این سیستم امنیتی در قرن بیست و یکم جواب نمی دهد

۲۶ دی ۱۳۹۱ | ۱۹:۵۱ کد : ۱۹۱۱۵۵۵ اخبار اصلی تاریخ دیپلماسی
محمد رضا دبیری در سلسله نوشتارهائی برای دیپلماسی ایرانی به بررسی تاریخی سیستم های امنیت بین المللی در دو قرن گذشته پرداخته است که در زیر سومین بخش آن را می خوانید:
این سیستم امنیتی در قرن بیست و یکم جواب نمی دهد

دیپلماسی ایرانی : مدتی این مثنوی تاخیر شد.به هر حال در بخش اول این سلسله از نوشتارها که به بررسی سیستم های حفظ صلح و امنیت جهانی در دویست سال قبل اختصاص دارد، اجمالا جنبه های تاریخی و تحلیل شرائط اجتماعی اروپای قرن نوزدهم را مورد بررسی قراردادم. برایتان نوشتم که دکترین توازن قوا و سیستم کنگره ای که از پایان جنگهای ناپلئونی تا آخر دوران صلح مسلح و شروع جنگ جهانی اول پایدار ماند توانست قریب یک قرن، به استثنائاتی، صلح و امنیت را در جهان به معنای اخص (یعنی دول اروپائی) را حفظ نماید و چگونه ناکام ماند و جای خود را به سیستم امنیت دست جمعی نوظهور داد.

در بخش دوم این نوشته ها در حد امکانات شرائط اجتماعی و سیاسی جامعه بین المللی اوائل قرن بیستم و افکار و انگیزه هائی که به تشکیل جامعه ملل انجامید را مورد بررسی قرار دادم. در بخش پایانی این بررسی و تحلیل، اگر حوصله داشته باشید به عوامل متشکله سیستم امنیت جمعی درنیمه دوم قرن بیستم و جهان امروز خواهم پرداخت.

اینک در بخش سوم ، برای انکه سررشته کار از دست نرود و بتوانم موضوع را با ربطی منطقی به بحث پایانی پیوند بزنم لازم است اشاره و گریزی به گذشته داشته باشم.

میثاق جامعه ملل در حقیقت جامع ترین سند برای برپائی بزرگترین سازمان حفظ صلح و امنیت جهان شمول بود که تا آن زمان بوجود آمده بود.

شاید بتوان دلائل عمده شکست میثاق جامعه ملل را بشرح زیر خلاصه کرد:

  1. غیبت و یا جدی نبودن حضور قدرتهای بزرگ وعمده در این تشکیلات
  2. سلطه فرانسه و انگلستان بر این سازمان و بکارگیری سازمان در جهت هدف های استعماری خود
  3. عروج دیکتاتوری های بزرگ وتفکرات توتالیتر (فاشیسم در ایتالیا، نازیسم در المان، استالینیسم در اتحاد شوروی و امپراتوری ژاپن)
  4. محدودیت ها در متدهای حقوقی:(نقص اساسنامه ای که در ماده 11 آن توسل به زور بر علیه متجاوز مستلزم اتفاق آرا کشورهای عضو بود)
  5. در نیمه دوم دهه سی قرن بیستم اعتماد عمومی به جامعه ملل به شدت کم شده بود.
  6. ناسیونالیسم تنگ نظرانه و نگرانی های امنیتی فرانسه از اینده امنیت خارجی فرانسه
  7. عدم تطابق ارمانهای اولیه در تنظیم میثاق با انچه در عمل اتفاق افتاد (اصول چهارده گانه وودرو ویلسون برای حق تعیین سرنوشت اقوام و ملل و اعطای استقلال به سرزمین تحت استعمار)
  8. بحران منچوری و ناکامی جامعه ملل در اجرای مجازات های بین المللی

ولی اشتباه است اگر فکر کنیم که جامعه ملل شکست خورد و نتوانست کاری از پیش ببرد. جامعه ملل راه را برای سازمان ملل متحد باز کرد.

