واقعیتها چه میگویند
توافق، جنگ یا تداوم فشار حداکثری؟

نویسنده: سید مهدی حبیبی، دکترای روابط بینالملل و کارشناس مسائل امریکا
دیپلماسی ایرانی:
مقدمه
اگر بپذیریم که دولتها در عرصه روابط بینالملل بازیگرانی عقلانی هستند و عقلانیت را در چارچوب تحلیل هزینه – فایده تعریف کنیم – تحلیلی که خود بر پایه برآوردی واقعی و عینی از مقدورات (ظرفیتها، منابع، فرصتها) و محذورات (موانع، تهدیدها، محدودیتهای ساختاری) استوار است – آنگاه میتوان سیاستگذاری دولتها را بر مبنای میزان تطابق آن با این ارزیابیها، مورد سنجش قرار داد.
بر این اساس، هرگاه سیاست یا راهبردی بر مبنای درک درست از موقعیت دولت در ساختار بینالمللی، منابع قدرت ملی، و تهدیدها و فرصتهای محیط خارجی طراحی شود، میتوان آن را سیاستی عقلانی و مطلوب ارزیابی کرد. در مقابل، سیاستهایی که بر برداشت نادرست از واقعیتهای داخلی و بینالمللی استوار باشند، نهتنها ناکارآمد خواهند بود بلکه ممکن است منافع ملی را نیز به خطر اندازند.
نکته مهمی که باید در نظر داشت این است که اصولاً این واقعیتها و ساختارهای عینی هستند که در کوتاهمدت و میان مدت به سیاست شکل میدهند. اما برعکس آن یعنی تأثیرگذاری سیاست بر واقعیت – مانند تغییر توازن قوا، بازتعریف قواعد بازی یا ارتقای جایگاه بینالمللی یک دولت – معمولاً فرایندی تدریجی، پیچیده و بلندمدت هستند.
بر این مبنا، اگر بپذیریم که واقعیتهای عینی و میدانی بازیگران را در اتخاذ سیاستها و راهبردهایشان مقید میسازند، تحلیل منازعه آمریکا و اسرائیل با جمهوری اسلامی ایران نیز باید مبتنی بر درک همین واقعیتها انجام شود.
پیش از ارائه تحلیل، ضروری است مفروضات نظری و میدانی آن را بهروشنی بیان کنیم. این مفروضات چارچوب تحلیلی ما را مشخص میکنند و روشن میسازند که درستی یا نادرستی تحلیل، به میزان درستی یا نادرستی این پیشفرضها وابسته است. چنانچه تمامی یا بخشی از این مفروضات معتبر باشند، میتوان انتظار داشت که تحلیل نیز در همان حد معتبر باشد؛ در غیر این صورت، نتایج تحلیل به همان نسبت زیر سوال خواهد رفت.
مفروضات نظری:
۱. دولتها در نظام بینالملل، بهویژه در عرصه منازعات راهبردی، سعی میکنند کنشگرانی عقلانی باشند، به این معنا که بر اساس منطق هزینه – فایده تصمیمگیری میکنند.
۲. ساختار و شرایط عینی بینالمللی و منطقهای، شامل تهدیدها، فرصتها، ظرفیتهای داخلی و موانع بیرونی (واقعیات)، نقش تعیینکنندهای در شکلگیری سیاستها و راهبردهای دولتها دارد.
۳. سیاست مطلوب، سیاستی است که بر تحلیل دقیق و واقعگرایانه از مقدورات (توانمندیها) و محذورات (محدودیتها) استوار باشد.
۴. در بلندمدت، واقعیتهای ساختاری و منطق ژئوپلیتیک توان آن را دارند که سیاستهای نادرست و ناکارآمد را به چالش کشیده و اصلاح کنند؛ یعنی واقعیت در نهایت سیاست را تصحیح میکند، نه بالعکس.
مفروضات میدانی:
۱. با حمله آمریکا و اسرائیل به تأسیسات هسته ای ایران، این توان بالقوه به کلی نابود نشده است و جمهوری اسلامی ایران توانایی بازسازی مجدد آن را در یک بازه زمانی معین (چند ماه یا چند سال) را دارد.
۲. هیچیک از طرفین – نه ایالات متحده و نه ایران – در وضعیت فعلی به درگیر شدن در یک جنگ تمامعیار و گسترده را تمایل ندارند. این امر بر اساس منطق بازدارندگی متقابل و هزینههای فزاینده جنگ قابل فهم است.
