ناگفته‌هاى فتح خرمشهر

۰۳ خرداد ۱۳۸۸ | ۱۶:۵۹ کد : ۴۷۱۶ اخبار اصلی
"ناگفته‌هاى فتح خرمشهر" از زبان سرلشگر رحیم صفوی که در روزنامه همشهری به تاریخ سوم خرداد 88 درج شده است.
ناگفته‌هاى فتح خرمشهر

تصميم بر ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر يک تصميم سياسى بود يا يک تصميم نظامى؟

تصميم بر شروع، ادامه و ختم جنگ هميشه و در همه جاى دنيا يک تصميم سياسى است. يعنى جنگ را رهبران سياسى 2 کشور شروع مى‌کنند و رهبران سياسى 2 کشور فسخ مى‌کنند. ما براى اينکه عراق را مجبور به شکست بکنيم تا زمانى که اراده سياسى خودمان را بر رژيم عراق تحميل نمى‌کرديم آنها حاضر به پذيرش آتش‌بس و پذيرش حقوق ملت ايران نبودند.

و اين تصميم در کجاى فرماندهى جنگ گرفته شد؟

ببينيد، آن موقع بحث‌هاى زيادى شد. حتى آن قدر که من اطلاع دارم در2 جلسه خدمت حضرت امام(ره) طرح شد. هم مسئولان سياسى کشور، رياست وقت جمهورى، رئيس قوه قضاييه، رئيس مجلس... بحث زياد شد، سرانجام حضرت امام تصميم به ادامه دفاع گرفتند.

اساسا بعد از فتح خرمشهر مى‌‌شد جنگ تمام بشود؟ امکان منطقى داشت؟ به چه صورت؟

اراده خداوند از مجراى اراده مردم متحقق مى‌شود؛ اگر چه غنى از اراده بشر است. يعنى همواره اسباب و عللى از تدبيرها و برنامه‌ريزى‌ها و امثال اين، در مسير تحقق اراده خداوند، قرار مى‌گيرد. خرمشهر را خدا آزاد کرد، اين گزاره –بنا بر قاعده‌اى که عرض شد- بايد از مجرايى محقق شده باشد؛ذيل اراده خداوند. چه عاملى توانست 5038 کيلومتر مربع از سرزمين‌هاى اشغال‌شده ايران را در عمليات بيت‌‌المقدس به وطن برگرداند؟ و خرمشهر را.

آن عامل[هاى] اساسى را بايد اين طور نام برد؛ نخستين و مهم‌ترين عامل فرماندهى حضرت امام و مديريت جنگ ايشان بود؛ چه در سطح ملى و چه در سطح بين‌المللي. در صحنه بين‌المللى حضرت امام جبهه حاميان عراق را اداره کردند، يعنى آمريکا –که جنگ را به لحاظ سياسى رهبرى مى‌کرد- و شوروى را.

شما تصريح مى‌کنيد که رهبرى سياسى جنگ با آمريکا بود؟ 

بدون ترديد مى‌گويم که در جبهه دشمن يک ائتلاف نانوشته‌اى وجود داشت؛ ائتلافى که يک طرف آن، آمريکايى‌ها بودند که رهبرى سياسى-تبليغاتى جنگ را بر عهده‌دار داشتند.

اين يک نتيجه‌گيرى ايجابى است يا قابل اثبات و مستدل است؟

 بله. چه استدلالى داريم براى اينکه مى‌گوييم رهبرى سياسى-تبليغاتى جنگ بر عهده آمريکا بود؟ يکى اعترافات خود آمريکايى‌ها بود. آمريکايى‌ها از زمان تصرف لانه جاسوسى در 13 آبان 58 صراحتا گفتند و الان در بياناتشان به‌صورت دقيق هست. ايران را تهديد به حمله کردند. حتى در ارديبهشت سال 59 با حمله نظامى به ايران در طبس، عملا وارد فاز نظامى با ايران شدند. ملاقات‌هايى که آقاى رامسفلد با صدام در مرز اردن داشته ثبت‌شده است.

برگرديم به عوامل فتح خرمشهر...

نخستين عامل را من فرماندهى حضرت امام مى‌دانم. هم اداره جبهه داخلى و صحنه بين‌المللى جنگ به‌عنوان فرمانده کل قوا و هم نفوذى که حضرت امام در دل‌هاى مردم داشت به‌عنوان رهبر انقلاب اسلامي. اگر حضور امام نبود که صدها هزار بلکه بيش از يک ميليون نفر بسيجى اعزام نمى‌شدند. اين بسيجى‌ها به عشق امام به جبهه رفتند و مادران و پدرانشان به عشق امام فرزندانشان را به جبهه فرستادند. آن پدران و مادران مى‌دانستند که بچه‌هايشان که جبهه مى‌آيند، چرا مى‌آيند. براى پيک‌نيک و يا تفريح که نمى‌آيند. شهادت است و يا مجروح شدن. دومين عامل خود انگيزه‌هاى معنوى جنگ است.

