روابطی استراتژیک که سنگ بنای سیاست خارجی مسکو است

روسیه و چین: ارتباطی فراتر از مصلحت

۱۴ بهمن ۱۳۹۸ | ۰۸:۰۹ کد : ۱۹۸۹۲۸۵ اخبار اصلی آمریکا آسیا و آفریقا
دکتر سرجا تریفکوویچ اخیرا مقاله ای درباره اهمیت ژئواستراتژیک روابط روسیه و چین در مرکز مطالعات نظامی دادو وابسته به نیروهای نظامی اسرائیل در شمال تل آویو، ارائه کرده که در اینجا خلاصه ای از آن را می خوانید.
روسیه و چین: ارتباطی فراتر از مصلحت

نویسنده: سرجا تریفکوویچ

دیپلماسی ایرانی: سر هالفورد مکیندر، جغرافیدان و سیاستمدار انگلیسی در ژانویه 1904 درباره «جامعه جغرافیایی سلطنتی» کنفرانسی داد و مقاله ای را تحت عنوان «چرخش تاریخی جغرافیایی» منتشر کرد که به نوعی، تولد ژئوپولتیک به عنوان نظم مستقل به شمار می رفت. به گفته مکیندر، کنترل بر «جهان-جزیره» یوریشیایی کلید هژمونی جهانی است. هسته این «منطقه چرخش» یا همان سرزمین اصلی از ولگا تا یانگ تسه و از هیمالیا تا اقیانوس شمال کشیده شده است. مکیندر در 1919 و بلافاصله پس از جنگ بزرگ و نگرانی های مربوط به لزوم وجود کشورهایی به عنوان مانعی موثر بین آلمان و روسیه، نظریه خود را اینطور خلاصه کرد: هر کسی بر اروپای شرقی حکمرانی کند، سرزمین اصلی را تحت کنترل خواهد داشت؛ هر کسی بر سرزمین اصلی حکمرانی کند، بر جهان-جزیره سلطه خواهد داشت؛ هر کسی که بر جهان-جزیره حکمرانی کند، جهان را تحت کنترل خواهد داشت. 

الگوی سرزمین اصلی سر هالفورد یک مفهوم صرف تئوریک بود، اما تاثیرات قابل توجه آن حتی تا امروز نیز قابل مشاهده است. نیکلاس اسپایکمن، دانشمند علوم سیاسی آمریکایی، که در کتاب «استراتژی آمریکایی در علوم سیاسی جهان: ایالات متحده و توازن قدرت» در صدد ایجاد یک استراتژی برای دوران جنگ و صلح بر مبنای تاثیرات جایگاه جغرافیایی آمریکا در جهان برآمده، نوشته که در قرن نوزدهم نیروی دریایی بریتانیا در مقابل اعمال فشار روسیه از سرزمین اصلی برآمد و سرنوشت آمریکا هم این بود که پس از جنگ جهانی دوم همین نقش را ایفا کند. از نظر اسپایکمن، کلید علوم سیاسی جهانی منطقه ای ساحلی موسوم به «خط کناره» بود: «هر کسی خط کناره را کنترل کند، بر یورِیشیا حکمرانی خواهد کرد؛ هر کسی بر یورِیشیا حکمرانی کند، سرنوشت جهان را تحت کنترل خواهد داشت.»

اسپایکمن در سال 1943 درگذشت، اما تفکرات او 4 سال بعد در «دکترین» هری ترومن، رئیس جمهوری وقت ایالات متحده، تکرار شد. جورج فراست کنان، دیپلمات آمریکایی، هم بعدتر همین تفکرات را به صورت «استراتژی مهار» پرورش داد. حفظ خط کناره غربی از نروژ تا اروپای مرکزی تا یونان و ترکیه و به سمت خاورمیانه آسیای جنوب شرقی و بخش های شرق دور خط کناره آسیایی پایه و اساس استراتژی آمریکا در جنگ سرد را تشکیل می داد و منطق پشت ایجاد سازمان ناتو در 1949 نیز همین بود. ناتو در سال 1996 به مرزهای روسیه سزاری رسید و دسترسی آن را به دریای سیاه محدود کرد.

