فلسفه در دیپلماسی:
آیا گفت و گو همیشه خوب است؟
دیپلماسی ایرانی: بحث پیرامون مسابقات خوانندگی یوروویژن در محافل اروپایی داغ است: آیا باید اجازه حضور رژیم صهیونیستی در این مسابقات را داد؟ چند روز پیش بحثی در تلویزیون بلژیک را تماشا می کردم. میهمانان برنامه که شامل روزنامه نگار، موسیقیدان و تحلیل گر بودند در حال بحث بر سر حضور یا عدم حضور رژیم صهیونیستی بودند. این در حالی است که تلویزیون اسپانیا در همان زمان و بدون هیچ بحث و گفتگویی در رابطه با این موضوع و با قرار دادن تصویر خواننده صهیونیست در یک طرف و تصویر بمباران های غزه در طرف دیگر و تنها در چند دقیقه از عدم حضور اسپانیا در این مسابقات در اعتراض به حضور رژیم صهیونیستی خبر داد. سوال این است: آیا گفت و گو همیشه خوب است؟ آیا می توان از عدم گفت و گو صحبت کرد؟ اگر چنین است، دقیقا پایان صحبت باید در کجا اتفاق بیفتد؟ مگر نه این است که جوامع گوناگون همواره به گفت و شنود به عنوان بالاترین نشانه تمدنی و انسانیت نگاه کرده است؟ مگر افلاطون انسان را «حیوان ناطق» تعریف نمی کند و اندیشه و بیان در انسان را متمایز کننده وی از دیگر حیوانات نمی داند؟ آیا می توان گفت همین نشانه انسانی و تمدنی در زمان و متن مشخصی خود را به شکل نشانه ای از عدم انسانیت و تمدن بروز می دهد؟ آیا گفت و گو می تواند خود نشانی از عدم انسانیت باشد؟ کدام روش را می توان متمدن تر دانست: بحث و صحبت بلژیک برای تصمیم گیری یا روش اعلامی اسپانیا؟! این سوالات را می توان به موضوعات دیگری هم بسط داد. برای مثال، چرا بسیاری از لبنانی ها بر عدم گفت و گو با رژیم صهیونیستی پافشاری می کنند در حالی که بسیاری از غربی ها به سود و منفعت گفت و گو اشاره می کنند. چرا فلسطینی ها «نمی نشینند و با اسرائیلی ها صحبت کنند؟»
بسیار پیش می آید که می گوییم «سیاستمداران باید به حرف مردم گوش بدهند.» اما، آیا می توان گفت که حرف و سخن همیشه می تواند بهترین ابزار برای درک وضعیت انسان ها و تغییر آن باشد؟ مقاله حاضر قصد دارد به این موضوع بپردازد که شروع درد یا به عبارتی دقیق تر، شروع «ناله» یعنی پایان گفت و گو. در واقع، ناله انسانی به عنوان زبان درد و رنج وی در میان سکوت و سخن قرار می گیرد، جایی که نه تنها سیاستمداران، بلکه همه انسان ها باید به آن گوش دهند، جایی که همه سخن ها قطع می شود اما سکوت هم اتفاق نمی افتد. درست در آنجاست که گفت و گو انسان را از انسانیت خود دور می کند. درست در آنجاست که گفت و گو باید قطع شود.
در واقع، ناله، یک دادخواست یا استدلال نیست؛ بلکه فریادی است که پیش از هر زبان مفهومی، بیعدالتی و رنجی هولناک را فاش میسازد. این صدا، یک «اختلال» در نظم عادی گفتمان ایجاد میکند. هنگامی که چنین نالهای شنیده میشود، ادامه گفتوگو درباره موضوعاتی مثل «شرایط حضور رژیم صهیونیستی در یوروویژن» یا «جایگاه هنر در سیاست» در بهترین حالت نوعی سهلانگاری اخلاقی و در بدترین حالت همدستی در سکوت و عادیسازی رنج به نظر میرسد. در این لحظه، گفتوگو نه به عنوان ابزار کشف حقیقت یا ارتباطات انسانی که به ابزاری برای تاخیر، اجتناب و بیعملی تبدیل میشود. تصمیم تلویزیون اسپانیا برای عدم شرکت و اعلام آن، دقیقا پاسخی به این «ندا»ی اخلاقی است. این کنش، نشان میدهد که یک جامعه گاهی با شناخت یک «خط قرمز اخلاقی» تشخیص میدهد که زمان گفتوگو به پایان رسیده است، نه به دلیل تنفر از عقلانیت، بلکه به دلیل احترام به فوریت عدالت.

