به مناسبت یکصدمین سالگرد امضای پیمان دوستی

حافظه تاریخی؛ هزار پیوند افغانستان و ایران

۰۶ تیر ۱۴۰۰ | ۱۴:۰۰ کد : ۲۰۰۳۵۷۷ آسیا و آفریقا انتخاب سردبیر
محمد میرویس بلخی در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: از این تجربه زندگی، راه هم دلی ملت ها را آموختم. متوجه شدم که به اندازه ما چند افغان و ایرانی که نتوانسته ایم در محیط دانشگاه تا مدت ها یکدیگر را درک کنیم و پیوندهای ما، ما را باهم گره بزند، به عنوان دو ملت هم این مانع سر راه ما قرار دارد. ما با یک هزار پیوند نتوانسته ایم از مرحله هم زبانی به هم دلی برسیم. این را باری در سفری به تهران در سال ۱۳۹۵ به دوستان ایرانی گفتم. من باور دارم ما یک حافظه تاریخی مشترک داریم اما آن را جدا جدا به نمایش گذاشته ایم. افغانستان و ایران دو همسایه استثنایی در میان ملل جهان با بیشترین پیوند هستند، اما بازهم به عنوان یک استثنا، کمترین سطح روابط مردم با مردم را دارند. مهاجرین افغان در ایران و دیاسپورای افغان و ایرانی در غرب تنها مراجع شناخت مردم با مردم شده اند. 
حافظه تاریخی؛ هزار پیوند افغانستان و ایران

نویسنده: دکتر محمدمیرویس بلخی، وزیر پیشین معارف افغانستان

دیپلماسی ایرانی: نیای بزرگ ما، خداوندگار بلخ، در روزگاران دور گفته بود «هم دلی از هم زبانی بهتر است.» این سخن تا مدت ها برای من مفهوم نداشت. می دانستم سخنی است ناب. ورد زبان هرکسی از عام و خاص. اما به باور خود مولانا، هرکسی از ظن خود این سخن را تفسیر کرده است. یا شایدهم این گونه باشد، که کاربرد این پندهای بزرگ در زمان و مکان های مختلف می تواند معنی بدهد. نسخه تجویزی است که در اوضاع آشفته انسانی می تواند تطبیق شود و شفایاب شود. بنابراین، زمان نیاز دارد تا این گفته¬ها فهمیده و درک شوند، اما معنی عمیق این گفته را من در دوره دانشجویی در هند به خوبی توانستم درک کنم.

بین سال های ۱۳۸۶ تا ۱۳۹۲ به مدت ۶ سال یک نواخت در دانشگاه جواهر لعل نهرو مشغول تحصیل در دوره ماستری و دکتورا شدم. در این زمان دانشجویان زیادی از کشورهای مختلف جهان در آنجا مشغول فراگیری علوم در رشته ها و دوره های مختلف بودند. در این میان، محصلانی هم از ایران بودند که باوجود همزبانی، همدل نبودیم. گاه اوقات روی مشترکات بحث های داغ داشتیم و اما این بحث ها روی مالکیت میراث معنوی و تاریخی بود. ما محصلان افغانستان هرچه افتخارات وابسته به حوزه تمدنی مشترک خراسانی را به افغانستان متعلق دانسته و یکصد توجیه موجه و ناموجه می کردیم و دوستان ایرانی ما نیز چنین بودند. درعین حال، با محصلان، تاجیک، ازبیک، ترکمن و گاه هندی¬ها نیز در موارد مشترک چنین بود. 

روزها چنین گذشت؛ اما با وجود که به زبان فارسی صحبت می کردیم، بیش از دیگران جدا از هم بودیم. گاه متوجه می¬شدم که یک هندی با یک پاکستانی و یا چینی با جاپانی علی الرغم تفاوت های زیاد در میانشان تعامل بیشتر از دو همزبانی داشت که هزار پیوند مشترک در دل تاریخ و در حافظه خود داشتند. یاد می آید روزی با یک محصل ایرانی که امروز دوست نزدیک من است، روی حکومت سامانی و میراث مشترک این دوره با افتخار حوزه تمدنی خراسان بزرگ دعوای ما برخاست. دودمانی که از بلخ برخاست، در آسیای مرکزی و به ویژه بخارا مستقر شد و بر قسمت بزرگ فلات ایران حکومت راند. حال، چگونه می شد این افتخار را در یک حوزه جغرافیایی محدود به نام دولت های ملی محصور کرد؛ برای یک بلخی، یک بخاری، یک مروی، یک هروی، یک نیشاپوری و در نهایت یک کابلی و یک تهرانی دودمان سامانی شکوه و ابهت تاریخی و فرهنگی آنان است. اما ما در پی آن بودیم که آب بحر را در کوزه ای بگنجانیم. 

