۱۵۰۰ سال گسترش «ناتو» به سمت شرق (۳)

تقسیم قدرت میان اروپاییان و ساده لوحی ایرانیان

۲۷ فروردین ۱۴۰۲ | ۱۴:۰۰ کد : ۲۰۱۸۸۲۹ اروپا انتخاب سردبیر
علی مفتح در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: در این مقاله به سیر صعودی قدرت روسیه و افزایش نقش آن در اروپا خواهیم پرداخت. همان طور که در ادامه خواهیم دید، برای اولین بار روسیه به طور جدی حرکت تاریخی غرب به شرق را برعکس می کند و این بار روس ها می توانند تا به سمت غرب به حرکت درآیند و نقشی تعیین کننده در صحنه سیاست اروپا داشته باشند.
تقسیم قدرت میان اروپاییان و ساده لوحی ایرانیان

نویسنده: علی مفتح، دانش آموخته رشته مطالعات اروپایی از بلژیک

دیپلماسی ایرانی: در اولین مقاله از رشته مقالات «۱۵۰۰ سال گسترش «ناتو» به سمت شرق» خواندیم که چگونه روس ها با حرکت از سمت شمال به سمت جنوب و افزایش مراودات خود با بیزانس کم کم نقطه ثقل سیاسی و تمرکز خود در شمال را از دست داده و به سمت جنوب متمرکز شدند. در همین حال بود که اروپاییان بخاطر افزایش جمعیت و صنعتی شدن توانستند تا تحت پرچمداری تتونیک ها به غرب حرکت کنند و تبدیل به رقیبی برای روس ها در بالتیک شوند. 

با سقوط بیزانس به دست عثمانی ها در جنوب و قدرت گیری سوئدی ها در شمال بود که عملا روس ها برای دسترسی به دریای سیاه و بالتیک با مانع روبرو شدند تا اینکه پتر اول (پتر کبیر) با ایجاد نیروی دریایی توانست تا سوئد قدرتمند را شکست داده و روسیه را نه تنها به عنوان قدرت برتر در بالتیک که به عنوان قدرتی مطرح در اروپا عرضه کند.

در این مقاله به سیر صعودی قدرت روسیه و افزایش نقش آن در اروپا خواهیم پرداخت. همان طور که در ادامه خواهیم دید، برای اولین بار روسیه به طور جدی حرکت تاریخی غرب به شرق را برعکس می کند و این بار روس ها می توانند تا به سمت غرب به حرکت درآیند و نقشی تعیین کننده در صحنه سیاست اروپا داشته باشند. ظهور ناپلئون در این دوره شاید به عنوان تنها قدرتی که می توانست به طور جدی تهدیدی برای روسیه باشد اما هم برای اروپا و هم برای سنت پترزبورگ مشکل آفرین شد تا جایی که سیر حرکتی شرق به غرب که روسیه آغاز کرده بود با ورود نیروهای ناپلئون به مسکو شدیدا منقبض شد. اما این انقباض قدرت به مانند فنر باعث آزاد شدن یکباره نیروی روسیه تا چنان اندازه ای شد که حرکت غرب به شرق روسیه این بار تزار را به پاریس رساند و باعث شکست ناپلئون شد تا به نوعی توازن قدرت و رویارویی غرب و شرق اروپا حفظ شود. در این بین البته هم امواج قدرت و هم بازی قدرت اروپاییان تاثیر خود را بر روی کشورمان گذاشت و همان طور که در ادامه خواهیم دید تحولاتی که حتی به فاصله دوری چون بالتیک اتفاق می افتادند بر روی کشور ما تاثیر گذاشتند (و البته تصمیمات خود ما - که شاید اصلی ترین بستر برای اجازه تاثیرگذاری به این تحولات بود!).

البته در ابتدا باید ضمن عذرخواهی و تشکر از خوانندگان شریف یادآوری کنم که این رشته مقالات قرار بود در سه قسمت تقدیم حضور شود که به دلیل پیچیدگی مسائل با چند بخش بیش تر در آینده تقدیم خواهد شد. 

حرکت غرب به شرق روسیه

روسیه و پروس هر دو تقریبا همزمان در اروپا تبدیل به قدرت های مطرح شدند. البته پروس هنوز باید منتظر فردریک بزرگ در سال ۱۷۴۰ میلادی می ماند تا با اتریش مقابله کند، در حالی که روسیه در سال ۱۷۲۱، همان طور که در مقاله قبلی دیدیم، توانسته بود با شکست سوئد تبدیل به قدرت غالب در شرق و شمال اروپا گردد. می توان گفت که تا زمان پتر اول روسیه در برابر حرکت اروپاییان از غرب به شرق بیش تر یا عقب نشینی می کرد و یا مجبور به دفاع بود. با قدرت گیری پتر اما روسیه توانست برای اولین بار موفق به تغییر این حرکت به سمت غرب شود. یعنی برای اولین بار حرکت تاریخی غرب به شرق در اروپا برعکس شد و به نفع روسیه تغییر کرد. 