اعلام تلویزیون اسپانیا مبنی بر عدم حضور این کشور و عدم پخش مراحل فینال و ماقبل فینال در اعتراض به حضور رژیم صهیونیستی، در حالی که تصویر نماینده این رژیم را در کنار تصاویر رنج فلسطینیان به نمایش گذاشته بود.
در جوامع لیبرال، بحث و گفتوگو شیئوار (reify) میشود. زیرا تبادل آزاد اندیشه ها بهعنوان یکی از اصول بنیادین و اخلاقی این جوامع در نظر گرفته میشود و به همین دلیل خودِ فرایند بحث، مستقل از نتایج آن، ارزشی ذاتی پیدا میکند. در چنین چارچوبی، تصور بر این است که صرفِ امکان بیان آزادانه دیدگاهها و مشارکت در مناظره بهطور خودکار به حقیقت، عدالت یا تصمیمگیری عقلانی میانجامد. به سبب رد هرگونه پشتوانه متافیزیکی همچون دین، تربیت یا فرهنگ، این طور وانمود می شود که کشف حقیقت تنها از راه گفت و گو محقق می شود. مشکل اصلی در اینجا این است که ساختارهای نابرابر قدرت، تفاوتهای طبقاتی، فرهنگی یا جنسیتی، و محدودیتهای واقعی دسترسی به عرصه عمومی نادیده گرفته شود؛ زیرا همهچیز در قالب یک «بازار اندیشه ها» تصویر میشود که گویا در آن همه صداها شرایط برابر دارند و به شکل عادلانه شنیده می شوند. در اینجاست که سکوت، ناله، و یا عدم مذاکره به مانند آنچه از طرف فلسطینی ها یا لبنانی ها در برابر رژیم صهیونیستی شاهد آن هستیم نوعی رفتار غیر طبیعی، غیر منطقی و یا غیر متمدنانه تلقی می شود، حال آنکه گفت و گو نباید خود تبدیل به شیئ عینی شود بلکه آن را تنها باید به عنوان ابزاری برای حل مشکل دید چرا که در غیر این صورت، گفت و گو می تواند به نوعی آیین نمادین تبدیل میشود که مشروعیت نظم موجود را بازتولید میکند و با ایجاد ظاهر مشارکت، مانع دیدن مشکلات واقعی یا پیگیری تغییرات ساختاری میشود. در واقع، گفت و گو در این حالت به نوعی رضایت کاذب سیاسی می انجامد: جامعه با تکیه بر وجود ظاهری فضای باز گفتوگو، خود را از بازاندیشی عمیق در باب نهادهای ناعادلانه یا تغییرات ساختاری بینیاز میبیند. بنابراین گفتوگو، که قرار بود ابزار دگرگونی و پیشرفت باشد، در عمل میتواند به دیواری شیشهای تبدیل شود که نابرابریها را پشت ظاهری آزاد و عقلانی پنهان میکند. از یک سو، این دیوار شیشه ای و ناموجود به نظر می رسد و از سویی دیگر اما مانع سفت و سختی در برابر هر گونه تغییر و پیشرفت می شود.
برنامه تلویزیون بلژیک با حضور موسیقیدان، کارشناس مسابقه یوروویژن و بقیه میهمانان و بحث و گفت و گو درباره حضور رژیم صهیونیستی در این مسابقات.
