ترامپ تنها در این صورت استثنا میشود
درک واقعی ایران، لزوم رسیدن به توافق

نویسنده: پارکر رمیک، مشاور و متخصص حقوق بینالملل، مطالعات استراتژیک و نظریه ژئوپلیتیک
دیپلماسی ایرانی: تلاشهای اخیر ایالات متحده برای رسیدن به یک راهحل مذاکرهای با ایران بر سر برنامه غنیسازی هستهای، ترکیبی از دیپلماسی و خصومت بود که به شکست قابل پیشبینی هدف آن منجر شد. حتی با اینکه مذاکرهکنندگان ایرانی را به میز مذاکره دعوت کرد، ایالات متحده همچنان به تهدید، نیروی نظامی و زور علیه جمهوری اسلامی ادامه داد و به تاکتیکهای ناکارآمد گذشته بازگشت. همچنین از آن مانع نشد که اسرائیل با حمله به ایران در اقدامی مغایر با منافع استراتژیک ایالات متحده، در این مذاکرات اخلال ایجاد کند.
اگرچه ایالات متحده خیلی زود به متحد خود در اقدام مستقیم پیوست و تأسیسات هستهای زیرزمینی ایران را هدف قرار داد، اما شواهد کمی وجود دارد که نشان دهد بمبارانهای آن، آنها را نابود کرده است. در حالی که نمایش قدرت امریکا ممکن است برنامه ایران را به عقب رانده باشد، اما جاهطلبیهای هستهای ایران را از بین نبرده است. در عوض، ایرانیها را توجیه کرد، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (IRGC) را توانمند ساخت و احتمال اینکه تهران روزی از آستانه هستهای به سمت تسلیحاتی شدن عبور کند را افزایش داد.
اگر واشینگتن میخواهد به هدف خود برای جلوگیری از گسترش سلاحهای هستهای، ایجاد ثبات در خاورمیانه و کسب یک پیروزی بزرگ دیپلماتیک دست یابد، باید از زور به عنوان ابزار اصلی کشورداری دست بکشد و به چارچوبی از عمل متقابل استراتژیک رو آورد. ارائه تضمینهای امنیتی معتبر و ادغام مجدد ایران در جامعه جهانی در ازای محدودیتهای قابل تأیید بر برنامه هستهای و فعالیتهای منطقهای آن، راهی رو به جلو است.
علاوه بر این، ایالات متحده باید با استفاده از نفوذ خود برای توقف تشدید تنشهای یکجانبه اسرائیل که دیپلماسی را مختل میکند، سیاست خود را از مطاللبات حداکثرگرایی اسرائیل جدا کند. یک چارچوب دیپلماتیک مدرن، شبیه به توافقنامههای ابراهیم گسترشیافته که همزیستی را به جای رویارویی تشویق میکند، به دونالد ترامپ، رئیس جمهوری ایالات متحده، فرصتی برای دستیابی به یک دستاورد تعیینکننده میدهد که میتواند از او به ارث برسد. اما این امر تنها از طریق یک رویکرد دیپلماتیک اصلاحشده که از استفاده از زور برای تلاش برای خم کردن اراده یک کشور انقلابی اجتناب میکند، قابل دستیابی است.
وقتی ترامپ به قدرت بازگشت، دولت او آشکارا از قصد خود برای ایجاد یک «توافق هستهای قابل تأیید» با تهران خبر داد. در حالی که او از دوره اول ریاست جمهوری خود تمایل خود را برای بازگشت به کمپین «فشار حداکثری» حفظ کرده بود، مشخص بود که او به دنبال این است که به عنوان یک معاملهگر دیده شود. عمان، یک واسطه قدیمی، بیسروصدا مجموعهای از مذاکرات بین دو طرف را تسهیل کرد.
این روند زمانی شروع به فروپاشی کرد که مذاکرات بر سر یک مسئله حیاتی متوقف شد: ایالات متحده از ایران خواست که نه تنها غنیسازی فراتر از آستانههای غیرنظامی را متوقف کند، بلکه کل برنامه هستهای خود را «رها» کند، چیزی که تهران با استناد به حقوق خود تحت پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای (NPT) از انجام آن خودداری کرد. این بنبست واقعی بود اما هنوز برای یک توافق کشنده نبود، زیرا مذاکرات بیشتری در رم برنامهریزی شده بود. سپس شکاف شدیدی پیش آمد، زمانی که اسرائیل دو روز قبل از از سرگیری مذاکرات، مجموعهای از حملات مستقیم علیه زیرساختهای نظامی و هستهای ایران را آغاز کرد.