در سال های آخر جنگ علیه فردیناند پادشاه سوئدی بود که نیروهای روس برای اولین بار در تاریخ توانستند قدم بر خاک آلمان ها بگذارند و با پیوستن به نیروهای دانمارکی و ساکسونی اشترالزوند را در سال ۱۷۱۱ میلادی محاصره کنند. سال بعد از این کارزار بود که ارتش روسیه توانست مکلنبورگ، هولشتاین و بعدها حتی هامبورگ را به اشغال دربیاورد. در اینجا بود که پتر از فرصت استفاده کرده و شروع به تثبیت جای پای خود در اروپا کرد. تزار روسیه دختر خود را به ازدواج دوک هولشتاین-گوتورپ و خواهرزاده اش را به ازدواج دوک مکلنبورگ آلمان درآورد. با این کار، پتر نه تنها می توانست نیروهای خود را در خاک آلمان نگه دارد، بلکه قادر بود تا با اعمال نفوذ بر دو ایالت شمالی به نوعی راه ورودی دریای بالتیک را تحت کنترل خود درآورد. حالا نوبت به ازدواج دیگر خواهرزاده پتر با دوک کورلاند بود تا بدین ترتیب سلطه روسیه بر تمام مناطق ساحلی بالتیک تا مرز پروس تکمیل شود. در همین حین بود که پادشاهان انگلیس و امپراتوری روم شروع به احساس خطر نسبت به نفوذ روسیه و اعمال قدرت آن بر دریا کردند. 

روسیه که حالا توانسته بود فراتر از مرزهای خود اعمال قدرت کند تبدیل به بازیگری مطرح در صحنه قدرت اروپا شده بود. اتریش که از این موضوع مطلع شده بود با کمک گرفتن از روسیه توانست تا قدرت خود را در برابر اتحادیه هانوفر که شامل فرانسه، انگلیس، پروس و دانمارک می شد افزایش دهد حتی تا جایی که در معاهده ای که میان روسیه و اتریش به امضا رسید، این گونه نوشته شده بود: «صلح در اروپا هرگز میسر نخواهد شد مگر اینکه مولفه های اخلالگر در آن از پادشاه پروس گرفته شود و پادشاهان اعظم [روسیه و اتریش] تمام تلاش خود را برای این خدمت به بشریت به کار خواهند گرفت.»

نقشه روسیه در زمان پتر اول - همان طور که مشاهده می شود روسیه بدون دسترسی به دریای سیاه اما در موضعی مناسب در دریای بالتیک قرار دارد.

البته تاثیر روسیه بر پروس یکطرفه نبود. روسیه در ابتدا متحد اتریش و بعدها متحد فرانسه شد که هر دو از قدرت گیری پروس نگران بودند و همچنین با انگلیس در رقابت قرار داشتند (که خود با پروس متحد بود!). روسیه با افزایش حضور خود در اروپا به داخل جنگ های هفت ساله کشیده شد که با تلاش اتریش برای بازپس گیری سرزمین اشغال شده سیلسیا از پروس شروع شد و در اصل جنگ میان فرانسه و انگلیس بود که شامل مستعمره های آن ها هم می شد. با شروع جنگ معروف هفت ساله، روسیه که متحد اتریش و فرانسه بود توانست پروس شرقی و حتی برای مدت کوتاهی برلین را به اشغال درآورد! پادشاه پروس هم که تقریبا تمام ظرفیت جنگی خود را استفاده کرده بود توانست با به روی کار آمدن نوه پتر اول یعنی پتر سوم (که موسس شاخه هولشتاین-گوتورپ خاندان رومانف بود که تا سال ۱۹۱۷ میلادی بر روسیه حکومت کردند) که خود دوک هولشتان-گوتورپ بود و روسی را به سختی صحبت می کرد بتواند تا از مهلکه رها پیدا کرده و پروس شرقی را بازیابد. 

پتر سوم با شروع حکومت خود از همه پیروزی های خود در پروس دست کشید و حتی به پادشاه پروس پیشنهاد اعزام نیرو برای ایجاد اتحاد داد. عده ای تلفات روسیه را بعد از صلح با پروس کاملا به زیان روسیه و از دست رفته می دانند اما بعضی دیگر معتقد هستند که روسیه در جنگی بی فایده برای خود که بیش تر برای منافع فرانسه در حال انجام بود به این جنگ کشیده شده بود و تصمیم پتر سوم برای خروج از آن عاقلانه بود. در هر صورت نتیجه برای سنت پترزبورگ این بود که حالا روسیه در تمام اروپا به عنوان قدرتی مطرح مورد احترام بود چرا که نفوذ آن در بازی قدرت تعیین کننده بود. حالا راه برای قدرت هرچه بیش تر جانشین پتر سوم یعنی کاترین دوم (کاترین کبیر) که زاده پروس و آلمانی بود باز کرد. در واقع کاترین دوم آنچه را که ایوان مخوف شروع کرده بود و پتر اول (پتر کبیر) ادامه داده بود را با قدرت افزایش داد. در آینده و در دوره زمامداری کاترین دوم قدرت روسیه آنقدر زیاد شده بود که با ابتکار عمل کاترین دوم، این امپراتوری به همراه فرانسه ضامن صلح داخلی امپراتوری روم با امضای پیمان چیشن گشت.

روسیه و پروس تقریبا همزمان تبدیل به دو قدرت مطرح شده بودند تا زمانی که ناپلئون وارد بازی قدرت نشده بود! در این میان، آنچه باعث تمایز روسیه از پروس شده بود این بود که روسیه به لطف دولت مرکزی و حکومت یکدست خود توانسته بود تا برای قرن ها به گسترش اراضی تحت حکومت خود در جهات مختلف جغرافیایی بپردازد. این در حالی بود که اتریش و پروس، یعنی دو حکومت اصلی آلمان ها، فدراسیونی متشکل از حدود ۳۰۰ ایالت امپراتوری روم بودند که گرد هم آمده بودند. بعد از به قدرت رسیدن ناپلئون، اتریش چهار بار در جنگ با فرانسه شکست خورد و وین دو بار به اشغال فرانسوی ها درآمد. پروس هم سرنوشتی مشابه اتریش داشت و بعد از شکست از ناپلئون به اشغال فرانسه درآمد. در این میان، اگرچه روسیه از فرانسه در آسترلیتز و فریدلند شکست خورد اما ناپلئون که به ادعای بعضی مورخین روس از ایستادگی روس ها به شگفت آمده بود، و به ادعای بعضی مورخین غربی بخاطر اتحاد برای مقابله با انگلیسی ها، به دنبال صلح با روسیه بود و این هم در پیمان معروف تیلسیت میان ناپلئون و الکساندر اتفاق افتاد که به نوعی اروپا را میان خود تقسیم کردند. 

