نود و دومین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"

قصه پایان جنگ داخلی کردها از زبان احمد چلبی

۱۵ آبان ۱۳۹۴ | ۱۳:۱۷ کد : ۱۹۵۳۳۵۴ کتابخانه خاورمیانه
احمد چلبی می گوید: به وقتش افسر مسئولی از «سی آی ای» با من تماس گرفت. از من پرسید: چه کار می کنی؟ جواب دادم: بر روی توقف جنگ کار می کنم. گفت: این به طور مربوط نیست. به او گفتم: به من مربوط است.
قصه پایان جنگ داخلی کردها از زبان احمد چلبی

دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.

کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا نود ودومین بخش آن را می خوانید:

مرحله بعدی چه بود؟

لازم بود یک فعالیت مهمی را انجام دهیم. و سفر به کویت پیش آمد.

در آن مرحله چه اتفاقی افتاد؟

من در آن موقع در کردستان بودم، به تهران رفتم و از آن جا شیخ همام حمودی، نماینده مجلس اعلا به هیئت کنگره ملی پیوست و به کویت سفر کردیم. از لندن باقی اعضای هیئت آمدند، شش نفر بودیم: لطیف رشید (وزیر امور آب فعلی) از اتحاد میهنی کردستان، هوشیار زیباری از حزب دموکراتیک کردستان، صلاح الشیخلی از حرکت وفاق ملی، شیخ همام و من. این در ماه نوامبر بود. در کویت استقبال بزرگی از ما کردند، وزیر امور خارجه وقت و امیر فعلی شیخ صباح الاحمد از ما استقبال کرد.

دیدار چطور بود؟

دیدار خوبی بود، و گفتیم که این اقدام مهمی برای ما است که انجام داده ایم و ما به شما احترام می گذاریم. سپس نخست وزیر وقت، مرحوم شیخ سعد عبدالله و همچنین امیر وقت، مرحوم شیخ جابر الاحمد با ما دیدار کردند، و به ما وعده کمک دادند.

چه نوع کمکی؟

گفتند که به ما مبلغی پول برای کنگره می دهند تا هزینه اوضاع باشد، و به کمک می کنند که البته کمکی نکردند.

بنابراین نه عربستان سعودی و نه کویت به شما کمک نکردند؟

کمک نکردند. بعضی طرف های مخالف را کمک کردند. اما به کنگره ملی که مجموعه سیاسی به عنوان جایگزین حکومت صدام بود، کمک نکردند. 90 درصد از ارکان حکومت فعلی از اعضای کنگره ملی عراق هستند.

به ما وعده مبلغی پول کردند که آن هم به ما نرسید. من به جلسه پایان دادم و به فرانسه رفتم. جلساتی در آن جا داشتم. در آن موقع، سازمان امنیت امریکا مشغول تسویه حسابی بود که آن را خطرناک می دانست، سفرای عراق در تونس و کانادا را فرا خواندم و به آنها گفتم که پناهنده آن کشورها شوند و به آنها تضمین هایی برای این که اقامتی در بریتانیا در اختیارشان قرار بگیرد دادم به شرط این که اعلام کنند که به مخالفان پیوسته اند.

آیا چنین اتفاقی افتاد؟

بله، حامد الجبوری (که وزیر کشور در امور خارجه و مدیر دفتر بکر و صدام بود) سفیر عراق در تونس بود، او را با قایق به همراه خانواده اش به ایتالیا بردند و سپس اثاثش را به بریتانیا منتقل کردند. دکتر هشام الشاوی، سفیر عراق در کانادا، هر دو آنها را به بریتانیا آوردند، و از ما خواستند که به آنها کمک کنیم تا ترتیب یک کنفرانس مطبوعاتی برای آنها بدهیم. به «سی آی ای» گفتم این در نوع خود دستاوردی است. از این حرف خوششان آمد که دیدند سفرای عراق از صدام جدا می شوند. اما الشاوی آنها را دور زد و زیر توافقی که با آنها کرده بود، زد و به عربستان رفت که هنوز هم در آن جا است. الجبوری هم در بریتانیا ماند.