پایان گفتوگو، لزوما به معنای شروع جنگ یا سقوط به خشونت - چنان که اغلب در دوگانه سازیهای سادهانگارانه تصویر میشود - نیست، بلکه میتواند به معنای انتقال از قلمرو گفتمان به قلمرو کنش اخلاقیِ متعهد باشد. این گذار زمانی رخ میدهد که گفتوگو نه تنها به بنبست میرسد، بلکه خود تبدیل به بخشی از مشکل میشود و با عادیسازی وضعیت غیرقابل قبول، رنج را تداوم میبخشد. روش اسپانیا در اعلام اعتراض به حضور رژیم صهیونیستی را میتوان «متمدنانهتر» دانست، نه از منظر ردِ گفتوگو، بلکه از منظر شنیدن فعالانهترین و فوریترین صدایی که در میدان حاضر است: ناله قربانی! این کنش، تمدنی را تعریف میکند که توانایی تشخیص مرزهای اخلاقی خود را دارد و حاضر است برای حفظ آن مرزها، هزینهای (مانند کنارهگیری از یک رویداد فرهنگی) بپردازد. در مقابل، روش بلژیک، هرچند در ظاهر متعهد به فرآیندهای دموکراتیک است،اما خطر «بتوارگی گفتوگو» را دارد؛ وضعیتی که در آن، فرآیند بحث به خودی خود مقدس شمرده میشود، حتی اگر محتوای آن به توجیه یا نادیده گرفتن فاجعهای انسانی بینجامد. بنابراین، انسانیت و تمدن حقیقی شاید نه در گفتوگوی بیپایان، بلکه در حساسیت و پاسخگویی بیدرنگ به ناله دیگری و شجاعت قطع گفتوگو در زمانی که آن گفتوگو به ابزار ستم تبدیل شده است، تجلی مییابد.
پدیده شناسی ناله به عنوان زبان رنج انسان
زمانی که از توقف گفت و گو صحبت می شود، نباید به دوگانگی سکوت-سخن افتاد. این دوگانگی سطحی باعث می شود تا آنچه در میان این دو است و آنچه که باعث عدم گفت و گو می شود نادیده گرفته شود. در واقع، زمانی که عدم گفت و گو حقیقت می یابد، لزوما نمی توان و نباید از سکوت سخن گفت، چرا که عدم گفت و گو نه همیشه از سر بی منطقی بلکه از سر نوعی منطق یا توضیح پنهان اتفاق می افتد. این منطق همان است که با زبان ناله ابراز می شود. در واقع، باید اعتراف کرد که سیاستمدار را نه خطابههای اخلاقی، نه تئوریهای پیچیده فلسفی، و نه فریادهای سازمانیافته اعتراض بیدار نمی کند. بیداری انسانیت او شاید در لحظهای رخ دهد که ناله همنوع خود را نه به عنوان یک «صدا»، بلکه به عنوان یک «زبان» بشنود. زبانی که از شکاف ویرانههای غزه، از بمباران ها در لبنان، از خرابی های جنگ در افغانستان و از زیر آوار در اوکراین بلند میشود. ناله، گویش جهانی رنج است؛ ناله همان فریادی است که در میان سکوت و سخن قرار می گیرد و فاقد مرز، ایدئولوژی و پرچم است. در حقیقت، ناله، آخرین توقفگاه پیش از سکوت مطلق است. ناله زمانی ابراز می شود که واژه ها - همه واژه ها - شکسته میشوند و ظرفیت بیان را از دست میدهند. ناله بیان غیر قابل بیان بودن درد است. زمانی که انسان از درد شدید رنج می برد، دیگر قدرت صحبت کردن را از دست می دهد و به جای آن ناله می کند، یعنی چیزی می گوید که بی معنی است، اما همین بی معنی بودن در خود معنی عمیقی دارد و آن عمق دردی است که قابل وصف نیست. ناله کردن نوعی حالت بینابینی است: از یک سو، فرد در حال سخن گفتن است، اما از سویی دیگر این سخن گفتن به شکل ظاهری هیچ معنایی ندارد. ناله کردن همچنین خود نشان از وضعیت بینابینی فرد نالان دارد. فردی که ناله می کند، اساسا خود را در میان دو وضعیت یا بهتر بگوییم در میان دو جهان می بیند.