به هر حال منشور ملل متحد و سازمان برخاسته از آن ، در فضائی به کلی متفاوت و شاید متعارض با آن، و با رویکردی عمل گرایانه و حضور قدرتمندانه دو کشور که تاثیر چندانی در سازمان قبلی نداشتند، پا به عرصه وجود گذاشت.

قرن نوزدهم و سیستم امنیتی حاکم بر آن در پایان دوره فئودالیته و اشرافیت، با اولویت حفظ و حمایت از حکومت های پادشاهی ، و در تعارض و کشمکش با ظهور تفکرات عمدتا متاثر از اصول و ارمانهای برگرفته از انقلاب کبیر فرانسه و نظریات بعد از آن یعنی حاکمیت ملی ، جمهوریخواهی، ناسیونالیسم و سوسیالیسم در جوامع داخلی به پایان رسید.

در صحنه بین المللی حفظ اصل توازن قوا بین قدرتهای اروپائی یکی از دو مبنای اساسی "سیستم کنگره" بود. انقلاب صنعتی هم زمینه ساز گسترش مستعمره داری و توسعه طلبی ارضی و از خصوصیات این دوران بود. تحولات اجتماعی و شکل گیری خواستهای مدنی- سیاسی وانقلابات مردمی اگر چه محل نگرانی جدی رژیم های سلطنتی بود ولی کنترل و مهار آنها در محدوده قلمرو ملی صورت می گرفت. البته هماهنگی هائی هم برای ممانعت از سرایت آن به دیگر کشورها در چهار چوب "کنسرت اروپا" صورت می گرفت.

در پایان جنگ جهانی اول و شکل گیری مارکسیسم- لنینیسم ، نظریات سیاسی و ایدئولوژی ها دیگر یک مساله اجتماعی داخلی کشورها نبود، و به یک مقوله امنیت بین المللی تبدیل شده بود. این ایدئولوژی های عمدتا مارکسیستی علاوه بر تهدید اقتصاد مبتنی بر بازار و سیاست درهای باز و حکومتها در اروپا ، شعار "کارگران جهان متحد شوید" و"همبستگی " خلق ها در مستعمرات و همچنین در جوامع داخلی اروپائیان سوداگر و تجارت پیشه یک تهدید جدی به شمار می امد.

در بین دو جنگ جهانی، ایدئولوژی هائی که تا آن زمان در چهارچوبهای ملی حل و فصل و یا سر کوب می شد به عرصه بین الدول کشیده شد. در این راستا می توان به فاشیسم، نازیسم و کمونیسم اشاره کرد.

امریکا و شوروی در پایان جنگ جهانی دوم رهبری هریک از دو اردوگاه پیروز در جنگ با فاشیسم و نازیسم را بدست گرفته بودند و این در حالی بود که این دو موقتا تضاد ایدئولوژیک بین خود را در مقابل دشمن مشترک یعنی هیتلر کنار گذاشته بودند. این دو به فاصله نسبتا کمی از هم به سلاح اتمی نیز مسلح شدند.

 تعارض بین دو قطب و اردوگاه سوسیالیسم و سرمایه داری، یک رویاروئی صرفا نظامی و توسعه طلبی ارضی و تقابل "امپریالیزم" و"هژمونی ایدئولوژیک" نبود، بلکه "توازن وحشت" بزرگی ناشی از نابودی همگان بود که همه جامعه بین المللی در آن شریک بودند.