امریکایی ها همیشه اعتقاد داشتند که این کار را بکنند، به این ترتیب به حلقه پیرامونی صدام می رسند و می توانند بر او تاثیر بگذارند. این وسواس آنها بود. بعد از آن به کردستان برگشتم. در حالی که در راه بودم جنگ میان اتحاد میهنی کردستان و حرکت اسلامی در مناطق مختلفی از کردستان عراق آغاز شد، وقتی هم که برگشتم جنگ شدیدتر شد. بارزانی افرادی را فرستاد تا از من استقبال کنند، می ترسید که در راه آسیبی به من برسد. اوضاع واقعا متشنج بود. از ایران به کردستان برگشتیم. حرکت اسلامی همراه کنگره ملی بود و وقتی که جنگ شروع شده بود جلال در سفری خارج از عراق به سر می برد، و به سرعت اتحاد میهنی توانست به وجود نظامی حرکت اسلامی پایان دهد. نخست وزیر در کردستان استاد کسرت رسول علی (معاون رئیس اقلیم) بود که مبارز شجاعی بود، حمله رسانه ای شدیدی را علیه اسلام گرایان آغاز کرده بودند و این گونه وانمود کردند که امریکایی ها می خواهند اسلام گرایان نابود شوند. در آن موقع فکر می کردم که ما در کردستان و اسلام گرایان بخشی از کنگره عراق هستیم، حالا چگونه می توانستیم این موضوع را ساکت کنیم. و موفق شدم.

آیا اسلام گرایان را تایید می کردی؟

تایید نمی کردم، بلکه از آنها می خواستم که کارهایی که مخل احترام به رهبری حرکت اسلامی باشد، انجام ندهند. آنها می خواستند به ایران بروند، کوسرت را راضی کردم که رهبر حرکت اسلامی، شیخ عثمان عبدالعزیز و یکی از پسرانش و مجموعه دیگری از آنها را آزاد کند، و آنها را به کردستان به منطقه مسعود جایی که مقر ما در صلاح الدین بود، احضار کند. کوسرت راضی شد، و آنها را فرستاد. از استاد مسعود پرسیدم، آیا آنها را به حضور می پذیری؟ گفت: البته، اما خجالت می کشم با شیخ دیدار کنم. تو با آنها دیدار کن، و خودت هم برادر آنها را با خودت ببر. از آنها استقبال کردم و چند روزی را در مقر ضیافت حزب دموکراتیک کردستان ماندند سپس برایشان خانه هایی در صلاح الدین اجاره کردیم و به آنها اجازه ارتباط با خارج فراهم کردیم تا اعلام کنند که در کردستان می مانند.

موبایل نداشتیم، تلفن های ماهواره ای داشتیم. سپس برای این که به آنها ثابت کنم امریکایی ها نمی خواهند حرکت اسلامی را بزنند، دیداری با نماینده وزارت امور خارجه امریکا در پایگاه اینجرلیک، باربارا شیل ترتیب دادم که چند هفته بعد بالگردش با حمله امریکایی ها سقوط کرد. به او گفتم: به آنها بگو که امریکایی ها از هیچ کس نخواسته اند که به آنها حمله کنند و نه هیچ کاری علیه آنها انجام دهند. خوششان آمد. در مارس 1994 هیئتی متشکل از بروس رایدل، معاون اندیک والین لایبسن (افسر سازمان امنیت) و نماینده مجلس و دیوید لیت (که بعدا مدیر دفتر شمال خلیج فارس وزارت امور خارجه امریکا و بعد از آن سفیر امریکا در امارات) به دیدار ما آمد و از امکانات موجود نزد ما مطلع شد و گفت که توجه بیشتری می کند، سپس ترتیب دیدار این هیئت امریکایی با مسعود بارزانی با حضور من فراهم شد. به او گفتند: ما از پیشرفت های بزرگی که کنگره ملی به دست آورده است خوشحالیم. بارزانی عضوی از شورای ریاستی در کنگره بود، و گفتند: ما می خواهیم کاری کنیم تا ارزش کنگره ملی بالا رود. بارزانی گفت: اگر می خواهید واقعا به کنگره ملی در عراق کمک کنید، به کنگره کمک کنید تا بر موصل مسلط شود، این ممکن است. همه ساکت شدند انگار که بالای سرشان پرنده بود و به این شکل جلسه پایان یافت.