فرد نالان، در قلمرویی قرار دارد که آرام و قرار ندارد. نه بر زمینِ «وضعیت موجود» ایستاده و نه به «آیندهای قابل تصور» پا گذاشته است. او در برزخی معلق و لرزان است. بیمار درمانده در اتاق عمل، عزاداری که تابوت عزیزش را بدرقه میکند، یا مردمی که یکشبه خانه و هویت خود را در جنگ از دست دادهاند، همگی ساکنان این برزخ هستند. در این فضای برزخی، تمام ساختارهای شناخته شده و تمام زبانهای آموخته شده، بیهوده مینمایند. تنها زبانی که با این «ناشناخته مطلق» همارز است، زبان خودِ ناشناخته است: ناله! بنابراین، ناله فقط ابراز درد نیست؛ ابراز یک «حیات سرگشته» است. حیاتی که ساختارهای معنابخش عادی - خانواده، خانه، شغل، امنیت - را پشت سر گذاشته، اما هنوز به ساختاری جدید نرسیده است. سیاستمداری که بتواند به این ناله گوش بسپارد، در حقیقت دارد به ناپایداری شرایط انسانی گوش میدهد. شنیدن این ناله، اقرار به این امر است که سیاست، پیش از هر چیز، باید پاسخی به این برزخ باشد، نه گفتاری برای فرار از آن. زمانی که اسپانیایی ها، بر خلاف بلژیکی ها، می گویند که «جای هیچ صحبتی باقی نمانده» و بدون هیچ بحث و گفت و گو سیاسی و فلسفی تنها در چند دقیقه عدم حضور خود را اعلام می کنند در واقع سکوت نکرده اند. آن ها هم صدا با فلسطینی ها ناله رنج سر می دهند و می گویند که چیزی مهم تر از صحبت کردن هست که باید به آن پرداخت: انسان و رنج او!
اما ناله کردن را می توان نوعی اعتراض هم دانست. زمانی که فرد با حادثه ای دردناک روبرو می شود شروع به ناله کردن می کند. در واقع، حادثه - همان طور که از اسم آن مشخص است - حادث می شود، یعنی اتفاق می افتد. این اتفاق به هیچ وجه ممکن، حداقل برای مدتی، در چارچوب عقلی و جاری فرد نمی گنجد. درد آن قدر شدید است که چارچوب معنایی فرد که بر اساس آن جهان اطراف را درک می کرد فرو می ریزد. در واقع، درد چنان شوکه کننده است که فرد نمی تواند در چارچوب منطقی آن را بررسی کند و همین هم دلیلی است که نمی تواند درباره آن صحبت کند و به همین سبب است که شروع به آه و ناله و فریاد می کند. اگر قبول کنیم که نطق وسیله ابراز عقلانیت است، باید بگوییم که زمانی که درد شروع می شود، انسان نه تنها از نطق خارج می شود،بلکه عقلانیت را هم از دست می دهد که امری طبیعی است چرا که آن حادثه (همچون بمباران، نسل کشی، یا کشتار) به هیچ عنوان عقلانی به نظر نمی آید. به همین سبب است که فرد رنج دیده زمانی که با فرو ریختن نظام عقلانی توسط آن حادثه روبرو می شود دیگر نمی تواند رنج خود را به شکل عقلانی و با نطق و گفت و گو ابراز کند. اما نمی تواند ساکت هم بماند. پس شروع به آه و ناله و فریاد می کند که اگر چه بدون معنی به نظر می رسد،اما عمیقا معنادار است.
ناله به مثابه اعتراض را باید نوعی شورش علیه سکوت هم دانست. در واقع، سکوت همان مقدار که می تواند نشانه صلح باشد، همچنین نشانه مرگ است. شاید بی دلیل نباشد که انگلیسی زبان ها وقتی فردی از دنیا می رود با عبارت Rest in Peace (در صلح آرام یابد) از شخص متوفی یاد می کنند. عمیق ترین سکوت در زمان مرگ اتفاق می افتد. در واقع سکوت ابدی انسان با سکون ابدی وی در مرگ همراه است و انسان تا زمانی که زنده است سعی بر ابراز خود به یک شکل یا نحوی خواهد کرد. وقتی که حادثه ای اتفاق می افتد، دردی پدیدار می شود یا رنجی تلخ بر فرد حادث می شود، فرد خود را در معرض خطر موجودی احساس می کند. در واقع، فرد آن درد را نوعی تهدید علیه موجودیت خود می بیند؛ آن درد حادث شده به عنوان تلاشی برای ساکت کردن دائمی فرد یعنی تلاشی برای مرگ وی تلقی می شود. در اینجاست که ناله و فریاد وارد می شود و به شکل اعتراض عمل می کند. فرد با ناله سعی می کند تا نشان دهد که در برابر آن تهدید موجودیتی سکوت نمی کند و به نوعی می گوید که هنوز زنده است (یکی از دلایلی که در مراسم ترحیم افراد ناله می کنند هم همین نشان دادن زنده بودن خود علیرغم مرگ عزیزان خود که بخشی از هستی افراد است می باشد).