همان چيزى که باعث مى‌شود به جنگ بگوييم دفاع مقدس.

چرا مى‌گوييم دفاع مقدس؟ براى اينکه در اسلامى که ما مى‌شناسيم همين طور که نماز واجب است، دفاع هم واجب است. يعنى همان طورى که خدا به ما فرمان داده که نماز بخوانيم خداوند به ما امر کرده، واجب کرده، که دفاع بکنيم. در حقيقت انگيزه‌هاى دينى و نيروهاى اين‌چنينى عامل پيروزى مى‌شود. مسئله فقط دفاع از کشور نبود؛ دفاع از اسلام و نظام سياسى اسلام و دفاع از انقلاب بود. چون صدام تنها به خاک کشور ما حمله نکرد؛ بلکه انقلاب اسلامى را هدف گرفت. منطقى ا‌ست همان مردم و همان جوان‌هايى که انقلاب کرده بودند و رژيم شاه را سرنگون کرده بودند، با همان پتانسيل آمدند در جنگ از انقلابشان دفاع کردند.

اين نيرو قطعا بايد هدايت و فرماندهى مى‌شده...

سومين عامل به‌نظر من فرماندهى عالى فرماندهان جنگ بود، فرماندهان نظامى، فرماندهان سپاه و فرماندهان ارتش در سطوح مختلف. فرماندهى جنگ بسيار پيچيده بود. نبوغ فرماندهان عالى سپاه و ارتش و قدرت طرح‌ريزى عملياتى و قدرت فکرى‌شان باعث شد که بتوانند به ارتش عراق غلبه پيدا کنند.

در سوى ديگر جنگ هم دشمن در حال طرح‌ريزى عملياتى بود.

اين غلبه نشان مى‌دهد که فرماندهان سپاه و ارتش بهتر از فرماندهان ارتش عراق جنگ را طرح‌ريزى و فرماندهى کردند. پس از عامل سوم عامل چهارمى هم هست. عامل چهارم پيروزى ما در جنگ، مديريت داخل کشور بود، البته اگر باز اين را تبديل به يک مسئله سياسى نکنند. آن 8سال -غير از سال اول يعنى دقيقا تا خرداد سال 1360 که بنى‌صدر از ايران فرار کرد- دولت وقت وضعيت اجتماعى مردم و اقتصاد کشور و اساسا صحنه داخلى کشور را خوب مديريت کرد. آن 8 سال که آيت‌الله خامنه‌اى، رئيس‌‌جمهورى ايران بودند و رئيس دولت ايران بودند.

يعنى مديريت داخلى کشور اگر صحيح نبود...

اگر پشت سر مردم آرامش نبود زندگى مردم اداره نمى‌شد، نمى‌توانستيم در جنگ بجنگيم. جنگ احتياج دارد که عمق جنگ و پشت سر رزمنده‌ها هم از نظر فکرى و هم از نظر سياسى آرامش داشته باشد. انسجام سياسى در کشور وجود داشته باشد. ضمن اينکه مردم زندگى‌شان در جنگ اداره بشود. اداره زندگى مردم مسئله مهمى است.

خاطرم هست که يک وقتى شد که ما يک هفته بيشتر گندم نداشتيم. يعنى اگر يک هفته تمام مى‌شد، مردم مى‌رفتند در مغازه، نان هم نبود. امام فرمودند که سيلوها را براى دو سه ماه بايد پر از گندم کنيد. گندم را بايد از خارج وارد مى‌کرديم يا حداقل بيش از نيمى از گندم را از خارج مى‌آورديم. اين مسئله نياز به تدبير داشت.