پیمان تیلسیت: مولوتوف-ریبنتروپ قرن نوزدهم

بیش تر از ایستادگی روس ها در برابر ناپلئون، این خواست ناپلئون بود که با رسیدن به اروپای مرکزی قصد داشت تا امپراتوری خود را تحکیم و تثبیت کند و با استفاده از اتحاد خود با روسیه در برابر بریتانیا بتواند لندن را متقاعد یا مجبور به اطاعت از خود کند. در عین حال، روسیه می دانست که با ۲۰۰ هزار نفر نیروی نظامی بختی در برابر ۴۵۰ تا ۶۵۰ هزار نظامی تحت فرمان ناپلئون ندارد. بعد از شکست روسیه در فریدلند (کالینینگراد امروزی) و رسیدن ارتش ناپلئون به مرز پروس و روسیه در تیلسیت (سووتسک کنونی در کالینینگراد)، تزار روس که ارتش ناپلئون را در ورودی پایتخت روسیه در بالتیک می دید تصمیم گرفت تا پیشنهاد شروع مذاکرات صلح را به ناپلئون بدهد.

زمانی که ناپلئون به تیلسیت رسیده بود، پروس تحت اشغال نیروهای وی قرار داشت و تا زمانی که ۱۲۰ میلیون فرانک به فرانسه غرامت پرداخت نکرده بود باید در اشغال نیروهای فرانسوی می ماند. علاوه بر آن، بر اساس پیمان تیلسیت، فرانسه از زمین های اشغال شده پروس، دوک نشین بزرگ ورشو، پادشاهی ساکسونی و ایالت آزاد دانتسیش در بالتیک را به وجود آورد تا بدین ترتیب نه تنها پروس را تضعیف کرده باشد بلکه بتواند برای خود متحدانی هم به وجود آورده باشد. به وجود آوردن ممالک جدید کاری است که قدرت های بزرگ همواره انجام داده اند. انگلیسی ها در غرب آسیا این کار را با کشورهای حاشیه خلیج فارس و دیگر کشورهای عرب انجام دادند. تا همین اواخر هم روسیه آبخازیا و اوستیا را با نیت تضعیف گرجستان و گماشتن مهره های خود به وجود آورد. ناپلئون هم با همین نیت در مرکز و شرق اروپا و همچنین در نزدیکی روسیه دولت های جدیدی به وجود آورد.

در تیلسیت، ناپلئون متعهد شده بود تا اگر که عثمانی ها میانجیگری فرانسه را در جنگ های خود با روسیه رد کردند به روسیه در «آزادسازی» مناطق اروپایی عثمانی ها کمک کند. همچنین، فرانسه متعهد شده بود که دست روسیه برای اشغال فنلاند که قسمتی از سوئد بود را باز بگذارد تا بدین ترتیب سنت پترزبورگ بتواند سلطه خود بر بالتیک را مستحکم کند. البته ناپلئون با این کار می خواست که به دست روسیه سوئد را مجبور به پیوستن به محاصره قاره ای علیه بریتانیا کند چرا که این کشور تا آن زمان با اتحاد علیه بریتانیا موافقت نکرده بود. البته باید گفت که خود روسیه هم در اول در اعمال محاصره قاره ای شرکت نداشت و تنها بعدتر متعهد شد که به آن بپیوندد. 

اما پیمان تیلسیت برای مدتی طولانی پایدار نماند. در تاریخ ۱۸۱۰ میلادی و سه سال پس از امضای آن، روسیه که متوجه خطر دوک نشین بزرگ ورشو در مجاورت مرزهایش شده بود و نگران تهییج لهستانی های داخل روسیه بود و همچنین بخاطر زیان حاصل از عدم تجارت با بریتانیا تصمیم به ترک تعهدات خود در تیلسیت گرفت. 

مدالی منقش به تصویر ناپلئون (سمت چپ) و الکساندر اول (سمت راست). ناپلئون در نامه ای به ژوزفین همسر خود می نویسد که «اگر الکساندر زن می شد، وی را کدبانوی خود انتخاب می کردم!» ساعت ها گفتگو و روابط پر محبت میان دو حاکم که با امضای تیلسیت به اوج خود رسید، با خروج روسیه دیری نپایید و از هم پاشید. اولگ ساخالوف تاریخدان روس می گوید که بزرگ ترین اشتباه ناپلئون این بود که فکر می کرد الکساندر را مجذوب خود کرده در حالی که تزار روسیه قرار نبود هیچ گاه به عهد خود وفادار بماند!

اما روسیه چگونه و چرا تصمیم به ترک تیلسیت گرفت؟ اگرچه مسئله زیان مالی فراوان و مشکل لهستان یکی از نکات منفی تیلسیت بود، اما اینجا هم بالتیک نقش داشت. به یاد داشته باشیم که الکساندر اول نه تنها قصد اعمال نفوذ در ممالک عثمانی ها را داشت، بلکه می خواست تا سلطه خود را بر بالتیک هم تحکیم کند و این هم همان سیاست پتر اول، یعنی قدرت گیری در دریای سیاه و بالتیک بود که همچنان دنبال می شد. راجع به دخالت در سرزمین های عثمانی باید گفت که ناپلئون از اول هم اجازه دخالت زیاد در آن و یا اشغال قسطنطنیه را  به روس ها نمی داد. پس مثل پتر اول که در ابتدا توجه خود را بر روی دریای سیاه گذاشت اما بعدها بر روی بالتیک متمرکز شد، الکساندر اول هم به مانند پتر اول اما به سببی متفاوت بر روی بالتیک متمرکز شد. 

