یادداشت اختصاصی روزنامهنگار روس برای دیپلماسی ایرانی
وضعیت ویژه اوراسیا برای صهیونیستها

نویسنده: دمیر نظروف، روزنامهنگار و کارشناس علوم سیاسی از غرب سیبری – روسیه
دیپلماسی ایرانی: این مقاله مکمل مقاله در مورد وضعیت ویژه کریمه در سیاست جهانی است که توسط دیپلماسی ایرانی هفته گذشته منتشر شد. در اینجا من حقایق اثبات نظریه ام را در مورد مبارزه در نخبگان غربی ارائه خواهم داد که به دو گروه مشروط تقسیم شده اند – طرفدار صهیونیستها و طرفدار اوراسیا.
در سال ۲۰۱۵، الکساندر آتاند، منتقد فرهنگی سابق شوروی و بعدا انگلیسی – آمریکایی ، مورخ فرهنگی و منتقد ادبی، کتابی درباره جمهوری شوروی اولیه و فعالیتهای سیاسی اولین سفیر ایالات متحده در اتحاد جماهیر شوروی، ویلیام بولیت نوشت. این کتاب داستانهای جذابی از دوره جنگ داخلی را شامل میشود که پس از فروپاشی امپراتوری رومانوف در روسیه رخ داد. واقعیت اصلی این داستان رابطه شخصی بین بولیت و لنین است. به عنوان مثال، این کتاب داستانی درباره برنامههای بولیت دارد که بر اساس آن حدود ۱۶ ایالت در قلمرو امپراتوری رومانوف سابق تشکیل میشد که لنین این ایده را دوست داشت، زیرا معتقد بود که دشمنان اصلی بلشویکها در شخص دنیکین و کولچاک (بقایای امپراتوری رومانوف) قدرت را حفظ نخواهند کرد. رهبر بلشویک تاکید کرد که انقلابیون سرخ در ازای به رسمیت شناختن سیاسی از اروپا، به رسمیت شناختن بینالمللی دولتهای کولچاک، یودنیخ و دنیکین، الحاق واقعی آرخانگلسک، مورمانسک و ولادیووستوک توسط اتحاد و وجود دولتهای ملی تقریبا در همه مستعمرات از کشورهای بالتیک تا قفقاز و آسیای مرکزی موافقت کردند.
بنابراین، ما می بینیم که چگونه لنین، که خود را پدر امپراتوری شوروی میدانست، در ابتدا به راحتی مسیر تمرکززدایی و وجود را در چارچوب مسکو و سن پترزبورگ انتخاب کرد. چرا؟ به نظر من، دو دلیل وجود داشت: ۱- لنین معتقد بود که دیر یا زود بقیه اوراسیا شمالی تسلیم او میشوند، زیرا ایدئولوژی مارکسیسم مطمئنا تمام نخبگان منطقهای امپراتوری سابق رومانوف را فرا میگیرد. ۲- دلیل دوم این است که لنین مانند بقیه بلشویکها خود را متفکر غربی میدانست و انتظار تحولات چپ گرا در بخش اروپایی قاره را داشت.
کتابهای کاملی وجود دارد که اهداف و انتظارات رهبر پرولتاریای جهانی از آلمان را به طور مفصل توصیف میکند. صادقانه بگویم، لنین منتظر انقلاب کمونیستی در آلمان بود. هیچ کس آماده یا انتظار نداشت که امپراتوری رومانوف فرو بپاشد، و حتی بیشتر از آن، هیچ کس منتظر انقلاب بزرگ سوسیالیستی نبود. کل نگاه روشنفکران مارکسیستی به آلمان، فرانسه و انگلستان بود. این یک پدیده کاملا طبیعی بود، زیرا امپراتوری رومانوف با دیکتاتوری وحشی قرون وسطایی مرتبط بود، جایی که امکان مشارکت در سیاست وجود نداشت. در زمانی که فعالیتهای مدنی در اروپا در حال گسترش بود و یک درگیری قدرتمند بین چپ، راست و لیبرالها برنامهریزی شده بود. اما این داستان چه ربطی به اشغال فلسطین توسط صهیونیستها دارد که پس از آن موضوع خودمختاری یهودیان در کریمه مسدود شد؟ من وضعیت را به شرح زیر میبینم:
بلافاصله پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی، لابی قدرتمند صهیونیستی خواستگاری از فلسطین را شروع کرد و تلاشهای زیادی را در ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه برای جلب حمایت نخبگان این کشورها برای اشغال فلسطین سازماندهی کرد. با این حال، در کشورهای پیشرو غربی، صهیونیستها با مقاومت شدید طرفداران توسعه اوراسیا روبهرو شدند که معتقد بودند پس از استقرار دیکتاتوری شوروی در مسکو و در امتداد تمام مرزهای امپراتوری سابق رومانوف، لازم است برای مبارزه با تهدید بلشویک متحد شوند. در آن زمان، بسیاری معتقد بودند که پس از شکست در جنگ جهانی اول، احساسات انتقامجویانه ناگزیر در اعماق پروس و اتریش بهوجود میآید که توسط ایدئولوژیهای راستگرا مورد بهرهبرداری قرار می گیرد، که در نهایت به ظهور رایش سوم منجر شد.