۳. تحریمها و حتی فعالسازی مکانیزم ماشه (بازگشت تحریمهای سازمان ملل) در کوتاهمدت یا میانمدت بهتنهایی قادر به فروپاشی یا واداشتن جمهوری اسلامی ایران به تسلیم نیستند. ساختار سیاسی – اقتصادی کشور، هرچند آسیبپذیر، اما مقاومتی نسبی در برابر فشار خارجی از خود نشان داده است.
۴. ایران برای تحقق اهداف توسعهای خود، به لغو یا کاهش تحریمهای بینالمللی نیازمند است. این نیاز، یکی از محرکهای اساسی سیاست خارجی ایران در تعامل با قدرتهای جهانی به شمار میرود.
با استناد به واقعیتهای میدانی و مفروضات تحلیلی فوق که در ادامه به طور مبسوط شرح داده خواهد شد، میتوان ادعا کرد که جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریکا، علیرغم اختلافات بنیادین، در نهایت بهدلایل ساختاری و راهبردی محکوم به نوعی توافق هستند؛ توافقی که صرفاً به موضوع برنامه هستهای محدود خواهد بود و به رسمیت شناختن حق غنیسازی در ایران از سوی آمریکا خواهد انجامید.
جنگ ۱۲ روزه یک خطای راهبردی
منازعه نظامی اخیر که به «جنگ ۱۲ روزه» موسوم شد، اگرچه از منظر نتانیاهو و ترامپ بهعنوان یک اقدام قاطع تفسیر شد، اما در واقعیت، نتایجی معکوس برای آنها در بر داشت. تحلیل نتایج این درگیری نشان میدهد که تخمین اولیه آنها از هزینهها و تبعات و آثار احتمالی اقدام علیه ایران، بسیار کمتر از واقعیتهای میدان نبرد بوده است.
اسرائیل، با وجود اتکای گسترده به حمایتهای نظامی و اطلاعاتی ایالات متحده، در جریان منازعه اخیر با چالشهایی روبهرو شد که برآوردها و انتظارات اولیهاش را بهطور جدی مخدوش کرد. برخلاف تصور اولیه، ایران نهتنها از نظر نظامی زمینگیر نشد، بلکه واکنشهایی شدید و حسابشده از خود نشان داد که بیانگر حفظ انسجام و توان عملیاتی آن بود. از سوی دیگر، برخلاف پیشبینیهایی مبنی بر شکنندگی ساختار داخلی جمهوری اسلامی، نوعی انسجام ملی در برابر تهدید خارجی شکل گرفت و فرضیه فروپاشی سیاسی یا اجتماعی بهوضوح نقض شد.
در همین حال، پیامدهای مستقیم جنگ نیز از کنترل خارج شد: تخریب گسترده زیرساختهای حیاتی، فرسایش روانی جامعه اسرائیل، و همچنین نگرانی فزاینده از گسترش بالقوه نبرد به جبهههای دیگر منطقهای، سبب شد تا افکار عمومی، رسانهها و حتی بخشهایی از نخبگان امنیتی در اسرائیل بر پایان سریعتر جنگ تأکید کنند. این مجموعه عوامل، فشار سیاسی و اجتماعی گستردهای ایجاد کرد که در نهایت به مطالبهای جدی برای توقف درگیری و بازنگری در راهبرد جنگی تلآویو منجر شد.
در این میان، سیاستگذاری دونالد ترامپ، که تا حد زیادی تحت تأثیر جریان نومحافظهکاران و لابی صهیونیستی قرار داشت، از منطق ژئوپلیتیکی و ارزیابی منافع ملی بلندمدت فاصله گرفت. این انحراف از عقلانیت راهبردی، مسبوق به سابقه است؛ نمونه بارز آن را میتوان در سیاست شکستخورده ایالات متحده در افغانستان مشاهده کرد، جایی که بیتوجهی به محدودیتهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی منطقه، یک فاجعه راهبردی به بار آورد. درسی که از آن تجربه گرفته نشد، در این منازعه نیز تکرار شد.