ایران بلافاصله اسرائیل را به خرابکاری عمدی در دیپلماسی متهم و اعلام کرد که مذاکرات بیشتر با واشینگتن تا زمانی که عملیات اسرائیل متوقف نشود، متوقف خواهد ماند. برای اسرائیل که مدتهاست با هرگونه توافقی که برنامه هستهای ایران را دست نخورده باقی بگذارد، مخالف است، محاسبه واضح بود: تضعیف تلاشهای دیپلماتیک و با این کار، محدود کردن فضا برای تعامل ایالات متحده. احساسات عمومی در اسرائیل این فشار را منعکس کرد، با ظهور روایتی که ترامپ را به "تمام کردن کار" ترغیب میکرد، که دلالت بر این داشت که عملیات اسرائیل، حداقل تا حدی، برای فشار آوردن به ایالات متحده برای دخالت مستقیمتر طراحی شده است.
در واشینگتن، پیامدهای سیاسی چالش برانگیز بود؛ دولت ترامپ که پیش از این با انتقاداتی در مورد دیپلماسی شکست خورده خود در اوکراین و غزه دست و پنجه نرم میکرد، اکنون با فلج استراتژیک روبهرو شده بود. بنابراین، ترامپ که با تشدید تنش توسط اسرائیل و تضعیف مذاکرات روبهرو شده بود، دوباره برنامهریزی کرد و برای حملات سنگین به سه تأسیسات هستهای ایران: فوردو، اصفهان و نطنز چراغ سبز نشان داد. طبق ارزیابیهای اولیه، این حملات "خسارت بسیار شدیدی" به بار آورد. در حالی که معاون رئیس جمهوری، جی دی ونس، اصرار داشت که ایالات متحده «در جنگ با ایران نیست، ما در جنگ با برنامه هستهای ایران هستیم»، مرز [جنگ] از قبل شکسته شده است: نیروهای آمریکایی به ایران حمله کردند و جهان منتظر است ببیند در ادامه چه اتفاقی میافتد.
آنچه به عنوان علاقهای برای حل مسئله هستهای از طریق مذاکره آغاز شد، اکنون به دلیل اقدامات اسرائیل و در نتیجه بازنگری استراتژی آمریکا، به کمپینی برای تشدید تنش تبدیل شده است. ایالات متحده بارها این مسیر را پیموده و دستاوردهای قابل توجهی نداشته است. اگر هدف ایجاد یک چارچوب دیپلماتیک جدید است که بتواند توسعه هستهای ایران را محدود کند، حملات نظامی نتیجه معکوس میدهد. سیاست تشدید تنش برای تشویق به کاهش تنش، تنها اوضاع را پیچیدهتر میکند و باعث میشود کشورهای انقلابی مانند ایران که بیاعتمادی شدیدی به دشمنان خود دارند، تمایل کمتری به مشارکت داشته باشند.
تلاش دوباره برای این کار، خطر تقویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مشروعیت بخشیدن به برنامه هستهای تهران و تعمیق خصومت با ایالات متحده را به همراه دارد. اگر ترامپ واقعاً مصمم به دستیابی به یک «برد» معنادار و پایدار در مقابل ایران است، ایالات متحده باید استراتژیهای قهری گذشته را به نفع رویکردی اساساً متفاوت کنار بگذارد، رویکردی که پیچیدگی محاسبات استراتژیک ایران را به رسمیت میشناسد و به دنبال تعریف مجدد پارامترهای تعامل بر اساس آن است.
تاریخچه برنامه هستهای ایران
برای درک اینکه چه عواملی بر استراتژیهای همه طرفها تأثیر میگذارند، بررسی مبانی تاریخی و رویدادهایی که بر هر یک تأثیر گذاشتهاند، ضروری است. دستیابی به یک توافق معنادار مستلزم درک پیشینه هر بازیگر و اهداف و نگرانیهای نسبی آنهاست.