در همین بازه زمانی، چین به عنوان یک قدرت بزرگ جهانی ظهور یافت تا در دهه گذشته که به رقیبی برای ایالات متحده تبدیل شد و این قدرت فزاینده آن پیامدهای جهانی داشت. سوال اساسی این است که آیا ایالات متحده و چین می توانند روابط خود در سال ها و دهه های بعدی بدون جنگ مدیریت کنند؟! پاسخ خوشبینانه این است که چالش ها قابل مدیریت خواهد بود و پاسخ واقع گرایانه این است مواجهه بین یک قدرت ثابت و یک رقیب نوظهور می تواند جنگ های بزرگی در پی داشته باشد.

ارتباطی ورای مصلحت

سیاست خارجی ایالات متحده در طی یک دهه گذشته مبتنی بر گسترش نفوذ در حیاط خلوت روسیه و مقابله با تلاش های چین برای در هم شکستن اولین زنجیره جزایر، نتیجه عکس داده و دو قدرت سرزمین اصلی از رقیب به دو شریک نزدیک و متحد مهم تبدیل کرده است. چرخش سرنوشت ساز روسیه به سمت شرق در دولت ولادیمیر پوتین رخ داد. چین و روسیه در سال 2001 پیمان همسایگی خوب و همکاری دوستانه امضا کردند. این رابطه اکنون به یک مشارکت استراتژیک تبدیل شده است. 

رابطه چین و روسیه به وضوح نشان می دهد که نگرانی های واقع گرایانه بر اختلافات فرهنگی و عقیدتی اولویت دارد. تمدن های روسیه و چین هیچ شباهتی با یکدیگر ندارند و رابطه این دو کشور به هیچ وجه شبیه پیوند اعضای ناتو نیست. این دو کشور را به هیچ وجه نمی توان متحدان بالفطره دانست؛ با این حال، در یک دهه گذشته مشارکت استراتژیک خود را ارتقاء داده اند. روسیه اکنون به چین به چشم یک متحد آتی می نگرد و نه فقط یک شریک.

از دیدگاه کرملین، رابطه با چین سنگ بنای استراتژی جهانی روسیه است. سیاست خارجی روسیه توسط یک گروه کوچک از نخبگان با تمرکز بر حفظ و افزایش امنیت خارجی و حفظ ثبات داخلی تدوین می شود. اعضای این گروه از پارانویای آمریکایی درباره روسیه ناخشنود هستند چرا که معتقدند روایت ایالات متحده ارتباطی با سیاست های واقعی روسیه ندارد. سیاستگذاران روسی این ادعای اساسی مبنی بر اینکه ایالات متحده یک الگوی برتر فرهنگی و اجتماعی است و افکار و اقدامات آن باید در همه جهان اعمال شود، را رد می کنند. در نقطه مقابل ایالات متحده، چین هیچ تلاشی برای تحمیل خواسته های ایدئولوژیک خود به روسیه نمی کند. مسکو و پکن به طیور مشابه نگران تلاش های واشنگتن برای هژمونی هستند و منافع اقتصادی مشابهی دارند. تصمیم گیرندگان در روسیه اساسا هیچ جایگزینی برای پیوند این کشور با چین ندارند.

در استراتژی دفاع ملی پنتاگون که حدود 2 سال پیش ارائه شد، از اقدامات تهاجمی برای مقابله با روسیه و چین سخن گفته شده و به رقابتی مشابه جنگ سرد با هر دو کشور توصیه کرده بود. این رویکرد بازتاب استراتژی امنیت ملی اعلام شده در دسامبر سال 2017 مبنی بر اینکه «چین و روسیه قدرت، نفوذ و منافع آمریکا را به چالش می کشند و سعی می کنند امنیت و رفاه آمریکا را از بین ببرند» به شمار می رود. اما در واقعیت، تقابل آمریکا با چین و روسیه که خطر جنگ را به دنبال دارد، هم غیر ضروری است و هم قابل اجتناب. «چالش» روسیه و چین برای آمریکا عمدتا خیلی جدی تر از آنچه که هست، انگاشته می شود که در وهله اول به دلیل گرایش جامعه سیاسی به رد هرگونه سلسله مراتب ساختاری سنتی منافع ایالات متحده است. به نفع آمریکا، روسیه و اروپا خواهد بود که واشنگتن روابط خود با مسکو را از نو آغاز کند.

منبع: کرونیکلز مگزین / تحریریه دیپلماسی ایرانی 34
 

کلید واژه ها: یوراشیا رویکرد ایالات متحده در قبال شرق آسیا اتحاد چین و روسیه


( ۲ )

نظر شما :