کمپین ضد یهودیت کامل در دست صهیونیسم بود که با موفقیت از این وضعیت برای احیای تبلیغات در پایتختهای اروپایی که ایجاد "اسرائیل" در فلسطین اشغالی و همسایگان آن را خواستار بودند، استفاده کرد. با این حال برخلاف طرح اشغال فلسطین، نخبگان مختلف در ایالات متحده و اروپا طرحی را برای ایجاد جمهوری یهودی در کریمه پیشنهاد کردند و سپس استالین به بازی وارد شد که به یک عامل کلیدی در ایجاد یک مستعمره صهیونیستی بر بقایای فلسطین تبدیل شد.
همانطور که برای کار انگلی لابی صهیونیستی در غرب، دقیقا با این است که من تصمیمات غیرمحبوب رئیس جمهور وقت ایالات متحده وودرو ویلسون را در مورد آینده آلمان نسبت میدهم (او به انگلیس و فرانسه اجازه داد پس از شکست آن شرایط را به پروس دیکته کنند)، او به اسب لنگ نماینده بقایای رژیم رومانوف تکیه کرد و خواستههای دولت موقت کرنسکی در مسکو را نادیده گرفت. بنابراین، تیم وودرو ویلسون و همچنین متحدانش که توسط دولت های بریتانیا و فرانسه نمایندگی میشدند، از یک طرف شرایطی را برای توسعه فاشیسم و نازیسم در اروپا ایجاد کردند، نه تنها برای مقاومت در برابر سوسیالیستها و کمونیستها بلکه برای ایجاد شرایطی برای اشغال یهودیان فلسطین. از سوی دیگر، ویلسون و تیمش سعی کردند نوعی ساختار متحد با ایدئولوژی رایج در سرزمینهای وسیع امپراتوری سابق رومانوف را حفظ کنند که به رومانوفها اجازه میداد بدون توجه به جهانبینی نخبگان حاکم، که در نهایت پس از تشکیل اتحاد جماهیر شوروی اتفاق افتاد، دوباره ادغام شوند.
ایجاد یک دیکتاتوری یا امپراتوری دیگر در گستره وسیع شمال اوراسیا به مردم محلی اجازه نداد از تعیین حق سرنوشت خود و سرزمینهایی که عمدتا جمعیت روسیه خود حکومت خود را از دست دادهاند دفاع کنند. یک بار دیگر، به دلیل مبارزه در میان نخبگان غربی، مردم اوراسیا نتوانستند از استقلال خود در مقابل کرملین دفاع کنند.
به جای "توسعه شمال اوراسیا"، وودرو ویلسون و همکارانش ترجیح دادند روند استعمار خاورمیانه را آغاز کنند، یا بهتر بگوییم شرایط مطلوبی برای صهیونیسم ایجاد کنند که برای آن از یهودیان تشکر ویژهای دریافت کرد. این تحولات اساسا آغاز یک مبارزه بزرگ بین لابی طرفدار صهیونیست در ایالات متحده و اروپا و لابی طرفدار اروپا بود. اولی خواهان استعمار گسترده خاورمیانه به نام صهیونیسم است، در حالی که دومی دوست دارد تمام تلاش خود را برای از بین بردن رژیم امپراتوری مسکو انجام دهد.
علاوه بر این، برای محافل سیاسی اروپاییگرا، برقراری ارتباط با جهان اسلام مهم است و آنها استعمار صهیونیستی را به عنوان یک بار برای غرب جمعی میبینند.
کار وودرو ویلسون نمونهای از این است که چگونه مبارزه سیاسی در غرب در آن زمان با یهودیان مرتبط بود. در نهایت، صهیونیستها در آن سالها موفق شدند و فلسطین را اشغال کردند، در نتیجه از "توسعه سیاسی شمال اوراسیا" مانع شدند و ایجاد "جمهوری یهودی در کریمه" به طور موقت به تعویق افتاد.
با این حال، امروز با توجه به وقایع اوکراین و فلسطین اشغالی (شکست صهیونیسم قبلا رخ داده و خروج یهودیان اجتناب ناپذیر است)، حامیان اروپایی "توسعه اوراسیا" قطعا به موضوع وضعیت جدید کریمه بازمیگردند تا "مسئله یهودی" را حل کنند و استقلال حسیدیها را به دست آورند.
نظر شما :