برنامه توسعه هستهای ایران ریشه در ابتکار «اتم برای صلح» تحت حمایت ایالات متحده دارد و در طول دههها تکامل یافته و تحت تأثیر رویدادهای تاریخی، الزامات استراتژیک و تنشهای منطقهای شکل گرفته است. ریشههای بیاعتمادی به ایالات متحده در کودتای سال ۱۹۵۳ به رهبری سیا برمیگردد که نخست وزیر محمد مصدق را برکنار و محمدرضا شاه پهلوی را به قدرت بازگرداند. انقلاب اسلامی سال ۱۹۷۹ که شاه را سرنگون کرد، پیش از بحران گروگانگیری در سفارت ایالات متحده که روابط دیپلماتیک را کاملا قطع کرد، رخ داد و متقابلاً غرب را به عنوان یک تهدید تلقی کرد. این انقلاب همچنین پس از آنکه ایران اسرائیل را دشمن اسلام اعلام کرد، درگیر جنگ نیابتی شد و تلاشهایی را برای حمایت از آرمان فلسطین آغاز کرد که خصومت بین اسرائیل و ایران را باعث شد.
تا اوایل دهه ۲۰۰۰، آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) نگرانیهایی را در مورد عدم رعایت پادمانهای غنیسازی هستهای توسط ایران مطرح کرده بود که باعث تحریمهای سنگین و انزوای بینالمللی شد. از سال ۲۰۰۳ تا کنون، آیتالله علی خامنهای، رهبر معظم انقلاب ایران، فتوایی (یک حکم مذهبی) مبنی بر ممنوعیت توسعه سلاح هستهای را تأیید کرده است، اگرچه تصور میشود که این فتوا با تغییر واقعیتهای سیاسی و امنیتی انعطافپذیر باشد.
امضای برجام در سال ۲۰۱۵ که توسط دولت باراک اوباما، رئیس جمهوری وقت آمریکا، مذاکره شد، نقطه عطفی در رسیدگی به برنامه هستهای ایران از طریق ابزارهای دیپلماتیک بود. با این حال، این توافق با انتقاد شدید مخالفانش، بهویژه اسرائیل، مواجه شد که ادعا میکرد ایران میزان واقعی فعالیتهای هستهای خود را از بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی پنهان میکند. این توافق در سال ۲۰۱۸ با خروج ترامپ از مشارکت ایالات متحده و محدود شدن قابلیتهای نظارتی آژانس بینالمللی انرژی اتمی، از هم پاشید. پس از خروج ایالات متحده، ایران غنیسازی و توسعه هستهای را از سر گرفت.
با این حال، با وجود اینکه به عنوان «کشور آستانه» در نظر گرفته میشود، فتوا همچنان پابرجاست و طبق ارزیابیهای اطلاعاتی ایالات متحده، ایران هنوز از تسلیحاتی کردن فناوری هستهای خود خودداری کرده است.
درک استراتژی هستهای ایران
دوگانگی هستهای ایران به همان اندازه که با فرهنگ استراتژیک سپاه پاسداران در هم تنیده است، با اصول عملیاتی رهبر ایران نیز در هم تنیده است. برای بررسی منطقی که زیربنای استراتژی هستهای ایران است، باید هر دو را در نظر گرفت.
سپاه پاسداران فقط یک نهاد نظامی نیست؛ بلکه دولتی در درون یک دولت است. این نهاد از دل انقلاب ۱۳۵۷ با هدف دفاع از نظام به هر قیمتی زاده شد و دکترین براندازی و جنگ نامتقارن آن در طول جنگ ایران و عراق شکل گرفت. در ۳۰ سال گذشته، سپاه پاسداران کنترل گستردهای بر ارتش، اقتصاد، سیاست و سیاست خارجی ایران و همچنین شبکههای متحدین غیردولتی خود در سراسر عراق، سوریه، لبنان و یمن داشته است.
سپاه پاسداران بازدارندگی را چند دامنهای میداند. موشکهای بالستیک، نیروهای نیابتی، عملیات سایبری و ابهام هستهای زائد نیستند؛ آنها اجزای در هم تنیده یک دکترین بازدارندگی نامتقارن هستند. برای سپاه پاسداران، برنامه هستهای کمتر جنبهی تهاجمی نظامی دارد و بیشتر جنبهی بازدارندگی دارد، بهویژه از سوی ایالات متحده و متحدانش که به عنوان یک تهدید مستقیم تلقی میشوند.