و اما در رابطه با تاثیر بالتیک در خروج روسیه از تیلسیت باید به نقش بریتانیا و حساسیت آن نسبت به این دریا پرداخت. 

با شنیدن خبر امضای تیلسیت میان ناپلئون و الکساندر، دریادار سنیاوین روس که با نیروهای خود برای مقابله با عثمانی ها در دریای میانه (مدیترانه) قرار داشت در تابستان سال ۱۸۰۷ تصمیم به امضای آتش بس با عثمانی ها گرفت و بدین ترتیب با کشتی های تحت فرماندهی خود برای بازگشت به بالتیک به راه افتاد. مشکل اینجا بود که نیروی دریایی بریتانیا قوی تر از نیروی دریایی روسیه بود. بریتانیا که می دانست که روسیه با ضمیمه فنلاند به خاک خود نه تنها سلطه خود بر بالتیک را تثبیت و بنابر این تهدیدی بالقوه برای لندن ایجاد خواهد کرد، بلکه از این موضوع هم آگاه بود که با تضعیف متحد خود یعنی سوئد در رویارویی با ناپلئون کار سختی پیش خواهد داشت. حالا، انگلیس نباید اجازه می داد تا روسیه قوای خود را در دریای بالتیک تقویت کند. به همین دلیل هم در دهانه رود تاگوس پرتغال در ورودی دریای میانه بود که نیروهای سیدنی اسمیت فرمانده انگلیسی مانع از ادامه کشتیرانی نیروهای دریادار سنیاوین روس به سمت بالتیک شدند. همین هم سبب شد تا سربازان روس در وضعیتی خفت بار خود و کشتی هایشان را تسلیم نیروهای بریتانیایی کنند. 

این ضربه ای اساسی به روسیه در دفاع از بالتیک بود. انگلیسی ها که قصد نداشتند تا در برابر محاصره ناپلئون که قدرتی خاکی به حساب می آمد راه های تجاری دریایی خود را بدون جنگ تسلیم کنند حملات گسترده و شدیدی را علیه مناطق ساحلی روسیه در بالتیک انجام دادند به طوری که روس ها هر لحظه منتظر حمله جدیدی از بریتانیایی ها در سواحل خود و تسخیر بعضی از ناوگان نیروی دریایی روسیه در این منطقه بودند. نیروی دریایی بریتانیا با تشدید حملات، نابودی محل های سکونت ماهیگیران و سوزاندن بندر کولا در دریای سفید توانست تا هم به قدرت دفاعی و هم به اقتصاد روسیه زیان های فراوانی را وارد کند. مضاف اینکه بریتانیا با این کار می خواست تزار را از حمله به سوئد و اشغال فنلاند باز دارد که در آن زمان به محاصره قاره ای ناپلئون علیه بریتانیا نپیوسته بود. اما تزار می خواست از سلطه خود بر بالتیک کاملا اطمینان حاصل کند. به همین دلیل، با اعلام ضرب الاجل و بی پاسخ ماندن آن از طرف سوئدی ها، روس ها در تاریخ ۱۸۰۸ میلادی به سوئد حمله و سال بعد سرانجام موفق شدند تا سوئد را به طور کامل شکست دهند. با این شکست، فنلاند ضمیمه خاک روسیه شد و سوئد موافقت کرد تا به محاصره قاره ای علیه بریتانیا بپیوند، هرچند که هیچ وقت آن را به طور کامل اجرا نکرد و به تجارت با بریتانیا، ولو در بسیاری از مواقع به طور قاچاق ادامه داد.

پیوستن به نظام محاصره قاره ای علیه بریتانیا باعث شد تا روسیه تا مرز ورشکستگی پیش برود. فتح سرزمین های جدید، ولخرجی های فراوان و تامین هزینه های مالی طرح های اصلاحاتی از طرف کاترین دوم (کاترین کبیر) در سال های قبل باعث شده بود تا روسیه گرفتار هزینه های مالی بسیار شود. جنگ های بعدی هم تنها به این هزینه ها افزوده بود. سرعت بسیار افزایش هزینه های دولت و شرکت در محاصره بریتانیا باعث کاهش ارزش روبل، خروج شمش طلا برای پرداخت هزینه نیروهای روس حاضر در خارج از مرز های آن، افزایش تورم و در نتیجه خطر ورشکستگی برای روسیه شده بود. 

فرانسه از مشکلات روسیه بی خبر نبود تا جایی که دیپلمات های فرانسوی حتی پیشنهاد کردند که این کشور با خرید محصولات روسی زیان حاصل از پیوستن به محاصره علیه بریتانیا را جبران کند. ناپلئون هم که به هر شکل ممکن می خواست نیروی دریایی خود را در مقابل بریتانیایی ها تقویت کند حتی پیشنهاد خرید چوب برای ساخت کشتی را به روسیه داد که البته هیچ گاه نهایی نشد. مشکل اما اینجا بود که بازرگانان فرانسوی قصد سرمایه گذاری در نقاط دوردست را نداشتند. بعلاوه اینکه در نظام اقتصادی حمایت گرا در آن زمان چندان علاقه ای به واردات از خارج و در نتیجه به خطر افتادن تولید داخلی نبود. به همین دلیل هم بود که حمایت تجاری از روسیه برای جبران خسارت ناشی از پیوستن به محاصره قاره ای علیه بریتانیا هیچ گاه عملی نشد تا روسیه زیر بار فشار شدید مالی اقدام به ترک تیلسیت کند. پیمانی که با دوستی صمیمانه ناپلئون و الکساندر اول در سال ۱۸۰۷ میلادی به امضا رسیده بود و بند اول آن این گونه بود: «از روز تصویب این معاهدات، صلح و دوستی کامل بین اعلیحضرت امپراتور فرانسه و پادشاه ایتالیا و اعلیحضرت امپراتور تمام روسیه برقرار خواهد بود»، به سختی سه سال دوام آورد و از طرف روسیه ترک شد!