اداره سياسى کشور هم در آن زمان بحث مهمى بود. امام تاکيد داشتند که پشت جبهه هم از نظر سياسى آرام باشد. در مجلس هم يک اتفاق‌هايى افتاد. حضرت امام مجلس را کنترل مى‌کردند که جوى درست نکنند که تنش سياسى ايجاد شود...حالا نمى‌خواهم وارد جزئيات بشوم. ولى يک رزمنده - به‌خصوص نيروهاى داوطلب که بدنه سپاه را تشکيل مى‌دادند- اگر پشت سرشان، خانواده‌هايشان آرامش نداشتند، جنگيدن مشکل مى‌شد. يعنى همه درگير مسئله شهرهايشان مى‌شدند.از سوى ديگر، مبارزه امنيتى در شمال غرب که در آنجا مشکل امنيتى داشتيم و ضد‌انقلاب در آنجا فعال بود. يا منافقين که تا سال 61 در همين تهران فعال بودند. هرروز چند نفر را شهيد مى‌کردند و حتى با تيغ موکت‌برى به جان مردم افتادند که به لطف خداوند همه اين دغدغه‌ها در شهرها از بين رفته بود.

اين عامل چهارم که مجموعه اداره‌کننده امور داخلى کشور و امور سياسى و اجتماعى و اقتصادى مردم بود –به‌طور خاص دولت وقت- با تحرکات جبهه‌ها و فرماندهى نظامى جنگ در بيت‌المقدس هماهنگ بود؟

در سال 61 فرماندهى جنگ يک فرماندهى مشترک بين سپاه و ارتش بود. در همين عمليات بيت‌المقدس يک قرارگاه مرکزى کربلا داشتيم که قرارگاه مشترک سپاه و ارتش بود که يک فرمانده از سپاه و شهيد صياد شيرازى از ارتش به‌طور مشترک فرماندهى مى‌کردند. زيرمجموعه اين قرارگاه مرکزى هم 3تا قرارگاه بود؛ قرارگاه فتح که باز قرارگاه مشترک بود فرماندهى مشترکش من بودم و سرهنگ مسعود نيارکى که فرمانده لشکر 92 زرهى اهواز بود و قرارگاه نصر که تحت فرماندهى مشترک شهيد حسن باقرى از سپاه و سرهنگ حسنى سعدى از ارتش بود و يک قرارگاه قدس که برادرمان آقاى عزيز جعفرى و سرهنگ لطفى فرماندهى مى‌کردند.

اين 3 قرارگاه عمليات بيت‌المقدس را طرح‌ريزى کردند و قرارگاه مرکزى کربلا وظيفه اداره هماهنگ جنگ در سطح بالا را داشت. آن زمان شوراى‌عالى دفاع داشتيم. در شوراى‌عالى دفاع که رئيس‌جمهورى بود، نخست‌وزير بود و مسئولان ديگربودند، اين عمليات به تصويب رسيده بود و دولت کاملا در جريان بود و حمايت مى‌کرد. جنگ را پشتيبانى مى‌کرد.

عوامل بازپس‌گيرى خرمشهر را پرسيديم، از فاو هم بپرسيم. چه شد که از دستش داديم؟

سال 66 يک تغييرى در آرايش نظامى ما رخ داد. نيروى اصلى تهاجمى در جنگ نيروهاى بسيج و سپاه بودند، لشکرهاى بسيج و سپاه همواره خط شکن و در حقيقت عامل پيروزى‌هاى بزرگ بودند.

بعد از 63 ديگر؟

از سال 63 قرار شد سپاه با فرماندهى خودش عمليات را انجام دهد و ارتش با فرماندهى خودش. ديگر آن قرارگاه مشترک نبود.

تغيير در آرايش نظامى در سال 66 را اشاره کرديد...

بله، نيروهاى اصلى هجومى ما از سال 66 به بعد بنا به تصميم فرمانده جنگ که آقاى هاشمى رفسنجانى بود از جنوب به غرب کشور منتقل شدند. آقاى هاشمى از اواخر سال 62 و عمليات خيبر به فرماندهى جنگ رسيد؛ يعنى ما که تمرکز قوايمان در جنوب بود، نيروهاى اصلى و لشکرهاى اصلى ما رفتند به غرب. اين در حالى بود که خطوط بسيار مهم پدافندى در جنوب در اختيار سپاه بود.

ما در فاو بوديم، نيروهاى ما در فاو حضور داشتند، در شلمچه بودند. شلمچه را در سال 65 تصرف کرده بوديم، در جزيره مجنون بوديم، به دستور فرماندهى جنگ اين نيروهاى اصلى تهاجمى به غرب کشور رفتند. عراقى‌ها وقتى متوجه شدند که ما نيروهاى اصلى‌مان به غرب کشور منتقل شده، يک استراتژى بازپس‌گيرى در پيش گرفتند. البته اين اطلاعات را آمريکايى‌ها دادند که عمده قواى ايران الان در غرب کشور است. عراقى‌ها زمانى به فاو حمله کردند که نيروهاى تهاجمى ما رفته بودند غرب. من خاطرم هست که زمانى که به فاو حمله کردند ما در کرمانشاه بوديم. خود بنده و چند نفر از فرماندهان لشکرهايمان از جمله سردار قاسم سليمانى، مرتضى گرگانى و چندتاى ديگر از فرماندهان با يک هلى‌کوپتر از کرمانشاه سوار شديم؛ هلى‌کوپتر 214. از کرمانشاه مستقيم به فاو رفتيم. خلبان 214 که جزو هوانيروز ارتش بود دائم به من مى‌گفت که سوخت دارد تمام مى‌شود.