وقتی مذاکرات با شکست مواجه میشود یا حملاتی رخ میدهد، پاسخ سپاه صرفاً تلافیجویانه نیست، بلکه سیستماتیک است. تشدید تنش، گسترش دولت امنیتی را توجیه میکند، صداهای اصلاحطلب را خاموش میکند و تسلط سپاه را بیشتر تثبیت میکند. در نتیجه، حملات ایالات متحده و اسرائیل، در حالی که با هدف تضعیف قابلیتهای ایران انجام میشود، در عوض قدرتمندترین جناح آن را تقویت میکند.
موضع رهبر انقلاب ایران پیچیدهتر است. موضع او اغلب در تحلیلهای غربی به عنوان یک ایدئولوگ سرسخت به تصویر کشیده میشود، که بیشتر روایت است تا حقیقت. او به عنوان رهبر یک نظام انقلابی با بیاعتمادی عمیق به غرب، بر مسند قدرت نشسته است، اما همچنان یکی از سردمداران درون نظام با رویکردی عملگرایانهتر به سیاستمداری است. با این حال، در حالی که رهبر معظم انقلاب کنترل رسمی دولت را حفظ میکند، برای اجرای نظم ایدئولوژیک و اعمال قدرت در خارج از کشور به سپاه پاسداران متکی است. آیتالله خامنهای بر خلاف مغالطههای رایج در غرب، یکی از عوامل ثباتبخش در ایران است.
رهبر انقلاب ایران همیشه بر فتوای هستهای خود پافشاری کرده، فتوایی که به گفته امیر موسوی، دیپلمات سابق ایرانی، ممکن است بسته به شرایط تغییر کند. به طور خاص، فتوای مربوط به تسلیحات هستهای بر اساس اصل مصلحت نظام شکل گرفته است و در مورد بقای نظام، انعطافپذیری را مجاز میداند. با این منطق، در حالی که این فتوا در حال حاضر ممکن است برنامه هستهای ایران را به کاربردهای غیرنظامی محدود کند، یک تهدید وجودی مانند مداخله نظامی قابل توجه یا تلاش برای تغییر نظام، میتواند این ممنوعیت را تغییر دهد.
نکته مهم این است که ایران معتقد نیست که ایالات متحده به دنبال یک توافق جدی است. خروج از برجام، انزوای بینالمللی، ترورها، حملات سایبری و اکنون حملات نظامی مستقیم و صحبت از تغییر رژیم، همگی یک باور اصلی را تأیید کردهاند: تعامل دیپلماتیک با غرب، معاملهای شکننده و در نهایت غیرقابل اعتماد است.
با توجه به برنامه هستهای چند دههای ایران، اگر تهران علاقهمند به دستیابی به سلاح هستهای بود، مطمئناً میتوانست تا الآن این کار را انجام دهد. کره شمالی را در نظر بگیرید که در کسری از زمان با کسری از منابع و ظرفیت ایران به وضعیت پیشرفت هستهای دست یافت.
با تطبیق این منطق، آشکار میشود که ایران هیچ علاقهای به شکستن تابوی هستهای ندارد. بنابراین، منطقی است که استنباط کنیم هنوز مسیری برای جلوگیری از عبور ایران از آستانه وجود دارد. با این حال، انزوای بیشتر و حملات نظامی برای آن بازی نهایی نتیجه معکوس خواهد داشت و در عوض احتمال تشدید تنش توسط ایران را افزایش میدهد.
دیدگاههای ایالات متحده و اسرائیل
در حالی که موضع ایران توسط آسیبهای تاریخی، بقای رژیم و منطق بازدارندگی شکل گرفته، ایالات متحده و اسرائیل از موضع تسلط پایدار عمل میکنند که با سابقه طولانی تهدیدات خصمانه و وجودی تعدیل شده است. ایالات متحده و اسرائیل نقشهای کلیدی در شکلدهی به مسیر برنامه هستهای ایران و ایجاد «واقعیتهای میدانی» فعلی ایفا میکنند.
بیاعتمادی آمریکا به جمهوری اسلامی محصول ایده خود ایران است؛ نظام ایدئولوژیکی که با خشونت غرب را رد کرد، سفارت ایالات متحده را تصرف کرد و همچنان علناً از نفوذ ایالات متحده در منطقه انتقاد میکند. برخلاف دشمنان سنتی ایالات متحده، ایران به طور منحصر به فرد خطرناک برای غرب و مقاوم در برابر غرب به تصویر کشیده میشود. این روایت در دهههای بعدی با حمایت تهران از بازیگران غیردولتی، شعارهای ضد اسرائیلی و شعارهای «مرگ بر آمریکا» تقویت شد. حتی اگر این عوامل ماهیت سیاسیتری نسبت به عملیاتی داشته باشند، همین کافی است که ایران را در «محور شرارت» غرب قرار دهد.