با ترک این پیمان بود که ناپلئون تصمیم گرفت تا در سال ۱۸۱۲ به روسیه حمله کند.

تیلسیت، بازی قدرت اروپاییان و اعتماد ایرانیان!

اما آن چه تیلسیت را برای ما بیش تر هم جالب می کند مراودات ایرانیان با ناپلئون قبل از امضای این پیمان میان فرانسه و روسیه است. قبل از امضای تیلسیت بود که حاکمان ایرانی با اطلاع از فتوحات ناپلئون و همچنین شکست روس ها از فرانسه تصمیم گرفتند تا توجه خود را به سمت فرانسه بگردانند تا مگر اینکه بتوانند با کمک پاریس اراضی اشغال شده در قفقاز توسط روس ها بازپس گیرند. ناپلئون هم با استقبال از پیشنهاد همکاری که فتحعلی شاه داده بود قصد داشت تا با اتحاد با ایران هم به روسیه حمله کرده و آن را به کمک جبهه ای دیگر به طور کامل شکست دهد و هم اینکه راه نفوذ رقیب اصلی خود یعنی بریتانیا را به هند و خود ایران مسدود کند. پس از استقبال از فرستاده ناپلئون که حامل نامه و پیام وی بود، شاه ایران میرزا محمدرضا قزوینی، بیگلربیگ قزوین را به عنوان نماینده و سفیر خود به همراه هدایای گرانبها به کاخ فینکنشتاین در پروس شرقی و لهستان امروزی فرستاد تا با ناپلئون دیدار کند. در نتیجه این دیدار، عهدنامه فینکنشتاین به امضا رسید که به موجب آن امپراتور فرانسه «متعهد و کفیل» شده بود تا استقلال ایران را تضمین و «ادای شهادت» کرده بود تا گرجستان را متعلق به ایران بداند. ضمنا بر اساس بند چهارم این عهدنامه قرار بود تا فرانسه ولو با استفاده از نیروی نظامی روس ها را از خاک ایران بیرون راند و حاکمیت ارضی ایران را تامین کند. بندهای دوم تا چهارم عهدنامه فینکنشتاین که اوج ساده لوحی ایرانیان را نشان می دهد بدین شرح می باشند: 

«ماده دویٌم- آن که، جناب امپراطور اعظم به مقتضای مراسم دوستی و موافقت با دولت علیٌه ایران متعهد و کفیل گردیده که من بعد أحدی رخنه در خاک ایران ننماید و چنانچه أحدی خواسته باشد که بعد از این دخل در خاک ممالک ایران نماید، جناب امپراطور اعظم با پادشاه سپهر تختگاه ایران کمال موافقت به عمل آورده، به دفع دشمن پرداخته، حراست ممالک مزبوره را نمایند و به هیچ وجه خودداری نکنند.

ماده سوٌم- آن که، جناب امپراطور اعظم ادای شهادت نمود که مملکت گرجستان ملک حلال موروثی اعلیحضرت پادشاه ایران می باشد و حقیقت مطلب بر جناب امپراطور مشخص و معلوم است.

ماده چهارم- آن که، جناب امپراطور فرانسه و پادشاه ایطالیا در خصوص اخراج نمودن طایفه روسیه از ملک گرجستان و تمامی خاک ایران به زور پادشاهانه خود لازم و قرارداد فرمودند که طایفه مزبوره را جبراً و قهراً از جمیع خاک ایران اخراج نموده و بالکلیه ترک حدود کشور ایران نمایند و چنانچه با روسیه بنای عهد صلح نمایند، این شروط از جمله شروط عهدنامه ایشان قرار داده، به طریق امور دولت خود در این خصوص کوتاهی ننمایند و کمال تعهد در باب این مطلب فرموده بر ذمٌت همٌت عالی خود واجب و لازم ساختند.»

ناپلئون همچنین متعهد می شود تا ارتش ایران را که در آن زمان ارتشی عشایری بود ساماندهی کند و با اعزام افسران خود نسبت به آموزش، تجهیز و سازماندهی ارتش اقدام کند. در مقابل ایران متعهد شد که با قطع هر گونه رابطه با بریتانیا و اعلام جنگ به آن، فرانسه را در هرگونه جنگ احتمالی علیه لندن یاری کند. همچنین دو دولت با هم عهد بستند تا در هر گونه جنگی علیه روسیه هم به همین منوال رفتار کنند. بعلاوه، دولت ایران متعهد شد تا افغانستانی ها را علیه بریتانیا بشوراند و احتیاجات کشتی های فرانسوی در خلیج فارس را تامین کند.

عهدنامه فینکنشتاین میان ایران و فرانسه در تاریخ چهارم مه سال ۱۸۰۷ میلادی به امضا رسید و در نهم جولای همان سال، یعنی اندکی بیش تر از دو ماه دیگر و قبل از خشک شدن مرکب عهدنامه با امضای تیلسیت به کلی ملغی شد. فرانسه بدون حتی آوردن اسمی از ایران در دیدار با الکساندر اول به ایران پشت کرده و با روسیه صلح کرد! نتیجه چیزی نبود جز چرخیدن ایران به سمت بریتانیا و باز کردن راه نفوذ آن به ایران (که بعدها منجر به تقسیم کشورمان به مناطق تحت نفوذ میان انگلیس و روسیه شد!) و قول خدمت در خلیج فارس این بار به کشتی های انگلیسی!