همچنین،این شکل از اعتراض را باید نوعی ارتباط گیری میان فرد رنج دیده و فرد رنج دهنده دانست. این ارتباط گیری زمانی صورت می گیرد که درد، رنج یا هر گونه ستمی برای فرد اتفاق می افتد و در پی آن درد است که فرد با ناله، یعنی با پایه ترین ابزار ارتباطی می خواهد نشان دهد که یک موجود زنده است و شی نیست که با آن به هر شکل رفتار شود. در واقع، فرد در حال انتقال این پیام است که شایسته رفتار و سرنوشت بهتری است و امیدوار است تا آن فرد رنج دهنده این پیام را متوجه شود.
این اعتراض اما تنها نوعی ارتباط گیری با رنج دهنده نیست بلکه فرد همچنین می خواهد با دیگران هم ارتباط گیری بکند. این ارتباط گیری اعتراضی با کم ترین واسطه صورت می گیرد. فرد ناله کننده نمی گوید «اگر وقت داشتید به من دقت کنید» یا «اگر برایتان مقدور بود به من توجه کنید» یا «بیایید تا درباره درد و رنج من به گفت و گو بنشینیم.» تهدید موجودیتی برای فرد رنج دیده آنچنان نزدیک است که حتی فرصت ابراز کلمات به وی را نمی دهد و تنها نزدیک ترین ابزار برای ابراز کمک که همان ناله و فریاد است را انتخاب می کند. بعلاوه اینکه فرد رنج دیده می خواهد بگوید که نیاز به کمک آنچنان حیاتی است که حتی زمانی برای پردازش کلمات از سوی شنونده هم وجود ندارد. فرد رنج دیده سعی در ارتباط مستقیم میان «خودِ» رنج دیده و «خودِ» دیگری است. فرد سعی می کند تا از درون خود با درون دیگری ارتباط برقرار کند. در اینجا باید گفت که به سبب ناله است که فرد رنج دیده ما را از خود بینی خارج می سازد و توجه ما را به خارج از دایره هستی خودمان معطوف می کند. هیچ توجهی نسبت به خود ما - حتی به کم ترین شکل ممکن که می تواند با پردازش کلمات باشد - باقی نمی ماند و تمام توجه ما معطوف به دیگری می شود. در واقع، ناله است که این پیام را می رساند که «هیچ اولویتی بالاتر از توجه به دیگری نیست».
گفت و گو تنها یک ابزار است. زمانی که گفت و گو به آیینی بدون محتوا و هدف تبدیل می شود می تواند در عین سادگی به وسیله ای مرگبار بدل شود که حقیقت را می پوشاند و رنج را ادامه دار می کند. وقتی مردمی از گفت و گو سر باز می زند،در واقع در حال انتقال پیامی هستند که باید به خوبی آن را شنید. این پیام شاید در قالب کلمات ابراز نشود اما نمی توان گفت که هرگز ابراز نمی شود. وقتی اسپانیایی ها، بر خلاف بلژیکی ها بدون هیچ گفت و گویی به رژیم صهیونیستی اعتراض می کنند در واقع در حال انتقال این پیام هستند که ناله رنج و درد فلسطینی ها را شنیده اند و می خواهند به همنوعان خود کمک کنند. اگرچه به ظاهر غیر متمدنانه باشد، اما در اصل آن ها به غیر متمدنانه ترین کار که همان سرکوب و کشتار انسان ها است در حال اعتراض هستند.



نظر شما :