از نظر عملی، اما این امر باعث شده است که تعامل ایران با غرب در داخل کشور به سختی پذیرفته شود. حتی زمانی که ایران مطابق با برجام عمل میکند، همانطور که در برجام عمل کرد، این چارچوب همچنان در معرض فروپاشی است زیرا مشکل منحصراً مربوط به رفتار نیست، بلکه مربوط به هویت ملی است.
ترامپ با این نیت به دفتر ریاست جمهوری بازگشت که ردای «معاملهگر نهایی» را به تن کند. اما روسیه با این باور که در حال پیروزی در جنگ اوکراین است، پیشنهادهای ترامپ را رد کرده است. در غزه، ترامپ در مورد مسئله فلسطین به بنبست رسید. بنابراین، ایران به صحنه باقیمانده تبدیل شد که در آن میتوان «پیروزی» را رقم زد.
در ابتدا، این به معنای بازگشت به مذاکرات و تقویت تهران در توافقی بود که میتوانست به عنوان توافقی سختتر، بهتر و قابل تأییدتر از برجام اوباما ارائه شود. اما با تضعیف دیپلماسی، ترامپ با یک انتخاب روبهرو شد: تشدید دیپلماسی و ریسک مردد به نظر رسیدن در دورهای از رتبهبندی پایین محبوبیت یا چرخش به سمت رویارویی و تثبیت مجدد سلطه. او دومی را انتخاب کرد، اقدامی که با دههها سوءظن دو حزبی مبنی بر اینکه هرگونه خویشتنداری ایران یک تاکتیک موقت است، نه یک تحول، آسانتر شده است.
محاسبات اسرائیل هم سادهتر و هم رادیکالتر است: ایران نه تنها به عنوان یک تهدید، بلکه به عنوان یک تهدید وجودی دیده میشود. از دهه ۱۹۹۰، بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر، هشدار داده که ایران در آستانه دستیابی به بمب هستهای است و گفته است که این رژیم قصد حمله به اسرائیل یا غرب را دارد. این هشدارها به ندرت با اجماع سازمانهای اطلاعاتی مطابقت داشته، اما فایده سیاسی معرفی ایران به عنوان یک تهدید هستهای را برای اسرائیل داشته است. تهدید فرضی ایران، نه لزوماً به دلیل قابلیتهای ایران، بلکه به دلیل نیت آن، وجودی است: کشوری که آشکارا مشروعیت اسرائیل را رد میکند، از نیروهای مسلح در سراسر مرزهای اسرائیل حمایت میکند و نفوذ منطقهای را بسیار فراتر از مرزهای خود در اختیار دارد.
دولت اسرائیل هرگز از هیچ راهحل دیپلماتیکی که ایران را با هر نوع برنامه هستهای رها کند، حمایت نکرده است. اسرائیل از همان ابتدا با برجام مخالفت و ادعا کرد که ایران از این توافق به عنوان پوششی برای پیشبرد جاهطلبیهای هستهای خود استفاده خواهد کرد. در حالی که اکثر ارزیابیهای اطلاعاتی (از جمله ارزیابیهای موساد) نشان میداد که ایران در سالهای اولیه این توافق تا حد زیادی به آن پایبند بوده، روایت فریب همچنان ادامه داشت، تا حدی به این دلیل که منفعت سیاسی معرفی ایران به عنوان یک دشمن کینهتوز بسیار سودآور بوده است. تشدید تنش با ایران سه مزیت اساسی برای نتانیاهو داشته است: توجهها را از اقدامات نظامی اسرائیل در غزه منحرف کرد، حمایت ایالات متحده را افزایش داد و سرمایه سیاسی داخلی قابل توجهی را فراهم کرد. با برجسته کردن یک تهدید وجودی مشترک، انتقادات داخلی و خارجی از دولت را خاموش کرده است.