البته باید گفت که تصمیم ایالات متحده برای اعلام آتشبس – آنچه میتوان از آن با عنوان «آتشبس آمریکایی» یاد کرد – تنها پاسخ به خواسته اسرائیل نبود، بلکه بازتابی از تغییرات ژئواستراتژیک در میدان نبرد، تهدیدهای امنیتی در سطح منطقهای و ملاحظات اقتصادی ناشی از بیثباتی بود. این تصمیم را باید در چارچوب عقلانیت راهبردی و اجتناب از درگیری پرهزینهای دید که منافع واشینگتن را در سطوح دیگر تهدید میکرد.
در امتداد مفروضات نظری و تحلیلی فوق که بر عقلانیت کنشگران، تأثیر واقعیتهای ساختاری بر رفتار بازیگران و لزوم ادراک درست از مقدورات و محذورات تأکید دارند، اکنون میتوان مفروضات میدانی را نیز به طور منسجم تبیین کرد تا پایهای تجربی و عینی برای تحلیل راهبردی منازعه ایران با آمریکا و اسرائیل فراهم شود.
نخست، باید توجه داشت که ظرفیت هستهای ایران – اگرچه آسیب دیده است – اما کاملاً قابل احیاست. تجربههای پیشین نشان دادهاند که جمهوری اسلامی ایران، با تکیه بر زیرساختهای علمی، منابع فنی و نیروی انسانی متخصص، توان بازسازی و بازیابی برنامه هستهای خود را در بازهای چندماهه تا چندساله داراست. بهعبارت دیگر، گزینه نابودی کامل این ظرفیت، نه از نظر فنی واقعبینانه است و نه از نظر راهبردی پایدار.
در کنار این مسئله، هیچیک از طرفین – نه ایالات متحده و نه جمهوری اسلامی ایران – تمایلی به ورود به یک جنگ تمامعیار ندارند. دلایل این بیمیلی روشن است: هزینههای غیرقابل پیشبینی، تبعات امنیتی – اقتصادی گسترده، بیثباتسازی منطقهای و احتمال گسترش دامنه نبرد به سایر بازیگران و جغرافیاهای حساس، همگی جنگ را به گزینهای پرهزینه و غیرقابل مدیریت بدل کردهاند. عقلانیت راهبردی حکم میکند که هر دو طرف بهدنبال اجتناب از چنین سناریویی باشند.
از سوی دیگر، تجربه دو دهه تحریم اقتصادی و تشدید فشارهای خارجی، بهویژه در قالب سیاست فشار حداکثری نشان داده که چنین ابزارهایی اگرچه بر اقتصاد ایران اثرگذار بودهاند، اما الزاماً به تسلیم یا تغییر بنیادین در رفتار راهبردی جمهوری اسلامی منجر نشدهاند. ایران توانسته در کوتاهمدت و میانمدت نوعی سازوکار مقاومتی ایجاد کند که بهرغم آسیبهای جدی، موجب فروپاشی یا تغییر محاسبه راهبردیاش نشده است. بنابراین تهدیدهای کنونی مبنی بر فعال سازی مکانیسم ماشه نیز نمی تواند اثرگذار باشد.
نکتهای کلیدی که از این وضعیت برمیآید، تهدید بالقوه گریز هستهای است. در صورتی که ایالات متحده مسیر تشدید فشارها را ادامه دهد، و امکان توافق محدود و مدیریتشده را از میان ببرد، این خطر وجود دارد که ایران به تسریع در گریز هستهای را تصمیم بگیرد. چنین روندی، نهتنها منطقه بلکه نظم عدم اشاعه جهانی را نیز با چالشی جدی مواجه خواهد کرد.
در نتیجه، واقعیت میدانی و ساختاری موجود، بهگونهای است که ایالات متحده را ناگزیر میسازد تا خواسته ایران در زمینه غنیسازی را – هرچند با چارچوبهای نظارتی بینالمللی – بپذیرد. این پذیرش، میتواند همزمان هم ابزار مدیریت تهدید باشد و هم بستری برای بازگشت به مسیر دیپلماسی ایجاد کند. ایران نیز، با توجه به نیازهای اقتصادی و فشارهای داخلی، این گزینه را بهعنوان یک راهحل میانی خواهد پذیرفت؛ راهحلی که نه منجر به تسلیم کامل است، و نه گشایش مطلق، بلکه نوعی مدیریت راهبردی وضعیت برای هر دو طرف خواهد بود.
نظر شما :