چنین روزگاری یک دوره ای زندگی ما را در تعامل بایکدیگر تشکیل داد. این حس بدبینی و دوری من را اذیت می کرد. گاه باخود می اندیشدم که چرا پیوندهای عمیق را به فرصت هم دلی و استفاده موثر برای دو ملت و دومیراث دار نمی توانیم استفاده کنیم. از واژگان انگلو-امریکن و اتحادیه اروپا لذت می بردم و شوق می کردم تا ملت های ما که به مراتب حافظه تاریخی و جمعی قوی تر دارند، از مرزهای ملی یک دیگر به آسانی عبور کرده و باهمدیگر تعاملات اجتماعی و اقتصادی داشته باشند. مطمئن هستم که دوستان ایرانی من نیز چنین آرزو می کردند. اما چیزی در سر راه ما قرار داشت و مانع می شد؛ آن محدودیت روابط مردم با مردم است.

مردم افغانستان و ایران (به استثنای مهاجرین) در سطح بسیار پایین روابط به سر می برند. این عامل را بعدها دانستم؛ پیوندهای هزار نگذاشت ما همدل نمانیم. پس از یک دوره رقابت برسر میراث مشترک، دیگر سوژه ای برای بدبینی و دوری نماند. در بهانه های مختلف باهم سرخوردیم و با اجبار سخن گفتیم. آرام آرام سلیقه های مشترک، ذایقه های مشترک، فرهنگ مشترک، جهان بینی مشترک و صدها مشترکات دیگر ما را پیوند داد. به زودی از ادعاهای بیهوده گذشته که دانستیم مشترک است و هرچه ملی گرایی کنیم، این میراث ها را نمی شود محدود و منحصر ساخت، گذشتیم و گذشته را به عنوان یک افتخار مشترک پذیرفتیم. بدون آن که توافق کنیم و یا باهم نشسته روی اصول رفتار آینده به نتیجه برسیم. آنچه ما را نسبت به هر عامل دیگر نزدیک ساخت، حافظه مشترک تاریخی بود. از تاریخ گرفته تا ادبیات، شعر، فلسفه، عرفان، فرهنگ، هنر و غیره محتوای یکسان داشت. سال ها باهم در فضای صمیمی و دوستانه در محیط دانشگاه زندگی کردیم و اما از روزگاری که همزبانی ما به همدلی مبدل شد، دیگر شاهد هیچ برخوردی نبودیم. تفاوت های سلیقه ای را می پذیرفتیم. از آن به بعد، سخنان ما نیش دار و چند پهلو نبود. رک و هم دلانه سخن می گفتیم.

از این تجربه زندگی، راه هم دلی ملت ها را آموختم. متوجه شدم که به اندازه ما چند افغان و ایرانی که نتوانسته ایم در محیط دانشگاه تا مدت ها یکدیگر را درک کنیم و پیوندهای ما، ما را باهم گره بزند، به عنوان دو ملت هم این مانع سر راه ما قرار دارد. ما با یک هزار پیوند نتوانسته ایم از مرحله هم زبانی به هم دلی برسیم. این را باری در سفری به تهران در سال ۱۳۹۵ به دوستان ایرانی گفتم. من باور دارم ما یک حافظه تاریخی مشترک داریم اما آن را جدا جدا به نمایش گذاشته ایم. افغانستان و ایران دو همسایه استثنایی در میان ملل جهان با بیشترین پیوند هستند، اما بازهم به عنوان یک استثنا، کمترین سطح روابط مردم با مردم را دارند. مهاجرین افغان در ایران و دیاسپورای افغان و ایرانی در غرب تنها مراجع شناخت مردم با مردم شده اند. 

مهاجرین، مردمان بی پناه یک دور سیاه از تاریخ افغانستان هستند که با امید زندگی به سرزمین همسایه خود پناه بردند. مهاجرین در ادبیات روابط بین المللی هم یک اقلیت بدون امتیاز از حقوق شهروندی است که برای سرپناه و بهبودی زندگی خود تلاش می کند و فرصت این را که بتواند همه در جمع نماینده هویت مردم خود باشند، به سختی امکان پذیر است. این مهاجرین عامل شناخت مردم افغانستان به ایران و مردم ایران به افغانستان شدند. مهاجری که روزگار برای او فرصت داد تا زندگی دست و پا کند و در میان حلقات مدنی ایران وارد شود، نماینده خوب از سرزمین باافتخار افغانستان شود و شناخت ایرانی را در قبال مردم همسایه خود افزایش دهد. اما مهاجری که در برابر سختی های زندگی خم شد و روزگار با او بی مهری کرد، نتوانست برای ایرانی منبع خوب شناخت افغانستان شود. این گونه مردم افغانستان نیز از ایرانی شناخت خود را از طریق عودت کنندگان به وطن کسب کردند که گاه با مهر آمیخته بود و گاه با قهر.

