آنچه تعیینکننده گفتوگوهاست
الگوی بازدارندگی و جنگ ارادهها در مذاکرات ایران و امریکا

دیپلماسی ایرانی: مذاکرات ایران و امریکا در فضای مملو از عناصر ِ«عدم قطعیتها» و «پیشرانها» پیش میرود و توازن نسبی این عناصر موجب میشود، بیم از شکست و یا امید به توافق پس از هر دور از مذاکرات زنده شوند. اکنون پس از برگزاری پنج دور از مذاکرات و دیدبانی میدان منازعه میتوان دو پیشران را قویأ مطرح کرد:
اول آنکه طرفین از جنگ امتناع دارند و دیپلماسی را به جنگ ترجیح میدهند، هیچ یک در شرایط کنونی آمادگی ورود به یک منازعه نظامی را ندارند، جنگِ محدود و کنترل شده با زمان معین را محتمل نمیدانند و از کنترلناپذیری جنگ هراس جدی دارند.
دومین پیشران اینکه طرفین خواهان توافقی هستند که در دو قطب مخالف نسبت به برجام قرار دارد. ترامپ توافقی بهتر از برجام میخواهد تا آن را به کنگره امریکا و طرفداران داخلی و خارجیاش بفروشد و بوسیله آن خروج از برجام در سال 2017 را توجیه کرده و باالمال اعتبار دموکراتها را در سیاست خارجی کاهش دهد. جمهوری اسلامی نیز توافقی میخواهد مشابه برجام اما با ضمانت اجرای بیشتری که با جابهجایی دولتها در امریکا دچار فروپاشی نشود. در این شرایط رسیدن به توافقی مرضیالطرفین بسیار سخت خواهد بود؟ حالا چگونه توافقی ممکن خواهد بود؟ پاسخ در مفهوم نظری «جنگ ارادههاست» (War of wills) اما جنگ ارادهها در چه فضایی شکل میگیرد و چه لوازمی دارد؟
در شرایط کنونی دو الگوی نظری میتوانند تعارض ایران و امریکا را تبیین کنند. هر دو الگو ذهنی و متوجه تصمیمگیران سیاست خارجی هستند. الگوی نخست الگوی «استیلا – استیصال» است که در فردای نبرد در جنگ شکل میگیرد. در این الگو یک طرف پیروز و دیگری در میدان شکست خورده است. طرف پیروز با هدف تثبیت استیلا و پیروزی خود در میدان وارد مذاکره میشود و طرف شکست خورده با هدف حفظ پرستیژ و خروج از استیصال در میدان، وارد مذاکره میشود. نتیجه مذاکره در این الگو بازی برد – باخت است. طرف پیروز بیشترین امتیاز را میگیرد و کمترین امتیاز میدهد و طرف شکست خورده بیشترین امتیاز را میدهد و کمترین امتیاز را دریافت میکند. آیا این الگو در مورد ایران و امریکا قابل تطبیق است؟ پاسخ اول خیر است از آن جهت که نبرد و جنگی عینی رخ نداده است تا طرف پیروز و شکست خورده مشخص شود. پاسخ دوم بله است چون امریکا در فضای ذهنی و با جنگ روانی تلاش میکند با تهدید جنگ و دیگر ابزارها نظیر فعال سازی مکانیزم ماشه، تصویت قطعنامه در آژانس علیه ایران، بزرگنمایی تهدید نظامی اسرائیل و افزایش تحریمها و... ایران را در شرایط ذهنی استیصال قرار دهد. پایمردی ایران در مواضع اصولی خود مشخص میکند، آیا تهدید نظامی امریکا بلوف است و یا واقعی. الگوی استیلا – استیصال برای امریکا بسیار مطلوب و برای ایران بسیار فاجعهآمیز خواهد بود. واقعی شدن این الگوی نظری، وابسته به جنگ ارادهها خواهد بود. چنانچه تهدیدهای نظامی امریکا بلوف باشد و ایران این تهدیدها را واقعی فرض کند، این الگو در فرش عملی محقق میشود. نتیجه آن پذیرش اراده امریکا با کمترین دستاورد برای ایران در توافقی نامتوازن که قطعا به ضرر ایران خواهد بود. اما چنانچه تهدیدهای امریکا واقعی باشد، آنگاه جمهوری اسلامی باید تصمیم بگیرد که جنگ را «قابل تحمل» میداند یا پذیرش یک توافق نامتوازن را؟ در این وضعیت انتخاب بین بد و بدترین خواهد بود.