 
میرزا محمدرضا قزوینی، فرستادهٔ ایرانی، در دیدار با ناپلئون بناپارت در کاخ فینکنشتاین ۲۷ آوریل ۱۸۰۷. عهدنامه ای که برای میرزا محمدرضا قزوینی لقب «خان» را در پی داشت به زودی در بازی قدرت اروپاییان به فراموشی سپرده شد!

شکست ناپلئون از الکساندر اول

بعد از آنکه زندگی با ژوزفین نتوانست باعث ادامه نسل ناپلئون شود، در سال ۱۸۰۹ حاکم فرانسه تصمیم به طلاق برای ازدواج مجدد گرفت. بدین ترتیب بود که وی دستور به جمع آوری فهرستی متشکل از ۱۸ شاهزاده بر اساس سن و اصل و نسب آن ها را داد تا در آخر بتواند با یکی از شاهزاده ها وصلت کند. از میان این اسامی، دو شاهزاده باقی ماندند: ماری لوئیز ۱۸ ساله که دختر امپراتور مقدس روم بود (و ناپلئون سرانجام با وی ازدواج کرد) و شاهزاده آنا پاولوونا ۱۵ ساله برادر تزار الکساندر اول روسیه (که بعدها ملکه هلند شد). خود ناپلئون قصد ازدواج با آنا پاولوونا را داشت، اگرچه موفق به گرفتن رضایت برای ازدواج با وی نشد. 

ناپلئون برای ازدواج با آنا پاولوونا حتی منتظر طلاق رسمی نمانده بود و سفیر خود در سنت پترزبورگ را مامور دریافت رضایت کرده بود. در طول بیش از سه ماه مذاکره توسط سفیر ناپلئون، و علیرغم اینکه الکساندر اول به وی گفته بود که با این وصلت هیچ مخالفتی ندارد، اما تصریح کرده بود که تصمیم نهایی مربوط به مادر آنا پاولوونا می شود و تزار هم در این موضوع نمی تواند دخالت کند. مادر تزار هم بعد از صحبت با دختر بزرگ تر خود و همچنین مشورت های درباری سرانجام مخالفت خود را با وصلت میان دربار روسیه و فرانسه اعلام کرده بود. 

اگرچه این طور به نظر می آید که شاهزاده روسی بسیار جوان تر بوده و بخاطر همین هم با ازدواج وی مخالفت شده، اما سن کم و یا فاصله سنی به تنهایی دلیل نرسیدن ناپلئون بناپارت و آنا پاولوونا به یکدیگر نمی شد (خود الکساندر اول زمانی که شانزده سال داشت با شاهزاده آلمانی که چهارده سال داشت ازدواج کرده بود). دلیل اصلی، نوعی نگرانی و همچنین عدم شفافیت از گسترش قدرت ناپلئون بود. 

ناپلئون قدرت های اروپایی را شکست داده بود. اگرچه روسیه هم از ناپلئون شکست خورده بود و مجبور به امضای صلح در تیلسیت شده بود، اما از طرف ناپلئون اشغال نشده بود و یا حاکمی از طرف ناپلئون برای آن گماشته نشده بود. روسیه، به غیر از بریتانیا که جزیره ای در داخل و خارج اروپا بود، تنها دژ مستحکم و همچنین تکه ای وسوسه برانگیز بود. بعلاوه اینکه الکساندر و دربار روسیه می دانستند که جنگ با ناپلئون به دلایل مختلف از جمله عدم عملی بودن تیلسیت و ادامه شرکت در محاصره بریتانیا اجتناب ناپذیر است و رویارویی میان حاکمان روسیه و فرانسه فقط به زمان بستگی دارد.

بعد از این اتفاقات بود که ناپلئون تصمیم خود برای فتح روسیه را قطعی کرد. با ارتشی متشکل از ۴۵۰ تا ۶۵۰ هزار سرباز، ناپلئون و نیروهایش با عبور از رود نمان در بالتیک به رویارویی با ۲۰۰ هزار سرباز روس رفتند (این ارقام را با ارتش جورج واشنگتن در انقلاب آمریکا که ۱۰ تا ۱۵ هزار سرباز داشت، مقایسه فرمایید!). ناپلئون به اطرافیان خود گفته بود که «آمده ام تا یک بار و برای همیشه کار این وحشی های شمال را یکسره کنم. شمشیر کشیده شده و آن ها باید به سرزمین های یخی خود بازگردند.» نکته ای جالب در گفته ناپلئون این است که باید پرسید: آیا هویت روسیه شرقی و یا غربی است؟ و این مسئله تا به امروز مورد بحث اندیشمندان بوده است. حال آن که می بینیم، تا سده ها قبل، این کشور حتی به عنوان کشوری شمالی هم شناخته می شده است. همان طور که در مقالات قبلی هم دیدیم، هسته اصلی حکومت روسیه از شمال شروع شده و کم کم زمین های روس کیف به سمت جنوب و بعدها به سمت شرق گسترش پیدا کرده است. شکست سوئد در پولتاوا و انتقال پایتخت به سنت پترزبورگ حتی نشان می دهد که روسیه به نوعی به شمال اروپا نزدیک تر است. اما از طرفی هم باید خاطرنشان کرد که یکی از مقاصد پتر اول باز کردن دروازه ای به اروپا با ساخت پایتختی جدید در شمال بود. شاید بتوان گفت که سنت پترزبورگ به نوعی هم ادعای مجدد حاکمیت بر سرزمین های شمالی و هم ادعای قدرت در اروپا بود.