به این ترتیب، تضعیف هرگونه فرایند دیپلماتیک که زیرساختهای هستهای ایران را مشروعیت میبخشد، به یک ضرورت استراتژیک تبدیل میشود و موثرترین راه برای انجام این کار، ایجاد بحرانی است که دیپلماسی را بیاعتبار میکند. بیشترین حملات به زیرساختهای ایران، که چند روز قبل از از سرگیری مذاکرات انجام شده است، از این الگو پیروی میکنند. تشدید تنش توسط اسرائیل، محیطی سیاسی ایجاد میکند که در آن اهداف دیپلماتیک آمریکا سادهلوحانه به نظر میرسد.
با این حال، یکی از جنبههای کلیدی پویایی منطقهای که باید در نظر گرفته شود، برنامه تسلیحات هستهای خود اسرائیل است که فاش نشده، به رسمیت شناخته نشده، اما به طور گسترده شناخته شده است. اسرائیل ارزش بازدارندگی خود را مطلق میداند و این توانایی را به هر کشور دیگری در منطقه میدهد که موازنه قدرت را در آنجا بر هم میزند. حفظ انحصار استراتژیک خود در مورد تسلیحات هستهای در خاورمیانه، نشان دهنده ستون اصلی دکترین دفاعی آن است. ظهور حتی یک نیروی بازدارنده پنهان ایرانی، توازن منطقهای را به طور اساسی تغییر خواهد داد، نه به این دلیل که ایران از چنین سلاحهایی استفاده خواهد کرد، بلکه به این دلیل که آزادی عمل اسرائیل را محدود و سلطه امنیتی اسرائیل را تهدید میکند.
یک پیشگویی خودکامبخش
بنابراین، تعادل استراتژیک بین ایالات متحده، اسرائیل و ایران صرفاً پیچیده یا ناقص نیست، بلکه از نظر ساختاری خود را تداوم میبخشد. هر طرف، که با منطق درونی خود هدایت میشود، در نهایت به ترسها و استراتژیهای دشمنان خود اعتبار میبخشد. نتیجه بازدارندگی نیست، بلکه سنگربندی مداوم است.
حملات نظامی از نظر تاریخی مسیر کشورهای انقلابی را تغییر نمیدهند، بلکه آنها را مجدداً تأیید میکنند. ایران امروز هیچ شباهتی به عراق در سال ۱۹۹۱ ندارد؛ از نظر فناوری پیشرفتهتر، غیرمتمرکزتر و در حال حاضر یک کشور در آستانه است. ضربه زدن به فردو یا نطنز ممکن است برای برنامه هستهای ایران مانعی شود، اما هیچ کاری برای تغییر مسیر آن انجام نمیدهد. برعکس، ضربه زدن به ایران منطق بازدارندگی را تأیید میکند: اینکه سلاحهای هستهای ممکن است تنها ضامن در برابر تغییر رژیم و دخالت خارجی باشند.
اگر ایران از آستانه هستهای عبور کند، به این دلیل نخواهد بود که همیشه به انجام این کار متعهد بوده، بلکه به این دلیل خواهد بود که برای انجام این کار تحت فشار قرار گرفته است. علاوه بر این، اگر ایران واقعاً به تکثیر سلاحهای هستهای دست بزند، موضع هستهای اسرائیل ممکن است به طرز چشمگیری تغییر کند و تکثیر منطقهای محتملتر شود، زیرا چندین بازیگر، از جمله عربستان سعودی، ترکیه و مصر، ابراز کردهاند که ممکن است بازدارندگی هستهای را ضروری بدانند.
منافع اسرائیل و ایالات متحده در تغییر رژیم در ایران به آن اندازه که وانمود میشود، پاک نیست. ایران دارای مراکز قدرت متعدد، هویت ایدئولوژیک عمیقاً ریشهدار و یک دستگاه امنیتی خودکفا و قدرتمند است. سرنگونی جمهوری اسلامی ایران به معنای بازگشت به دموکراسی لیبرال یا یک رهبر طرفدار غرب دیگر نخواهد بود. در عوض، به سپاه پاسداران قدرت میدهد تا یک حکومت نظامی تشکیل دهد که به یک دولت افراطیتر و نظامیتر با تمایل بیشتر برای مشارکت در تکثیر سلاحهای هستهای منجر میشود. گذشته از همه اینها، همین روایت پیش از نابودی رژیم در عراق نیز وجود داشت و دوران بیثباتی چند دههای را در آنجا آغاز کرد.
