تبیین شرایط نظام بینالملل بر حسب احتمال وقوع جنگ جهانی
یک جهان، انبار باروت!
نویسنده: محسن عوضوردی، کارشناسی ارشد روابط بینالملل فردوسی مشهد
دیپلماسی ایرانی: پس از سقوط شوروی، چند دهه است که آمریکا به عنوان یک ابرقدرت، وجهه هژمونیک خود را حفظ کرده است. از مهمترین جلوههای اثبات این قدرت هژمونیک، ایفای نقش موثر در حفظ نظم جهانی و حضور پررنگ در مناقشات مختلف بوده است. به نحوی که از همان ابتدای فروپاشی شوروی، آمریکا از تمامی ابزارهای ممکن، از تحریم گرفته تا تجهیز، از آغازگری جنگ و اشغال تا میانجیگری و مساعی جمیله برای حل و فصل تنازعات بینالمللی، استفاده کرده است.
علاوه بر این موارد، مؤلفهی دیگری که قدرت هژمونیک آمریکا را اثبات میکند، مورد پذیرش قرار گرفتن نقش هژمونیک این کشور توسط سایر ملل است، به طوری که در مورد بحرانهای بینالمللی که آمریکا به آن ورود نکرده است، سایر کشورها به صورت متوقعانه یا پیگیرانه، درخواست ورود یا پرسش از چرایی عدم ورود این کشور را مطرح کردهاند.
امروز اما، افول نقش آمریکا به عنوان یک هژمون با متر و معیارهای موید قدرت هژمونیک را نمیتوان شناسایی کرد، زیرا شاهد آن هستیم که میزان تخطی یا تقابل با نظم موجود بینالملل توسط سایر کشورها به صورت قابل توجهی افزایش یافته است. از طرفی، قدرت نوظهور چین در عرصهی اقتصادی و عرض اندام نظامی روسیه در مسئله اوکراین (به عنوان قدرتهای بزرگ تاثیرگذار بر سیستم بینالمللی)، عملا سلطه هژمونیک آمریکا را به چالش کشیده است. حتی در زیرسیستم نظام بینالملل و در سطح منطقهای، بازیگران متعددی نظم موجود را به چالش کشیدهاند که از جمله آنها، میتوان به ایران، ونزوئلا و کرهشمالی اشاره کرد. بنابر شرایط مشروح، آمریکای امروز، بر خلاف دهه گذشته، از تمام ابزارهای خود، از دیپلماسی گرفته تا تحریم و حتی زور، استفاده کرده تا نظم موجود را حفظ کند، اما نقش خود را با استحالهای، از «قدرت هژمونیک» به «قدرت مسلط» تقلیل داده است.
شاید به همین خاطر باشد که سطح تنازعات و تقابلات در نظام بینالمللی به بالاترین سطح خود رسیده است و در همین چند ماه گذشته، جنگهای بسیاری را شاهد بودیم که از مهمترین آنها میتوان به تنازعات تایلند – کامبوج، هند – پاکستان، پاکستان – افغانستان و زخمهای جاری سالهای اخیر، یعنی روسیه – اوکراین و اسرائیل – فلسطین اشاره کرد.
از طرفی، نقش سازمانهای بینالمللی به عنوان متضمن صلح و امنیت جهانی، به سطح تشریفاتی و توصیهوار تنزل یافته است و عملا شاهد انفعال این سازمانها در منازعات مختلف بینالمللی هستیم. به طوری که نه تنها سازمان ملل متحده نتوانسته است از شورای امنیت و امکانات آن در تحدید یا اختتام منازعات استفاده کند، بلکه سازمانهایی نظیر ناتو نیز در بحران روسیه – اوکراین، نتوانستهاند نقش خود را ایفا کنند.