مسعود رو به من کرد و گفت: به ما سال 1975 دروغ گفتند (به پدرش در توافق الجزایر) و الان هم به ما دروغ می گویند. در این دقایق وضعیت امریکایی ها به طور کامل روشن شد. هیئت به امریکا برگشت. بعد از آن هیئتی از سازمان امنیت امریکا در ماه چهارم از سال 1994 آمد. اوضاع به سمت تنش میان اتحاد میهنی کردستان و حزب دموکراتیک یعنی میان دو گروه جلال و مسعود پیش می رفت. در جریان سفر همچنین این هیئت سازمان امنیت امریکا مرا متوجه کرد که نمی دانند در کردستان چه می گذرد و خیلی شوکه شدند بعد از این که وضع کنگره و ارزش ما و وجود ما و امکانات ما را در کردستان دیدند، انتظار چنین وضعی را نداشتند. می ترسیدند که امور از دستشان خارج شود. از آن موقع انتظار داشتم که مشکلاتی با «سی آی ای» به وجود آید. در ابتدای می 1994 درگیری ها بین اتحاد میهنی و حزب کارگران آغاز شد و این فاجعه بزرگی برای من و کنگره و مخالفان عراقی بود. فورا این موضوع را پیگیری کردم و توانستم جنگ را متوقف کنم. به وقتش افسر مسئولی از «سی آی ای» با من تماس گرفت. از من پرسید: چه کار می کنی؟ جواب دادم: بر روی توقف جنگ کار می کنم. گفت: این به طور مربوط نیست. به او گفتم: به من مربوط است. ما در کردستان هستیم و این جا مقر کار سیاسی و نظامی برای سرنگونی صدام است، و اگر میان قدرت های بزرگ وابسته به کنگره ملی در کردستان جنگ در بگیرد ما موفق نمی شویم. این قضیه سرنوشت سازی برای ما است که جنگ متوقف شود تا بتوانیم کارهایمان را از سر بگیریم.

و تلفن را قطع کردی؟

بله، و بعد از یک هفته موفق شدیم. طرف های کردی از ما خواستند که کنگره ملی پیست های ایست بازرسی بر راه ها بگذارد و بر آنها مسلط شود و سندی را میان یکدیگر در مقر مسعود بارزانی امضا کردند. و هر دو طرف رسما از کنگره خواستند که در این رابطه نقش آفرینی کند. امریکایی ها از موضوع با خبر شدند، از وزرات خارجه رونالد نیومن (که بعدا سفیر امریکا در افغانستان شد) با من تماس گرفت. به من گفت: می خواهم پیامی را به دستت برسانم. به او جواب دادم: نمی توانی این جا بفرستی، به دفتر ما در لندن بفرست و آنها برای من می فرستند. پیام به دست من رسید، در آن آمده بود: ما روی نقش کنگره ملی حساب می کنیم و آن را مامور انتقال دیدگاه امریکا به طرف های کردی می کنیم تا مانع از جنگ میان آنها شود.

این به آن معنا است که نقش سازمان امنیت با مواضع وزارت امور خارجه متفاوت بود؟

بله. می خواستند کردها احساس کنند که موضوع برای امریکا مهم است. پیام را برای استاد مسعود بردم، و به او گفتم این پیام آنها است، گفت: من آماده ام با تو به طور کامل همکاری کنم. سپس نزد کسرت رفتم، او هم همین را گفت، به طور کامل با تو همکاری می کنیم. چه می خواهی؟ در 13 می درگیری میان کردها پایان یافت. بعد از آن جلال طالبانی از خارج برگشت، و کنگره ملی نخستین جلسه را میان مسعود بارزانی با جلال طالبانی در اربیل بعد از درگیری های آنها در ژوئن سال 1994 ترتیب داد. بعد از آن، ترک ها خواستار جلسه با آنها شدند، و اعتنایی به کنگره نکردند.

 

ادامه دارد...

ترجمه: سید علی موسوی خلخالی

کلید واژه ها: صدام از این جا عبور کرد


نظر شما :