پس از پایان جنگ ، طی چند دهه اول، تفاوت در سیستم های اقتصادی و اجتماعی و ایدئولوژی های معارض و متخاصم دو قطب در سازمان ملل متحد جدید الولاده، موضوع همکاری برای حفظ صلح و امنیت بین المللی مندرج در منشور را از موضوعیت انداخته بود. تعاون وهمکاری به نوعی رقابت و تقابل تبدیل شده بود. لذا پراگماتیسم بکار رفته در منشور ملل متحد (نسبت به ایده آلیسم میثاق جامعه ملل) و یا توافق یالتا برای تعیین "حوزه نفوذ" هریک از دوقطب، و کشیدن پرده آهنین بین آن دو، نه تنها کمک زیادی به حفظ صلح و امنیت جهان نکرد ، بلکه چنانچه "توازن وحشت" ناشی از تسلیحات هسته ای که تا حدودی "توازن قوا" بین دو قطب بوجود آورده بود کمک نمی کرد، سیستم امنیت دستجمعی ممکن بود فقط در تئوری حافظ صلح و امنیت بین المللی باشد.

حتی تجربیات آرمانگرایانه و ناکام میثاق جامعه ملل، و پراگماتیسم بکار گرفته شده در منشور (تفکیک بین اعضا دائم وغیر دائم شورا و حق وتو)، و ایجاد رکنی بنام شورای اقتصادی و اجتماعی و نیز برپائی آژانسهای تخصصی مالی، اقتصادی، توسعه ای و فرهنگی نیز نتوانست به کار آمدی این سیستم امنیت جمعی در مساله امنیت کمک شایانی بکند.

صحنه شورای امنیت در مسائل امنیتی در مسائل جدی فقط میدانی برای جنگ الفاظ و تاثیر گذاری بر افکار عمومی بود. البته منکر پاره توفیقات موردی سازمان ملل متحد نظیر مبارزه با آپارتاید در افریقای جنوبی و یا مذاکرات اولیه برقراری آتش بس درجنگ 8 ساله ایران و عراق و پاره ای دیگر از مناقشات منطقه ای و یا خدمات بعضی آژانس های تخصصی نمی توان شد.

آمار استفاده از حق وتو در شورای امنیت توسط اعضای دائمی این شورا نشانه ای از این واقعیت است. ظرف 40 سال اول تاسیس سازمان ملل فقط حدود 600 قطعنامه در شورای امنیت به تصویب رسیده است، و این درحالی است که حدود دو سه برابر این تعداد قطعنامه ظرف کمتر از 25 سال پس از فروپاشی دیوار برلین و پایان جهان دو قطبی صادر شده است. این مقایسه اگرچه معیار دقیقی نیست ولی برای درک مساله مفید است.

اتحاد شوروی از سال 1946تا 1991که از هم پاشید، 119بار از حق وتو استفاده کرده بود. آندره گرومیکو نماینده دائم و سپس وزیر امور خارجه (طی سال های 1957 تا 1985که در واپسین سالهای حیات اتحاد شوروی رئیس جمهور هم شد)، به لحاظ استفاده مکرر از حق وتو به Mr. No  مشهور شده بود ، طی 10 سال نخست آغاز به کار سازمان ملل، 79 بار از حق وتوی خویش استفاده کرد.

 آمریکا تا سال 1970از حق وتوی خود استفاده نکرده بود اما در آن سال، واشنگتن از این حق در ارتباط با موضوع رودزیا ، استفاده کرد. از آن زمان تا به حال، آمریکا در حدود 80 مورد که 40 مورد آن مربوط به خاورمیانه بوده از این حق استفاده کرده است. آمریکا بیشتر، قطعنامه هایی را وتو کرده است که در آن از اسرائیل انتقاد شده و یا مبارزه مسلحانه فلسطینیان به حد کافی مورد انتقاد قرار نگرفته است.

درجهان غرب و قطبی که امریکا ان را رهبری می کرد، سرمایه داران بخش خصوصی به یمن کنترل عمده منابع نفت انرژی و نیز پیشرفت تکنولوژیک و صنایع تسلیحاتی و همچنین گسترش بیمه و بانکداری و کنترل تجارت جهانی روز به روز عظیم تر شده و کمپانی های چند ملیتی “Trans-National Corporations” بوجود آوردند.