از منظر حقوقی نیز اکثر مواد قانونی مندرج در منشور ملل متحد – که اصلیترین سند حفظ صلح و امنیت است – نقض شده است و قوانین فعلی، مشروعیت خود را از دست دادهاند:
از نسلکشی گرفته، تا حمله به مناطق غیر نظامی و امدادی و حتی حمله به نیروهای امدادگر، همه و همه (توسط اسرائیل و یا در برخی موارد روسیه) اتفاق افتاده و هیچ اقدامی از اختیارات سازمانهای بینالمللی انجام نشده است.
با نگاهی به تاریخی میتوان دریافت که تحولات مذکور، درست شبیه تحولات دو جنگ جهانی پیشین است، چرا که در موسم وقوع هر دو جنگ جهانی تنازعات بینالمللی گسترش یافته بود و هر کشوری که میتوانست، به رقیب خود دستدرازی میکرد و جامعه جهانی، قوانین بینالمللی و سازمانهای بینالمللی (نظیر جامعه ملل در قبل از جنگ جهانی دوم) هم نتوانستند کاری از پیش ببرند.
نکته قابل توجه این است که در تمام منازعات آمریکا بر خلاف رویکرد انزواگرایانه خود در جنگهای اول و دوم جهانی، سعی کرده است تا به صورت مداخلهگرانه، از قدرت مسلطش استفاده کند تا درگیریها به حداقل رسیده یا حل و فصل شوند. اما آنچه سایهی یک جنگ جهانی را هنوز بر سر جامعه بینالملل سنگین میدارد، تحولات زیرلایهای است که در حال رخ دادن است. یعنی اگر چالشهای ایجاد شده در نظم فعلی جهان توسط چین و روسیه را جدی نگیریم و از عرض اندام زیر سیستمهایی نظیر ونزوئلا و ایران و کرهشمالی هم چشم پوشی کنیم و پراکندگی، ازدیاد و شدت تنازعات اخیر را هم نادیده بگیریم، نمیتوانیم به سقوط دولتهای چپگرا در سالهای اخیر به مثابهی بلوکبندی برای یک تحول، نگاه نکنیم.
روند سقوط دولتهای چپگرا، با روی کار آمدن دونالد ترامپ، از اروپا آغاز شد و سپس به آمریکای لاتین و شرق آسیا رسید. این تحول شگرف، ضمن اینکه میتواند یک پیام واضح از تلاش آمریکا برای جلوگیری از فروپاشی نظم کنونی باشد، میتواند یارگیری برای جنگ نیز تلقی شود.
اگر سقوط دولت آرژانتین و روی کار آمدن خاویر میلی را ندیده بگیریم، یا از انقلاب تازه نپال سخن نگوییم، تهدیدات آمریکا بر علیه ونزوئلا را نمیتوانیم نادیده بگیریم! در واقع آمریکا همانند سایر کشورهایی که در آستانه احتمال فروپاشی نظم کنونی، دست به نزاع زدهاند، با جدی گرفتن این فرض، خود را برای سناریوهای آینده جهان آماده میکند و سعی دارد تهدیدات جدی که در نزدیکی خود، یعنی کشورهای حوزه آمریکای لاتین وجود دارد را مدیریت کند تا ضمن هشدار به رقبای خود، موازنات محاسبات آنان در صورت درگیری را عوض کند.
با توجه به آنچه تحریر شد، در چند جمله میتوان گفت:
۱.نظم کنونی از منظر حقوقی مشردعیت خود را از دست داده است و دیگر قابلیت تداوم و بقای خود را ندارد.
۲. تنازعات بینالمللی به ازدیاد یافته است.
۳. ناظم نظام بینالملل یعنی آمریکا، به دوران افول قدرت هژمونیک خود رسیده است.
۴. یارگیریها (به منزله ائتلاف) در دستور کار قرار گرفته است.
بنابر آنچه تا به اینجا بیان شد، میتوان گفت که طبق سنتهای گذشته، هر نظم بین المللی جدیدی، از دل جنگ بنیانگذاری میشود، پس احتمال انفجار انبار باروت و وقوع جنگ بینالملل، به طور جدی افزایش یافته است./اعتماد


نظر شما :