الگوی دوم قابل تطبیق به منازعه ایران و امریکا، «الگوی بازدارندگی» است. طرفین در این الگو، برآورد اولیهای از میزان خسارتها در جنگ احتمالی را ترسیم و بر اساس آن از ورود به جنگ به شدت پرهیز میکنند. فضای مذاکرات ایران و امریکا، اقتضائات حال و تجارب انباشت شده طرفین از گذشته نشان میدهد، این الگو بیش از الگوی استیلا – استیصال بر منازعه میان ایران و امریکا حاکم است. امریکا «توان نظامی» برای حمله به تأسیسات هستهای ایران را داراست اما در شرایط کنونی «آمادگی ورود به جنگ» را ندارد. چرا؟ کنترل ناپذیری جنگ و تسری جنگ به خاورمیانه و شاید دیگر مناطق پس از پاسخ قطعی ایران به حمله اولیه امریکا؛ مخالفت کشورهای عربی با جنگ، مخالفت روسیه با جنگ، آسیبپذیری اروپا و اسرائیل در جنگ، اولویتهای تجاری ترامپ، امتناع ترامپ از جنگ در آغازین سال ورود به کاخ سفید، مخالفت افکار عمومی امریکا با جنگ، میدانداری تجاری (و حتی سیاسی) چین در تجارت بینالملل (و سیاست بینالملل) در صورت وقوع جنگ، پرونده های باز و بلاتکلیفی مانند جنگ اوکراین، بحران غزه، جنگ تعرفهها، (و اخیرا) جنگ لفظی با ایلان ماسک و... که ترامپ در موضوعات مختلف برای خود باز کرده است؛ از مهمترین دلائلی هستند که الگوی بازدارندگی را از منظر امریکا تقویت میکند. از منظر ایران نیز کنترل ناپذیری جنگ پس از پاسخ ایران، آسیبپذیری ایران در جنگها از منظر تاریخی، تداوم قطعی تحریمها پس از پایان جنگ و تعویق بازسازی، مخالفت افکار عمومی داخلی ایران با جنگ از مهمترین دلائل تطبیق الگوی بازدارندگی هستند.
در الگوی بازدارندگی تهدیدها بیشتر بلوف است تا تهدید واقعی. در این الگو جنگ ارادهها بیش از الگوی استیلا – استیصال تعیین کننده نتیجه مذاکرات خواهد بود. در الگوی بازدارندگی چنانچه یک طرف بتواند:
۱- توانایی جنگاوری خود را نمایش دهد،
۲- اراده خود برای ورود به جنگ احتمالی را به طرف مقابل ثابت کند،
۳- به طرف مقابل به صورت صریح این پیام را منتقل کند که توان و اراده استفاده از سلاح نظامی را دارد،
۴- عقلانیت خود را به طرف مقابل نشان دهد و خود را بازیگری عقلایی جلوه دهد،
۵- راههای بدیل از وقوع جنگ را ارائه کند؛
آنگاه جنگ ارادهها را خواهد برد و علاوه بر ممانعت از جنگ، دستاوردهای بیشتری در مذاکرات حاصل خواهد کرد. پس چنانچه الگوی بازدارندگی متقابل را بر مذاکرات ایران و امریکا قابل تطبیق بدانیم باید منتظر توافق سیاسی باشیم. متوازن بودن و یا نامتوازن بودن توافق محصول جنگ ارادهها در میدان دیپلماسی است. اما چنانچه الگوی استیلا – استیصال در مذاکرات جنبه واقعی پیدا کند، آنگاه باید منتظر جنگ و یا توافقی نامتوازن به ضرر ایران باشیم. در هر دو الگو، جنگ ارادهها تعیین کننده نتایج آن خواهد بود.
نظر شما :