 T. N. C. ها و یا همان شرکت های فراملیتی به گونه ای در غرب رشد کردند که اینک این سرمایه دار نیست که سرمایه داری را هدایت می کند بلکه این قوانین سرمایه داری است که برای سرمایه دار تعیین تکلیف وسیاستگذاری می کند. لذا امروزه شخصیت و قابلیت های شخصی سیاستمداران و دولتمردان آن گونه که در گذشته مطرح بود دیگر اهمیتی ندارند.

کما اینکه می بینیم بدون سیاستمدارانی چون چرچیل و دوگل و استالین و آدناوئر وبیسمارک و مترنیخ هم اوضاع دنیا وکشورها به خوبی اداره می شود. شاید بتوان گفت که ریچارد نیکسون آخرین بازمانده از سیاستمداران نسل منقرض شده "استخواندارها" بود که شخصا هم حرفی برای گفتن داشتند.

بر اساس پیمان برتون وودز و تاسیس صندوق بین المللی پول درسال 1946 ، که دلار را به عنوان ارز مرجع مبادلات جهانی تعیین کرد، مقرر شد که بصورت ثابت قیمت دلار بر اساس هر اونس طلا به قیمت ثابت 35 دلار تعیین شود. رشد اقتصادی کشورهای اروپایی و ژاپن و سایر مناطق از یک طرف و رکود اقتصادی آمریکا در دهه ۱۹۷۰ باعث شد آمریکا حمایت خود را از سیستم برتون وودز بردارد. از سال 1971 تعهدات امنیتی جهانی امریکا به گونه ای سنگین شد که وقایع چهار برابر شدن قیمت نفت در شوک نفتی اول و نیز قطع ارتباط دلار با طلا به عنوان ارز مرجع تجارت جهانی در همین راستا قابل بحث و ارزیابی است. تصمیم ریچارد نیکسون، مبنی برقطع ارتباط دلار با طلا باعث شد تا قدرت دلار تابعی از ظرفیتهای اقتصادی امریکا باشد و نرخ دلار شناور شد و بدین ترتیب اروپا و ژاپن واقتصاد های شکوفای جهان ازاد در هزینه های امنیتی امریکا بیشتر شریک شدند. البته پترو دلارهای ناشی از بالا رفتن قیمت نفت دراغلب کشورهای عضو اوپک با مکانیسم های مختلف از قبیل سرمایه گذاری و یا خرید اسلحه به قیمت های زیاد به اقتصاد امریکا بازگشت و به اصطلاح “Recycle” شد.

لذا می توان گفت که نظام "برتون وودز" که "جان مینارد کینز" انگلیسی و"هری دکستر وایت" وزیر دارائی امریکا برای پیشبرد اقتصاد لیبرالیستی و تجارت آزاد بنیانگذاری کرده بودند به یک معنا دیگر وجود ندارند. "صندوق بین الملی پول" و "بانک بین المللی ترمیم و توسعه" و "موسسه توسعه بین المللیI. D. A. " و به عبارتی همان بانک جهانی نیز که زائیده سیستم "برتون وودز" بودند کاربرد و مفهوم اولیه خود را از دست داده اند.

جامعه جهانی و سازمان ملل متحد ظرف این 68 سالی که از برپائی آن می گذرد، سه دوره مشخص تحول را پشت سر گذارده است:

  1. دوره اولیه بدو تولد سازمان ملل(1945-1950) که دوران رویاروئی با واقعیت تضاد ایدئولوژیک فاتحان جنگ جهانی دوم و صف آرائی جدید گذشت و از جمله علائم بالینی آن تاسیس پیمانهای نظامی ناتو و ورشو، برخوردهای غیر مستقیم در یونان آلبانی و قضیه آذربایجان ایران بود که در جنگ کره به گونه عریان تر و خشن تری جلوه نمود.
  2. دوره دوم (1950-1979)که با تهاجم ایدئولوژیک – سیاسی- نظامی بلوک شرق با دامن زدن به انقلابات سوسیالیستی و بعضا ناسیونالیستی در مناطقی از جهان که سنتا در حوزه سرمایه داری جهان غرب بودند آغاز می شود و در حقیقت اوج دوران جنگ سرد است.