گفتم که هر جورى هست بايد ما را برساني. وقتى که در فاو نشستيم يک قطره سوخت هم نداشتيم، که خلبان مجبور شد شب همانجا بماند. عراقى‌ها در 3محورى که به ما حمله مى‌کردند -يعنى محور‌ام‌القصر، محور جاده استراتژيک و جاده البحار- در حالى که ما در هر کدام از اين محورها چهار پنج گردان داشتيم‌، عراقى‌ها يک سپاه با چند لشکر را قرار داده بودند. بنابراين ما نيروى زيادى نداشتيم در مقابل ارتش عراق و همچنين آنها به‌طور وسيع از شيميايى استفاده کردند. طبيعى بود که حداقل 14 تا 16شايد 20 لشکر منتقل شود به فاو براى باز پس گيري. يک روز هم آنجا مقاومت شد ولى بالاخره....

قابل پيش‌بينى نبود؟ يعنى آنجايى که تصميم گرفته شد که نيروها به غرب منتقل شوند قطعا بايد پيش‌بينى هم مى‌شد که اين اتفاق مى‌افتد.

الان که 19 سال از جنگ مى‌گذرد شما اين تحليل را مى‌کنيد. شما هر حادثه‌اى را در ظرف زمانى خودش بسنجيد. ولى اينکه تصميم‌گيرى در آن ظرف زمانى درست بوده يا نه، بررسى مشکلى است؛ ضمن اينکه خود ما هم جزو مخالفان اين امر بوديم که نيروها از جنوب به غرب کشور منتقل بشوند.

حجتى که براى مخالفت اقامه کرديد چه بود؟

من جزو مخالفان بودم. براى اينکه مى‌گفتم در غرب کشور اهداف استراتژيک وجود نداشت. هدف‌هاى استراتژيک غرب، حتى سليمانيه از نظر من يک هدف استراتژيک نبود. در حالى که بصره يک هدف استراتژيک بود. کما اينکه در حلبچه هم که ما تصرف کرديم، عراقى‌ها آنچنان نيروهايشان را نياوردند. دو سه تا تيپ آوردند و نهايتا با بمباران حلبچه چهار پنج هزار نفر را کشتند. به جز شاخ شميران که در آن خوب جنگيدند. به هر جهت فرماندهى جنگ تصميم گرفت که به غرب کشور برويم و بقيه نمى‌توانستند چيزى بگويند.

خب، ما فاو را از دست داديم، آيا آن موقع زمان مناسبى براى پايان جنگ بود؟

ببينيد، شرايط آخر جنگ چيز ديگرى بود. سال 67 برخى تغييرات اساسى در صحنه عمليات جنگ رخ داد و همين طور در صحنه سياسي. در صحنه جنگ آنچه رخ داد اين بود که عراقى‌ها به‌صورت وسيع سلاح‌هاى شيميايى - از نوع گازهاى سيانور و گازهاى ديگرى که بسيار کشنده بود- به کار گرفتند؛ چه براى بازپس‌گيرى فاو و چه شلمچه -منطقه کربلاى 5- و حتى جزاير مجنون.

از طرف ديگر آمريکايى‌ها با حضور نظامى شان در خليج‌فارس و حمله به سکوهاى نفتى ايران و پيش از آن سرنگونى هواپيماى مسافربرى اير‌باس، عملا وارد فاز نظامى جنگ با ايران شدند. استراتژى آمريکايى‌ها در آن مرحله آن بود که نه ايران پيروز جنگ بشود نه عراقى‌ها. ما در آن شرايط يک وضعيت خاصى داشتيم. در سال 67 کلا وضعيت ايران وضعيت خاصى بود، هم از نظر نظامى مشکلاتى را داشتيم و هم از نظر اقتصادي.به هر جهت شرايط خاصى منجر به تصميم پذيرش قطعنامه 598 که در سطح رهبرى (حضرت امام) و مسئولان عالى رتبه کشور شد


نظر شما :