در هر حال، ارتش ناپلئون موفق شد با شروع کارزار خود شهرها را یکی پس از دیگری فتح کند و  سرانجام به مسکو برسد. 

نیروهای وی که به حرکت سریع و حمله برق آسا معروف بودند این بار حتی سرعت بیش تری هم در پیشروی ها از خود نشان دادند. اما مشکل این بود که عقب نشینی روس ها نوعی تله گذاری برای کشاندن ارتش ناپلئون به داخل روسیه بود. با عقب گرد مداوم همراه با راهبرد زمین سوخته از طرف روس ها ارتش ناپلئون حتی امکان در هم شکستن نیروهای روس را نداشت. اگرچه روس ها زمین از دست می دادند اما تلفات انسانی و نظامی کمی متحمل می شدند. نتیجه این بود که به کمک جغرافیای وسیع روسیه، سربازان این امپراتوری توانستند تا دشمن را به داخل سرزمین خود بکشند و در نبود غذا، علوفه و امکانات بخاطر راهبرد زمین سوخته، در عمق روسیه و در مسکو ارتش ناپلئون را ناکام بگذارند. در واقع قصد ناپلئون گرفتن مسکو و اجبار الکساندر اول به صلح بود، اما وقتی که ارتش بزرگ اروپایی وارد مسکو شد، این شهر ۲۷۵ هزار نفری را خالی از سکنه و هر گونه مقامی دید تا بتواند با وی وارد مذاکره شود! در شب اتراق حاکم فرانسوی و نیروهای وی بود که خبر آتش سوزی مسکو به گوش او رسید. پایتخت توسط روس ها به آتش کشیده شده بود! بعد از مشاهده کرملین و شهر مسکو در آتش بود که ناپلئون در نامه ای به همتای خود الکساندر اول می نویسد: «برادر ارجمند من! مسکو زیبا و جادویی دیگر وجود ندارد.چگونه توانستی دستور به تخریب زیباترین شهر جهان بدهی که صدها سال برای ساختن آن صرف شده بود؟» بعد از یک ماه انتظار برای مذاکره و مخالفت روس ها برای هرگونه دیدار با وی، بزرگ ترین ارتش اروپا که با گرسنگی و اعتراضات داخلی مواجه شده بود مجبور به عقب گرد شد. دمای بسیار سرد هوا، گرسنگی، خستگی و تعقیب و حمله مداوم توسط ارتش روسیه باعث از بین رفتن تقریبا همه ارتش ناپلئون در راه بازگشت شد. 

اما بعد از خروج ناپلئون از زمین های روسیه، حالا سوال اصلی در میان تصمیم گیران دولت روسیه این بود: پس از این چه باید کرد؟ 

همان طور که در ادامه و در مقاله بعدی خواهیم دید، جواب این سوال به نوعی باعث واکنش و در پی آن شکل گیری پاسخ اروپاییان نه تنها به جاه طلبی های روسیه بلکه حتی به ادعاهای عادی آن به عنوان امپراتوری هم خواهد شد. 

ژنرال کوتوزف، فرمانده نیروهای روسیه به همراه گروهی دیگر از فرماندهان بر این نظر بود که روسیه بعد از اخراج ناپلئون و نیروهای متخاصم باید اروپا را به حال خود رها کرده و به بازسازی کشور بپردازد (که وضع آن حتی قبل از جنگ هم بخاطر سال ها جنگ، هزینه های گزاف کاترین دوم و تورم حاصل از محاصره اقتصادی بریتانیا چندان مناسب نبود). الکساندر اول اما نظری دیگر داشت. پروس اولین قدرتی بود که بعد از شکست ناپلئون از روسیه تصمیم به ترک اتحاد با فرمانده فرانسوی گرفته بود. در نتیجه امضای عهدنامه ای میان پروس و روسیه، الکساندر اول قول اعزام ۱۵۰ هزار سرباز برای آزادسازی زمین های پروس (که منطقه ای حائل در مرزهای روسیه و همچنین تامین کننده بخشی از امنیت بالتیک بود) و بازگرداندن استقلال آن از دست ناپلئون را داد. الکساندر اول که علاقه خاصی به جلب توجه افکار عمومی نسبت به خود داشت تصمیم گرفت تا با ادامه کارزار تعقیب ناپلئون شخصا به پاریس وارد شده و نه تنها خود را به عنوان ناجی اروپا نشان دهد بلکه بتواند انتقام ورود ناپلئون به مسکو را گرفته باشد.

نیروهای اروپایی به رهبری الکساندر اول تزار روسیه در سال ۱۸۱۴ میلادی وارد پاریس می شوند و بر امپراتوری ناپلئون پایان می دهند. 

الکساندر اول با ورود به پاریس اگرچه به خیال خود به عنوان ناجی اروپا شناخته شده بود اما در نگاه دیگر بازیگران اروپایی حالا وی یک ناپلئون دیگر بود که قصد فتح اروپا را داشت. اشتباهی که با اشتباه شرکت خود تزار در کنگره وین تکمیل شد و دیگر بازیگران اروپایی را نسبت به قدرت گیری روسیه حساس کرد. 