از مصادیق آن در خاورمیانه می توان به دوران دکتر مصدق در ایران و وقایع بعد از جنگ کانال سوئز در دوران جمال عبدالناصر و در آسیای جنوب شرقی به تحولات اندونزی در زمان احمد سوکارنو و بالاگرفتن جنگ ویتنام ، و در کشورهای افریقائی به دوران قوام نکرومه، احمد سکوتوره و جولیوس نایرره اشاره کرد و انقلاب کوبا به رهبری فیدل کاسترو در امریکای لاتین را نیز در همین راستا می توان ارزیابی کرد.

همانگونه که اشاره شد برپائی گروه شش کشور صنعتی (امریکا ، انگلستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا و ژاپن) در سال 1975 که با پیوستن کانادا به آن به ”G7” مشهور شدند و اینک با حضور روسیه گروه “G8” را تشکیل می دهند باید نام برد.

 گروه 7 در حقیقت به نوعی یاد آور "کنسرت اروپا" در قرن نوزدهم است و سعی دارد ارزش های جهان آزاد و لیبرالیسم و تجارت ازاد جهانی را حفاظت نماید. تشکیل این گروه نشان از ناکارآمدی شورای امنیت سازمان ملل متحد در فضای دوقطبی داشت که در مسائل عمده اقتصادی وهمچنین سیاسی و امنیتی از جمله جلوگیری از جنگهای اعراب و اسرائیل و یا اخذ تصمیم درمورد جنگ ویتنام عاجز بود.

از جمله وقایع مهمی که در آخرین سالهای این دوره در صحنه بین المللی رخ داد، درگذشت چوئن لای و مائو و همچنین قدرت یافتن دنگ شیائو پینگ در چین و دستگیری و محاکمه بیوه مائو و گروه چهار نفره در چین، سقوط شاه و انقلاب اسلامی در ایران و حمله شوروی به افغانستان و درگذشت برژنف بود.

در دنیای رسانه ای شبکه های تلویزیونی با پوشش جهانی نظیر C.N.N بوجود آمد. دیگر رادیوهای موج کوتاه تنها راه تبادل اطلاعات و اخبار نبود. همچنین PC و کامپیوترهای خانگی ارتباط از فضای سایبری را امکان پذیر کرد که خود انقلاب عظیمی در عصر ارتباطات و اطلاعات بود.

در صحنه اقتصاد جهان غرب و دنیای تکنولوژی پیشرفت های شگرفی شده بود. همبستگی متقابل interdependence جایگزین استقلال Independence  و خودکفائی اقتصادی گردید که فقط در چهارچوبهای ملی و شاید بلوک ها مطرح بود. حل مسائل توسعه و تجارت جهانی بدان گونه که در بلوک بندی های "آنکتاد" مطرح بود از موضوعیت افتادند، و نظریه متفکرین گروه 77 نظیر "رائول پره بیش"، "مانوئل پرز گره رو" و "سمیر امین" اعتبار خود را به تدریج از دست دادند.

با انقلاب نوینی که در فن آوری اطلاعات "I.T" به وقوع پیوست، به جای "نظام نوین اقتصادی بین المللی" که در مجمع عمومی سازمان ملل و کنفرانس های تجارت و توسعه مطرح بود و به آن می بالیدند، "نظم نوین ارتباطات بین المللی" و "نظم نوین اطلاعات بین المللی" مطرح شد که سازمان ملل متحد و بلوک بندی های آن حرفی برای گفتن نداشتند و فقط برای انکه از قافله عقب نمانند به دنبال آن دویدند.

