌اش مخصوصا در زمينه مسائل هسته‌اى را بيان کرده است. البته پيامد آن براى ايران آن بود که دولت اوباما در تهديدانديشى ايران در قضاياى هسته‌اى با دولت قبلى آمريکا هيچ فرقى ندارد. منتهى در چگونگى تعامل و مديريت اين قضيه متفاوت است. اوباما راه همکارى بيشتر با روسيه را شرط موفقيت در مسيرى مى‌داند که خود دنبال کرده است و در اين چارچوب قابل توجه است.


نظر شما :