ایالات متحده و اسرائیل همچنین اهداف متفاوتی برای ایران دارند. اسرائیل میخواهد نظام ایران را از بین ببرد، زیرساختهای تهاجمی آن را نابود کند، قابلیتهای نیابتی آن را از بین ببرد و به نفوذ منطقهای آن پایان دهد. در مقابل، ترامپ آشکارا به دنبال یک توافق سیاسی سودمند بوده است. گذشته از همه اینها، یکی از مضامین اصلی مبارزات انتخاباتی مجدد او پایان دادن به جنگها بود، نه شروع آنها. با این حال، تشدید تنشها توسط اسرائیل به طور فزایندهای گزینههای ایالات متحده را محدود میکند تا جایی که اگرچه ایالات متحده ادعا میکند که "در جنگ با ایران نیست"، اما در صورت تشدید تنش توسط ایران، عواقب شدیدی را تهدید میکند.
در حالی که ایران برای از سرگیری مذاکرات ابراز آمادگی کرده است، تصریح میکند که نباید هیچ حمله دیگری رخ دهد. با این حال، اگر اسرائیل دوباره به تضعیف مذاکرات تصمیم بگیرد، وضعیت میتواند به سرعت به یک باتلاق سیاسی تبدیل شود. اگر مسیر فعلی بدون تغییر باقی بماند، ایالات متحده در معرض خطر گرفتار شدن در یک درگیری بیپایان دیگر قرار میگیرد که نه خواستار آن بوده است و نه آن را به طور کامل درک میکند. ابهام استراتژیک و تشدید واکنشی یک برنامه نیستند، آنها فقدان یک برنامه هستند. اما یک جایگزین وجود دارد و آن با متوقف کردن این مارپیچ آغاز میشود.
توصیههای سیاسی
اول، سیاست ایالات متحده نباید به متحدی واگذار شود که هدف نهاییاش خواستههای حداکثری و استراتژیاش آشکارا توسعهطلبانه است. در حالی که اسرائیل حق دفاع از خود را دارد، ایالات متحده نمیتواند به اسرائیل اجازه دهد که به او زور بگوید و باید از اهرمهای نظامی، دیپلماتیک و مالی خود برای محدود کردن اسرائیل استفاده کند.
دوم، ایالات متحده باید رویکرد خود را حول محور عمل متقابل استراتژیک تغییر دهد. اهداف اصلی سیاست خارجی ایران، عدم دخالت خارجی در سیاست داخلی آن (از جمله تهدیدهای بیثباتسازی نظام) و ادغام مجدد اقتصادی و دیپلماتیک جهانی، با منافع ایالات متحده ناسازگار نیستند. توافق هستهای هنوز امکانپذیر است، اما تنها در صورتی که مبتنی بر راهحلهای معتبر و مبتنی بر بدهبستان باشد. تهران تسلیحاتی شدن را متوقف میکند و فعالیتهای بیثباتکننده منطقهای خود، یعنی حمایت از شبهنظامیان نیابتی را متوقف میکند. در عوض، واشنگتن عدم مداخله ایالات متحده و متحدانش را تضمین میکند و از ادغام مجدد مرحلهای در جامعه بینالمللی حمایت میکند. راستیآزمایی کلیدی است، اما عمل متقابل نیز همین طور است. فشار بدون انگیزه، یک تحریک است، نه یک استراتژی.
سوم، این توافق باید نه تنها به عنوان یک توافق مربوط به منع گسترش سلاحهای هستهای، بلکه به عنوان یک راه حل جامعتر، مورد بازنگری قرار گیرد. ترامپ واقعا به دنبال یک پیروزی تعیینکننده برای تثبیت اعتبار خود به عنوان یک صلحساز جهانی است؟ مهار برنامه هستهای ایران و ایجاد یک راه حل دیپلماتیک برای یکی از بیثباتترین رقابتهای منطقهای در دنیای مدرن. توافقی شبیه به توافق ابراهیم که در آن ایران و اسرائیل، اگرچه متحد نیستند، اما اذعان دارند که همزیستی کمهزینهتر از جنگ است، یک راه حل ارائه میدهد. اگر ایالات متحده میتوانست این کار را انجام دهد، ترامپ میتوانست یکی از بزرگترین دستاوردهای دیپلماتیک در تاریخ مدرن را به دست آورد، به خصوص با توجه به شرایط و کاهش مداوم ثبات در خاورمیانه.
منبع: نیو لاینز اینستیتیوت / ترجمه: علی موسوی خلخالی
نظر شما :