در مسائل صلح و امنیت ناکامی سازمان ملل متحد اشکار تر بود. بعد از اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ، و بی تصمیمی شورای امنیت ، در سال 1983 در زمان رونالد ریگان نیز امریکا به "گرینادا" در کارائیب حمله کرد و دولتمردان متمایل به کوبا و شوروی را برکنار کرد. این اقدام در مجمع عمومی سازمان ملل متحد محکوم شد و طی قطعنامه ای با 108 رای موافق در برابر 9 رای مخالف آن را تجاوز آشکار به حقوق بین الملل دانستند. ولی شورای امنیت نتوانست در این زمینه اقدام عملی بنماید.

6 سال بعد جرج بوش پدر در سال 1989 بنا بدلائلی نظیر حفظ جان اتباع امریکا، مبارزه با مواد مخدر، دفاع از دموکراسی و حقوق بشر و حفظ اعتبار پیمان کانال پاناما به پاناما حمله کرد و "نوریه گا" را دستبند زده و در امریکا محاکمه و محکوم به 20سال زندان کرد. "نوریه گا" پس از تحمل محکومیت در سال 2010 بخاطر پرونده پولشوئی که در فرانسه داشت به این کشور تحویل داده شد و به هفت سال زندان در فرانسه محکوم شد و تمام پولی که در دوران حکومتش در بانک پاریس داشت مصادره شد.

به هر حال روی کار امدن میخائیل گورباچف در شوروی به خروج این کشور از افغانستان و فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد و جهان دوقطبی انجامید. روی کار آمدن یلتسین نه تنها آخرین میخ بر تابوت اقتدار مارکسیسم–لنینیسم بود، بلکه آغازی برای برپائی "اقتصاد جهانی" بود و تقسیم کارجدیدی در این دهکده کوچک جهانی به شمار می رفت. سازمان ملل متحد بازهم نقش اندکی در این تحول داشت و دارد.

  1. دوره سوم بهفروریختن دیوار برلن و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و پایان جهان دو قطبی در 1991 انجامید آغاز می شود و از دورانی که یکی از نظریه پردازان دست راستی های امریکائی بنام "فوکویاما" ان را "پایان تاریخ" نامید و تا به امروز ادامه دارد. این دوره که پاره ای آنرا دوران یکجانبه گرائی نامیدند، با مداخله نظامی در پاناما آغاز شد و با پیدایش افراط گری اسلامی و تروریسم بویژه در اندیشه سلفی گری رادیکال تقارن می یابد. ظهور القاعده و بن لادن و طالبان در افغانستان و پاکستان مشخص می شود. وقایع 11 سپتامبر و حمله امریکا به افغانستان و پس از آن به عراق که مجوز واضح و روشن از شورای امنیت نداشت و با استدلال حقوقی دفاع پیشگیرانه آغاز شد. همچنین حمله ناتو به یوگسلاوی سابق که مداخله انسان دوستانه توجیه کننده آن بود، هر کدام یاد آور ناکامی منشور و سازمان ملل متحد است. سازمان مللی که در دوران جنگ ویتنام هم قادربه اقدام و برقراری صلح و امنیت بین المللی نبود.

در دوران جنگ سرد و جهان دوقطبی کشورهای جهان سوم و خاورمیانه ای که آنهائی که در خاکریزهای مقدم مبارزه با کمونیسم بین المللی قرارداشتند برای غرب مهم نبود که چه شخصی و با چه سوابقی و با چه رژیم و روشی در این کشورها حکومت می کند. مهم آن بود که این فرمانروا می توانست به نحو موثری قدرت را در کشورش کنترل کند و بخوبی در مقابل نفوذ ایدئولوژی کمونیسم سد بندی نماید. حال این مبارزه و سد بندی یا با شعارهای انقلابی سوسیالیستی و یا ناسیونالیستی نظیر حزب بعث باشد و یا با تزها و دیکتاتوری نظیر قذافی و یا اینکه با رژیم های سنتی مطلقه قبائلی و مذهبی اداره شوند.