در این مقاله دیدیم که چگونه روسیه به اوج گیری در آسمان قدرت سیاسی اروپا ادامه داد تا جایی که بعضی از شهرهای مهم اروپا حتی در دوره ای به اشغال سنت پترزبورگ درآمدند. همچنین دیدیم که چگونه الکساندر اول و ناپلئون تلاش کردند تا با امضای تیلسیت قدرت را میان خود تقسیم کنند که این توافق با خروج روسیه بخاطر زیان های ناشی از شرکت در محاصره قاره ای علیه بریتانیا و همچنین خطر دوک نشین بزرگ ورشو در مجاورت مرزهایش نتوانست دوام داشته باشد. همچنان خواندیم که چگونه تحولات در اروپا تاثیر خود را بر روی کشورمان گذاشت و نه تنها تصمیمات روسیه که تصمیمات بریتانیا و فرانسه هم باعث شکل گیری سیر تحولات در ایران شد. در پایان هم دیدیم که روسیه با شکست ناپلئون تبدیل به قدرت اصلی اروپا شد. در مقاله بعدی اثرات شکست ناپلئون و تصمیمات الکساندر در کنگره وین و همچنین سیر تحولات در جنگ تاریخی کریمه را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

در پایان لازم است تا به دو نکته که شاید از مهم ترین اگر نه مهم ترین نکاتی باشد که از این دوره از تاریخ می توان آموخت: نکته اول اینکه مشاهده کردیم که چگونه تحولاتی به فاصله بالتیک می تواند بر روی کشورمان تاثیر داشته باشد. بنابراین، اگر به دنبال حفظ منافع خود و تاثیرگذاری در جهان هستیم نه تنها باید به مطالعه دیگر مناطق جهان کروی بپردازیم که سعی در نقش آفرینی در آن مناطق هم داشته باشیم. آن چه ما کشور و یا منطقه می نامیم تنها بخشی از جهان است که اتفاقات دور و نزدیک بر آن تاثیر می گذارند. 

اما نکته دوم مربوط به پیمان ها و معاهده هاست. امضا و خروج طرف ها در فینکنشتاین و تیلسیت به خوبی نشان می دهد که هیچ گونه تضمینی در سیاست بین الملل وجود ندارد. پیمان ها و معاهده ها در سیاست بین الملل تا زمانی معتبر هستند که نقض یا خروج از آن ها هزینه بیش تری از رفتار طبق مفاد آن ها داشته باشد. حتی ازدواج ها هم در سیاست بین الملل از روی منافع انجام می شوند و ماجرای خواستگاری ناپلئون از آنا پاولوونا که در پی نوشت خواهیم خواهند یکی از این مثال هاست!

پی نوشت: 

قسمتی از نامه مادر الکساندر اول با دختر بزرگ تر خود اکاترینا پاولوونا برای تصمیم گیری در ماجرای خواستگاری ناپلئون از آنا پاولوونا (خواهر کوچک تر اکاترینا پاولوونا)، شاهزاده روس و خواهر الکساندر اول می تواند برای خوانندگان محترم جالب باشد.

ماریا فدوروونا به دخترش اکاترینا پاولوونا می نویسد: «کاتو عزیز، ...، مشکلی که ما با آن روبرو هستیم بسیار جدی است. بیا تا سعی کنیم در مورد مزایا و معایب چنین اتحادی صحبت کنیم. این ها به شرح زیر هستند:

مزایا: اگر این ازدواج اتفاق بیفتد، امید به امضای یک معاهده صلح طولانی مدت با فرانسه وجود دارد که به منابع و دفاع ما کمک می کند. ما وضعیت مالی خود را بهبود خواهیم بخشید و برای اجتناب از برنامه‌های بلندپروازانه ناپلئون (حداقل موقتی) زمان به دست خواهیم آورد.

معایب: امتناع از این ازدواج ممکن است در بازه زمانی مشخصی (به محض پایان یافتن امور در اسپانیا) باعث تحریک جنگ علیه روسیه همراه با پیامدهای منفی بیش تر برای تجارت ما شود...در مورد آنا بیچاره من، باید او را به عنوان یک قربانی برای امنیت ملت در نظر بگیریم. با فقط ۱۵ سال سن، شخصیت او شکل نگرفته است. علاوه بر این، اگر در سال اول ازدواج برای او [ناپلئون] بچه نیاورد، باید زجر زیادی را متحمل شود. ناپلئون یا او را طلاق می‌دهد یا به قیمت شرافت او به دنبال بچه دار شدن خواهد بود…

تمام موارد بالا باعث می شود تا من به خود بلرزم. از یک طرف منافع دولت است، از طرف دیگر - شادی فرزندم…

اگر ما مخالفت کنیم، الکساندر، به عنوان پادشاه، آسیب زیادی خواهد دید. اگر موافقت کنیم، دخترم را را نابود کرده ایم. فقط خدا می داند که آیا می توان از سختی برای دولت جلوگیری کرد. وضعیت واقعا دراماتیک است…»

کلید واژه ها: روسیه اروپا تاریخ اروپا فرانسه حمله ناپلئون به روسیه ناپلئون بناپارت ناپلئون روسیه و فرانسه روسیه و اروپا تاریخ روسیه ایران و روسیه تزار روسیه تزار روسیه تزاری ایران و فرانسه ایران و روسیه و فرانسه قاجار فتحعلی شاه


( ۲۰ )

نظر شما :

سامان پورابراهیمی ۲۷ فروردین ۱۴۰۲ | ۱۸:۵۹
به به. عجب مطلب جالبی. لذت بردم. در عین پیچیدگی مطلب به سادگی و شیوایی بیان شده. این باید تو دانشگاه های ما واسه دانشجویان سیاست و روابط بین الملل تدریس بشه.
ایرانی ۲۸ فروردین ۱۴۰۲ | ۲۲:۱۰
مطالبربسیار پربار عمیق ودر عین حال جذاب وشیرین وبسیار خواندنی است دست مریزاد