افغان هایی را می شناسم که عمر خود را در ایران گذرانیده و خاطرات شیرین از آن سرزمین با خود به ارمغان آورده اند. از مشترکات دو کشور حرف می زنند. از مهمان نوازی و محبت ایرانی ها، از این که با او و زن و فرزندان او هم دل بودند و در گرم و سرد روزگار در کنار او ماندند. چون برگشتند، پاره های تن خود را در ایران جا گذاشتند و اینگونه ایرانی ها، نبود او را دوری عزیزان خود پنداشته اند. اما افغان هایی را هم می شناسم که خاطرات ناخوش دارند. این منبع شناخت ما از ایران شده است. من باور دارم که در هرحال، نسبیتی در میان است که منجر به عدم شناخت ما از یک دیگر شده است. تامادامی که روابط مردم با مردم به عنوان دوملت افزایش نیابد، این شناخت نسبی آلوده با مهر و قهر مبنای روابط دو کشور می شود.

افغانستان و ایران به برقراری روابط بیشتر میان دو ملت نیاز دارد. این مبنای هر رابطه دیگر است. حافظه تاریخی، این روابط را تقویت می کند. کافیست تا مرزها باز باشد. موانع تردد مردمی کاهش پیدا کند. این تمام حساسیت های دیگر را تحت شعاع قرار می دهد. هم-دلی به میان میاید. این همدلی توسعه به بار می آورد، سعادت به ارمغان می آورد و امنیت ارزانی می کند. اما این حافظه تاریخی هرچه بیش تر به نمادسازی نیاز دارد. مقوله قدیمی است که می گوید «خرد عوام در چشمان آنان نهفته است.» خواهرشهری، عینی سازی نمادهای تاریخی، سیاحت های مشترک، تبادل دانشجویی، کارهای پژوهشی مشترک، انجمن¬های مدنی-فرهنگی و غیره بدون محدودیت ها می تواند نتایج مطلوب بدست دهد.

منطقه ما در کل با این مانع مواجه است. ملت های ما چه افغان، چه ایرانی، پاکستانی، آسیای مرکزی و دیگران در منطقه فراتر تعامل و روابط با سطح پایین دارد. حافظه تاریخی چون یاداشت های ذهنی مجرد عمل می کنند. ما حتی «عنب و انگور» هم نمی گوییم. ما همه در این منطقه «انگور» می گوییم اما با این تفاوت که هرکدام به تنهایی فکر می کنیم فقط ما انگور داریم و دیگران نه انگور دارند و نه انگور خورده اند. این یک مرض عمومی برای ملت های است که نظم تحمیلی وستفالیایی آنان را به مردمان با هویت های جداگانه تعریف کرده است. 

چرا نباید تزها و انتی تزها را درکنارهم قرار دهیم تا یک فرهنگ ترکیبی منطقه ای از خود ساخته و در کنارهم به عنوان ملت های مجرد اما مردمان واحد زندگی کنیم و به جای رقابت و «من و تو» در هم-زیستی مسالمت¬آمیز و همگرایی برسیم؟ 

کلید واژه ها: افغانستان ایران ایران و افغانستان محمد میرویس بلخی پیمان دوستی ایران و افغانستان


( ۴ )

نظر شما :

خسرو ۰۶ تیر ۱۴۰۰ | ۱۵:۰۱
برادر افغان درد دل ما می گویی ، زنده باشی و تفکر تساهل با همسایه - که در فرهنگ اسلامی شرق ( یک کشور نمی گویم چون فرهنگ زندگی در خاورمیانه با هر دین ومذهب و قومیتی مشترک و یکرنگ است ) مزیت ماست را در افغانستان بگسترانی - شخصیت های تاریخی و ادبی و فرهنگی با هر ائتینک و زبانی و مذهبی متعلق به تمامی ملتهای منطقه است توجه فرمایید که مولانا در بلخ متولد شده و در قوینه مدفون و مثنوی را به فارسی سروده است
علی ۰۶ تیر ۱۴۰۰ | ۲۱:۴۳
نویسنده گرامی ایران فرهنگی و تمدنی امروز هم در معرض هجوم فرهنگی عربها و ترکهاست و شدند دایه مهربان‌تر از مادر و افغانستان هم بچه یتیم ،راهکار آن سیاست ایرانشهری است که در برگیرنده تمام اقوام ،زبانها و مذاهب و....است تا دشمنان این فرهنگ راه نفوذی پیدا نکند
به خسرو ۰۷ تیر ۱۴۰۰ | ۰۸:۵۷
شما که چند دهه است حتی یک افغان و تو تبریز و شهرهاتون پناه ندادید و افغانها به کنار چشم دیدن غیرترک ایرانی رو هم تو تبریز و اردبیل و ارومیه و زنجان ندارید اما خودتون از کرج و قزوین تا ساری و گلوگاه و رشت و انزلی و همدان و ...مهاجرت کردید و میکنید و نسل چندم مهاجرانتون اینجاها رو خاک آذرباییجان میدونن از فرهنگ تساهل با همسایخ نگید که آدم خنده اش میگیره