در طول این مدت در این کشورها مساله ای بنام حقوق بشر اساسا بصورت جدی مطرح نبود. و برای تامین حقوق بشر کمیته های کوچکی در ژنو نظیر کمیسیون حقوق بشر و یا سوکمیسیون های موضوعی زیر مجموعه ECOSOC کفایت می کرد. ولی به تدریج با پایان جنگ سرد اینک سازمان حقوق بشر ملل متحد با اختیارات گسترده ضرورت پیدا کرده است و کمیسر ویژه ای برای این سازمان در نظر گرفته شده است که گزارشات آن می تواند مستقیما مبنای تصمیم گیری شورای امنیت قرار بگیرد.

تو گوئی که تاکنون کسی نمی دانسته است که قذافی چه جنایت هائی کرده است؟ صدام حسین چگونه خونریزی هائی به راه انداخته بود؟ و یا اینکه حزب بعث در زمان حافظ اسد چه کرده بود؟ حسنی مبارک چقدر حقوق شهروندی مصری ها را زیر پا گذاشته و چقدر ثروت اندوزی کرده است؟ و یا اینکه بن علی چند اتومبیل مازاراتی و فِراری دارد؟

ولی چرا اینک ضرورت پیدا کرده است که در تحولات زنجیره ای و "دومینوئی" در کشورهای اسلامی خاورمیانه و شمال افریقا این بیداری بوجود آمده که به میدان های تحریر بیایند و فریاد بزنند که حقوق بنیادین آنها به بازیچه گرفته شده و یا دموکراسی از آنان دریغ شده است؟

بخشی از این جنبش ها را باید مدیون آگاهی ها مردمی از تحولات جوامع دیگر و گسترش اطلاعات و پیشرفت تکنولوژیک بصورت ماهواره های خبری و یا فضای سایبری و شبکه های اجتماعی دانست. ولی این تمامی قضیه نیست. زیرا که این فناوری و شبکه های خبری عمدتا توسط کشورهای قدرتمندی مدیریت می شوند. آنها مدافع رژیم های ساقط شده هم بوده اند. پس چگونه است که حسنی مبارک که آلت دست و مورد حمایت غرب بوده است، و حامیان از رفتن او ظاهرا مغمومند، اینک همین پشتیبانان از روی کار امدن اخوان المسلمین و محمد مرسی در قاهره که به تعبیر انان قلب جهان سیاسی کشورهای اسلامی است ناراضی نیستند؟!

واقعیت این است که اسلام رادیکال نظیر القاعده و تفکرات افراطی تروریستی که حضور نیروهای غربی در سرزمین های اسلامی را برنمی تابند و با ان قادر به همزیستی نیستند، رژیم های خودکامه و سکولار مورد حمایت غرب را آسیب پذیرتر کرده و هزینه نگهداری انان بر مسند قدرت را افزایش می دهد. لذا در شرائطی که خطر سلطه کمونیسم مرتفع شده است، تحمل اخوان المسلمین میانه رو که پایگاه مردمی گسترده تری دارند، استحکام بیشتر و هزینه کمتری خواهد داشت. ضمن اینکه آنها با داشتن زمینه های مشترک اعتقادی با قابلیت بیشتری می توانند جلوی اسلام ستیزه جو با غرب را سد بندی و مهار کنند.

مثل اینکه از موضوع اصلی که حفظ صلح و امنیت بین المللی است ظاهرا به دور افتاده ایم.

یکی از مهمترین مسائل مندرج در دستور کار سازمان ملل متحد از ابتدای تاسیس، موضوع خلع سلاح بود که مجمع عمومی غیر از اجلاسهای سالانه و اجلاس ویژه خلع سلاح همه ساله در چهارچوب کمیته خلع سلاح اجلاساتی در ژنو برگزار می کند و مسائل مفیدی هم در دستور کار خود دارد. ولی واقعیت این است که بعد از پایان جنگ سرد این اجلاسات بیشتر جَوّ یک کلوپ سیاسی را دارند و مسائل اساسی و مهم خارج از این سازمان حل و فصل می شود. آنچه امروزه اهمیت دارد تجارت و بازرگانی جهانی است ونه خلع سلاح.

