اولین دعوایم در پاریس جدید
وباره، این بار با عقب گاری، به پایم زد. درد آنقدر شدید بود که باعث لرزیدنم شد. دوباره نگاهمان به هم گره خورد، اما حتی یک کلمه عذرخواهی هم از لبهای جمع شدهاش خارج نشد. سپس انفجاری در درونم رخ داد، یک هیروشیمای مینیاتوری موقتاً از بین رفت – تردیدها، ترسها، تردیدها و سردرگمیهایم. شروع کردم به عربی فحش دادن و ناسزا گفتن به او، آنقدر شدید که احساس کردم میتوانم به سینهاش خنجر بزنم
ادامه مطلب





