مشکل جوامع داخلی کشورهای صنعتی دیگر مقابله با سوسیالیسم و مارکسیسم- لنینیسم نیست. وقتی دشمن خارجی جدی در کار نباشد مشکلات جدید نشات گرفته از داخل جوامع لیبرالیستی نضج می گیرند.

اینک جامعه امریکا با جنبش های وال استریت با شعارهائی نظیر "ما 99% هستیم" مواجه است. انگلیسی ها سیاست چند فرهنگی Multiculturalism که از دهه هفتاد قرن بیستم اتخاذ کرده بودند در قرن بیست و یکم دیگر قبول ندارند و دیوید کامرون نخست وزیر در سال 2012رسما شکست ان را اعلام کرد. فرانسوی ها با چالش فلسفی در قبال "لائیسیته" درگیرند. المانی ها و نروژی ها، با مسائل نژادپرستی روبرو هستند. نا ارامی های جوانان و بحران اقتصادی معضل همه آنان است. تروریسم سلفی چهره خود را از گوشه و کنار جهان اسلام نشان می دهد.

جهان امروز با پایان جهان دوقطبی مسائلش حل نشده، بلکه متعدد و در جبهه های گوناگون پراکنده شده است.

در بعد از فروپاشی شوروی چندین مداخله نظامی عمده صورت گرفته است که انگیزه های اعلام شده این مداخلات، یا ملاحظات انسان دوستانه بوده، و یا حمایت از حقوق بشر، و یا مبارزه با تروریسم بوده اند.

جالب اینکه هیچ یک از این اصطلاحات و ملاحظات با صراحت در منشور ذکرنشده است. برعکس در بند هفتم از ماده 2 منشور ملل متحد به صراحت قید شده است: "هیچ یک از مقررات مندرج در این منشور، ملل متحد را مجاز نمی داند در اموری که ذاتا در صلاحیت داخلی کشورها می باشد دخالت نماید. والخ. . . " البته با کنوانسیونها و یا تفویض اختیارات داوطلبانه چنین تحولی صورت می گیرد ولی بحث ما اینک مفاد منشور است.

در جهان قرن بیست و یکم که اقتصاد نئو لیبرالیستی یکه تاز است، و تفکر معارض و مزاحم جدی وجود ندارد. با اصلاحات و نیازهای 60-70 سال قبل، و وصله و پینه ، لباس مندرس جامعه ملل بر قامت جهان دو قطبی پوشانده شده است. اینک با تجدید نظرهای غیر ساختاری و اساسی که واقعیات جهان امروز در تکوین آن منعکس نباشد، فقط با چک و اصلاحات سازمانی و یا حتی تغییر در ترکیب و افزایش تعداد اعضا شورای امنیت و نحوه رای گیری و یا افزودن ارگانهای جدید، نمیتوان آن را کارآمد و راهگشا دانست. حتی مفاهیم کلیدی به کار گرفته شده در منشور ملل متحد، نظیر:

Equal Sovereignty و  Non-Interventionو Non-Interference  و Aggression وInternal Affaires و Political Independence نیازمند بازتعریف هستند.

ظاهرا به نظر میرسد که این سیستم امنیتی جمعی جهانی پس از یک قرن ، چه در مباحث کلامی و فلسفی ، چه در ساختار و سیستم، و چه در ابزار های تصمیم گیری مشکل جدی دارد، و در قرن بیست و یکم پاسخگوی مسائل نمی تواند باشد.

شاید اقتضا کند با لسان الغیب هم نوا شویم که:

 "عالمی دیگر بباید ساخت، و از نو آدمی "

دی ماه 1391ش

کلید واژه ها: امریکا شوروی سازمان ملل متحد شورای امنیت


( ۱ )

نظر شما :